بازوی قوی کوه تحت کتف وبینی وموهای آشفته وپریشان ماه به روی ابردیگری که تکیه گاه نامیده میشد گم گشت. شانه پهن او ماه را بغل کرد. سپس اطراف او به سیاحت پرداخت. نقشه کشورهای دور وروزهای فراموش نشدنی را به روی پوست ظریف وکشیده اش ترسیم کرد. زوزه های شب درگوشه ای ازآسمان لایتناهی نیمه روشن وتاریک, سکوت را برانگیخت. شب خیالی اطراف ماه حساس وفرهیخته منقبض شد. هرنفس برآمده بین قلبهای آنها زنگ نامووزون ورخوت تاریکی را رها کرد. گردش دست کوه زیر ابر نرم ومطبوع ماه, گرمی خاصی به او عطا کرد