میان رنج و رهایی، به اعتدال عشق ایستاده ام
نه از شکنجه ی سرما ونه از گریه ی بهار
کناردرخت، زیرِ سایه سار آن
به بارنشسته، سلسله بسته، گره گشوده شاخسار
ترا از بی رنگی خیال آفریده ام
کنار تابستان وترانه وتبداریِ لب
کنارِ عروج ِ عشق و ضیافت دل
برای بوسیدن و بارور شدن شتاب کرده ام
شتاب کرده ام در هم آغوشی
در تماسی از سرِ شدن
از سرِ گشتن
زنجیر به دست ونای در دمِ تیغ وپای در بند و بند همه مهر تو
ترا هم سر تنهاییم خوانده ام
ترا از بی رنگی خیال آفریده ام
به اعتدال عشق ایستاده ام.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید