رفتن به محتوای اصلی

قواعد بازي در دنيا و منطقه اي را كه زندگي مي كنيم، بشناسيم
16.01.2013 - 03:28

استعمارگران پيش از دو جنگ جهاني جهان بيني شان براي نفوذ و تسلط و مديريت بر مناطق مختلف، مبتني بر همسفرگي بود. يعني استعمار فرانسه و بريتانيا بدنبال آن بودند تا علاوه بر تأمين منافع خود، منافع سرزمين ها و كشورهاي منطقه را در نظر گيرند و با تقويت كساني كه در اين راستا قرار دارند، مديريت شان را در دست داشته باشند. از نفت و ساير منابع انرژي استفاده مي كردند و همزمان براي مردم و كشور مناطقي كه توانايي استخراج و بهره بري از آن منابع را نداشتند، امكان آن را فراهم مي آورند تا از بخشي از منابع شان استفاده كنند و چرخه اقتصادشان را با آن بچرخانند. البته، اين منافع كه در ابتدا بيشتر به نفع استعمارگران بود، هر چه زمان گذشت، با آگاهي و توانايي هاي بيشتر كشورهاي داراي منابع انرژي، به سوي منافع بيشتر كشورهاي استعمار شده پيش رفت. كشورهايي مثل فرانسه و انگلستان، با همين دستور كار به عنوان استعمارگر وارد اين سرزمين ها شدند و مورد استقبال قرار گرفتند؛ چون بخشي از مشكلات مردم بومي را حل مي كردند و از حقوق مدني تا صنايع جديد را به آنان عرضه مي كردند كه مردم منطقه بدنبالش بودند؛ مشروطه خواهي در ايران يكي از اين حقوق جديد بود كه مورد توجه آزادي خواهان و ترقي خواهان اين كشورها قرار گرفت.

با كنار رفتن استعمارگران كهن و بعد از دو جنگ، دو ابرقدرت جديد، يعني ايالات متحده آمريكا و اتحاد جماهير شوروي ظهور كردند و قواعد بازي در دنيا و منطقه نيز تغيير كرد. اتحاد جماهير شوروي بدنبال صدور ايدئولوژي كمونيستي به هر طريق و ابزار ممكن بود. از تصرف نظامي، تا سازندگي زيرساخت هاي صنايع كشورهايي كه قصد نفوذ در آنان را داشت تا توده هاي زير سلطه سرمايه داري را نجات دهد و البته زير چتر اقمار اتحاد جماهير شوروي ببرد. نتيجه آن، ظهور جريان هاي چپ در كشورهاي مختلف براي فروپاشي نظام سرمايه داري بود كه بعضاً اهداف ترقي خواهانه نيز داشتند، اما به محض اين كه نظام تحت نظر شوروي سابق در اين كشورها مسلط مي شد، آنان روي ديگر سكه را مي ديدند: نظام ديكتاتوري و پليسي كه ايدئولوژي كمونيستي تنها نقاب آن بود. ايالت متحده آمريكا كه مدتي بود رهبري بلوك غرب را در جهان قطبي شده برعهده گرفته بود، براي مقابله با بلوك شرق، تقويت ملي گرايي هاي نظامي در كشورهاي مختلف را در دستور كار قرار داد و براي تحولاتي چنان اساسي كه منجر به انقلاب هاي كمونيستي در كشورهاي مختلف نشود، اصلاحات و مدرن سازي را در تمامي اقمار تحت حمايت اش در پيش گرفت. اين برنامه ها تاحد زيادي در بهبود وضع مردمي كه در فقر و بيسوادي و توسعه نيافتگي قرار داشتند، مفيد بود و بيش از شعارهاي انقلابي بلوك شرق در بهبود وضع ملل عقب مانده تأثير داشت. اين جهان دو قطبي با يك معضل دوقطبي بزرگ نيز روبرو شد: تشكيل و تقويت اقماري از رژيم هاي ديكتاتوري و نيمه ديكتاتوري ها در جهان در تقابل با يكديگر.

پس از فروپاشي ديوار آهنين كمونيست در اقمار شوروي، قواعد بازي نيز تغيير كرد. شوروي پس از آن كه در قالب روسيه جديد پوست اندازي كرد، راهكار جامعه اي بازتر براي توسعه و سرمايه گذاري را در پيش گرفت، اما نظام سياسي آن هنوز در قابل نيمه پليسي بازتوليد شد؛ زماني كه رهبران جديدش نه اقتصاد دان و حتي سياستمدار، كه از نيروهاي امنيتي سابق شدند. غرب نيز از نگراني هاي هميشه اش كاسته شد و در نتيجه جريان هاي سوسياليستي مختلف در جهان كه تا قبل از آن، توسط نهادهاي امنيتي كشورهاي مختلف با هماهنگي سي. آِ. اي مديريت مي شدند، امكان به قدرت رسيدن از طريق دمكراسي و انتخابات يافتند. بارزترين نمونه اش به قدرت رسيدن جريان هاي چپ در اكثر كشورهاي آمريكاي جنوبي بود. سياستمدار وجهان بيني ايالات متحده از آن زمان بر جلب همكاري براي مافع متقابل مبتني بود و همين طور مقابله با تهديدهاي مشترك. اينك همه شاهديم كه پس از جنگ سرد كه خطر كمونيست از دستور اول نگراني استراتژيست هاي غرب خارج شد، تروريست به عنوان بزرگترين مسأله در دستور كار آمريكا در همكاري با كشورهاي مختلف جهان قرار گرفت. اما در دوران جنگ سرد، يك قدرت جديد با چراغي خاموش در حال نفوذ و گسترش بود. قدرتي كه با تسلط بر نهادهاي امنيتي دو بلوك شرق و غرب و متعادل سازي و مهارشان از طريق يكديگر، رندانه در حال رشد و تشكيل يك امپراطوري غيررسمي بود. يك اتحاد جماهيري از كشورهاي عقب نگه داشته و حتي عقب رانده شده از كشورهاي سرشار از انرژي و مواد كاني كه به جاي توسعه و اصلاح، به سوي بربريت و حتي توحش پيش روند و عقب ماندگاني باشند كه توان درك استثمارشان توسط اين قدرت نوظهور را نداشته باشند: اسرائيل. پس هدف بايد عقب گرد و پسرف مي شد و در تقابل با سياست هاي آمريكا در منطقه بود و در منطقه همان گونه كه نيروهاي مترقي خواه حضور داشتند، نيروهاي سنتي و واپسگرا نيز بودند و درست بود كه در طول اين سال ها از دسترسي به قدرت دور بودند، اما كافي بود تا با كمك يك تيم امنيتي كه تسلطي بر تمامي نهادهاي امنيتي در جهان دارد، واپسگراها و متحجران را هدايت و سازماندهي كرد و آموزش داد و تحت لواي آمريكاستيزي و با سرمايه هاي نفتي همان كشورها تقويت كرد تا اين موازنه برگردد و به نفع نيروهاي خشونت گرا، تندرو و سنتي تغيير كند: يعني موساد. پس پروژه اتحاد جماهير بربريت اسلامي، تحت عنوان بازگشت به خلافت و تمدن اسلامي در قالب "طرح كمربند سبز" در دوران جنگ سرد، كليد زده شد. آن پروژه توانسته بود، حتي سياسمتداران آمريكا را نيز فريب دهد و به بلوك غرب بقبولاند كه براي مقابله با كمونيست در خاورميانه تقويت نيروهاي اسلام گرا ضروري است. موساد كه در دوران جنگ سرد تنها سازمان امنيتي بود كه تسلطي كم نظير بر نهادهاي امنيتي بلوك شرق داشت، و از اين سبب ارزش اسرائيل نيز براي غرب بسيار افزون شده بود، تجربه پرورش جريان هاي ايدئولوژيك و روش هاي شستشوي مغزي و به قدرت رساندن جريان هاي تندرو را تحت عنوان "انقلابي" در آنجا داشت و همان ها را عيناً در خاورميانه پياده كرد؛ البته اينبار با "ايدئولوژي اسلام انقلابي". از شعارهايي كه بايد مثل طوطي مدام تكرار مي شد تا ملكه ذهن شوند تا مواضعي نسبت به كشورهايي كه در جهت نقشه موساد در منطقه است. البته شعار مرگ بر اسرائيل و صهيونيست بايد در رأس قرار مي گرفت تا هم نقاب همواره بر چهره بماند و هم اين كه اسرائيل يك متحد جديد نمي خواست، او يك برده جديد مي خواست كه نقش دشمن فرضي را بازي كند. او قدرتمندترين متحدان جهان را با خود داشت و از ايران و كشورهاي عربي منطقه، نقاب يك دشمن فرضي را مي خواست تا از منافع حاصل از آن كه هيچ متحدي نمي توانست به اسرائيل بدهد، برخوردار شود. به همين سبب، تعدادي از نيروهاي فعال متحجر براي شستشوي مغزي به مقصد به اصطلاح دانشگاه هاي اتحاد جماهير شوروي فرستاده شدند تا دوره ايدئولوژي ببينند و مضامين طوطي وار موساد را آن گونه در ذهن و رفتار دورني ساخته باشند كه وقتي توسط موساد بر جايگاه هاي قدرت تكيه زدند، چون يك عروسك كوك شده همان را تكرار و بازتوليد كنند. بنابراين، جهت تقويت نيروهايي كه بايد در منطقه تقويت مي شدند، تغيير كرد و از تخريب و تضعيف نيروهاي ترقي خواه به سوي تقويت و حتي تهييج نيروهاي سنتي و متحجر در منطقه برگشت و تا بهار عربي ادامه داشت. مهمترين و اولين پروژه شان ايران بود كه براي مقاومت در مقابل كمونيست، نياز داشت تا نيروهاي امنيتي اش دوره هاي امنيتي را در بلوك غرب ببيند و موساد آمريكا را متقاعد كرد كه براي هماهنگي هاي لازم و دوري از بروكراسي هاي غيرضروري و همين طور پديد آوردن سازماني ضد اطلاعاتي كه بر ساواك تسلط داشته باشد، تا بتواند نفوذي هاي سازمان هاي امنيتي بلوك شرق را شناسايي و شكار كند و ازاين سبب مي خواهد اين ارتباط مستقيم باشد و نيروهاي امنيتي ايران تحت آموزش و مديريت موساد باشند؛ به همين خاطر بود كه در يك و نيم دهه آخر سلطنت پهلوي، نيروهاي امنيتي ايران به اسرائيل مي رفتند و تحت آموزش و مديريت موساد بودند. پس از 15 سال ضد اطلاعات فردوست كه همان نيروي امنيتي زير نظر موساد در ايران بود، بر تمامي عرصه هاي زندگي مردم مسلط شد؛ به خصوص بخش هاي اقتصادي. پس حالا زمان آن بود كه فاز جديد انقلاب كليد زده شود: انقلاب اسلامي ايران آن هم با رهبري ديوي كه قرار بود توسط مهندسي تبليغي حساب شده اين تيم، فرشته رنگ زده شود؛ كسي كه موساد براي تضمين منافع اش نياز نباشد چون شاه با او چانه زده و چه بسا مخالفت كند، بلكه بتواند با يك فتواي مذهبي، هر حرامي را حلال كند، چه رسد دزدي هاي كلان تمامي ثروت ايران توسط اين تيم موساد را. ملاهايي كه آرزوي خوابيدن با يك شكم سير را داشتند، حالا با پرتاب كمي از پسمانده آن ثروت و ولع حكومت اسلامي، چنان از خود بي خود مي شوند كه دست به هر جنايتي بزنند و اگر لازم شد فرزند و نوه شان را سربه نيست كنند، چه رسد ديگران. شاه شخصي تحصيل كرده بود كه تعدادي تحصيل كرده و متخصص را بر كارها مي گمارد كه منافع كشورشان را "مي فهميدند"، و زير بار خواسته هايي كه منافع اسرائيل را در تقابل با منافع كشورشان قرار دهد، نمي رفتند، ولي آنان يك ملاي بي سواد مي خواستند كه سطح شعورش در اين حد باشد: «اقتصاد مال خر است». (با اين وضعيت –بدون در نظر گرفتن اقتصاد- مدعي بود كه مي خواهد عدالت اسلامي نيز به وجود آورد! پس معلوم شد آن "خر" در اين ميان كه بوده است) و جنگ را "نَعمَت" بخواند (كه در قرآن و متون اسلامي –دقيقاً برعكس به كرات صلح و سازش، نعمت و فتح المبين و بالاتر از هزار جنگ آمده است)، در حالي كه شاه خواهان صلح با عراق بود و اين تصميم شاه به شدت با مخالفت اسرائيل روبر شده بود؛ چون عراق را تهديدي براي اسرائيل مي دانست. كافي بود تا هر اعلاميه و اظهارات رسمي اين ملاهاي ناشي، توسط همين تيم امنيتي ابلاغ و مهندسي شود و آن موقع است كه "بزرگترين فتنه تاريخ" رقم خواهد خورد: ثروت اندوزي انگلي اسرائيل، از طريق نقاب "اتحاد جماهير بربريت اسلامي". در اين كه فردوست و تيم دوره ديده اش در موساد با ملاهاي ايران همكاري كرد و سازمان هاي امنيتي پس از انقلاب را تأسيس كرد و در تمام مدتي كه پشت دست شاه وقايع انقلاب را مهندسي مي كرد، وانمود مي كرد كه به شاه وفادار است، جاي هيچ بحثي نيست و تقريباً امروزه اسنادش همه جا هست و همگان از آن آگاه اند، اما چيزي را كه نمي دانند، آن است كه جريان دقيقاً معكوس بود و اين دجال كبير رنگ زده به عنوان فرشته و ملاهاي زير دست اش بودند كه مترسك هاي اين بازي بودند و تيم امنيت فرودست پشت دست ساواك شاه، تمامي مهندسي و مديريت انقلاب را تا آوردن دجال كبير به ايران و نشاندن او بر قدرت و حذف و مهندسي جريان هاي رقيب و مترقي خواه را كاملاً حساب شده اجرا كرده است و اينان كه از ابتداي انقلاب روي صحنه مي بينيد، تنها مشتي دلقك، عروسك و ترجيحاً مترسك اند و بدون اين تيم امنيتي موساد سه روز دوام نمي آورند. اهميت اين نقاب آن بود كه اسرائيل مي توانست بدون آن كه در رقابت با آمريكا و در رقابت براي تسلط بر منطقه، از طرف آمريكا شناسايي شود، از طريق رژيم ياغي ايران، آمريكا را تحديد كند، اما تاوان اين تحديد را مردم و كشور ايران بپردازد، نه اسرائيل و اتفاقاً هر از گاهي با اندكي اطلاعات از نهادهاي امنيتي ايران كه در اختيار آمريكا قرار مي دهد و براي مقامات آمريكا غنيمت است، بيشتر نيز نزد آمريكا خودشيريني كند و امتياز بگيرد و چون دوران جنگ سرد اينبار به خاطر اطلاعاتي جاسوسي از ايران باارزش براي آمريكا بماند. بقيه كشورهاي عربي و منطقه را نيز به نام مقابله با تهديد ايران مي توان به تقويت و تهييج نيروهاي تندروي سني و سلفي تهييج كرد و با اطلاعات و عمليات تروريستي افشا شده توسط موساد در اين كشورها، همچون ايران زمان شاه، بر نهادهاي امنيتي اين كشورها نيز به تدريج نفوذ كرد تا بر آن ها مسلط شد و گروه هاي اسلام گرا را در آن كشورها نيز به قدرت رساند و آن گاه سفره در تمامي خاورميانه پهن خواهد شد و اين يعني ظهور يك امپراطوري شيادانه جديد كه با روش انگلي از كلني هاي زير تسلط اش مي دوشد و آن ها به نام "احياي تمدن اسلامي" به سوي بربريت و پسرفت بيشتر سوق مي دهد تا خود در قامت ابرقدرتي جديد بروز كند. قبول كنيد كه نقشه اي چنان رندانه است كه حتي شيطان را بازي مي دهد و به فكر جن هم نمي رسد!

اينك در بهار عربي، شما مي توانيد آن علف هاي هرز تقويت شده توسط باغبان موساد در منطقه را ببينيد كه با كنار رفتن ديكتاتوري ها و نيمه ديكتاتوري هاي نظامي و ملي، چگونه از هر راه و ابزاري شيادانه و ضد انساني براي رسيدن به قدرت استفاده مي كنند تا پس از آن اعلام كنند، بازي ديگر تمام شده و آنان نه دموكراسي كه تمدن اسلامي قرون گذشته را مي خواهند. خوشبختانه با آگاهي رساني ها و هماهنگي هايي كه با مقامات هوشيار منطقه صورت گرفت، موساد در بهار عربي در هيچ كشوري موفق نبوده كه هيچ، حتي به جز مصر پيشرفت نيز نداشته است. اينك مي بينيم كه پس از يازده سپتامبر چون حمايت آمريكا از حكومت هاي نظامي و نيمه ديكتاتوري تحت حمايت اش برداشته شده، بهترين فرصت براي موساد بوده كه از طريق سپاه قدس ايران در منطقه به قدرت رسند (كه در خاطرات جاسوسان سابق آمده كه مقامات اسرائيل روي تربيت يك نيروي نظامي تحت امرشان در ايران تأكيد داشتند) و مي توانيد ببينيد كه در مناطق مختلف قاچاق سلاح هاي ايراني به كشورهاي منطقه صورت مي گيرد و تندروهاي اسلام گرا همه جا توسط آنان تقويت و سازماندهي و مسلح مي شوند و خوشبختانه تا اين لحظه از افغانستان تا مالي و از سومالي تا ليبي موفق نبوده اند و همكاري جهاني با كشورهاي بومي و منطقه اي توانسته همه جا آنان را شكست دهد.

شكست بزرگ ديگر اسرائيل در موضع اش نسبت به فلسطين بود كه توانسته بود، با وجود آن كه خود خواهان تشكيل كشور فلسطين نبود و صلح را مساوي با دادن امتيازاتي مي داد كه ضروري نمي ديد، با تهييج گروه هاي اسلام گراي فلسطيني، وانمود كند كه خود خواهنان صلح است و اين تندورهاي فلسطيني و اسلامي هستند كه خواهنان نابودي اسرائيل هستند و صلح نمي خواهند. با شطرنج حساب شده اي كه تشكيلات خودگردان فلسطين در مقابل اسرائيل بازي كرد، اين نقاب اسرائيل نيز به تازگي از چهره اش افتاد و جهان و حتي متحدان اش متوجه شدند كه اسرائيل با گفتگوها بازي مي كند تا هم شهرك ها را گسترش دهد و هم صلح طلبان را نااميد از پيگري هاي قانوني سازد. با تشكيل كشور فلسطين، اگر آن را مي پذيرفت، شكست در هدف "اسرائيلي بزرگتر" بود و اگر مخالفت مي كرد، نقاب از چهره اش مي افتاد كه مذاكره صلح را براي تشكيل كشور فلسطين نمي خواهد، بلكه مذاكره براي مذاكره مي خواهد؛ يعني درست همان مديريتي كه بر گفتگوهاي ايران با 1+5 دارند و مديريت پيش برنده هر دوي شان يكي است.

اما شكست سوم بزرگ اسرائيل در راه است. آمريكا كه هژموني اش برحسب مديريت غيرمتمركز و اعمال آن با كمك قدرت هاي منطقه اي متحدش بود، در زمان شاه بخش بزرگي از آن را به ايران واگذار كرده بود. عربستان سعودي به عنوان قدرت منطقه اي ديگر براي بسياري از كشورهاي شبه جزيره عربستان و مصر براي كشورهاي عربي شمال آفريقا و با سقوط شاه، مديريت منطقه اي ايران به تركيه واگذار شد واسرائيل فراتر از قدرت هاي منطقه اي به عنوان مهمترين متحد آمريكا جايگاه استراتژيك و برتر را داشت. اما در دكترين جديد آمريكا كه در راه است، نقش قدرت منطقه اي استراتژيك از اسرائيل گرفته شده و به تركيه واگذار مي شود.

دکتر کاوه احمدی علی آبادی

عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

لاله موذن

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.