می زَنَم بر در که مهمان آمدم
من ز پاییزی گریزان آمدم
باز کن در را غریبی رانده ام
نازنین! پیش ات پریشان آمدم
برگَکی هستم جدا افتاده ای
دربدر افتان وُ خیزان آمدم
از عذابِ ظلم وُ بیدادِ تگرگ
در گریز از باد وُ باران آمدم
چون درختم را تبر از ریشه کَند
مانده وُ درمانده حیران آمدم
گرگِ مرگ آمد ولی خندان گذشت
در هراسِ از مِهرِ چوپان آمدم
سایه ام جاسوسِ جسمِ خسته ام
گویی از زندان به زندان آمدم
اشک چون آتش به چشمم شعله زد
شعله ای بی تاب وُ سوزان آمدم
پَرپَری زد جانَکَم پروانه وار
باد وُ خاکستر؛ بدانسان آمدم
چون گُلِ سرخی که افتد زیرِ پا
دادخواه از قهر وُ هجران آمدم
هر طرف رفتم یکی همدم نشد
دردها دارم هراسان آمدم
وه زِ تنهایی تنم گُرگُر گرفت
در پناهِ تو زِ توفان آمدم
قصه ام باور ندارد هیچکس
هَمرَها! از غصه بی جان آمدم
از هجومِ سردی وُ آشفتگی
وز حقارت ها به حرمان آمدم
روحم از افسردگی پژمرده شد
پیشِ تو غمخوارِ جانان آمدم
ای شگفت از روزگارانِ سکوت
در سکوتِ خویش پنهان آمدم
پرده ای در پرده، بازی خورده ام
پرده افتاد وُ به پایان آمدم
خسته از کوبیدنِ در یکدمی
زین عبث در شِکوه نالان آمدم
چون نِگه کردم ندیدم غیرِ خویش
در پسِ در مانده گریان آمدم
هم درونِ خانه هم در پشتِ در!
از پشیمانی پشیمان آمدم
2014 / 12 / 3
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید