رفتن به محتوای اصلی

شطرنج جهاني چگونه پيش مي رود امنيت، حق وتوي حقوق انساني را ندارد
11.11.2012 - 14:40

نظام امپراطوري ها و مستعمراتي هاي سابق شروع به ريزش و فرو رفتن در وضعيتي جديد كرد، زماني كه امپراطوري هاي بزرگ پس از قيام هاي مردمي در نقاط مختلف جهان، بدين نتيجه رسيدند كه بايد در ساختارشان تغييراتي اساسي شكل دهند و ملت هايي را كه در مستعمرات بدنبال استقلال اند، به رسميت بشناسند و گرچه همواره با حربه زور مي توان مدتي بيشتر حكومت كرد، اما آينده نگري آن است كه تصميمات مان را با تشخيص درست شرايط رو به تحول امروز به سوي فردا اتخاذ كنيم. پس امپراطوري هاي بزرگ متوجه شدند كه به جاي كشورگشايي، اقتصاد است كه محور آن تحول خواهد بود. پس براي حفظ منافع شان نياز نبود تا تمامي يك قلمرو را حفظ كرد، و براي كنترل آن لشكركشي هاي پرهزينه و با تلفات انساني بزرگ داد. آنان در ازاي حفظ مناطقي بسيار كوچك از سرزمين هاي پهناور در نقاط مختلف جهان حاضر شدند كه به مستعمرات استقلال عطا كنند و فعاليت ها اقتصادي و تجارت شان از طريق همان سرزمين هاي بسيار كوچ در اقصاء نقاط دنيا صورت مي گرفت و رونق مي يافت و كشورهاي مستعمراتي نيز كه عمدتاً بسيار بكر و عقب مانده و بعضا حتي وحشي بودند، نياز به گشايش هايي داشتند كه از كانال اين مناطق كوچك به سرزمين شان مي توانست منتقل شود.

امپراطوري هايي كه زود به اين حقيقت پي بردند، توانستند با نبض زمان خود را همراه سازند و همچنان قدرتمند و ثروتمند باقي بمانند (مثل بريتانيا و فرانسه) و امپراطوري هاي كه در اين راه مقاومت از خود نشان دادند، از رقابت عقب ماندند (مثل اسپانيا و پرتغال). قدرت هاي جهاني نوظهور نيز با تشخيص همين اولويت اقتصاد بود كه ظهور كردند؛ ايالات متحده آمريكا، ژاپن، آلمان، روسيه، كانادا، استراليا و غيره. از ميان قدرت هاي بزرگ، تنها يك كشور است كه هنوز گسترش و تصرف ارضي را رها نكرده است: جمهوري خلق چين. رهبران چين با وجود درك اهميت عامل اقتصاد و پيشرفت هاي بسيار در آن زمينه با آينده اي بهتر، هنوز عامل تصرف اراضي جديد را نيز دنبال مي كنند و از تبت گرفته تا تايوان و جزاير ساحلي سياست گسترش ارضي آرام را دنبال مي كند كه بدون نياز به وقوع هر جنگي، به صرف همين سياست گسترش ارضي، از آينده اي نگران كننده خبر مي دهد؛ و قضيه زماني مهمتر جلوه مي كند كه دريابيم، در اتحاد جماهير شوروي، با وجود امنيتي سازي همه چيز، مناطق و اقوام مختلف از ميزان زيادي خودمختاري برخوردار بودند؛ چيزي كه به هيچ وجه در چين صدق نمي كند و حكومت بسيار تمركزگرا است. اصطلاح لفظ "امپراطوري" نيز كه متأسفانه بعضاً حتي توسط برخي تحصيل كردگان امروزه به شكلي تفنني به كار مي رود، تنها به همين عامل تعيين كننده "گسترش اراضي" (حتي حمله نظامي نيز شرط ضروري نيست، چون جنگ هاي نظامي همواره وجود داشته اند) توسط يك كشور اطلاق مي شود و اين اصطلاحات تخصصي بوده و داراي تعريفي معين هستند و كاربرد تفريحي شان منجر به نتيجه گيري هاي غلط مي شود. به همين سبب است كه امروزه كشورهايي مثل افغانستان و عراق كه با وجود حمله نظامي ساقط و اشغال شدند، هم در زمان اشغال توسط حكومتي از مردم افغان و عراق اداره شدند و هم نظاميان خارجي آنجا را ترك مي كنند؛ چون متغير حفظ اراضي از دستور كار كشورهاي بزرگ خارج شده است.

جنگ جهاني دوم تنها از اين سبب روي داده بود كه تعدادي از كشورگشايان اروپايي خواستند به عنوان امپراطوري هاي فاتح سرزمين هاي جديد ظهور كنند و تصرف و كنترل سرزمين ها كه عقبگردي به شرايط معطوف به گذشته بود، در دستور كارشان قرار گرفت كه ضمن اين كه به نتيجه نرسيدند، جهان را نيز به ويرانه اي بدل ساختند. دنياي جديد، با برخاستن از ويرانه هاي دو جنگ جهاني، پس از گذردن دوران يأس و پوچي بعد از آن تجربه سخت و دردناك شروع به شكل گرفتن كرد و كانون دو جنگ، يعني اروپا از آن درسي دشوار، اما فراموش نشدني و گرانبهاء گرفت و بخشي از دنياي متمدن نيز، ولي آينده نشان داد كه مشكل در خاورميانه تازه آغاز شده بود. جنگ هاي اعراب و اسرائيل تنها آغاز آن مشكلات بود و تشديد و تقويت گروه هاي تندرو مذهبي و به خصوص اسلامي در خاورميانه منجر به درگيري هاي بيشتر و تلاش براي حفظ اقمار بلوك هاي شرق و غرب در دوران جنگ سرد شد، كه جملگي منتهي به تشكيل نظام هاي ديكتاتوري از هر دو طرف و حفظ شان از طريق اهرم هاي امنيتي گرديد و نتيجه اش قرباني شدن حقوق انساني، جامعه مدني و خواسته هاي خودجوش مردمي بود. متأسفانه اين حربه بازي با تندروهاي مذهبي و اسلام گرا در خاورميانه كه در قالب "طرح كمربند سبز" در دستور كار قرار گرفت، اينك به آستانه اي در منطقه رسيده كه خطر شروع جنگي با ابعاد جهاني را با جرقه اي از خاورميانه مي دهد. مشكل وقتي عميق تر شد كه كه بلوك شرق و غرب و حكومت هاي مورد حمايت هر دو طرف شروع به يارگيري كردند و از اين سبب، امنيت به عنوان مهمترين عامل اجازه يافت، هر خواسته مردمي و مدني را وتو كند كه به نفع كشورهاي بزرگ و به ضرر مردم و كشورهاي كوچك تمام شد.

با اين همه، انقلاب هاي غيرقابل پيش بيني منطقه، يكي از بهترين دستاوردهاي دوران ما بود كه در بسياري از كشورها پيروز شد، در برخي با اصلاحات پيش رفت و در تعدادي هنوز مبارزات به اشكال مختلف هنوز ادامه دارد و البته تمامي كشورهاي بهار عربي تنها در آغاز افقي هستند كه پيش رويشان است. قيام هاي خاورميانه كه از ايران در سال 88 آغاز شده بود، نشان داد كه وقايع، نخست به نوع واكنش حكومت ها نسبت به اعتراضات مردمي دارند. تمامي حكومت هايي كه با زور اسلحه خواستند مردم را خاموش كنند، كشورشان را به سوي جنگ هاي مسلحانه كشاندند و تمامي شان يا سقوط كردند يا چيزي به پايان كارشان نمانده است و كتمان خواسته هاي مردمي و مربوط ساختن اعتراضات به خارج از كشور و حتي وجهه اي ميهن پرستانه به خود گرفتن كمكي به حالشان نكرد (چون يك ديكتاتور جنايتكار، همواره منفور است و فرقي نمي كند كه در وطن بميرد يا در سرزمين كشورهاي حامي اش) و تاريخ از آنان به عنوان جانيان و تشنگان قدرت و منفورترين حاكمان در تاريخ كشورشان ياد كرده و مي كند؛ مثل ليبي، سوريه و يمن. مقاماتي كه با اندكي تأخير و با فشارهاي جهاني كنار رفتند، كشورشان را از جنگ داخلي نجات دادند و گرچه نظام هاي گذشته شان از برچسب ديكتاتوري تبرئه نمي شود (مثل تونس و مصر)، اما چون شاه سابق ايران آيندگان از آنان به عنوان ميهن پرستاني كه حاضر به هر جنايت و قتل عامي براي ماندن در قدرت نشدند، ياد مي كنند و اگر رژيم هايي كه پس از آنان بر سر كار مي آيند، مستبد، رياكار و جاني باشند، حتي مردم چه بسا از دوران گذشته به نيكي ياد كنند و اذعان كنند كه صد رحمت به حكومت هاي گذشته شان؛ درست مثل ايران. مقامات برخي كشورها نيز راه اصلاحات و انتخابات را پيش گرفتند كه مراكش و الجزاير موفق بودند و عربستان و اردن نيز شروع به كار كرده، اما در بحرين متأسفانه حاكمان كاملاً سردرگم نشان دادند و هم چنان به سركوب ادامه مي دهند تا فشارهاي بين المللي كمي منجر به عقب نشيني شان شود. اين نشان مي دهد كه راهكاري را نمي شناسند و كار را به همان طريقي كه سال هاي سال ياد گرفتند مي خواهند انجام دهند كه به بازآفريني شرايط و مشكلات گذشته منتهي مي شود و بايد يك خانه تكاني حسابي كنند و گرنه ممكن است با يك انفجار عمومي مواجه شوند كه تبعات اش غيرقابل پيش بيني است؛ همچنان كه براي قذافي و اسد بود.

علاوه بر حكومت ها، مردم نيز بسته به كنش ها و واكنش هايشان در سرنوشت شان موثر بودند. خفقان در ليبي و سوريه و ايران كه بيداد مي كرد، به انفجار منتهي شد و مي شود و اين از خصايص جامعه اي است كه سوشيودرام در آن بالاست. وقتي كار به سوي خشونت بيشتر كشيده شد، مردم ايران كه خشونت هاي دوران انقلاب 57 و به خصوص كشتارهاي فله اي پس از آن و بدتر شدن شرايط نسبت به گذشته را از ياد نبرده بودند، بدين نتيجه رسيدند كه چه فايده وقتي باز درگيري و اميد، باز به بگير و ببند و كشتار و اعدام منجر شود و تنها جاي چند اسم تغيير كند. پس راه مبارزه به شکل "خاموش" را در پیش گرفتند تا تأثیراتی بطئی و گسترده را در سطح جامعه مدنی رقم بزنند و در حالی که حکومت دلش خوش است که در همه جا حضور امنیتی دارد، محتوای حوزه عمومی، فضای دانشگاه و تعاملات اجتماعی و جامعه مدنی به سوی هر چه بر ضد حکومت پنداشته شود، کشیده شده است و مهمتر آن که این استراتژی موجب شده تا حکومت به جای سرکوب مردمف چون سگان زرد به خودزنی فرو لغزیده و به جان هم بیافتند و مردم هم تماشا می کنند و کیف می کنند و منتظر فرصتی هستند تا با یک انفجار داخلی یا خارجی، همه آنچه را که از ایشان گرفته شده، پس گیرند. مردم سوريه درست در جهت عكس، چون قيام و سپس كشتار و خاموشي هاي دوران حافظ اسد را كه به سركوب و خفه كردن قيام منتهي شد، سپري كردند بودند، با خود انديشيدند كه اگر اينك آرام گيرند، ممكن است ديگر هرگز برنخيزند و فرزندان شان نيز در فقدان آزادي و حقوق انساني و مدني زندگي كنند، پس يا حالا و يا هرگز. ليبيان نيز راه مشابه اي را برگزيدند و با آن كه خشونت هاي آغازين در ليبي در ابتدا نگران كننده بود، اما انتخابات و قانون اساسي جديدشان، حتي از تونس و مصر نيز پيشروتر است و به جز مقامات كشورهايي كه منافع شان در همسفرگي با قذافي بود، ديگر كاملاً راضي اند و وقايع ليبي و سوريه نشان مي دهد كه جهان در سازمان ملل و شوراي امنيت بايد به مكانيسمي بيانديشد كه هر گاه اعتراضات و خواسته هاي مردمي در كشوري با جنوني چون حاكمان ليبي و سوريه مواجهه شد، چگونه دخالت كند و راه ليبي پيش گرفته شود و جهان همچون سوريه نظاره گر كشتار و قتل عام هر روزه مردم توسط حكومت شان نباشد، بلكه چون ليبي به موقع به نفع مردم دخالت كند و مردم ليبي كه خود با تمام وجود معناي تقابل يك حكومت مستبد با مردم اش تا گذر از آستانه جنگ داخلي را لمس كرده بودند، خود بدون توسل به شوراي امنيت براي كمك به سوريان شتافتند.

نكته اي كه نبايد از طرف نگارندگان قوانين اساسي كشورهاي پيروز در بهار عربي از نظر دور بماند، آن است كه در كشورشان از همه اديان و اقوام حضور دارند و حتي اگر اكثريت خودشان را ملزم به شريعت اسلام مي شمارند، بنا بر عهدنامه و روش و منش پيامبر در مدينة النبي، شريعت اسلام به غيرمسلمانان حق ندارد تجويز شود و از اين سبب قانون اساسي يك كشور نبايد مبتني بر دين يا شريعتي خاص باشد و شهر خدا جايي است كه تا پيش از برپايي قيامت، بنا به حقي كه خداوند به انسان و حتي به شيطان داده، همگان آزادند كه انتخاب كنند (و ارزش آزمون بشري در همين انتخاب آزادانه است)، اشتباه و حتي گناه كنند، تا زماني كه حقوق ديگران را ضايع نكنند و از اين روي قوانين مدني، حق دخالت در حقوق خصوصي و آزادي هاي فردي را ندارد و از آن جمله است، دين و مذهب، جنسيت و قوميت و اظهار عقيده و غيره. پيش نويس قانون اساسي ليبي كه پيشروتر از بقيه كشورهاست، بدرستي حق اعتراض و تظاهرات مدني را براي مردم محفوظ نگه داشته است، اما شرطي دارد كه مي تواند مشكل ساز باشد: به شرطي كه مخل امنيت ملي نباشد. اين همان دروازه اي است كه استبداد حكومتي از داخل آن دوباره مي تواند نفوذ كند و در هر كشوري در هر زماني كه اعتراضات و تظاهرات سركوب شده، مخل امنيت ملي تشخيص داده شده است و اعتراض و تظاهراتي كه نياز به مجوز حكومتي داشته باشد، ديگر اعتراض و تظاهرات نيست. عين همين مشكل در قانون اساسي 57 ايران وجود داشته و ايرانيان آن را تجربه كرده اند و نياز به تجربه دوباره اش توسط ساير كشورهاي خاورميانه نيست. ذكر اين بند در پيش نويس نشان دهنده نكته اي ديگر است و آن اين كه هنوز در ميان معماران ليبي جديد، اشخاصي با افكار دوران جنگ سرد وجود دارد كه همواره امنيت را به عنوان يك شرطي كه هر چيزي را مي تواند وتو كند، وارد معركه مي كنند كه نتيجه اش همان حكومت هاي مستبدي در دوران جنگ سرد بود كه ديديد و براي رهايي از چنگال اش انقلاب كرديد. وقتي اعتراضات و تظاهرات مردمي، غيرمسلحانه و مسالمت آميز باشد، ديگر مخل امنيت ملي نخواهد بود و اگر مردم با همين روش هاي مسالمت آميز خواهنان رفتن حاكمان و تغيير حكومت يا نظام اند، اين حكومت ها و حاكمان هستند كه بايد بروند، چون صاحب حق مردم اند (از جمله حق حكومت بر خود)؛ حقي كه خداوند تا پيش از برپايي قيامت به انسان ها داده و هيچ كس حتي پيامبران نمي توانند آن را از مردم بگيرند. پس، شروط مذكور را از قانون اساسي بهار عربي برداريد، اگر مي خواهيد بعد از اين همه سختي كشيدن و كشتار، دوباره استبداد از طريق ورودي غول امنيت از روزنه مذكور وارد نشود.

مشكل دومي كه در برخي از از كشورها و به خصوص نزد اسلام گرايان ديده مي شود، عدم درك نفس اتحاد و ائتلاف است؛ اشتباه بسيار بزرگي كه در انقلاب 57 ايران بود و ديديم كه به چه فاجعه اي منتهي شد. براي حركت در مسير دموكراسي، انتخاب و ائتلاف همه گروه ها با تمامي تفاوت ها و اختلافات بدين منظور است كه خواسته هاي همگان لحاظ شود. در حالي كه در برخي از اسلام گرايان كشورهاي بهار عربي درست همچون انقلاب 57 ايران، اتحاد و ائتلاف براي بردن خواسته هاي ديگران زير چتر – چه يك فرد و چه اكثريت- است تا در راه اتحاد، اختلاف نظرات و تنوعات شان را ناديده بگيرند يا از آن بگذرند! اين مشكلي است كه هنوز اپوزيسيون امروز ايران براي هر تحركي عليه رژيم كنوني ايران از آن رنج مي برند و گروه هاي مختلف مدام مي خواهند ائتلاف و اتحادي صورت دهند كه تنها فصول مشترك را در نظر گيرد؛ در حالي كه اگر آن ديدگاه مشترك اكثريت هم باشد، مي شود ديكتاتوري اكثريت بر اقليت و نه دموكراسي. دموكراسي حكومتي است كه در آن اكثريتي به قدرت مي رسند كه حقوق همه اقليت ها را در نظر گيرند. اپوزيسيون امروز ايران تا از اين اشتباه بزرگ انقلاب 57 درس نگيرد، نه موفق مي شود و حتي اگر حكومت فعلي را نيز ساقط كند، منجر به ديكتاتوري ديگري مي گردد. كشف ديگري نيز كه توسط ايرانيان چه مذهبي و چه غيرمذهبي صورت گرفته، آن است كه چگونه نه تنها حرف خودشان را در دهان ديگران بگذارند، بلكه حرف ديگران را نيز همان گونه كه خود مي پسندند و برايشان صرف دارد، ترجمه و تعبير كنند!؟ البته این "با هم فریبی" متقابل است و طرف مقابل نیز چیزی نمی گوید تا سخنان اش را هر کسی همان کند که می پسندد تا وقتی که به قدرت رسد، آنگاه ادعا می کند، منظورش از آن سخن یا وعهده چیز دیگری بوده است!! اگر در سوريه تأكيد بر حضور همه طيف ها و گروه ها مي شود، بدين سبب است كه به نظر مي رسد برخي از گروه ها مثل اخوان المسلمين تفاوت استبداد فردي با ديكتاتوري اكثريت را فهميده، اما ديكتاتوري اكتريت را با دموكراسي عوضي گرفته است. جالب اينجاست كه در مدينة النبي همين آزادي همه اقوام و اديان بود و با وجود اين كه پيامبر به عنوان حاكم شهر "انتخاب" شد، اما نه تنها ساير اقوام و اديان را در همه چيز آزاد گذاشت، بلكه انسان را از بردگي در هر ديني نجات داد و هم در سطح مختار بودن در پذيرش يا عدم پذيرش يك دين آزاد گذاشت (دين شما براي شما و دين من براي من؛ يعني از مشرك گرفته تا مجوس –گنوسي- و مسلمان و ساير اديان و بي دينان) و هم در سطح ملتزمان به هر دين نيز اجبار را كنار گذاشت (در دين اجباري نيست؛ يعني چه به مسلمانان و چه به مسيحيان و غيره تنها توصيه و سفارش مي شود و پذيرش و عمل بدان اجباري نيست و هر انساني خودش مسئول اعمال اش است و حتي پيامبر نگهبان شان نيست)، ولي اسلام گرايان متأسفانه علوم روز كه هيچ حتي قرآن و تاريخ اسلام شان را نمي خوانند تا دريابند، بلكه تو گويي حقيقت را از قبل مي دانند و تنها بدنبال نشانه اي (شبه اي) در قرآن و سيره هستند، تا كرده هاي مألوف شان (كه عمدتاً غيرديني و مربوط به سنن قبيله اي عرب است و ربطي به دين اسلام ندارد) را ديني برچسب زنند!

 

دکتر کاوه احمدی علی آبادی

عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

لاله موذن

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.