(این مصاحبه در سال ۱۳۷۹ انجام گرفته و در نشریات مختلف آن دوره منتشر شده است. علیرغم گذشت چندین سال از انتشار آن، نشر مجدد آنرا مفید دانستیم. آن بخش از مصاحبه که ویژه شرایط خاص سال ۷۹ بود، حذف شده است.)
- آقای سیروس مددی همانطور که میدانید، مباحث زیادی راجع به چگونگی نهضت بیست و یکم آذر درمیان نیروهای سیاسی وجود دارد. برخی از نیروها، این نهضت را سرزنش میکنند، برخی آنرا علیرغم اشتباهاتی که داشت، نهضتی آزادیخواه، عدالتخواه و ملی میدانند. من میخواستم نظر شما را راجع به نهضت ملی آذربایجان و دستاوردهای آن بدانم؟
- سیروس مددی: اختلاف نظر پیرامون نهضت دمکراتیک مردم آذربایجان در سالهای ۲۴ و ۲۵ از یک نظر کاملاً طبیعی است. درباره کلیه جنبشها و تحولات اجتماعی چنین اختلاف نظرهایی – که از منافع، وابستگیها و جهاننگریهای گوناگون سرچشمه میگیرند – وجود دارد. بالطبع هر اندازه که این جنبشها به روزگار ما نزدیکتر باشند، این اختلاف نظرها بیشتر از آنکه بر سر «گذشته» باشند، بیانگر اختلاف بر سر «آینده»اند. نهضت ۲۱ آذر نیز از این قاعده مستثنی نیست. از این گذشته هنوز بخشی از شرکت کنندگان این جنبش و بخشی از سرکوب کنندگان آن زندهاند. هنوز در میان دهقانان سالخورده آذربایجانی «دوره حکومت ملی» به عنوان یک مبداء تاریخی به کار میرود و بقایای سرکوب کنندگان نهضت هنوز سالگرد پیروزی خود را جشن میگیرند. انتظار وحدت نظر میان این دو نیرو غیرواقعی است. ولی بخش دیگری از اختلاف نظرها درباره این نهضت ناشی از آگاهی اندک افکار عمومی و روشنفکران ما درباره این جنبش عظیم است. اطلاعات و افکار عمومی جامعه و روشنفکران ما را سمپاشیهای ۵۵ ساله ارتجاع ایران بشدت تحت تأثیر قرار داده است. بخشی از اختلاف نظرها نیز از همین اطلاعات غرضآلود سرچشمه میگیرند. نهضت آذربایجان در سالهای ۲۴ و ۲۵ بخشی از مبارزات آزادیخواهانه سرتاسری علیه ارتجاع ایران بود که زمینههای اجتماعی– اقتصادی و سیاسی آن را باید هم در اوضاع عمومی ایران و هم در شرایط ویژه آذربایجان جستجو کرد. از سالهای جنبش برای مشروطیت، آذربایجان به عنوان پیگیرترین سنگر انقلاب، زمانی به دست قوای محمد علی شاه و مستبدین، روزگاری از سوی اشغالگران روس، دورانی به وسیله سپاهیان روس و عثمانی در هم کوبیده شده بود، پس از آن که نهضت خیابانی– به مثابه ادامه جنبش مشروطهخواهی و خواستههای مردم آذربایجان – توسط مستبدین ملبس به جامه مشروطهخواهی در هم شکسته شد، دوران دیگری از دشمنی استبداد ایران و مرکز کشور با آذربایجان آغاز شد، دیکتاتوری رضا شاه علاوه بر تشدید ستم ملاکین و مرتجعین محلی و مرکزی، با تمرکزگرائی نژادپرستانه خود هویت ملی مردمان این سرزمین – یعنی زبان و فرهنگ آنان را نیز مورد هجوم سازمان یافته «دولت مدرن»(؟) قرار داد. از طرفی نیز تبدیل شدن ایران به پایگاه دولتهای استعماری علیه روسیه سرخ، موقعیت برجسته اقتصادی این ایالت را به شدت تخریب کرد و در پیوند با سیاست آذربایجانستیزانه دولت تهران وضعیت خود ویژهای را در آذربایجان پدید آورد. سقوط رضاشاه و تزلزل قدرت ارتجاع همان گونه که در سراسر کشور سبب شکست اختناق ۲۰ ساله و از سر گرفته شدن مبارزه برای آزدیها و خواستهای ناکام مانده جنبش مشروطیت گشت، در آذربایجان نیز شدیدترین خیزشها را به دنبال داشت، اعتراضات و شورشهای مداوم دهقانی علیه مالکین، ژاندارمها و نهادهای دولتی، جنبش نیرومند کارگری و ضدفاشیستی، جنبش علیه سیاست آذربایجانستیزانه بی وقفه دولت مرکزی و در مجموع رشد روزافزون نهضت آزادیخواهانه خصلتنمای آذربایجان در این سالهاست. بنابراین نهضت ۲۱ آذر قبل از هر چیز حاصل چنین شرایطی بود…
… در حادترین دوران این کشاکشها، نهضت با استفاده از مجموعه شرایط داخلی و بینالمللی (و مشخصاً حضور ارتش سرخ در ایران، که مانع لشکرکشی مرکز ارتجاع به آذربایجان بود) توانست با قیام سازمانیافته عمومی فدائیان (که ۸۰ درصد آنان را دهقانان تشکیل میدادند) قدرت را در آذربایجان به دست گیرد. هدف نهضت ایجاد «منطقه آزاد شده» بود تا از یک طرف رأساً اصلاحات دمکراتیک را بلافاصله در آذربایجان سازمان دهد و از سوی دیگر و به موازات آن، با ایجاد پشتوانه نیرومندی برای جنبش دمکراتیک در سرتاسر ایران، حاکمیت را وادار به رعایت اصول مشروطیت و حقوق مردم نماید. نهضت، تبریز دوران ستارخان و خیابانی را در مد نظر داشت. حکومت ملی آذربایجان بلافاصله به تقسیم اراضی ملاکین مرتجع میان دهقانان پرداخت، حق رأی برابر با مردان را برای زنان تثبیت کرد، اصلاحات اجتماعی و اداری را آغاز نمود، زبان مردم آذربایجان را در کنار زبان فارسی رسمیت بخشید، حقوق آذربایجانیان غیر آذربایجانیزبان (و به عبارت دیگر اقلیتهای ملی و مذهبی) را قانونی کرد، خودگردانی مناطق مختلف را عملی نمود، و… این همه که برای اولین بار در تاریخ ایران انجام گرفت.
عنصر جدیدی که در مقایسه با نهضت در دوران مشروطیت و حتی خیابانی وجود داشت،آن بود که این بار آذربایجان با تأکید بیشتر بر هویت ملی (یا به قول بعضیها با هویت قومی) خویش در این نبرد دمکراتیک شرکت داشت. برنامه حزب (فرقه) دمکرات آذربایجان و حکومت ملی با استناد بر مواد قانون اساسی مشروطیت مبنی بر انجمنهای ایالتی و ولایتی و با توجه به تجربه کشورهای دمکراسی یعنی ایالات متحده، سوئیس و اتحاد شوروی خواستار ایرانی بود که با مشروطیت و اصول فدرالیسم و با محترم شمردن حقوق همه ملیتها و خلقهای ساکن کشور اداره شود. بررسی بیانیه ۱۲ شهریور و کارکرد حزب و دولت آذربایجان نشان میدهد که فرقه، فدرالیسم را به مثابه ۱) عاملی برای حفظ حقوق ملیتها و اقوام مختلف ساکن ایران کثرالمله، ۲) همچون سیستمی برای نهادی کردن امر مشارکت توده در امور مربوط به خود و ۳) به مثابه ابزاری برای کنترل قدرت دولت مرکزی توسط نهادهای خودگردان ایالتی و ولایتی مورد تأکید قرار میداد. نهضت آذربایجان در عین آن که خود را بخشی از جنبش آزادیخواهانه کشور میدانست ولی تعریف مشخصی از «خود» نیز داشت و همین تعریف را از خود و خواست الغای