رفتن به محتوای اصلی

منش دمکراتیک شاخص مشروعییت کنش سیاسی
17.01.2013 - 13:22

اين مقاله تلاش دارد فاصله ای را بین درک سیاسی از دمکراسی و «منش دمکراتیک» در زندگی روزمره ترسیم نماید. سمت و سوی نوشتار این است که نشان دهد، بدون «پروسه درونی کردن ِ» (Internalisierung) پرنسیپهای دمکراتیک، توفیق مبارزات سیاسی برای استقرار نظمی دمکراتیک در جامعه ساده نگری و فرمالیسم است. انگشت نهادن بر مسئولیت فردی هستۀ مرکزی مقاله است. مبارزه برای عدالت و دمکراسی رابطۀ تنگاتنگ و دیالکتیک با نگرش و سلوک دمکراتیک ِ فرد دارد. در کانون مبارزۀ سیاسی تمرین دمکراسی و قوام ستونهای اخلاق ِ دمکراتیک نشسته است. نمی توان مجهز به اخلاق دمکراتیک نبود ولی به مبارزۀ سیاسی برای برقرای دمکراسی روی آورد.

سیری در اندیشۀ دمکراسی

آدمی برای سامان دادن حیات اجتماعی نیاز به راهبردهائی دارد. د رخطۀ فرهنگی ما برای دستیابی به این راهبردها تلاشهای متعددی صورت گرفته است. اندیشۀ سیاسی خواجه نظام المک  (1018 ـ 1092 میلادی) وزیر ملکشاه سلجوقی بحث در کسب قدرت سیاسی و طرق دفاع از آن است. نظریۀ سیاسی او در اثر مهمش «سیاستنامه» به رشته تحریر درآمده است. هسته مرکزی نظریۀ سیاسی او راه و رسم حکمرانی و دفاع از قدرت سیاسی است. خواجه استقرار نظام و مشروعییت سلطان را وجه همت خویش ساخته است. رعایا باید سر در چنبر اطاعت مَلِک نگاه دارند. هر وسوسۀ تمردی را باید با مشت ِ گران کوبید. ارکان پادشاهی را نتوان با تسامح و مدارا سرو سامان بخشید. اهتمام خواجه مصروف این امر است که قدرت سیاسی تحکیم و حفظ گردد. ملک همیشه دل نگران آن شمشیرهائی است که مترصد فرصتی مناسبند که دمار از روزگار سلطان وقت درآورند. حکمران هم در تلاش برای استمرار فرمانروائی خویش است[1]. او با گسترش فرهنگ «رعییت ما، رمۀ ما بُود» هیچ تمردی را بی پاسخ نخواهد گذاشت.

 

در این وضع هیچ «گفتمانی» بوقوع نمی پیوند. دیالوگی حاکم نیست. همه تلاشها مصروف «تسکین فتنه» می باشد. هر نوع اظهار عقیده ای به مثابه «تمرد» است. پاسخ تمرد هم شمشیر است و دار و درفش. در طرح سلطۀ سیاسی خواجه نظام الملک در«سیاستنامه» اگر لغزش و «غفلت» بر «ترسا و گَبر و قَرمطی [...] مستولی گشت. نه بر دین ایشان را حمیّت است نه بر مال شفقت و نه بر رعایا رحمت»[2]. سلطان باید چنان پُر هیبت باشد که «هیچ گَبری و جهودی و ترسائی و رافضی را زَهرۀ آن نبودی که بر صحرا آمدی و یا پیش بزرگی شدی.»[3]

 

در رویکرد دگری ما شاهد تدوین تئوری استیلای سیاسی از جانب متشرعین می باشیم. متشرعان با ضدیت تمام عیار با تفکر فلسفی، «حفظ بیضۀ اسلام»[4] را وجه همت خویش نمودند. فضل الله روزبهان خنجی به چیزی جز استحکام «عمود خیمه نظام» و «مصلحت نظام» التفات ندارد. سلطان حتی در راستای حفظ مصالح نظام اگر «خیانت خدا و رسول خدا کرده»[5] باشد بر او حَرَجی نیست. نویسنده سلوک الملوک بر این اعتقاد است که «شخصی اگر متصدی امامت گردد، بی بیعتی و بی آنکه کسی او را خلیفه ساخته باشد، و مردمان را قهر کند به شوکت و لشکر، امامت او منعقد می گردد خواه قریشی باشد، و خواه نه، و خواه عرب باشد یا عجم یا ترک، و خواه مستجمع شرایط باشد و خواهفاسق و جاهل [تأکید از ماست]».

 

درمقابل این اندیشه تفکری دیگر قد برافراشته است: دمکراسی.

 

در دولت ـ شهر آتن جامعۀ دموکراسی از دیر باز مشغلۀ ذهنی انسان خطۀ فرهنگی اروپا بوده است. یکی از تعاریف دموکراسی (demokratia) چنین است: «حق همگان برای شرکت در تصمیم گیری درمورد امور همگانی جامعه». عامه مردم یا «دموس demos » قادر خواهند بود خود بر خود حکم برانند (کراتوس (Kratos و حاکمان را برگزیده و یا از آنها سلب اختیارات نمایند. افلاطون بهترین دولتها را چنین تعبیر می کند، که در آنها «بهترینها» حاکم گردند. به نظر او مکارم اخلاقی و فضائل والای انسانی شرط استقرار دولت است. روابط اجتماعی انسانها باید بر مبنی حُب و سازگاری باشد نه عداوت و کینه. اولیای امور قوۀ عاقله اند و باید مدیریت اجتماعیه بدانها واگذار گردد.

ارسطو گوید: که دمکراسی به معنای حکومت اکثریت بهتر از حکومت گروهی اندک است. مجموعأ قضاوت جمعی توده مردم بهینه تر از قضاوت یک فرد است، گرچه این تودۀ از فضیلت بی بهره باشد. تمامی آحاد مردم باید در اتخاذ تصمیمات شرکت نمایند. هر نوع حکومتی که استقرار یابد باید خیر و صلاح جماعت را در نظر گیرد.

 

«آموزگار بزرگ» (Kong Fu Tzu، کنفوسیوس حکیم بزرگ چین) که در دهم اوت 479 پیش از میلاد همزمان با خشایارشاه هخامنشی در گذشت به « جامعه مشترك المنافع بزرگ» اعتقاد داشت. بنا به اندرزهای حکیمانه او جامعه باید توسط «نخبگان» هدایت شود. این نخبگان باید در امور صلاحییت و مهارت کافی داشته، صدیق، امانتدار و پارسا باشند. الیته باید از جانب مردم با تکیه بر آگاهی و آزادی انتخاب شوند. «دمکراسی کنفوسیوسی» برستون انتخاب بهترین نخبگان برای اداره و مدیریت جامعه استوار است. «دمکراسی کنفوسیوسی» از سال 1977 جان تازه ای گرفت. در سنگاپور و كره جنوبی و سایر نقاط خارج از خاک کشور چین وفاداران به افکار کنفوسیوس اقدام به سازماندهی خویش نموده به ترویج این عقاید می پردازند. از منظر ِ آنان «دمکراسی کنفوسیوسی»  نوع بهینۀ دمکراسی می باشد. آنها بر فضیلتهائی چون انصاف، عدالت، و پارسائی مدیران ِ جامعه در تمامی سطوح پافشاری نموده و راه برون رفت از فساد دامنه دار دولتمردان و مدیران در سراسر جهان را ترویج همكاری و صمیمیت و پارسائی می دانند.

 

این اندیشهبر فضیلتهائی چون انصاف، صداقت و اعتدال تأکید ویژه دارد.

 

به عقيده‌ی کارل رايموند پوپر (Sir Karl Raimund Popper, 1902-1994) به عنوان برجسته‌ترين نمايندۀ فکری «خردگرايی سنجشگر» (Kritische Rationalismus) چیزی به نام دمکراسی مفهومی است فريبنده‌ و جادوئی. در هيچ نوع حکومت دمکراسی ای «مردم» حکومت نمی‌کنند. دلیل آنهم روشن است: این امکان همیشه موجود است که حکومت اکثريت به بدترين نوع جباريت تغییر شکل داده، اقلیت را ریشه کن نماید. پوپر می گوید دمکراسی‌ها اما در صددند که با طرح قوانين، استوار نمودن نهادها و توسعۀ جامعۀ مدنی از عروج جباریت جلوگیری نموده و حاکمان را مدام به کنترل در آورند. به نظر پوپر تنها آن ساختار حکومتی ای از منظر ِ سیاسی آزاد است که امکان خلع قدرت طبقۀ حاکمه توسط شهروندان را از طریق روشهای مسالمت آمیز و بدون خونریزی فراهم نماید. ما

 

زمانی آزاد هستیم که امکان برکناری حاکمان را بدون خونریزی داشته باشیم.

 

آنچه که در بالا نقل شد قرائتی سیاسی از دمکراسی به مثابۀ شیوه ای برای اداره امور جامعه است. این رویکرد قبل از هر چیز بار معنائی سیاسی را درخود حمل می نماید. «کنشگران سیاسی» و یا «فعالین سیاسی» بدان دسته تعلق می گیرند که در راستای برپائی «حکومت مردم بر مردم» می کوشند. چون «دموکراسی» به سان مفاهیم دیگر ِ علوم انسانی مفهومی بسیار وسیع و پیچیده می باشد، لذا گرایش غالب در علم سیاس این است که به منظور دستیابی به درکی ملموس ازدمکراسی تنها به بنیادی ترین مؤلفه های «دموکراسی» پرداخته شود. این مؤلفه هائی چنین اند: آزادی قلم و بیان و عقیده، برگذاری انتخابات آزاد، پارلامنتاریسم، قانونییت، تحزب ، تفکیک قوای سه گانه، آزادی رسانه های جمعی، رشد جامعۀ مدنی، پلورالیسم و آزادی اجتماعات به مثابۀ اولین الزامات برقراری دموکراسی.[6]

 

آیا این چنین درکی از دمکراسی محدود نیست؟ آیا تمام داستان همین است؟

 

«دمکراسی» در این رویکرد چیزی جز فروکاستن ِ(Reduktion) یک مفهوم نیست. تلقی صرفأ سیاسی از «دمکراسی» نشانی از جهانی تنگ و محدود است. شناخت از جهان را باید گسترش داد. با اتکاء به ذهنی ورزیده تر می توان دامنۀ فهم از «دمکراسی» را توسعه داد. «دمکراسی» را نباید در تنگنای عرصۀ سیاست اسیر نمود.

 

منش دمکراتیک

دمکراسی یک منش است. نوعی دستگاه تنظیم رابطۀ مناسبات انسانی است. راه و روش زندگی است. متد نواختن آلت موسیقی است؛ موسیقی حیات انسانی. فقط بخش ناچیزی از رفتارهای انسانی غریزی است، تمام کنشها و رفتارهای ما در فرایند ساده و پیچیدۀ یادگیری کسب می گردند. دمکراسی هم آموختنی است. دمکراسی نوعی سخن گفتن است، دستوری است برای راه رفتن، آداب تکلم است، شیوۀ نشست و برخاست است، «آداب و آئین دبیری است»، قوائدی است برای «کوک» کردن دستگاه موسیقی انسانی، نوعی سلوک است.

 

دمکراسی امانتداری است، دمکراسی راستگوئی است. دمکراسی فرهنگ مدارا و بردباری است، «خویشتن را به راستگوئی معروف کردن» است، «اندر کارها افراط نکردن است».  دمکراسی یعنی «خویشتنداری»، یعنی «بسیار دان ِ کم گوی باش نه کم دان ِ بسیار گوی»، یعنی «به چرب زبانی عادت مکن»، «به غم مردمان شادی مکن»، یعنی «داد دِه تا داد یابی؛ خوب گوی تا خوب شنوی»، دمکراسی با چاپلوسی سر ِ عداوت دارد « نان خود خوردن و نشستن بِِه، که کمر شمشیر زَرّین به خدمت بستن».

 

دمکراسی فرهنگ مراوده و مردم داری است «تندی و تیزی عادت مکن و از حِلم خالی مباش»، دمکراسی یعنی شجاعانه به نادانی خویش اقرار کردن «خویشتن را از جمع داناترین کس مدان، که چون خود را نادان دانستی دانا گشتی»، دمکراسی تعاون و همبستگی و روح جمعی است «از نیکی میاسای و خویشتن را به نیکوئی و نیکوکاری به مردم نما».

 

دمکراسی شجاعت مدنی است (Zivilcourage). شجاعت مدنی یعنی اینکه اگر پدرت بی دلیل بر همسایه دُرشتی کرد جانب پدر را نگیر. اگر رئیس اداره همکارت را ناعادلانه اخراج کرد اعتراض کن! اگر همسرت غیبت کرد او را به سختی سرزنش نما. حق را به حقدار ده حتی اگر خود متضرضر شوی. شجاعت مدنی شهامت پرسیدن، انتقاد و اعتراض است. « صورتحسابت را خودت کنترل کن» (برشت). شجاعت مدنی ایستادگی در مقابل تعرضهای کوچک است. اعتراض علنی در مقابل تصفیۀ همکاران است. شجاعت مدنی «نان به نرخ روز خوردن» نیست. بار خود بستن و رفتن نیست. نباید از «سنگ روی یخ شدن» هراسید. اگر «سنگها» بر پُشت یخ افزون شوند، طاقت یخ طاق خواهد شد و تَرَک بَر می دارد.

 

دمکراسی یعنی فراگیری هر روزه، «جانان ِ پدر هنر آموزید»، دمکراسی یعنی هنر ِ گوش دادن، در سخن دیگری ندویدن، «هرگز کسی بجهل خویش اقرار نکرده است، مگر آنکس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند». در هنگامۀ جدل و بحث جانب انصاف را نگه داشتن، منش دمکراتیک است، «سگان را گشاده و سنگ را بسته» آئین دمکراسی نیست. دمکراسی وفا به عهد و پیمان است (اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ / قرآن)، پافشاری بر اصول است «هرکه با دشمنان صلح می کند سر آزار دوستان دارد». مردمدار باش و «جهد کن تا دشمن نیندوزی»، شجاع و بی باک باش و «اگر دشمنت باشد مترس»، یاور ضعفا باش و «با گردن کشان کردن کش».

 

پذیرش «تفاوت»

شاید در این رویکرد ما مفهوم کثرت گرائی را بهتر بفهمیم. کثرت گرایی در وسیعترین مفهوم آن تاکیدی است بر اصل «تفاوت» (Difference). در عرصه عالم کبیر (macrocosm) ما با شاخص تعدد احزاب، مطبوعات، جناح بندیها و گروه های اجتماعی  کثرت گرائی را محک می زنیم. ولی کثرت گرائی در شبکۀ به هم تنیده شدۀ روابط انسانی خود را در احترام به راه و روش دیگری می نمایاند. پس نظامی «دموکراتیک» است که تفاوت دیدگاه ها را برتابد و فضای مساعد ِ بارور شدن را گسترش دهد. باید در پی ایجاد یک رابطة صحیح با جهان اطراف خود و اجزای آن بود! می توان با جهان اطراف به وحدتی نسبی رسید! لازمۀ آن تلاش و پذیرش «دگر بودگی» است.

اندیشمندانی همچون یورگن هابرماس (Jürgen Habermas)، تربیتانسان دموکراتیک را مقدمه ای برای برقراری یک حکومت دموکراتیک می دانند. «نخست آدمی سیرتی پیشه کن، پس آنگه ملَک خوئی اندیشه کُن». اگر نمی توانیم جامعه را تغییر دهیم و یا در تغییر بنیادین جامعه نقشی ایفاء نمی نمائیم پس خود را تغییر دهیم. این مهم حتمأ عملی است. عدم اهتمام به آن کاهلی است و «کاهلی فساد تن بُوَد».

 

تعاون و «مساعدت حق»

خواجه نصير الدين طوسی (672ـ 597 هجری قمری) یکی از شخصيتهای بارز جهان اسلام است. خواجه پیرو ابن سینا است و تلاشی دامنه دار را آغاز نمود تا ابداعات ابن سینا را بسط داده به کمال رساند. نصيرالدين طوسی با تلفیق منطق ارسطو و منطق رواقی به ابتكار نوینی در باب قياس كلامی دست زد. عالیترین اثر خواجه در باب منطق در تاريخ جهان اسلام «اساس الاقتباس» می باشد. صاحبنظران از این اثر به عنوان «تالی شفا» ابن سینا نام می برند.

خواجه طوسی در بخشی از این کتاب به ما شیوۀ «جدل» را می آموزاند. او می گوید فقط از راه «تعاون» می توان موضوعات را در بحث مورد بررسی و تجزیه تحلیل قرار داد. تو چیزی می دانی و من چیزی. با همکاری و مساعدت در عین احترام به اختلافات و تفاوتها می توان به پرتو افکنی بر چهرۀ حقیقت همت گماشت. هدف از «جدل» یافتن و کنکاش و روشنگری است نه دامن زدن به اختلافات و پافشاری بر مواضع ناصحیح. با همکاری و «تعاون» باید به دنبال حقیقت گشت و «مساعدت حق» نمود. در بحث باید رعایت حق را نمود، ادب را از نظر دور نداشت، جانب انصاف را رها نکرد، فضای جدل را آلوده نکرد، آرام و متین ماند، مستدل و منسجم سخن گفت، پرخاش ننمود و درشتی نکرد، در انتخاب واژگان بسیار باریک بین بود و هدف از مجادله را نه وقت گذرانی بلکه کشف حقیقت دانست.

 

لازمۀ زندگی مسالمت آمیز و خالی از خشونت پذیرش «تفاوت» و «دیگربودگی» می باشد. این امر نه تنها در سطح کلان در رابطه حکومت و شهروندان حاکم است، بلکه در عرصۀ صغیر اما بسیار پهناورِ کنش انسان حضوری همه جانبه دارد: رابطه زن و مرد، مادر با فرزندان، پدر و مادر، پدر با فرزندان، روابط بین همسایگان، طیف دوستان و اقوام و میلیونها کنش یومیه انسانی.

 

اصل پذیرش «تفاوت» و «دگر بودگی» افق جدیدی را به روی انسان می گشاید؛ دریچه ای است به سوی جهانی نو، زنده، پویا، شاداب و خالی از خشونت. این اصل در تمامی سپهرهای زندگی جاری است. در این رویکرد دامنۀ مفهوم «دمکراسی» گسترش می یابد. «دمکراسی» نه تنها مدلی برای اداره جامعه و شیوه حکومت است، بلکه یک الگوی زندگی یا شیوه زیست (Life Style) انسانی است.

دمکراسی فقط مفهومی سیاسی نیست. دمکراسی یک منش است، یک نوع شیوۀ همزیستی است.

(بنگرید به: «تسامـح کلیـد صلح»، از همین قلم)

 

جهان ِ مشترک

ما در جهانی مشترک زیست داریم. تمامی اجزاء این جهان بهم تنیده است

« پیشه اش نقاشی ...

گاه گاهی قفسی می ساخت با رنگ!

اهل کاشان هم بود! نسبش شاید می رسید به گیاهی در هند

به سفالینه ای از خاک».

(سهراب سپهری)

 

جهان به همگان تعلق دارد. محصول تلاش همگانی است. در این جهان من حق دارم همچنان که تو هم حق داری. در نقطه ای که تو ایستاده ای درخت بلوط  پشت سر من را می بینی و من سوارکاری را می بینم که در پشت تو رکاب کشیده دور می شود. درخت و سوارکار واقعییت اند، تو این را و من آن را می بینم. دعوا ما بر سر «این» است و «آن». برای ختم جدل باید زاویه دیدها را تغییر داد. اگر بر همان نقطه ای که ایستاده ای پا بفشری لذت دیدن چهار نعل تاختن اسب را از دست می دهی. «برگرد» و اینجا را و آنجا را ببین!

 

«حق» نمی تواند همیشه به جانب تو باشد، این از اصل ِ انصاف دور است. نداشتن انصاف خود کامگی است و دور از عدالت. واژه «انصاف» با «نصف» همریشه است. نصفی از جهان آن ِ توست نصف ِ دیگری در تصرف من. تو می نوازی و من گوش داده لذت می برم، تو می خوابی و من سکوت می کنم، تو استدلال می آوری و من به تفکر فرو می روم، تو دستان مرا می گیری و من احساس امنییت دارم.

 

خودکامگان جهان را «نصف» نمی کنند آنان سر ِ بلعیدن تمام جهان را دارند.

 

وجود انسانی در خلاء معلق نیست. مفاهیمی همچون آزادی، اختیار، غم، شادی، دوستی و خصومت، صلح و پرخاشگری در رابطۀ «من و دیگری» یا «من و تو معنامند هستند. مکتب اگزیستانسیالیسم به تشریح کیفیت «هستی با دیگران» و «هستی در میان دیگران» می پردازد. از دید اگزیستانسیالیستها هر نوع رابطه، چه سیاسی و چه غیرسیاسی، مستلزم حفظ «دیگربودگی» و «غیریت» دیگری است. دیگران را همانطوریکه هستند بپذیر! بگذار او خودش باشد.[7]  تلاش در تغییر دیگری مکن! موفق نخواهی شد. تو می توانی خودت را، دیدگاهت را، زاویه دید ت را تغییر دهی. از خود بیاغاز.

