یاسِ بنفش
گُلِ یاسِ بنفشِ همنشینم!
مَشو پَرپَر چنین در پیشِ چشمم
مریز از شاخه های تُردِ تبدار
مشو خاموش، پاییزست می دانم
نگارِ نازنینِ لحظه هایم!
مرا بدرود می گویی دگر بار!
گُلِ یاسِ بنفشِ روزگارم
همیشه همنفس بودی کنارم
به یادت هست می دانم
ز سوزِ سازِ همسایه
من وُ تو گریه ها کردیم وُ دیدیم
جهان گردید وُ می گردد؛ نشد پیدا
نشانِ خنده بر رخسار وُ در خاطر
گُلِ یاسِ بنفشِ بی پناهم
مریز از دیده شبنم
تو تنها دیده ای، تنها تو دیدی
که روزان وُ شبانِ ما چرا چون برق بگذشت
گُلِ یاسِ بنفشِ مهربانم
تو می دانی گریزم نیست از دیدارِ پاییز
گریزانی وُ بیزاری ز تنهایی ست
نمی دانم که اندوهِ دلِ همسایه وُ خود را
پس از این با که باید بازگویم
2015 / 9 / 30
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید