شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید
03.04.2022 - 06:58
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
۱۶
از اسم واقعی ام هیچ مدرکی ندارم میز نور را منعکس میکرد، در سمت چپ میز چند پوشه کاغذی گذاشته شده بود. مرد نظامی کلاهش را از جلو ما روی میز برداشت و آنرا روی پوشهها در سمت چپ قرار داد .روی سر دوشیهایش سهتا ستاره بود مشابه آنچه افسران ارتش در ايران داشتند. نگاهی به من انداخت و شروع کرد به روسی حرف زدن با مو مشکی. خیلی آرام حرف میزد. یکی دو دقیقه گذشته بود که در زدند .خود افسر بلند شد و از سمت چپ میز رفت ودر را باز کرد. یک نظامی که یک ستاره داشت با اشاره افسر داخل آمد و چند جمله با هم صحبت کردند.تازه وارد یک پوشه چرمی با یک بسته کاغذ در دست چپ داشت ورو به مو مشکی و من کرد. مو مشکی بلند شد من هم پیروی کردم. با هم کمی صحبت کردند و مو مشکی گفت که به جای دیگری میرویم. وارد راهرو شدیم. در انتهای راهرو یک در بود نظامی با پوشه و کاغذ جلو میرفت ودر را باز کرد.وارد یک راهروی باریک شدیم و در قسمت آخر وارد يک اتاق بزرگ شدیم که یک میز وچهار صندلی اطراف آن قرار داشت. یک در دیگر از پشت باز میشد و دو پنجره در دو طرف در باز بودند . گاهگاهی صدای یک ماشین شنيده میشد و در کل همه جا ساکت بود. مو مشکی گفت که اینجا می نشینیم .خودش بیرون رفت و در راهرو با کسی کمی بلند بلندحرف زد و برگشت. مو مشکی یک صندلی روبرویش را به من نشان داد و خودش نشست.من هم نشستم و نفر سوم در سمت چپ من و گوشه دیگر میز نشست.مو مشکی که رو به من نگاه میکرد گفت :خوب
در زدند و دو سرباز در راباز کردند و در یک سینی با یک قوری بزرگ ،پیاله های چینی با یک ظرف شیرینی مثل آب نبات وارد شدند و آنها را روی میز گذاشتند. سرباز ها رفتند و در را بستند. فرد سوم اولین جمله را روی کاغذ نوشته بود، بعد از نوشتن می خواند و مو مشکی اول به فارسی برای من ترجمه میکرد و جواب مرا برای نظامی آن طرف میز ترجمه میکرد و او هم تند تند مینوشت. اول اسمتان را بگویید. من روز قبل به همین مو مشکی گفته بودم .پرسید مدرک همراه داری ،کارت رانندگی ، پاسپورت . جواب دادم خیر ،از اسم واقعی ام هیچ مدرکی ندارم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
کیانوش توکلی
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید