رفتن به محتوای اصلی

آسیب شناسی ساختارِ گُفتارِ ستم ملی «رضا براهنی»
08.01.2013 - 15:46

داریوش برادری روانشناس/ روان درمانگر

 دکتر رضا براهنی به باور من به عنوان نقاد ادبی یا منتقد شعر، نقادی بزرگ بوده و هست و زمینه ساز بحثها و چشم اندازهای نو در مسیر زندگیش و در گفتمان ادبی ایران است. به عنوان شاعر به ذائقه ی من (که ذائقه ی یک دوستدار و آشنا به شعر و غیرتخصصی است) او شاعری عمدتا متوسط همراه با چند جهش و جرقه ی خوب و تاثیرگذار بر تحولات شعری بوده و هست، اما بیشتر نقادی است که شعر می گوید تا شاعری که گاه نقد می کند. رضا براهنی اما به عنوان فعال ملی ملت آذربایجان یک نویسنده افراطی، سیاه/سفیدی  است و بدون آشنایی عمیق به این مباحث، سطحی، جنجال برانگیز و سوزناک  سخن می گوید و می نویسد. مصیبت نامه می نویسد و شیوه نگارش و سخنش در این حوزه به حالت «پاتتیک (پرسوزو گداز و غلوآمیز )» است. ازینرو آنچه در مقالات باصطلاح ملی خویش می آفریند یک سناریوی خودشیفتگانه و نارسیستی «ترک  یا آذری مظلوم و فارس ظالم» است. یک نمونه تیپیکال این «شیوه ی نگارش و نگرش او را» در مقاله ی «ستم ملی» می بینیم و آنجا که آقای براهنی به معنای واقعی کلمه بر روی منبر می رود و ما را ارشاد می کند. ما را سرزنش و دچار احساس گناه می کند که چرا پول نفت مردم عرب خوزستان را خورده ایم. بدون آنکه بگوید که این قوم فارسی که این پول را خورده اند کجا هستند؟ بدون اینکه به یاد بیاورد که چگونه در همین متنش تنوع فرهنگی و زبانی در خوزستان ما را و بقیه ما خوزستانیها را حذف می کند و هیچ حساب نمی کند و انگار فقط به ایرانیان عرب آنجا چیزی نرسیده است. یا خنده دارتر اینکه وقتی می خواهد از سرکوب این اعراب عزیز و نمایندگانش توسط قوم فارس و یا ایرانی سخن بگوید، طوری سخن می گوید که گویی دولت جمهوری اسلامی دولت فارس نشین و پان ایرانیستی است. یعنی رضا براهنی فعال آذربایجانی متوجه نیست که در حین بیان این جملات ذیل از مقاله «ستم ملی.1» چگونه به شیوه نارسیستی در حال خشونت ورزی، تهمت زنی، حذف دیگری است و آن کاری را می کند که می خواهد نفی و رد بکند. زیرا اساس «ساختار بحث و گفتار»، نوع رابطه ی  متن با موضوعش و با دیگری در متن است که معنا و  حالت نمادین و قدرتمند، معنا و حالت خیالی و نارسیستی و یا حالت کابوس وار بحث و گفتار را می آفریند. ازین منظر و چشم انداز است که می بینیم در این نوشته چگونه سخنان درست و بحق براهنی در مورد ستم قومی و ضرورت دستیابی به حق برابر اقوام و تقسیم قدرت یا تدریس به زبانهای دیگر در ایران فدای حالت بنیادین و خیالی متن و جستجوی یک مقصر می شود و به ناچار به ضد خویش تبدیل می شود (بحث قوم و ملت یا خطا و فانتسم هولناک نهفته در نظرات ملی گرایان افراطی دیگر چون بحث هفت ملت یا کنگره ی هفت ملت را در مقالات دیگر به چالش کشیده ام و اینجا به آن نمی پردازم)  :

« آخر با چه وجداني شما ميپذيريد كه در طول صد سال گذشته بخش اعظم سرمايه كشور را از دولت سر سرزمين خوزستان به دست آورده باشيد، ولي مردمان اصلي آن سرزمين، يعني اعراب بومي ايراني را در بدترين فلاكت ها نگهداشته باشيد؟ يك بار در تاراج زمين هايشان به دست چپاولگران نفت كه اعراب ايران همه چيزشان را از دست دادند، و بار ديگر در جنگ با عراق خانه و زندگيشان بر سرشان خراب شد و آنها در كنار تركها و ساير مليت هاي ايران چه دفاع جانانه اي از آن خاك كردند. آنها با همزبانان خود در آن سوي مرزها جنگيدند تا ثروتمندترين نقطه ايران به دست خارجي نيفتد. شما در حق آنها چه كرده ايد؟ به خاك سياهشان نشانده ايد. و در اين غوغاي اخير كه به راه انداخته ايد، عده اي را كشته ايد و عده اي را به اسارت برده ايد و مردم فقير و از خود گذشته و عاشق خوزستان را در برابر سرنيزه نهاده ايد. چرا؟ به چه حقي؟ چرا يوسف عزيزي بني طرف، يك نويسنده آزاديخواه را كه به دو زبان به قول شما مقدس، يعني عربي و فارسي، صدها بلكه هزاران صفحه مقاله، شعر، قصه و ترجمه دارد و بارها تاكيد كرده است كه راه حل نهايي مشكل مليت هاي ايران، فقط احترام به حقوق مساوي همه مليت هاست، گرفته ايد؟ به صراحت ميگويم كه دود اين گرفتاري او در چشم شما خواهد رفت. من اگر جاي شما بودم از او و خانواده اش و همه اعراب خوزستان عذر ميخواستم و او را آزاد ميكردم. شما به چه حقي ماهها و ماهها انصافعلي هدايت را در زندان تبريز نگهداشته ايد؟ به دليل ترك بودن؟ به دليل اينكه با احساس غرور ميگويد من يك ترك ايراني هستم و ميخواهد شما حق بچه ها و همسر او، يعني مادر بچه هاي او را رعايت كنيد و اين حق يعني حق تحصيل و رشد براي بچه ها در محيط آن زبان، در مدرسه، در دانشگاه، در كارخانه، در اداره، هم به صورت مكتوب و هم به صورت شفاهي؟ گيرم مردم ايران تا سالها نتوانند شما را از كار بركنار كنند، بسيار خوب شما چرا نميخواهيد به جاي دوزخ بر واقعيت حاكم باشيد؟ اين لجبازي شما با حقيقت چه معني دارد؟ اگر از سخن گفتن از جهان جديد و متمدن نفرت داريد، چرا به امر خدايتان عمل نميكنيد كه با پيامبرانش به زبان آنان سخن ميگويد و از آنها هم ميخواهد كه به زبان مردم با آنها سخن بگويند. كداميك از مصالح واقعي و خيالي امروز بالاتر از واقعيت و مصلحت احراز تساوي حقوقي براي همه مردمان ايران است؟ آزادي انديشه و بيان، گيرم بي هيچ حصر و استثنا كه ما به خاطر آن بهترين فرزندان خود را قرباني كرده ايم ــ در كشور كثيرالملله اي مثل ايران، بدون آزادي زبانها و فرهنگ هاي همه مردم ايران، به راستي قابل حصول است؟ انديشه و بيان، بدون آزادي زبانها چه معنايي دارد؟ زبان مادري هر كسي براي او ارزش دارد، بويژه وقتي كه ميليون ها نفر در يك منطقه زبانشان يكي باشد. محسنات چند زبانگي يك كشور را چرا در نتيجه سعايت موذيانه چند پان ــ ايرانيست عقب مانده و نژادپرست كه مدام ــ بي آنكه از هم ميهنان ترك و عرب خود خجالت بكشند ــ هزار تهمت بيجا به آنها ميزنند، ناديده ميگيريد، در سايه تحريكات آنها قلاده به گردن مرزداران تاريخي كشورتان مياندازيد، و فقط براي خنك كردن دل چند نژاد پرست ياوه گو، كشور را به زندان مليت هاي ستمزده تبديل ميكنيد؟»

 در مقاله جدیدی (2) نیز که بنام او منتشر شده است و او سپس آن را تکذیب می کند (3)، در واقع ازین سخن می گوید که «فارسی زبان مشترک و رسمی نیست و نمی تواند باشد». و جالبی تکذیب نامه او این است که این جملات و نظریات را نفی نمی کند، فقط می گوید بدون اجازه او از مقالات مختلف این نظریات بهم چسبیده شده است. یعنی نظرم همین است، فقط چون اینگونه کنار هم گذاشته شده اند، می تواند بد فهمیده شود و مطلب من و با اجازه ی من نیست. در نوع برخورد دکتر براهنی به زبان فارسی می توان اما این نظریه و میل کنار زدن زبان فارسی را و جایگزینی ان با زبان ترکی یا زبانهای دیگر را می توان دید و لمس کرد و اینجا می توان «پاشنه آشیل» و «گرفتاری نگاه دکتر براهنی در یک سناریو نارسیستی و هیستریک» را مشاهده کرد.  یک گرفتاری که در نهایت او را نیز به پان ترکی تبدیل می کند و گرفتار همان معضلاتی می کند که پان کرد، پان مذهبی و پان ایرانیسم داشته یا دارند و به «تکرار خطای» گذشته و «حذف دیگری» می پردازد. یعنی دقیقا به تکرار آنچه که در واقع می خواهد با ایجاد حق تدریس به زبان ترکی و غیره در واقع به مقابله با آن رود. اما از قدیم گفته اند «راه جهنم با حس نیت مفروش است». زیرا مهم نیست که «چه می گویی» بلکه «چگونه می گویی، از چه جایگاهی می گویی»، تا مشخص شود که آیا راهت یک شیوه ی مدرن برای عبور از خطاها و کابوس پروسه ی دولت/ملت مدرن ایرانی است و یا اینکه می خواهی «بازگشت به خویشتن» و به آغوش زبان مادری و اصیل بکنی، به اصلی برگردی که اصلا وجود ندارد. زیرا مفهوم هویت مدرن ترکی یا کردی و به عنوان ایرانی کرد یا ترک یک مفهوم به جلو است و نه به عقب. یک تولید مدرن است و نه آنکه قبلا وجود داشته است. به معنای وحدت در کثرتی نو و ساختاری مدرن است. زیرا موضوع «هویت مدرن فردی، قومی، ملی» این است که به جلو بروی و به مفهوم ملت مشترک و رنگارنگ، به فردیت و ملت و «وحدت در کثرت» عبور کرده از پیوندهای اولیه خانوادگی و قومی و در عین پیوند زبانی یا فرهنگی دست یابی. این حالات نارسیستی و ساختار «هیستریک برخورد به دیگری و به زبان فارسی» را می توان در چند حالت مشخص نوشته ها و واکنشها و در ساختار گفتار ملی او دید.

1/ اول اینکه او بدون آنکه اشنایی عمیق با  موضوعات بنیادین بحث دموکراسی و فدرالیسم یا تقسیم قدرت داشته باشد، یا آشناییش به این مباحث را به خواننده نشان بدهد، مرتب قانونهای کلی صادر می کند و ارشاد می کند. زیرا هر کس که کمی به تحول  گفتمان همپیوند «دولت مدرن/ملت مدرن/فرد مدرن» و بر بستر تاریخ و جغرافیای خویش آشنایی داشته باشد، می داند که در این پروسه تقریبا هر دولت مدرن، و حتی به شیوه استعماری و تراوماتیک یا جبارگونه آن در کشورهای منطقه ما از ترکیه تا بقیه، ما شاهد این هستیم که ساختار دولت مدرن و ملت مدرن بدون ایجاد یک «زبان رسمی و مشترک»، قانون مشترک و عبور از سیستم ملوک الطوایفی سابق ممکن نیست. موضوع اما این است که انجا که این تنوع فرهنگی و زبانی حضور دارد، چگونه در کنار و همراه با ایجاد این دولت مقتدر و واحد و دموکراسی بتوان تقسیم قدرت و حالت چندزبانی و همراه با تقسیم گام به گام مسئولیتها و غیره را ایجاد کرد. زیرا قاعده ی مدرن این است که هر گام در مسیر آزادی یا مسئولیت بیشتر به معنای هزینه بیشتر و پرداخت هزینه نیز هست. بویژه وقتی که موضوع یک سیستم فدرال در میان باشد که گران قیمت ترین و پیچیده ترین شکل حکومتی مدرن و دموکراسی مدرن است. موضوع اما این است که چرا آقای براهنی و دیگر دوستان مشابه، مثل نسلهای قبلی پان مذهبی یا پان ایرانیسم خویش، یکدفعه اینجا عرصه ی نقد مدرن و برخورد مدرن را رها می کنند و بشدت احساسی و افراطی می شوند، خواهان بازگشت به خویشتن می شوند؟ موضوع این است که چرا آنها به جای اینکه بر بستر تحول پرتناقض مدرن خویش و کشور خویش بخواهند «خطوط اصلی و مهم را» ببینند که همزمان «گشایش فکری و عملی و ساختاری» ایجاد می کند، دچار تکرار خطاهای گذشته و حالات سیاه/سفیدی و حذف غیر می شوند. زیرا اگر کمی به شیوه مدرن و صادقانه به این تحولات از مشروطه تا حال بنگریم، می بینیم که اگر تحول مدرن ایران مسیر درست خویش را پیش می رفت، یعنی از یکسو دولت مدرن و دموکراسی رشد می کرد و از سوی دیگر سیستم «ایالتی و ولایتی» رشد می کرد، آنگاه امروزه ما صاحب دولت دموکرات، ملت واحد و رنگارنگ و سیستم تقسیم قدرت فدرال و چندزبانی بودیم. زیرا این مسیر منطقی آن طرح اولیه بود. اما براهنی به جای اینکه بیاید و از این مسیر منطقی حرکت کند و در کنار بقیه کار را و پروسه پوست اندازی نهایی را براه اندازد، دچار همان خطاهای هولناک گذشتگان و بازگشت به خویشتن می شود و معضل حاد و دردناکش این است که چرا زبان فارسی زبان رسمی و مشترک است. به جای اینکه این ضرورت و  انتخاب را بپذیرد و حال بگوید که لازم است اما برای جبران تبعیضها، برای رشد دموکراسی و غنای فرهنگی و زبانی، حال هر چه بیشتر در کنار داشتن یک زبان رسمی و مشترک فارسی، چندزبانی بشویم و به چندزبان تدریس بکنیم. اما او  در واقع گویی می خواهد زبان رسمی و مشترک و در واقع بخشی از «هویت مشترک و ایرانی» خویش را به شکل آشکار یا پنهان کنار بگذارد و هر کس به زبان ملی خویش سخن بگوید.  یا شاید مثل برخی متوهمین دیگر فکر می کند که می توان زبان ترکی را در ایران زبان رسمی کرد، چون مثلا  تعداد ترکان مختلف بیش از بقیه اقوام است. این سخنان کوته بینانه را از دیگر افراطیون ملی شنیدن که در سودای بازگشت به «بهشت گمشده ی دروغین و مادری»، در پی صاحب قدرت و دیکتاتورشدن هستند، باز تا حدودی قابل فهم است، اما نه از کسی چون براهنی و با آن تواناییهای مدرن و پسامدرنش.

 بهرحال گویی این ملت می خواهد هر خطایی را سه بار انجام دهد، و هر بخش این هویت ایرانی، از هویت مشترک ایرانی تا هویت مذهبی و حال هویت قومی، می خواهد به خطا بازگشت به خویشتن بکند و سوراخ دعا را گم کرده است، اما این حرکات از کسی چون دکتر براهنی عجیب است که آشنا به مباحث زبان، هویت مدرن و غیره است. زیرا او باید بداند که زبان عرصه ی «اراده گرایی» نیست و نمی توان حال به همین سادگی به جای زبان فارسی که بخش عمده ی این تحولات و چالشها و بحرانهای مدرن و چندجانبه از مسیراو صورت گرفته و  می گیرد را به دور انداخت و چیزی دیگر جایش گذاشت. اگر «پاکسازی تفاوتها و زبانهای دیگر» که براهنی و دیگر به حق از ان در رنجند، یک خطا و فاجعه نارسیستی بوده است، آنگاه این «پاکسازی نو و نفی زبان مشترک، هویت مشترک و ملی» شکلی دیگر از همان حالت نارسیستی و پارانویید و «خشونت نارسیستی» به خویش و دیگری و به پروسه مدرن ایرانی و یکایک ماست.

2/ بنابراین موضوع عبور از این گفتمان نارسیستی و خطرناک «بازگشت به خویشتن» در هر شکلی از آن و سازوکارهایش چون حالت «وحدت کلام و نفی تفاوتها و یا جنگ همه بر علیه همه» و یا ایجاد یک یوگسلاوی نو به شکل ایرانی است. در اینجاست که بایستی تفاوت عمیق میان «براهنی های مختلف» را دید و اگر در عرصه ی نقد و شعر او را به سان قدرت مدرن خویش و زبان وفرهنگ خویش دید و تحسین و نقد کرد، اما اینجا بایستی جرات داشت و با نقد مدرن نشان داد که او چگونه دقیقا به تکرار خطا دست می زند و به این خاطر نیز زبان و کلامش خشونت آمیز، کلیشه وار، پارانویید، سیاه/سفیدی وارشادگونه می شود، سطحی و گاه مضحکانه می شود.زیرا موضوع ما این نیست که حال فقط در کنار زبان فارسی به ترکی یا کردی حرف بزنیم، بلکه این حفظ ورشد زبانهای دیگر و تفاوتهای دیگر برای استفاده از این گنجینه ها و قدرتهای فردی و جمعی است و اینکه همزمان حال هر ایرانی به جلوتر رود و در کنار زبان مشترک ملی و فارسی و یک زبان مادری حدااقل به یک زبان مدرن مثل انگلیسی و غیره توانا باشد. اینکه ایرانی ترک یا کرد یا سپس ترک ایرانی یا بلوچ ایرانی نه تنها زمینه ساز ارتباط و پیوند فرهنگی و اقتصادی با کشورهای هم زبان و همسایه آذربایجان و غیره باشد بلکه دقیقا به خاطر این توانایی دولایگی یا چندلایگی زبانی و فرهنگیش، ملی/قومیش بتواند قدرتی بهتر و رقیبی بهتر در عرصه ی رقابت و چالش فکری، اقتصادی و غیره باشد و به رشد کشور کمک رساند. زیرا او حداقل از دومنبع و سرچشمه ی زبانی و فرهنگی نیرو می گیرد، جدا از سرچشمه های مدرن و غیره. بنابراین موضوع به جلو رفتن است و چندلایه شدن است، به وحدت در کثرت رسیدن است و سپس به کثرت در وحدت و چندصدایی، چه در ساختار فردی یا ساختار دولتی و فرهنگی. نه اینکه ما حال بخواهیم فقط ترکی یا کردی صحبت بکنیم و خیال بکنیم که فرد شده ایم، مدرن شده ایم.  این «بازگشت به خویشتنی جدید و هولناک» و رجعتی به یک دروغ و بهشت گمشده است. تکرار یک فاجعه و حماقت است. زیرا مفهوم مدرن ملت ربطی کامل و مستقیم به پیوندهای قومی و فرهنگی ندارد، بلکه بر بستر این پیوندها همزمان از آنها می گذر و باعث «پیوند و هویت مشترک ملی و ساختار مدرن» اقوام و زبانهایی می شود که در چهارچوب مرز و تاریخ و جغرافیای مشترک با یکدیگر زیسته اند، با «دیگری و غریبه»، با مدرنیت روبرو شده اند، دچار  «لکنت زبان»، بحران  و تحول شده اند و اینگونه حال بایستی هر چه بیشتر با عبور از خطاهای سنتی و خانوادگی یا قومی به ملت مدرن و فرد مدرن، به وحدت در کثرت مدرن و ساختار مدرن سیاسی/حقوقی و فرهنگی دگردیسی بیابند.

 زیرا آنچه در حین این اعمال و «خشونت و پارانوییا نارسیستی» از بین می رود، دقیقا نیمه دیگر خویش و بخش متفاوت خویش است و تکرار «حذف دیگری». چه این نیمه دیگر زبان آذری یا کردی و غیره باشد یا زبان مشترک فارسی و اجزای هویت مشترک. موضوع این است که این شیوه ی بحث نه تنها مدرن نیست بلکه بشدت نارسیستی و پارانویید است و مثل هر نارسیست یا خودشیفته  بناچار به «خشونت» به خویش و دیگری می انجامد. به «پاکسازی» می انجامد و نفی بخشی از خویش.  به محکومیت در «اجبار به تکرار بیمارگونه و فاجعه انگیز» می انجامد زیرا مثل هر نارسیستی در پی بازگشت به گذشته و دیدن چهره و نیمه ی گمشده ی ترکی یا کردی خویش در آب است و پریدن در آغوش خویش برای یکی شدن ناممکن و تکرار فاجعه. زیرا دقیقا برای دستیابی به مفهوم ملت مدرن و رنگارنگ ایرانی و ساختار حقوقی و سیاسی متناسب با آن بایستی از تکرار این حماقتها و فاجعه دست برداشت و از گذشته یاد گرفت و اینکه بازگشت به خویشتن ناممکن است، یک وهم خطرناک است.

یعنی اینجا معضل  آقای براهنی را می توان بخوبی دید و اینکه او  در اوج حالت نارسیستی و خودشیفتگانه خویش می خواهد  به جای اینکه  نمادی از یک «ایرانی مدرن و جدید و متفاوت، چندلایه و چندزبانی باشد»، به جای اینکه بخواهد رضا براهنی ایرانی/آذری و یا در معنای درستتر یک ایرانی/آذری/کانادایی شود و حالت جدیدی از ایرانی بودن را به عنوان فرد و ملت واحد و رنگارنگ بوجود آورد، در واقع بدنبال حذف یک بخش خویش و بخش ایرانی و مشترک خویش است. بگوید من آذری هستم و  فارسی هم بلدم، همانطور که انگلیسی حرف می زنم. این شکل دیگری از بازگشت به آغوش مادر و تلاش برای وحدت وجود نارسیستی و عارفانه است و کودک شدن، نفی فردیت و تفاوت خویش. تلاشی که خراباتی و فاجعه انگیز، سترون است، همانطور که تاریخ فرهنگی ما و تاریخ معاصر ما نشان می دهد. همانطور که تکرار مداوم کلیشه ها در سخن و کلام براهنی فعال ملی و سترونی و سکون و تکرار این جملات افراطی مشخص و واضح است. زیرا فردیت و تفاوت اینجا شروع می شود که می گوید من زبان مادریم آذری و زبان ملی و مشترکم فارسی است و در عین حال کانادایی هستیم. یعنی من یک ایرانی نو و متفاوت و چندفرهنگی هستم. همانطور که در هر انسان مدرنی در هر کشور مدرنی با یک زبان واحد مثل آلمان، فرانسه و غیره یا چندزبانی مثل سویس و کانادا در واقع برای حفط فردیت خویش به نفی هویت و بستر مشترک و ملتش دست نمی زند، بلکه در عین سویسی ماندن، آلمانی ماندن و شهروند ماندن همزمان بیشتر می خواهد. یعنی می خواهد مثل نسلهای جدید و مهاجر در اروپا،مثل ما، آلمانی/ایرانی/لر یا ترک/متفاوت، آلمانی/یوگسلاو و غیره باشد. در عین حفظ  ملت المانی و هویت و زبان آلمانی و غیره اش، زبان و هویتهای دیگرش را حفظ و پرورش دهد و با یاد گرفتن زبانهای نو در واقع هویتهای نو بگیرد.دارای «هویت باز و چندصدایی» شود، از «وحدت در کثرت مدرن»  به «کثرت در وحدت و چندصدایی» دست یابد. بحث این است که ما جلو برویم و نه اینکه باز به شکلی از اشکال بدنبال حذف باشیم. کاری که همه ملی گرایان و ناسیونالیستهای افراطی می کنند و به اینخاطر به راحتی می گویند «ملت ایران وجود ندارد، هفت ملت داریم»، یا ما فقط یک زبان داریم و فاجعه اینده را زمینه سازی می کنند. ازینرو نیز شوونیسم ایرانی و پان ترکیسم دو روی یک سکه هستند و تکرار یکدیگر. از طرف دیگر رضا براهنی ما که حتی تفاوتهای بزرگ میان جامعه ی کانادا یا سویس و تحول دموکراسی و فدرالیسم آنها را، قدمت و سابقه و مدت زمان ضروری برای این تحولات را با  تحول یک جامعه چون ما که تازه می خواهد از زیر دیکتاتوری در بیاید، در نظر نمی گیرد و همین حالا و به شیوه خویش «گویی» کانادا در ایران می خواهد، در واقع به وظیفه ی خویش به عنوان شهروند این ایران مشترک و در اینده دموکرت و فدرال عمل نمی کند، نه در حین نقد این موضوع از منظر مدرن و بدون افراطی گری و واکنشهای پاتتیک و نه به عنوان یک شهروند حقیقی وحقوقی یک کشور، اگر واقعا به این جمله اش وفادار باشد که «کسی که زبان فارسی را زبان مشترک بشناسد، طبق اعلامیه حقوق بشر محکوم است». آن هم وقتی یک کشور و ملت حقیقتی و حقوقی بنام ایران و با زبان رسمی فارسی وجود دارد. اگر که به این شیوه ی کلی نیاندیشد که من، او و دیگری دقیقا چون ایرانی و جزو ملت ایران هستیم، ایرانی مدرن هستیم، می گوییم که بایستی زبانها و تفاوتهایمان را ارج بگذاریم و جلوتر برویم، تبعیضها را کنار بزنیم و به وحدت در کثرتی نو دست یابیم، همراه با زبان مشترک فارسی که بخشی از هویت و وجود ما است و زبان ترکی یا زبانهای دیگر که زبان مادری من و بخش دیگر هویت ما است. به سوی وحدت در کثرتی ملی و رنگارنگ، به سوی دموکراسی همراه با تقسیم قدرت یا فدرالیسم.

 3/ «ساختار او در برخورد با دیگری،با نیمه ایرانی خویش،با زبان فارسی خویش» به اینخاطر «ساختاری هیستریک» است، چونکه او مثل هر ملی گرای افراطی یا پان ترک و پان کرد طوری سخن می گوید که گویی او به عنوان ترک و غیره فقط در این سرزمین «قربانی» بوده است و انگار هیچ نقشی در این تحولات و ساختارها و بحرانها نداشته است. هیچ سهمی از این پول نفت مشترک و یا اقتصاد مملکت در دستش نبوده است. این دروغ فرد هیستریک است، همانطور که فروید و لکان بارها نشان می دهند (4) زیرا فرد هیستریک نمی خواهد نقش و سهمیه فردی و جمعی خویش را در ایجاد این فضا و شرایط مشترک ببیند و فقط دیگری را مقصر می داند و بدنبال مقصر می جوید. او و قومش «منزه» هستند و نقش قربانی را دارند. بهای این دروغ اما تکرار فاجعه است و به اینخاطر به قول لکان هر انسان هیستریکی در نهایت بدنبال «آقا و دیکتاتوری» نو می گردد و می گوید «مرگ بر شاه، زنده باد شاه بعدی». یا چنین رفتار هیستریکی باعث می شود که آقای براهنی در خاطرات نویسی اخیرش درباره ی شاملو و دیگران در نهایت بقیه را خراب بکند و خویش را پاک و منزه نشان دهد. چیزی که در نهایت مضحکانه است اگر علامت پیری نباشد.

4/  اگر عمل او در این بخش و حوزه باصطلاح «ملی» را با تئوریهای پسامدرنی که او مرتب درباره ی زبان مطرح می کند، مقایسه بکنیم، آنگاه موضوع حتی دردناکترو  مضحک تر می شود. زیرا اگر تلاش او برای حذف زبان فارسی به عنوان «زبان رسمی و مشترک» را، به سان حذف نیمه دیگر هویت خود او و هر ایرانی از هر قوم یا باصطلاح ملیتی را، دقیقا با جمله و اصلی مقایسه بکنیم که او جدیدا مرتب تکرار می کند، آنگاه  کار «قوزبالاقوز» می شود. منظورم این جمله و یا بیت یا اصل پسامدرنی در شعر قوی اخیرش است که می گوید:« چیزی که بر زبان نیاید، هرگز به دنیا نخواهد آمد».  به زبان ساده می گوید «تنها آنچه به زبان می آید، واقعی است، حضور دارد». زیرا دقیقا ازین منظر که ما فقط در «زبان حضور داریم»، باید بداند و ببیند که او چگونه  با حمله به زبان فارسی و نفی آن در واقع خویش را نفی می کند و آنچه او را بیش از همه در عرصه ادبی و نقد ایرانی براهنی کرده است. طبیعتا در کنار زبان مادریش، به زبان دقیقتر «براهنی» بخش مهم هویت فکری و هنری و رشد بحرانیش، حضور اصلی خلاقتیش در زبان فارسی است. یعنی دقیقا جایگاه نمادینش در گفتمان زبان و ملت مشترک، به عنوان «براهنی ایرانی و ترک، متفاوت»، زمینه ساز خلاقیت اوست و او را قادر به دیدن برخی نکات سرکوب شده و بحران زا می کند . ازینرو نیز حمله نارسیستی او به این جایگاه و گفتمان، به سان حمله به پدری است که گویی مادرش را کتک زده است یا به مادرش و زبان مادریش ظلم کرده است. نتیجه عملیش اما همین است که با اینکار در واقع خویش را نفی می کند و حضور خلاق و نمادینش را در این دنیا. زیرا بخش عمده ی حضور  خلاق و فکری او به زبان فارسی است. او با اینکار خویش و حضورش در این دنیای زبانی و نمادین را کم رنگ می کند، به جای اینکه دقیقا از جایگاه کسی که فرزند این گفتمان و هویت مشترک است و آنرا نیز  جلوتر برده است، حال به نکات ضعف و تفاوتهای سرکوب شده. به آنچه بایستی جلوتر رود اشاره بکند و باعث رشد قدرت نمادین و قانون نمادین یا «نام پدر» در این عرصه و رشد «وحدت در کثرت شود». حمله ی او به زبان فارسی حمله به خویش است.  زیرا او اینجا اسیر نگاه و سناریوی نارسیستی یک «مادر زجردیده و پدر جبار» است و براهنی در نقش نجات دهنده و « قهرمان» مام وطن آذری، یا زبانهای مادری اقوام ایران و از دست پدر ظالم. اما این سناریو یک سناریو نارسیستی و دروغین است و تکرار همان سناریوهای مشابه پان ایرانیستی یا بازگشت به خویشتن مذهبی است. براهنی خلاقیتش در واقع عمدتا به زبان فارسی است و تحت تاثیر این زبان پدری و (یا مادری مشترک) و جایگاه متفاوتش در این زبان به سان یک ایرانی ترک است. زیرا او هنوز اثری بزرگ به زبان ترکی یا آذری نیافریده است. اکثر آثار او به این زبان فارسی است و به این زبان اندیشیده و تحول بوجود آورده است. بنابراین او با گرفتارشدن در این سناریوی خطرناک «زبان مادری مظلوم و پدر ظالم فارسی» در واقع تف سربالا می اندازد، به فردیتش ضربه می زند، همانطور که به تحول مدرن ایران ضربه می زند و در کنار پان ترکها قرار می گیرد و این را نمی بیند. ازینرو نیز نوشته های او در بحث ستم ملی عاری از هرگونه قدرت و خلاقیت معمولی و متفاوت او است، کلیشه وار است.تفاوت زا نیست بلکه برای هوراکشیدن در وصف ناجی بزرگ یا خشمگین شدن دیگری است.   زیرا او با ستم به زبان و هویت مشترکش بناچار به فردیت و تفاوت خویش ضربه می زند،به جای اینکه جلوتر رود و باعث عبور از خطاهای کهن و رشد هویت و زبانی باز و چندلایه و ایرانی شود. شاید ازینرو نیز نمی بیند که او با این واکنشهای افراطی  به زبان بیزبانی می گوید که در واقع او در این همه سالها حضور نداشته است، چون به زبان مادری نمی نوشته است. یا حضور داشته است اما حال مزاح می کند و سربسر خودش و ما می گذارد. چون متوجه نیست که دقیقا قبول اینکه ما «زبانمند هستیم و در زبان حضور داریم»، هم ضرورت توجه به زبان مادری و اقوام مختلف و ضرورت صحبت کردن و تدریس بر آنها را تایید و تاکید می کند و هم ضرورت و اهمیت سخن گفتن و اندیشیدن به زبان فارسی مشترک، به سان زبان مادر مشترک یا زبان پدری و به عنوان ملت مشترک و رنگارنگ. نه اینکه بخواهیم حال یک خطا و فاجعه ی قبلی و همپیوند با عدم رشد دموکراسی و دولت مدرن را با یک خطای جدید  جبران و به ناچار تکرار بکنیم. زیرا زبان عرصه ی اراده گرایی و خشونت یا پاکسازی نیست و این را براهنی دقیقا می داند. زبان زنده و در جریان است  و چیزی به نام «تحول متاگفتمانی، متازبانی وجود ندارد». تحولی ورای گفتمان و زبان وجود ندارد.  بخش عمده ی چالش و نقد مدرن و معاصر ایرانی در  قالب زبان فارسی و بحران زبان فارسی و توسط زبان فارسی صورت گرفته است و هیچکس نمی تواند بیاید این همه سال و تحول را حذف بکند و بگوید حال هر کس به زبان خودش صحبت بکند. همانطور که هیچکس نمی تواند خواستهای برحق قومی و ضرورت دستیابی به یک وحدت در کثرت نوین را که ضرورت دیگر این گفتمان و تحول اوست، نفی و سرکوب بکند. یعنی به حالت پان ترک یا پان ایرانیسم بخواهد خارج از گفتمان برای خودش یک تحول خیالی و به زور  درست بکند، زیرا با اینکار تنها به خشونت و تکرار خشونت و حذف دست می زند. این تحول نوین تنها می تواند بر بستر تحول گفتمانی  و ضرورتهایش جلوتر برود. یعنی سدهای در برابر دریاهای زبان قومی و گنجینه ها ی متفاوت قومی را باز می کند تا اقیانوس زبان مشترک و هویت مشترک بازتر و قویتر و  چندلایه شوند و همین تحولات مدرن در گفتمانهای قومی و ساختارهای مختلف فردی، جنسی و جنسیتی و زبانی آنها هر چه بیشت بیافتد. تا حال این زبان و هویت مشترک و ریشه یافته در زبانها و فرهنگهای قومی و قدرتهای مختلف بتواند هر چه بهتر به زبان مدرن و باز تحول یابد. زیرا دقیقا چون زبان یک پدیده زنده و در جریان است، یک گفتمان است و فرمانهایش را به ما حکم می کند و نه بالعکس، ازینرو  آقای براهنی در همین خارج از کشور هیچگاه سعی نکرده است که مطالب اصلیش را به زبان ترکی آذری بنویسد. یا اصولا برای اعتراض به این تبعیض و برای بازگشت به زبان مادریش فقط ترکی بنویسد. زیرا می داند و می دانست با چنین کاری در واقع خویش را از فضای تحول مدرن ایران و چالش مدرن فکری و ادبی ایران به بیرون پرتاب می کند و حضورش اندک خواهد بود. زیرا بخش عمده انرژی و پتانسیل چالشهای مدرن و تلاش برای پذیرش ترمیزی مباحث مدرن فعلا در این زبان مشترک است و زبانهای دیگر اقوام ایرانی بایستی هر چه بیشتر وارد این بحث و تحول شوند. موضوع این است. ازینرو او حتی بیشتر به فارسی خشم می ورزد و اینکه چرا نمی گذاری من ترکی حرف بزنم. زیرا ما  فرزند گفتمانها و اسیر آنها هستیم و تنها می توانیم نقش مثبت یا منفی خویش در پتانسیل رشد این گفتمان و یا در پتانسیل بازتولید گفتمان سنتی و بحرانش را اجرا بکنیم. تنها می توانیم ضرورت خویش را به روایت و امکانی نو برای تحول و رشدی نو تبدیل سازیم، برای رشد زبان و فرهنگی ملی و رنگارنگ که هر چه بیشتر اجازه به حضور تفاوتها و هزار روایت بدهد و یا اینکه چون راوی بوف کور و مثل تاریخ معاصر به خاطر گرفتاریمان در این سناریوها و فانتسمهای نارسیستی و هیستریک یا وسواسی بناچار از عنصر ناراضی و خواهان تحول به بازتولیدکننده سنت و گفتمان سنتی و خشونتی نو تبدیل شویم. یعنی چون راوی بوف کور که خویش و دردش را کاملا متفاوت از درد هر کس دیگری می دانست، در نهایت به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل شویم که پدر و گذشته ما است. به تکرار دست بزنیم و بوف و تاریخ و تحول « کور» باشیم و دوباره شویم. ( در باب فانتسم مشترک در بوف کور و در گفتمانهای هفت ملت و مام وطن پان ایرانیستی به این مقاله در بخش ادبیات مراجعه بکنید.6)

 بنابراین موضوع عبور از این ساختارهای بیمارگونه ارتباط با دیگری، از خشونتهای نارسیستی به یکدیگر و حذف دیگری و برای قدم اول دستیابی به وحدت در کثرت مدرن در همه زمینه هاست. موضوع، پایان رساندن مشترک پروسه ی مهم « دولت مدرن همراه با تقسیم قدرت، ملت مدرن ایرانی و رنگارنگ، فرد مدرن ایرانی و رنگارنگ» است. نقطه ی دردآور، مضحک و نهایی اما این است که رضا براهنی دقیقا در این حالات و و واکنشهای افراطی و پُرسوزوگدازش، در این حالات پارانویید و نارسیستی اش نسبت به زبان فارسی و مسئله قومها یا ملیتها، تبلورو  تکرار «بخش منفی این هویت و زبان مشترک و ویژگی های مشترک» است. یعنی او دقیقا در این حالت بشدت ایرانی می شود، دایی جان ناپلئونی و پارانویید می شود. زیرا این اصل مهم روانکاوی است که به قول لکان «آنچه به حالت نمادین در نمی آید، حال به حالت رئال برمی گردد».  به زبان دیگر این خشم و نفرت نارسیستی، این ساختار هیستریک و اجرای نقش قربانی که نمی خواهد سهمیه خویش در تحولات تاریخی و نیمه دیگر خویش را بپذیرد و می خواهد بخشی از خویش را دوباره حذف بکند، به جای اینکه به پذیرش نمادین و یا مدرن این قدرتها و زبانها در یک ساختار مدرن فردی و جمعی دست یابد، باعث می شود که حال  این بخش حذف شده و غایب، مثل هذیانهای خیالی یک بهشت گمشده ی مادری و یک دشمن خطرناک فارس باز می گردد، به حالت مضحکانه و سیاه/سفیدی سخنان یک براهنی برزگ در این حوزه ملی بازمی گردد. یا به شکل نقشه های آماده و خنجرهای آماده برای تبدیل ایران به مدل یوگسلاوی برمی گردد.  موضوع تراژیک/کمدی  اما این است که این بار دیگر حتی نمی توانیم مثل انقلاب بهمن بگوییم:« ما نمی دانستیم رهبرمان چه می گوید، ما آثار رهبرانمان را نخوانده بودیم، ما نمی دانستیم چه می کنیم».

  شاید هم این از نتایج پیری اوست و اینکه نمی داند خوب است به موقع کفشها را به دیوار آویخت. یا قبل از اینکه مثل پیرمردان در مصاحبه اخیر پشت سر دوستان قدیمی و مرده یا زنده غیبت بکنی و چغلی بکنی. هیچ چیز بدتر از این نیست که  به موقع نروی.

 

ادبیات:

1/ http://www.google.de/imgres?imgurl=http%3A%2F%2Fazdemokrasi.files.wordpress.com%2F2011%2F12%2Fberahani.jpg&imgrefurl=http%3A%2F%2Fazdemokrasi.wordpress.com%2F2011%2F12%2F25%2F%25D8%25B3%25D8%25AA%25D9%2585-%25D9%2585%25D9%2584%25DB%258C-%25D8%25B1%25D8%25B6%25D8%25A7-%25D8%25A8%25D8%25B1%25D8%25A7%25D9%2587%25D9%2586%25DB%258C%2F&h=237&w=350&sz=8&tbnid=pmIjlmDrSGCsfM%3A&tbnh=90&tbnw=133&prev=%2Fsearch%3Fq%3D%25D8%25B1%25D8%25B6%25D8%25A7%2B%25D8%25A8%25D8%25B1%25D8%25A7%25D9%2587%25D9%2586%25DB%258C%26tbm%3Disch%26tbo%3Du&zoom=1&q=%D8%B1%D8%B6%D8%A7+%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%DB%8C&usg=__FPu3SzW3IAs4QRCQgSPX1eoBraE%3D&docid=CNtxv1KR7lTEoM&hl=de&sa=X&ei=IG_rUJyCOsnEtQaFvoDwDg&sqi=2&ved=0CEMQ9QEwAg&dur=929

2/3/ مقاله به اسم براهنی و تکذیب نامه او. البته تکذیب نامه را دیگر در سایت ایران گلوبال نیافتم. شاید برداشته شده و دوباره تکذیب شده است.

http://www.iranglobal.info/node/14204

4/  Die Stellung des Subjekts. Christoph Braun- Kapitel: Hysterie.S.160-162

یا به این مقاله مراجعه

http://www.iranglobal.info/node/8381

5/ دکتر موللی. مبانی روانکاوی فروید/لکان. بخش پسیکوز. 116

6/

 http://www.iranglobal.info/node/10432

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

داریوش برادری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.