 

درون» هر کس سرزمین دمکراسی است. حاکمییت دمکراسی را باید در جهانِ «درون» پی ریزی نمود. اگر این شرط را رعایت ننمائیم، اگر منشی دمکراتیک را نمایندگی ننمائیم، تلاشمان هم در پی برقرای دمکراسی سیاسی مشروعییت ندارد. هیچِ هیچِ هیچ مشروعییتی ندارد! نمی توان در منزل شلاق به دست داشت ولی خواهان زمین گذاشتن ِ شلاق جلادان بود. نمی توان از پرداخت دستمزد بَنّا طفره رفت و همزمان برای احقاق حقوق مردم دَم گرفت. نمی توان در خانه پنهانکاری را سر لوحۀ کارها قرار داد ولی خواهان «شفافییت» سیاسی و یا قضائی شد. آنکس که «عدالتخانه» می خواهد باید خود عادل و منصف باشد. دَم گرفتن فردی با منش غیر دمکراتیک، برای برقرای دمکراسی در جامعه مشروع نیست. نمی توان ادعای به زیر کشیدن قیصر از اسب را داشت ولی خود بر پیلی گران سوار بود. رعایت پرنسیپهای دمکراتیک در مناسبات فردی منبع مشروعییت کُنش ما در راستای کسب دمکراسی سیاسی است.

 

مَحک، آغازیدن از خود می باشد. و یا حداقل همگام با مبارزه اجتماعی باید خود را خراطی نمود و تمرین دمکراسی کرد. دمکراسی پروسه ای است دشوار، پر سنگلاخ، درونی و طاقت فرسا. شاید هم انقلابی است دمکراتیک در «درون». تا برقراری دمکراسی در جامعۀ امان راهی دراز را در پیش داریم، چرا هم اکنون از منزل نیاغازیم. اگر تشنه دمکراسی هستیم چرا عطش خود را در منزل موقتأ فرو ننشانیم. منش دمکراتیک را نمی توان به آینده ای دور حواله داد و به انتظار ظهور ناجی در روز موعود ایستاد (و یا نشست). این اندیشه به مفهوم فرار به جلو و سلب مسئولیت فردی است. اگر نمی توانیم «خلق» را آموزش دهیم پس نگاهمان را به واقعیت برگردانیم و فرزندانمان را با منشی دمکراتیک آشنا کنیم. برای این مهم باید قبل از هر چیز خودمان آمادگی پذیرش آموزش را داشته باشیم.

 

 اگزیستانسیالیسم و اصل تفاوت
محور بحث اگزیستانسیالیست ها این است که «وجود داشتن» همواره معطوف به دیگری است و «منِ ِ» انسان ها در ارتباط متقابل و کنش و واکنش با دیگران شکل می گیرد (به مقالۀ: در آمدی بر کنش متقابل نمادین و بحران معنا شناسی در جامعۀ ما از همین قلم بنگرید). در این شبکۀ کنش متقابل است که «تفاوت» ها رخ می نمایند. فیلسوف دانمارکی سورن کیرکگورKierkegaard, 1813-1855)  (Søren یکی از برجسته ترین نمایندگان اگزیستانسیالیسم زنجیره تز، آنتی تز و سنتز هگل را شکافت و بر اصل «تفاوت» تاکید نمود. در دستگاه فلسفی هگل تز و آنتی تز در وحدت به سنتز می رسند، سنتز متولد شده در مرحله بعدی به مثابۀ تز در مقابل آنتی تزی جدید، قد بر می کشد؛ دور تسلسل الی بی نهایت ادامه می یابد. این دور تسلسل در دستگاه اندیشه کیرکگور متوقف می گردد؛ او نه بر وحدت که به اصالت «تفاوت» وفادار است.[8]

 

اصل «تفاوت» در نزد ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی اگزیستانسیالیست هم برجسته است. او به ما می آموزد که انسان با درک تفاوت خودش از دیگران به شناخت خود نائل می گردد. تعرف الاشیاء باضدادها. د ر نظرگاه سارتر شناخت از خود مستلزم شناخت ِ فاصله و یا تفاوت من با دیگری است. از سوی دیگر ما در پهنۀ دید دیگری ایستاده ایم. دیگری مرا «می پاید»، مرا زیر نظر دارد، مرا ورنداز می کند. ما همیشه به نوعی در ارتباط با دیگری قرار داریم. شبکه پیچیده ای از «پایدنها» ما را احاطه کرده است. در این شبکه تو در توی «دیدن و دیده شدن» ما با تصمیم و انتخاب آزادانه خود را می سازیم و فُرم می دهیم. در این شبکه انسان هر لحظه باید خود را کنترل نماید، تعریف کند، فرم دهد، خراطی نماید و «تصویرش» را مرتب تکمیل نماید. این پروسه جان مایۀ زیست اجتماعی است. روندی است طاقت فرسا، نفسگیر و طولانی. به سان جهنمی است که ترس را بر ما مستولی نموده است: »Die Hölle, das sind die anderen« (جهنمبرای‌ من، نگاه دیگران است. سارتر).

 

انسان در میان دیگران و در مسیر «تفاوت با دیگران» ساخته می شود. دیگران با تفاوتهایشان با من، برای من جهنمی را بر پا می کنند. من در این «جهنم» به ساختن خود مبادرت می ورزم. ما موضوع یا «ابژۀ» نگاه دیگران هستیم. خود را در آئینه ورانداز می کنیم و کاستیهایمان را برطرف می نمائیم.[9]  سارتر می گوید بخشی از هستی ما برای دیگری است، ما خود را برای «دیگری» می آرائیم، تفاوت ما با دیگری ما را به اندیشیدن در بارۀ خود وامی دارد. این امر به معنای محدود کردن آزادی ما است ولی در عین حال معنایش این است که ما «دیگری» را برسمییت می شناسیم، ما با «آراستن» خود به دیگری بها می دهیم. «دیگر بودگی» من برای او جذاب است.

 

مارتین هایدگر (Martin Heideger, 1889-1976) فیلسوف آلمانی اندیشیدن به هستی را، اندیشیدن به تفاوت می داند. به باور هایدگر، من با ارزیابی فاصله خود با دیگران خودم را ارزیابی می کنم، خودم را سبک سنگین می کنم و خودم را با دیگران می سنجم. «جهان بدون دیگری بی معنا است. فقط با دیگری است که من می توانم در جهان باشم». انسان در میان «متن بزرگ» دیگران معنی می یابد. در متن «روزمرگی»، شناور در کهکشان اشیاء و کلمات انسان به دنبال «یافتن» خویش است. ما در جهانی مملو از کلمات زیست داریم. جهان ما از کلمات تنیده شده است. بوی خوش نان (شریعتی)، «تو ای بیخبر همچنان در دِهی، که بر خویشتن منصبی مینهی» (سعدی)، درفش، رخش، مروت، صبر، دلی بی قرار، تنهائی و غم، اشک ِ شادی، میهمان، طاووس، «کباب قناری بر آتش سوسن و یاسمن» (شاملو)، «که راه مخوفست و رفیقان ناموافق و رحلت نزدیک و هنگام ِ حرکت نامعلوم» (کلیله دمنه، باب بروزیۀ حکیم). «از مزاح ِ ناخوش پرهیز کن، بخصوص در نرد و شطرنج باختن»، «جوانان بیشتر عاشق شوند از پیران از آن که طبع جوانان لطیف تر بُوَد از پیران» (قابوسنامه).

 

ما گویئا در اقیانوسی از کلمات شناوریم یا در کهکشانی از واژه ها.

وسعت اقیانوس و کهکشانمان بسته به واژگانمان است.

 

تاریخ انسان ِ مدرن شاهد ناشکیبائی، شرارت و قساوت انسان است. انسانهائی که «تفاوت» را بر نمی تابند. انسان بار ِ شرم آور قساوت خویش را بدوش می کشد: آشویتس، اردوگاههای سیبری، «یک کشور، یک مردم، یک پیشوا»،«همیشه حق با موسولینی است»، «بحث نه، تنها اطاعت!»، «ایمان بیاورید، اطاعت کنید!، بجنگید».

وقتی که یک مرام و اندیشه خود را ابَر گفتمان بداند، آغاز فاجعه است. فاشیسم، نازیسم و استالینیسم با تکیه بر حزب واحد حیات جامعه را به انهدام کشاندند. کلیه شئون زندگی انسانی منکوب چکمه داران شد. این فاجعه در وطن ما توسط نعلین به پاها و عمامه بر سران تکرار می شود. هر نوع وجه تمایز و «غیر خودی» هر صیغه ای از «تفاوت» و «دگر بودگی» منبع خطر تفسیر می گردد. خطر را هم باید به طریق اولی دفع نمود؛ با هر وسیله ممکنه. آری «دهانت را می بویند» و باید «عشق را در پستوی خانه نهان» کنی (شاملو). حوزۀ خصوصی مورد یورش واقع می گردد و هیچ چیز در امان نیست. در این فضای خفقان زا، سنگین و ماتم زده به قول هانا آرنت به انسانها اساسأ به مثابۀ موجوداتی دست و پاگیر، زائد و غیر ضروری نگریسته می شود.[10]

 

در سپهرهای خارج از مدار سیاست، فرهنگ ِ «به رسمیت شناختن دیگری» به مثابه بستری است که روحیۀ مشارکت جوئی و مداراگرایانه را در انسانها پرورش می دهد. هر چند منش انسانها دمکراتیک تر باشد امکان استیلای نظامهای اقتدارگرا هم تنزل خواهد یافت. شهروندانی که در عرصه های خصوصی و غیر سیاسی رفتاری دمکراتیک دارند می توانند نظام سیاسی خود را تحت فشار قرار داده و از آن انتظار برخوردی دمکراتیک داشته باشند. هر چه فرهنگ دمکراتیک در جامعه ضعیفتر، امکان استقرار استبداد قوی تر. تمرین دمکراسی در پهنه های خصوصی زندگی تضمینی است برای قوام دمکراسی.

 

کودکان حاملان دمکراسی هستند. فرهنگ خشونت را به آنها منتقل ننمائیم، «با هیچ کس جنگ مکن»، با خشونت با آنها سخن نگوئیم. متانت، صبر، شجاعت، مدارا و آراستگی را تعلیم دهیم. آنها باید امین و راستگو باشند زیرا که «مالِ همۀ عالَم، امینیان و راستگویان راست [باشد].»، کودکان باید بی عدالتی و ظلم را امری طبیعی نپدارند، حساسیست آنها را در این باب صیقل دهیم. آنها باید وقت شناس، قدرشناس و وظیفه شناس باشند. شادابی، تحرک و کنجکاوی را ترویج کنیم. امانتداری به آنها بیاموزیم که «طریق مردی و جوانمردی آن است که امانت ِ مردمان را نپذیری یا چون بپذیری نگاه داری تا بسلامت به خداوند [صاحب] باز رسانی.» مشوّق کودک باشیم تا در حرفه و «پیشه ای» که باشد «زودکار و استوده کار» باشد چون «حریفان بسیار باشند و به وقتِ کار بِه از آن کن که هم پیشگانِ تو کنند.». اعتماد به نفس سرمایه کودک است. برومندی شخصییت، استقلال رأی، حس مسئولییت پذیری و وجدان کاری در کودکان تضمین ترقی و پیشرفت جامعه است.

 

وظیفۀ سترگ ما انتقال منش دمکراتیک به آنان است. به کودکان بیاموزیم که درخت تناور دمکراسی آینده ریشه در منش دمکراتیک آنان دارد. تربیت خود و کودکان نقطۀ آغازین هر مبارزه مشروعی برای برقرای نظامی دمکراتیک در جامعۀ است.

 

 

کلن/آلمان بازخوانی شده در 14 ژانویه 2013

afoolad@freenet.de

 




[1][ رجوع شود به: تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، سید جواد طباطبائی.

[2] ] مقایسه با فتوی خمینی در قتل عام مجاهدین و مخالفین.

[3]] سیاستنامه: خواجه نظام الملک، ص. 2 ـ 161

[4]] سلوک الملوک:  فضل الله بن روزبهان خنجی اصفهانی، ص.  279.

[5]] همانجا، ص.  205.

[6]] حسین بشیریه، گذار به دموکراسی، نشر نگاه معاصر، ۱۳۸۴، ص.۱۲

[7]] جان مک کواری، فلسفه وجودی، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، ۱۳۷۷، ص ۱۰۷.

[8]] سوزان لی اندرسون، فلسفه کیرکگور، ترجمه خشایار دیهیمی، ۱۳۸۵، ص ۲۷.

[9]] بابک احمدی، سارتر که می نوشت، ۱۳۸۴، ص ۲۱۶.

[10]]  لی بردشا، فلسفه سیاسی هانا آرنت، ترجمه خشایار دیهیمی، طرح نو، ۱۳۸۰، ص ۹۲

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

لاله موذن
برگرفته از:
ایمیل رسیده

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.