در درونم شعله ورگشته تب عشقت چه سود
آه نفرین بر خدایی که ترا به من نداد
من هنوزم عاشق عشق توام اما تو چی ؟
عشق من عاشق تر از من مادری هرگز نزاد
حق من باشد که عاشق گشته ام اینک ترا
پس بسوزانم در این آتش که تا چشمم درآد
هرکسی حقش فقط یکبار عاشق گشتن است
خوب کاری کرده ام عاشق شدم دل خواست داد
من گنه کارم که عاشق گشته ام آری بگو
شرم برمن باد ؟ یعنی شرم برمن باد ؟ باد ؟
اشک درچشمم نشسته بی تو اما بی تو اما
هیچ باید گفت چون حرفی ندارد این مه زاد
در حضور نابهنگام سحر بیدار شد
این همیشه چشم های منتظر بی اعتماد
روبروی عکس غمگینت نشستم بی صدا
می نویسم می نویسم از تو در این بامداد
آه دورافتاده ام از تو در این غربت سرا
لحظه ای غافل نشد از تو دل این نامراد
خانه ام از تو جدا شهرم جدا کشور جدا
هر کجایی هر کجایی روزگارت شاد باد
روزگار وحشی ماتم زده دل خوش نذاشت
بر دل ما بر دل ما بر دل ما غم نهاد
به امید روزگار بهتری در پیش رو
عاشقانه در وطن می بوسمت حتما میاد
روزهای عاشقانه عشق ورزیدن به هم
پس دعا کن عشق من آن روزها زودتر بیاد
تو و من با هم درآغوش شدید بوسه ها ؟
غرق شهوت غرق لذت جان دلت خیلی بخواد
ای مهه من ای هدایت اعترافت وارد است
عاشقی پس زخم دل را نیست جز گریه پماد
مهناز هدایتی
لندن آذرماه هزارو سیصدو نودو یک
دیدگاهها
سرلشگر فیروز آبادی چقدر
اینارو جدی نوشتی یا شوخی
یعنی باور نکردنی است!
خانم ها چادرتان را جمع کنید
هومن : بچه ها این لینک وبلاگ
عجب خضعبل بینظری!
در جواب این بیت
شرم برمن باد ؟یعنی شرم برمن باد ؟ باد ؟
باید بگویم والا با این شرایط دیگه "باد" هم کاری نمیکنم باید بگم طوفان - تندر - سونامی چیزی شاید روتون جواب بده
بابا خواهش میکنم کم کنید این
برای درک درجه بی ارزشی و مرتبه بیربطی به اصطلاح اشعار این دوستمون نه نیازی به شاعر بودن هست و نه سواد ادبیات! تنها کافیست سواد خواندن داشت و در حد یک دیپلم متوسطه ادبیات دونست!
درود بر ملکه شاعران و الهه
من همیشه عشقسروده های شما را میخوام و عاشق شعرهای بی پیرایه و دلکش شما هستم.
سلام
بیت دوم مصراع دومش رو بررسی کردم از نظر وزنی ایراد داشت
این شعر با بحر رمل مثمن محذوف = فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن شروع می شود و در بیت دوم مصرع دومش وزنش به هم می ریزه و تبدیل میشه به فاعلاتن فاعلاتن مفاعیلُ فاعلن که از لحاظ وزن یک ایراد فاحش است و نمی توان به بهانه هایی مثل اختیارات شاعری از زیر آن در رفت بلکه باید نشست و شعر را اصلاح کرد
البته بنده دیگر مصراع ها رو بررسی نکردم و چون دیدم بحث روی این مصراع هست منم بررسی کردم.
آقاي يوسفي عزيز ، اصلا منظور
البته من نميگويم كه نظرم صد در صددرست است، ممكن است بر خطا باشم، با اين وجود بايستي تحمل شنيدن نظر ديگران را هر چند نادرست باشد را هم داشته باشيم. با به به و چه چه گفتن خالي عيبها اصلاح نميشوند.
ادامه موارد :
. يا در همين بيت دوم نفرين بر خدا تناسب معنايي با موضوع كلي شعر ندارد.
به هر حال برايتان آرزوي موفقيت دارم و اميدوارم بتوانم از نزديك اشعارتان را با ديكلمه خودتان بشنوم . حتما نحوه شعرخواني شما حلاوت خاصي به شعر ميدهد .(به اميد ديدار)
علی شما که می گویی شاعر نیستی
مهناز خانم سلام،
من شاعر نيستم و طبع شعري هم ندارم ولي به عنوان خواننده و بر اساس سماع خواستم كه چمد نكته را به اطلاع شما برسانم :
اولاً موضوعي كه انتخاب كردي. يكي از موضوعات مبتلابه خيلي از مهاجران خصوصاً فعالان سياسي از جمله بنده ميباشد . كه شايد تا كنون كسي به آن نپرداخته است . و ممكن است دليل آن عظمت هدفي است كه براي تحققش وارد وادي سياست گشته اندو در اين ميان ساير علايق شخصي از جمله عشق اگر نگوييم محو بلكه كم رنگ شده است. كه اميدواريم كه اميدواريم داستان نويسان و سرآيندگان خوش ذوقي همچون شما با داستانها و اشعارشان اين عرصه را غني سازند.
ثانياً: با توجه به تجربه سماعي فكر ميكنم در برخي جاهاي شعرتان از وزن و قافيه شعري خارج شديد و برخي ابيات با هم همخ اني وزني ندارند ، مثلا در بيت دوم عبارت( ترا به من نداد) بر وزن سنگيني ميكند و همخواني خوبي با قافيه بيت اول ندارد.