ستم ملی، تمرکزگرائی و تبعید (که حساسیت مضاعف ارتجاع و نژادپرستان فارسیگرای خواستار محو همه زبانها و فرهنگهای غیرفارسی را بر میانگیخت) خود دلیل دیگری بر باور نهضت به حرمت انسانی و مبانی دمکراتیسم بود… بنابراین نهضت آذربایجان یکی از بزرگترین و مردمی ترین جنبشهای کشور ما در راه آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی بود و هیچ مسئلهای نمیتواند بر این واقعیت سایه افکند، هر چند این نهضت تا امروز در نتیجه کینهتوزی دشمنان مردم و محافظهکاری بخشی از مبارزان ما ناشناخته مانده است، ولی مطمئنم که نسل کنونی در جستجوی چراغی برای راه «آینده»، به این «گذشته» باز خواهد گشت و از آن بسیار خواهد آموخت…
- نکته گرهی دیگر درباره نهضت ۲۱ آذر، مسئله نقش اتحاد شوروی در آن است… نقش اوضاع جهانی و بویژه اتحاد شوروی، موضوع سئوالی جداگانه است. لطفاً در این بخش نظرتان را درباره اتهام تجزیهطلبی به جنبش آذربایجان، بیان کنید، به نظر شما چه عواملی سببساز این اتهام شدهاند؟
- ببینید، ارتجاع ایران که در سده اخیر همواره با مجموعه جنبش دمکراتیک کشور مبارزه کرده، در برابر جنبشهای ایالات حساسیت خاصی از خود نشان داده است، این نتیجه آگاهی استبداد از شرایطی بود که خود در ایالات (یعنی غیرمرکز کشور) آفریده بود. چماقی که ارتجاع ایران در برابر جنبشهای دمکراتیک «غیر تهران» همواره به آن متوسل شده است، همین عنوان «تجزیه طلبی» است، تا هم از حس صیانت ذات و وطن پرستی اهالی نقاط دیگر کشور برای اعلان جنگ صلیبی علیه این نهضتها استفاده کند و هم در عرصه بینالمللی توجیه حقوقی برای سرکوب جعل نماید. ما این اتهام علیه آذربایجان را هم در مشروطیت و هم در جنبش خیابانی دیدهایم.ارتجاع ایران نمیتوانست بگوید که چون آذربایجان خواهان اصول مشروطیت است و چون در آذربایجان اراضی ملاکین مرتجع برای نخستین بار در تاریخ کشور میان دهقانان تقسیم میشود، بنابراین باید به این ایالت لشکرکشی کرد و مسئله حقوق زنان و اصلاحات دیگر نیز نمیتوانست به عنوان بهانه مورد استفاده قرار گیرد. آنچه که ارتجاع به آن متوسل گشت، مسئله تجزیهطلبی نهضت بود. ارتجاع و شوونیسم، تاکید بر روی انجمنهای ایالتی و ولایتی و لغو ستم بر غیرفارسی زبانان را، نشانههای تجزیهطلبی میدانست… نهضت آذربایجان مطلقاً قصد جدا کردن آذربایجان از ایران را نداشت. دشمنان نهضت جز مسئله زبان وخودگردانی دلیل دیگری در اثبات ادعای خود طرح نمیکنند. «ما اسبهای خود را در خلیج فارس آب خواهیم داد»، «هدف ارتش خلق آذربایجان تأمین دمکراسی برای سرتاسر ایران است» این شعار فدائیان نهضت بود. نهضت آذربایجان زمانی که قدرت را در منطقه به دست گرفت و به تصویب کنگره خلق برای شروع اصلاحات دمکراتیک هیئت وزیرانی (طبق آنچه که به عنوان مثال اینک در آلمان فدرال موجود است) انتخاب نمود، وزیر خارجهای برنگزید، و بر خلاف گفته نویسنده آن نشریه سلطنتطلبان، اسکناسی نیز منتشر نکرد که عکس پیشهوری با کلاه شاپو روی آن نقش بسته باشد!!
پیشهوری که ۲۰ سال قبلتر در اوج قدرت حاکمیت مساواتچیها در آذربایجان شمالی، در باکو، در نشریه «آذربایجان جزو لاینفک ایران» قلم زده و به عنوان رهبر حزب کمونیست ایران و نویسنده اصلی «حقیقت» (روزنامه اتحادیه مرکزی کارگران ایران) ۱۲ سال را در زندان قصر قاجار سپری کرده بود، همواره آذربایجان را جزئی از ایران میدانست و چنان که صدها بار نوشته و صدها بار گفته است نهضت هر چه میخواست درچارچوب ایران میخواست. اختلافاتی که او با برخی آزادیخواهان محافظهکار داشت بر سر آن بود، که آنان منتظر شرایطی بودند، که اصلاحات از تهران آغاز شود و نهضت آذربایجان نومید از چنین انتظاری خود، از آذربایجان – و با تأکید بر هویت خود آغاز کرده بودند. بنابراین باید از آنان که نهضت آذربایجان را با عنوان تجزیهطلبی محکوم میکنند پرسید: «تجزیهطلبی چیست»؟ پاسخ به این سئوال بسیاری چیزها را روشن خواهد کرد. شاید دانستن این نکته برایتان خالی از لطف نباشد که، همان پیشهوری که به اتهام تجزیهطلبی مورد کینه ارتجاع ایران و نژادپرستان پان فارسیست ایران است، در محافل معینی از آذربایجانیان افراطی نیز به جرم «تجزیهطلب نبودن» مورد غضب است. فضائی که بلافاصله پس از فروپاشی اتحاد شوروی علیه پیشهوری در آذربایجان شمالی آفریده شد و گویا منجر به حذف نام او از خیابانهای باکو گشت، شاهد این مدعاست. ارتجاع و شونیستهای ایران «تجزیهطلبی» نهضت ۲۱ آذر را از تأکید این جنبش بر مسئله هویت ملی آذربایجان در داخل ایران استنتاج میکنند. کمااینکه در دوره سرکوب نهضت ماهها بود که ارتش سرخ کشور را ترک کرده بود و تهران با تغییراتی در برنامه حکومت ملی با آن موافقت نموده بود. میدانیم که در اوج نهضت عبدالرحمن فرامرزی به عنوان زبان حال بخشی از «آزادیخواهان» ایران در نامهای به پیشهوری، پس از تعریفها و تمجیدها از شخصیت او و قهرمانیهای مردم آذربایجان، از پیشهوری میخواست تا با کنار گذاردن مسئله زبان و هویت ملی آذربایجان، به عنوان ستارخان دوران جدید و نجاتبخش ایران در تاریخ ثبت شود.
- در باره نقش عوامل بینالمللی و بویژه اتحاد شوروی در جنبش آذربایجان چه میتوانید بگوئید؟
- نقش اتحاد شوروی در جنبش آذربایجان غیر قابل انکار است. این کشور که پس از ناکام ماندن تئوری انقلاب جهانی، ۲۳ سال محاصره همه جانبه جهان تحت سلطه استعمار را تحمل کرده بود، با پیروزیهای جنگ در پی موقعیتی برای خروج از این محاصره میگشت، هدف این کشور جلوگیری از تبدیل گشتن ایران به پایگاه استعمار غرب علیه این کشور بود. این مشی در دورههای مختلف میان ۱۹۴۰-۱۹۴۵، عمدتاً از طریق تلاش برای جلب حسن نظر هیئت حاکمه ایران و کاستن از دایره نفوذ امپریالیسم انگلیس بر روی آن، حرکت در سمت تقویت جنبش آزادیخواهانه و نگاهداشتن امکاناتی برای محدود کردن غرب در ایران تعقیب شد
مشی شوروی مبنی بر جلوگیری از تبدیل شدن ایران به پایگاه غرب، در آذربایجان، زمانی در شکل کمک به گسترش بیشتر آن و سرانجام نیز (پس از ماجرای نفت شمال) تحت فشار قرار داد آن برای عقب نشینی خود را نشان داد. بی جهت نیست که دشمنان نهضت، شوروی را بخاطر حمایت از نهضت آذربایجان ملامت کردهاند و توده آذربایجانی شرکت کننده در جنبش به خاطر خیانت به آن.
اتحاد شوروی نه خواهان الحاق آذربایجان ما به اتحادیه جمهوریهای شوروی بود و نه خواهان تشکیل کشوری از ترکیب دو آذربایجان – که خروج آذربایجان شمالی از ترکیب اتحاد شوروی را اقتضا میکرد – اتحاد شوروی جنبش آذربایجان را به عنوان عامل فشار علیه دشمنان خود ارزیابی میکرد. از این رو این کشور که زمانی مانع از لشکرکشی تهران برای سرکوب جنبش آذربایجان گشته و با محدود کردن ارتجاع محلی سبب افزایش جسارت (متجاسرین) آنان شده بود، در دوره دیگر هنگامی که ناچار گشت این عامل فشار را با امکانات دیگری عوض کند – سیاست جلوگیری از آن و وادار نمودن آن به عقب نشینی را پیش گرفت. یکی از مخربترین نقشها در جنبش آذربایجان متعلق به کسانی است که به هر دلیل (اعتماد مطلق به کشور شوراها، وابستگی و…) آگاهانه و یا ناآگاهانه بعنوان مجریان سیاست شوروی عمل کردند و بر حسب نوسانات سیاست مسکو، زمانی با طرح شعارهای انحرافی تندروانه به تازاندن نهضت کوشیدند و در زمانی دیگر برای به زانو درآمدن آن تلاش کردند. میدانیم که شخص پیشهوری همواره در جبهه مقابل این نیرو قرار داشت و به نظر من یکی از خطاهای جدی او – به مثابه رهبر مشی استقلال رأی توام با استفاده از امکانات بینالمللی برای دمکراتیزه کردن کشور – در این بود که در حساسترین اوضاع جنبش قاطعانه در برابر این نیرو قرار نگرفت…
نکته دیگری که در بررسی نقش شوروی در ایران آن دوران هرگز مورد توجه قرار نمیگیرد، تلاش نقش آذربایجان شمالی در نهضت آذربایجان ما است. در دوره نهضت، بخش عمده کادرهای سیاسی شوروی که با امور ایران و آذربایجان درگیر بودند آذربایجانیان آن سوی ارس بودند. برخی از نیروها یا خود ریشه در این طرف داشتند یا هنرمندانی بودند که تم اساسی آثار دل انگیزشان را جنوب تشکیل میداد (از جمله محمد سعید اردوبادی که در کسوت مجاهدان قفقازی در کنار ستارخان رزمیده بود و رمان زیبای تبریز مه آلود یادگار اوست) توده مردمی که ماجراهای سیاسی دو بخششان کرده بود و فارغ از هر مسلک و ماجرای سیاسی – صادقانه نوعی احساس همدردی و همدلی با برادران و خواهران همزبان خود در این سوی رودخانه احساس میکردند، پس از دو دهه امکان مراوده مجدد یافته بودند. این امر تاثیر خود را به انحای گوناگون به جا مینهاد. باکو مسئله تبریز را همچون مسئله لهستان نمیدید. آذربایجان شوروی نوعی همدردی (و به جهت موقعیت برتر خود در برابر آذربایجان ایران، نوعی احساس قیمومیت نیز) در خود احساس میکرد و از این رو بر گسترش بیشتر نهضت دمکراتیک در آذربایجان ما متمایلتر و حتی در مواردی بر خلاف رأی مسکو خواهان تازاندان آن بود. تأثیر این نکته در حوادث آذربایجان رامطلقاً نباید نادیده گرفت. تلاش باکو برای تازاندن جنبش تأثیرات منفی خود را بر روند حوادث بجا گذاشت. آنچه که در نوشتههای برخی خاطرهنویسان، به طور سرپوشیده بعنوان اختلاف نظر مسکو و باکو پیرامون قضیه آذربایجان یاد میشود، به نظر من در همین نکته است…
در هر صورت جنبش آذربایجان از درون خود مردم این خطه و برای احیای اصول مشروطیت، حقوق توده زحمتکش و الغای ستم ملی و تمرکزگرایی در ایران سربرآورده بود با محاسبه خطا روی امکانات و نیروی آذربایجان برای دمکراتیزه کردن کشور (همانند برآورد غلط در دوره مشروطیت و نهضت خیابانی) و با محاسبه نادرست بر روی پایداری مشی شوروی در برابر استعمار غرب و ارتجاع ایران، توسط جبهه مشترک ارتجاع، ملاکین، اشراف و استعمار انگلیس و آمریکایی در هم شکسته شد.
- درباره دستاوردهای نهضت چه میتوان گفت؟
- تکامل جامعه بشری و بهبود وضعیت زندگی انسانها محصول تلاشهائی مداوم است که انجام گرفتهاند. شکست و یا پیروزی این تلاشها تغییری در این حکم نمیدهند. نهضت ۲۱ آذر نیز از این تلاشهاست. نهضت آذربایجان علاوه بر خدماتی که در دوره اقتدار خود به توده آذربایجانی و نوعاً به همه مردم کشور کرد، علاوه بر تأثیرات دیگر، عامل اساسی برخی اصلاحاتی شد که حاکمیت ایران بعدها به آن آغازید. در رأس این اصلاحات، اصلاحات اراضی سال ۴۲ را میتوان ذکر کرد. رژیم تهران که پس از شکست نهضت، دهقانان قیامکننده را تیرباران، حبس و یا به نقاط دوردست ایران تبعید کرده و اراضی تقسیم شده را به ملاکین بازگردانده
بود، در سال ۴۲ ناچار به این اصلاحات گشت. ۲۱ آذر که از یک نظر یک جنبش عظیم دهقانی بود، تقدس مالکیت فئودالی را در هم شکست، مزه «زمین» را به دهقان آذربایجانی چشاند و نمونهای برای دهقانان سراسر کشور نشان داد. بی سبب نیست که شاه آذربایجان را به عنوان نقطه شروع اصلاحات ارضی در ایران برگزید، چنان که پیشتر گفتم، نخستین برابری حقوق زنان و مردان در تاریخ ایران یادگار این نهضت است. خدمت جنبش به زبان و فرهنگ مردم آذربایجان، بی نیاز از توصیف است. این نهضت نطقه عطفی درتاریخ تکامل شعور ملی مردم آذربایجان است. از این نهضت، از نکات قوت و ضعف آن باید بسیار آموخت و اما مهمتر و ارجمندتر از همه آنچه که از این نهضت به دوران پرکشاکش امروز به یادگار مانده است، دمکراتیسم آن، نحوه نگرش آن به مسئله ستم ملی در ایران و شیوه درهمآمیزی مبارزه علیه این ستمگری با نبرد علیه بی عدالتیها و ستمگریهای دیگر در آذربایجان و در سرتاسر کشور است. جنبش دمکراتیک ایران راهی جز بازشناسی و آموختن از دستاوردهای گرانقدر این نهضت ندارد. و امیدوارم ارتجاع ایران که روزگاری این نهضت را در خون غرقه کرد، با پافشاری بر ستم ملی تبعیض و تمرکزگرایی افراطی کار را به جایی نرساند که ناچار شود خود به پیشهوری استناد کند و او را آرزو نماید…
- یکی از ویژگیهای برجسته نهضت ملی آذربایجان برقراری رابطه صحیح با ملیتهای غیر ترک ساکن آذربایجان بود. در برنامه مصوب فرقه بر لزوم رعایت حقوق کردها، آسوریها و ارمنیها و سایر ملیتهای ساکن آذربایجان تأکید شده بود و در مجلس ملی آذربایجان نمایندگان این اقلیتها حضور داشتند و دوشادوش مردم آذربایجان از دستاوردهای نهضت دفاع میکردند. اکنون در میان برخی از روشنفکران آذربایجان گرایشاتی غیر دمکراتیک و انحصارطلبانه نسبت به سایر ملیتهای ساکن آذربایجان دیده میشود. شما دلایل این گرایشات را چه ارزیابی میکنید؟
قبل از پاسخ به سئوال شما من ناگزیر از یک توضیح هستم. پسوند «ملی» در نهضت آذربایجان این استنباط نادرست را در میان بخشی از نیروها بوجود آورده است که جنبش آذربایجان جنبشی «ناسیونالیستی» و «ملتگرایانه» به مفهوم امروزین بود. به نظر من این استنباط غیر واقعی است. واژههای «ملت» و «ملی» در تاریخ اخیر ایران قبل از آن که به معنی «ناسیون» و «ناسیونالیسم» به کار رود، در معنای «مردم»، «توده»، «اهالی»، «زحمتکشان»، «غیروابسته»، «عموم خلقی» و… به کار رفته است. توجه نهضت آذربایجان به هویت ملی آذربایجان و تلاش آن برای زدودن آثار نژادپرستی پانفارسیستی و تمرکزگرائی سبب تقویت این برداشت گشته است، صفت ملی در جنبش آذربایجان را باید دقیقاً در معنائی که نهضت و رهبری آن به کار میبرد مورد استفاده قرار داد. ۲۱ آذر نهضت عموم توده ستمدیده این ایالت بود و رهبری آن جز روش دمکراتیک با همه ملیتها و اقلیتها در آذربایجان رویه دیگری نمیتوانست داشته باشد. کمکهای نهضت به جنبش مردم کُرد و مبارزه مشترک در راه آزادی فارغ از توصیف است و هنوز نیز دستمایه فوقالعاده ارجمندی برای ما در مخالفت با افراطگری در میان آذربایجانیان و کُردهاست. بخشی از فدائیان را دهقانان ارمنی و آسوری تشکیل میدادند و فرماندهی برخی جبههها با مبارزان آنان بود. نقش افسران فارس (فارسیزبان) انقلابی که برای کمک به جنبش و آشنا ساختن فدائیان (دهقانان) با فنون نظامی از تهران به تبریز آمده بودند، فراموش شدنی نیست. بسیاری از آنان که به دست مرتجعین تیرباران و حلق آویز شدند، همین غیر آذربایجانیزبانان بودند که با سرود آذربایجان بر لب، جان دادند، بسیاری از انقلابیونی که به جرم دفاع از جنبش عمری در حسرت میهن سوختند، نیز از این شمارند. این که میگویید اکنون در میان برخی روشنفکران آذربایجانی گرایشهای غیردمکراتیک نسبت به سایر ملیتهای ساکن آذربایجان دیده میشود، متأسفانه یک واقعیت است. این پدیده عمدتاً در دهه اخیر شکل گرفته است. قبل از آن که نظر خود را در این باره بیان کنم، دوست دارم به این نکته اشاره کنم که این پدیده مختص آذربایجان نیست. دهها بار شدیدتر از این را تحت پوششها و تئوریهای گوناگون متأسفانه در میان روشنفکران فارسزبان مشاهده میکنیم. از رئیس جمهور منادی جامعه مدنی، از مهاجرانی مدافع فرهنگ، از قلمزنان جراید اصلاحطلب بگیرید تا نامداران ادب فارسی (بهار، عارف، جمال زاده و… از قدیمیها) تا یارشاطر، چنگیز پهلوان، و… همه و همه به درجاتی چنین گرایشاتی دارند و به این زهر آلوده شدهاند. این گرایش خطرناک در میان نیروهای کُرد، نیز تقویت شده است.
به نظر من وجود چنین گرایشاتی در آذربایجان از یک نظر کاملاً طبیعی است. رنگارنگی منافع، اندیشهها، حساسیتها و تأثیرپذیریها، گرایشات گوناگونی را در میان آحاد همه ملیتها و کشورها بوجود میآورند. بنابراین انتظار وجود آذربایجانی منزه، که همه انسانهایش رفتار دمکراتیک داشته باشند، غیرواقعی است. آن چه که غیرطبیعی به نظر میرسد، این است که این گرایش – که به صورت فوق العاده خفیفی، در دهههای اخیر همواره در آذربایجان وجود داشته است – اخیراً نیروی بیشتری گرفته است. علل متعددی سببساز این گسترشاند. استمرار ستم ملی در ایران و پافشاری دولت و روشنفکران شوونیست بر آذربایجانستیزی، توطئه حسابشده محافل افراطی، تلاشهای دولتها و محافل خارج بویژه پانترکیستهای ترکیه و ناسیونالیستهای آذربایجان شمالی و… عواملی هستند که به تقویت موضع گرایش افراطی در آذربایجان کمک میکنند. ولی مهمترین علت به نظر من، ضعف یک اتوریته معنوی سازمان یافته دمکراتیک در آذربایجان است. ضعف این جنبش سازمان یافته سبب میگردد که نیروهای تندرو امکانات بیشتری را در میان نیروهای جدید معترض به ستم ملی و تمرکزگرائی افراطی به دست آورند…
میدانیم که از همان ابتدای تبدیل شوونیسم فارسی و برترانگاری زبان و فرهنگ فارسی به ایدئولوژی دولتی در ایران، جنبش سوسیال دمکراسی و چپ ایران تنها نیروئی بود که علیه آن برخاست. رهبری نبرد علیه ستم ملی دهههای متوالی بر دوش چپ ایران قرار داشت. پیوند تاریخی چپ ایران با مبارزه علیه تبعیض ملی، تلاش رژیم شاهی برای کمونیست نامیدن همه معترضین به این ستم و… دست در دست هم داده، امر مبارزه علیه ستم ملی را با عنصر چپ در هم آمیخته بود. به همین جهت است که شما در آذربایجان یک «عاشیق» (خنیاگر خلق)، یک خواننده، یک نوازنده، یک شاعر آذربایجانینویس و یک دوستدار زبان مادری نمییافتید که خود را در جبهه «چپ» نداند، یا سیاستهای رژیم به این سمت رانده نشود و یا در دشمنی با چپ باشد. تأثیر ادب و فرهنگ آذربایجان شمالی – که در عین آذربایجانی بودن، منادی صلح، دوستی ملتها و زحمتکشدوستی بود، تأثیر عظیمی بر این روند داشت. هر چند پیوند خوردن چپ و حقوق ملی (که آفریده استبداد شاهنشاهی بود)، از یک طرف مانع از گسترش وسیع جنبش علیه ستم ملی میگشت ولی از طرف دیگر آن را از برخی زهرها مصون میکرد. چپ سراسری ایران در دهههای اخیر مسئله ستم ملی و تبعیض را عملاً به عنوان یک مسئله فرعی تلقی کرد و این پایمال شدن حقوق انسانی نیمه غیرفارسیزبان کشور را تابع نوسانات سیاستهای خود نمود. این فرعیانگاری و این درک معیوب از مسئله «ستم مضاعف» پاسخگوی نیازهای جامعه نبود. ضرباتی که به سازمانهای چپگرا در ایران و تفکر چپ در عرصه بینالمللی فرود آمد، تأثیر عنصر چپ را بیش از پیش تقلیل داد. تقارن این شرایط با رشد اعتراضات علیه ستم ملی، در عمل میدان را برای رشد اندیشههای خام و نامنسجم فراهم کرد و تفکر افراطی از این آشفتگی سود برد.
بنابراین چنان که پیشتر گفتم من سبب عمده رشد گرایش افراطی در جبهه اعتراض علیه ستم ملی در آذربایجان را در وحله نخست در ضعف نیروهای دمکراتیک محسوب میکنم…
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید