رفتن به محتوای اصلی

تعصب کور در نقد! نگاهی به نوشته آقای یونس شاملی
20.12.2012 - 22:26

 با نوشتن نقدی بر یک خبر با عنوان  «آذربایجان جنوبی برای "رفراندوم استقلال" از سازمان ملل کمک خواست.» امیدوار بودم که بحثی منطقی در این مورد راه افتد و نظرات متفاوت ارائه شوند تا جنبه های ناروشن مسائل جامعه ما روشن‌تر شوند. متاسفانه این نوشته مورد نقدی جدی و منطقی قرار نگرفت و چه در کامنتها و چه در نوشته دیگری که از سوی آقای امیرحسین موحدی در ایرانگلوبال منتشر شد، حملات متعصبانه‌ای به من صورت گرفت. تنها در معدودی از کامنتها به اصل مساله پرداخته شد.

اینک شاهد نوشته آقای شاملی هستیم که باز، به جای پرداختن به مساله اصلی، حملات جانانه‌ای به من کرده‌اند و حکم ارتداد مرا با اتهاماتی چون «محکوم کردن مطالبه رفراندوم و ضدیت کور با جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان، عوامفریبی، مشکوک ترین عناصر سیاسی در اپوزیسیون جامعه فارس ایران، شرمگینی از ترک بودن و ناتوانی درانکار آن» صادر نموده‌اند.

آقای شاملی به من ایراد می‌گیرند که «متن اصلی تقاضای رفراندم را ابدا نخوانده»ام!

برای اطلاع ایشان باید عرض کنم که من متن نامه را پیش از آنکه در ایرانگلوبال منتشر شود، با دقت تمام مطالعه کرده بودم. خود نامه از نظر من نامه‌ای بود مانند صدها نامه دیگر. آنچه که توجه مرا جلب کرد نه صرفا متن نامه بلکه اقدام سیاسی چند تشکل سیاسی خارج از کشور و چگونگی آن بود.

سپس خبرِ این نامه با تیتر تحریف شده‌ی «آذربایجان جنوبی برای "رفراندوم استقلال" از سازمان ملل کمک خواست» در ایرانگلوبال انتشار یافت و من این «خبر» و عمل سیاسی انجام شده را مورد بررسی قرار دادم.

ای کاش آقای شاملی چشم‌های خود را از گرد و غبار تعصب می‌شستند و نوشته مرا به دقت می‌خواندند تا ببینند که من خبر و شیوه اقدام سیاسی چند تشکل سیاسی خارج از کشور را بررسی کرده‌ام و نه آنگونه که ایشان نوشته‌اند، متن نامه را. متن نامه توضیح یک سری وقایع تاریخی است و ستم‌هایی که بر مردم آذربایجان رفته است و تنها در پاراگراف آخر خواستار رفراندوم و تشکیل یک دولت ملی-دمکراتیک می‌شود. تشکیل یک دولت ملی-دمکراتیک هم چون در چارچوب کشور ایران نیست مسلما به معنی استقلال است.

حال باید از آقای شاملی پرسید که آیا ایشان این را نمی‌دانستند و یا اینکه بدون خواندن دقیق نامه آنرا امضا کرده‌اند؟

شیوه‌ای که آقای شاملی در "نقد" نوشته من به کار گرفته‌اند، نسبت دادن مواضعی غیرواقعی به من و حمله به آن مواضع است. مثلا به من نسبت می‌دهند که گویا من اقدام به «تبلیغات منفی در مئدیای فارسی زبان به "استقلال آذربایجان..."» کرده‌ام و در تیترِ نوشته‌ام «واژه "استقلال" را بصورت منفی به مثابه مطالبه گروههای سیاسی و نه مردم آذربایجان» معرفی کرده‌ام.

برخلاف ادعای آقای شاملی، من در هیچ جای نوشته خود مفهومی منفی از استقلال ارائه نداده‌ام. تیتر نوشته من نیز بیان واقعیتی انکارناپذیر است. خواست استقلال آذربایجان در نامه به بان کی مون، خواست چند گروه سیاسی بوده است و نه خواست مردم و ملت آذربایجان. اگر ایشان از بیان این واقعیت ناراحتند، این دیگر تقصیر من نیست. تنها مطلب درست در اتهام ایشان این است که من نوشته ام را در یک مدیای فارسی زبان منتشر کرده ام. در یک سایت فارسی زبان که درش را بر روی همه نظرات گشوده است.

من با جدایی و استقلال بخشی از کشوری به نام ایران در شرایط حاضر مخالفم و این را به صراحت نوشته ام: "من جدایی را به ضرر ملیونها مردم ایران و بخشِ خواستار جدایی می‌دانم و فکر می‌کنم که استفاده از این حق در وضعیت فعلی، مردم آن بخش را نه به سعادت و رفاه، بلکه به بدبختی و فقر و آشوب می‌کشاند و با توجه به عدم پختگی گفتمان جدایی و استقلال در ایران و عدم درکی روشن از آن و در نبود رژیمی دمکراتیک، تنها راه به جنگ و کشتار خواهد برد و نه سازمان ملل می‌تواند چنین گفتمان و رفراندومی را در ایران بوجود آورد و نه جمهوری اسلامی تن به چنین رفراندومی خواهد داد".

به نظر من ما می‌توانیم در شرایطی دمکراتیک و با حفظ و به رسمیت شناختن حقوق هم و رعایت آنها، در کشوری واحد به همزیستی متمدنانه ادامه دهیم. برای این هم باید در حین پیش بردن مبارزات حق طلبانه ملی، متحدا علیه رژیم ضدبشری جمهوری اسلامی و برای تشکیل نظامی دمکراتیک و انسانی مبارزه کنیم. این یکی از نقاط کلیدی در اختلاف نظر من با طیفی از فعالین آذربایجان است.

نقطه دیگر اختلاف نظر در تعیین مرزهای آذربایجان است. به نظر من در یک کشور با سیستم غیرمتمرکز و یا فدرال و یا حتا در صورت جدایی و استقلال، این مردم هستند که باید مرزهایشان را تعیین کنند. کشیدن نقشه‌های عجیب و عریب و تاکید بر آذربایجان تاریخی و تعیین مرزهای دلبخواه برای آن (و یا هر جای دیگر) و اعلام اینکه مرز ما همدان و قم است و باید تانکهایمان را در نزدیکی کرمان مستقر کنیم!  (توسط متحد شما حزب استقلال آذربایجان جنوبی که یکی از امضاکنندگان نامه به بان کی مون است)، چیزی جز جنگ افروزی نیست. شما با این حزب که چنین نقشه هایی کشیده و چنین جنگ افروزی می کند، نامه امضا کرده اید و بنابراین درباره مقدمات موضوع یعنی مرزهای مطروحه و جنگ افروزی توافق نظر دارید.

به نظر من مرزها آنجایی هستند که مردم می خواهند. در واقع ما نیازمند مرزی نیستیم بلکه نیازمند حدود اداره منطقه به دست ساکنین آنجا هستیم. ما نیازمند صلح و رفاه هستیم نه جنگ و کشتار و ویرانی! شما از یک طرف ادعا می‌کنید که خواستار رفراندم دمکراتیک هستید و از سوی دیگر تانکهای خود را در حوالی کرمان مستقر می‌کنید. از خودتان بپرسید که مردم کدام را باور کنند، قسم حضرت عباستان را یا دم خروس را؟

ایشان در ادامه از من می‌پرسند که «در کجای دنیا تقاضای رفراندم را مردم به مراجع داخلی و یا بین المللی ارجاع میدهند»؟

احتمالا ایشان پس از اینهمه سال فعالیت سیاسی می‌دانند که وقتی جنبشی در میان مردم رشد می‌کند و عمومی می‌شود، در جریان این رشد، یک یا چند حزب و تشکل سیاسی در میان مردم مقبولیت عمومی می‌یابند و در جامعه به عنوان سخنگویان و نمایندگان آن مردم شناخته می‌شوند و همین احزاب و تشکل‌ها، تقاضای رفراندوم به مراجع داخلی و یا بین‌المللی را انجام می‌دهند. آیا در مورد این نامه چنین بوده است؟ آیا جنبش استقلال در آذربایجان همگانی شده است؟ آیا احزاب امضا کننده نامه، در میان مردم آذربایجان مقبولیت عمومی یافته و به عنوان نمایندگان آن شناخته شده‌‌اند؟ جواب روشن است: نه! واقعیت ااین است که این احزاب و تشکلها می‌خواهند خود را به عنوان نمایندگان ملت آذربایجان معرفی کنند.

ایشان به من نسبت می‌دهند که «مطالبه رفراندم» را محکوم می‌کنم! نه آقای شاملی! نوشته مرا بار دیگر با دقت بخوانید. من چنین چیزی ننوشته ام و منظور من آن چیزی است که نوشته‌ام و نه آن چیزی که به من نسبت می‌دهید! مطالبه رفراندم حق هر ملیتی و حتا حق هر شخصی است ولی حرف من این بوده و هست که این مطالبه را ملت آذربایجان انجام نداده‌اند بلکه چند تشکل سیاسی خارج از کشور انجام داده‌اند و برای نمونه حتا یک تشکل سیاسی یا مدنی داخل کشور آنرا امضا نکرده‌است. امیدوار باشیم که مردم آذربایجان و تشکل‌های آنها در داخل هم از آن حمایت کنند و یا خود دست به این اقدام بزنند!

آقای شاملی از بیان این واقعیت از جانب من که: " این احزاب و سازمانها نه در داخل، بلکه در خارج از ایران فعالند و مجموع اعضای همه آنها را می‌توان در یک سالن نسبتا کوچک جا داد!" چنان برآشفته شده‌اند که به حمله متقابل (از دید خودشان) دست می‌زنند و می‌نویسند: « کدام تشکل و یا تشکلهای جامعه فارس (غیر از مجاهدین خلق) را میتوانند معرفی کنند که مجموعا یک سالن بزرگتری را پر کنند؟» در پاسخ به سوال ایشان تنها می‌توان پرسید: آقای شاملی این سوال چه ربطی به من و موضوع مورد بحث دارد؟ اگر  واقعیت موجود شما را ناراحت می‌کند، آیا بهتر نیست که سکوت کنید و به فکر چاره باشید تا بر تعداد اعضای حزب خود بیافزایید؟ آیا اگر حرف من واقعیت ندارد، بهتر نیست که شفاف‌سازی کنید و مثلا فیلم کنگره موسس حزبتان و گزارش کامل تعداد شرکت کنندگان و  روند کنگره را منتشر کنید تا من خلاف ادعای من ثابت شود؟

واقعیت این است که آنچه که آقای شاملی و دیگران را به چنین واکنش‌های تند و عصبی و متعصبانه کشانده است، بیان نظری متفاوت از نظر آنها و عدم ظرفیت تحمل دگراندیشان از سوی آنهاست. صحنه‌ای که در سایت ایرانگلوبال به وجود آمد، مرا یاد روزهای انقلاب انداخت. هواداران خمینی تظاهرات و تجمعاتی راه می‌انداختند و کافی بود در این میان، کسی اندک مخالفتی با مساله‌ای بروز می‌داد. فورا اتهام ساواکی و مزدور و عامل امپریالیسم و... بر سرش می‌بارید و دیگر نمی‌توانست جان سالم از معرکه به در برد. متاسفانه امروز هم در مبارزات ملی آذربایجان چنین شده است. کافی است کسی مخالفتی بکند. یا عامل ترکیه و علی یف و امپریالیسم و پان ترکسیت است و یا عامل جمهوری اسلامی و پان فارس و نوکر فارسها و... با وجود این جو آیا کسی جرات می‌کند که نظری ابراز کند؟

اتهام مهمی که آقای شاملی  در بخش پایانی نوشته خود به من وارد می کنند،  «تعارض با فعالین ترک آذربایجانی"  و «همسویی با اپوزیسیون جامعه سیاسی فارس ایران» است. ایشان می‌نویسند: «آقای بهنام واقعا فکر میکنند که چه عاملی ایشان را همواره "در تعارض با فعالین ترک آذربایجانی"  و "در همسویی با اپوزیسیون جامعه سیاسی فارس" ایران، قرار میدهد؟ آیا ریشه حسی و فکری رفتار ایشان در شرمگینی از ترک بودن و ناتوانی درانکار آن نیست؟»

برای اطلاع آقای شاملی می گویم که من هیچ تعارضی با فعالین ترک آذربایجانی ندارم. حتا هیچ تعارضی با فعالین غیرترک آذربایجانی هم ندارم. جرم من این است که بر نقاط ضعف انگشت می‌گذارم. جرم من این است که می‌گویم نباید از هر شیوه‌ای استفاده کرد، نباید تحریف کرد، نباید اتهام زد، نباید سرکوب کرد...

در مورد شرمگینی من از ترک بودن و ناتوانی‌ام ادر انکار آن، ایشان را به نوشته‌هایم مراجعت می‌دهم و برای اینکه زحمت زیادی نکشند، جمعبندی آن را در همینجا می‌آورم:

ایران سرزمینی است چند ملیتی. من بر حسب تصادف در کشوری به نام ایران، در استانی به نام آذربایجان غربی و در شهری به نام اورمیه و در خانواده‌ای نسبتا فقیر به دنیا آمده‌ام. زبان مادری من ترکی آذربایجانی است. هیچکدام از اینها نه مایه افتخار من است و نه مایه شرمگینی‌ام. من در درجه اول خود را یک انسان می‌دانم. تئوری نژادها را قبول ندارم و استناد به تبار و قوم و قبیله را نیز شایسته دنیای متمدن امروزی نمی‌دانم.

کشور ایران و از جمله سرزمین آذربایجان، طی قرنهای متمادی مورد حمله و هجوم و تاخت و تاز و کوچ اقوام مختلف، از مادها و  هخامنشیان و مقدونیان و عربها و ترکان و مغولها و روسها و انگلیسیان و... قرار داشته و همه اینها طی قرنهای متمادی درهم آمیخته‌اند و بر حسب تصادف، من نتیجه این همه درهم‌آمیزی هستم. بر این مبنا من نه ترکم، نه کرد، نه فارس، نه مقدونی، نه عرب، نه روس و نه مغول و نه... و در عین حال، همه اینها هستم! اگر بخواهم دقیقتر بگویم من یک آذربایجانی ایرانی هستم با تمام این مشخصات و از نژاد انسان! این هم خارج از اراده من بوده و نه افتخاری دارد و نه شرمگینی می‌طلبد.

چنانچه نوشتم زبان مادریم ترکی آذربایجانی است و زبان دومم که می‌توانم با بقیه مناطق کشور رابطه برقرار کنم، فارسی است. به دلیل سیاستهای به غایت نادرست و فاشیستی رژیمهای حاکم، به زبان مادریم تحصیل نکرده ام و خواندن و نوشتن آن را یاد نگرفته ام و زبان فارسی را به شکلی نادرست و به زور کتک یاد گرفته‌ام. ترکی آذربایجانی و فارسی را خیلی هم دوست دارم. متاسفانه زبان فارسی از سوی حاکمیت به عنوان تنها زبان رسمی شناخته شده و زبان مادریم غیررسمی! به نظر من تلاش  و مبارزه من همراه با دیگر هموطنانم در سرتاسر ایران باید برای این باشد که همه زبانهای رایج در ایران رسمی باشند. زبان غیررسمی مفهومی ندارد. ما به دلیل تنوع زبانی نیاز به یک زبان رابط داریم که آن هم اصولا باید در شرایطی دمکراتیک با رای همگانی انتخاب شود. متاسفانه چنین نشده است.

امیدوارم که همینقدر برای اعتراف و انکار و تاکید بر هویتم پیش آقای شاملی و دیگر همفکرانش کافی باشد.

 

کلن آلمان

30 آذر 1391

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

اژدر بهنام

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.