ملتی هستم بپاخاسته. میخواهم باور کنم، اما نمیدانم به که. میخواهم در صلح زيست کنم، اما نمیدانم با که. میخواهم پیريزم سرزمينم را، اما نمیدانم با که. میخواهم آغاز کنم زندگی را، اما نمیدانم کجا. میخواهم دادخواهی کنم، اما نمیدانم از که. میخواهم فغان کنم، اما نمیدانم از چه. میخواهم طغيان کنم، اما نمیدانم بر چه. میخواهم نبرد کنم، اما نمیدانم عليه که؛ چرا که دشمنان من متعددند، متحجرند، نژادپرستند، حقکشند، عدالتستيزند، دروغگويند، شيادند، بیرحمند، دلسنگند، خشنند، خشونتپرستند، کوتاه کلام تهی از جوهر و درک انسانیاند.
اما درد من درد انسانيست، بانگ من بانگ آزاديست. باری، درد بسيار، ناله بسيار، اما، اراده بسيار، يار برای نبرد، برای عدالت و آزادی، برای رهائی ملی نيز بسيار.
در اين راه چهارپارهام کردند، سيم خاردارم کردند، تازه آنرا "پرگوهر" ناميدند و از من خواستند بر آن صحه گذارم و از آن پاسداری کنم! اما کامياب نشدند. در داخل هر کدام از اين پارهها خردترم کردند و حق سروری بر آن خردهها را هم از من گرفتند، تازه از من خواستند اين چندپارگی و بیحقوقی همزاد آن را برسميت بشناسم! اما نه تنها برسميتش نشناختم، که انگيزه برای رهائی از اين حصار در من کلان و کلانتر نيز شد. در پارهای انقال قرآنیام کردند، کشتار شيميايیام کردند، تبعيد جمعیام کردند، اما ارادهام را نتوانستند در هم شکنند. در پارهای کشتار نژادیام کردند، "کوهی"ام کردند، هزارهزار زندانیام کردند، اما عزمم برای مبارزه نه تنها سست نشد، که راسختر نيز شد، طوريکه ديگر کافی نمیدانند در خيابانها قلع و قمعم کنند، با بمبافکنهای آمريکايی شب و روز بمبارانم کنند، بلکه خود را نيازمند به ترور فيزيکی در کشورهای جهان نيز میبينند! در پارهای انکار هستیام کردند، از حقوق اوليه محرومم ساختند، رعبآفرينی کردند، "بيگانهام" ناميدند و گفتند حق اخذ شناسنامهی کشور اشغالگر هم ندارم! نتيجهی اين سياست امروز اما اخذ خودمختاری دفاکتو به پشتوانهی رزمندگانی بيشمار و رعب و وحشت همسايهی عضو پيمان ناتو شده است. در پارهای به نيرنگ خودیتر از خودی ناميدنم، چنان خودی که ديگر بر خود بيگانه شوم و نهايتاً بر خود مهمان! اما خودآگاهتر از "خودیها" و ميزبانتر از پيش در سرزمين خويش شدم. در اين بخش به قول خودشان تا ديروز "جدیام" نمیگرفتند، اما امروز توافقنامهای کافی است، تا بخش عظيمی از آنان را به هراس بياندازد.
بهار ايرانی به زمستان تبديل شد. بهار عربی پاييز شد. اما بهار کُردی ديرزمانيست آغاز شده و تصور هم نمیرود به اين زوديها پايان يابد. آيا چنين ملتی سزاوار تحسين نيست؟ کدام ملت را میشناسيم که توانسته باشد مبارزهی کوه و شهر و زندان را چنين کارا و پرقدرت به هم گره زده باشد؟ کدام ملت را میشناسيم که پيشروان و رهبران و نخبگان آن را چنين به وسعت خارج از سرزمين آن به قتل رسانده باشند، پاريس، برلين، وين، تهران، آنکارا، دمشق، بغداد، ... را با خون رهبران آن آغشته کرده باشند، اما به زانو درنيامده باشد؟ و کدام ملت را میشناسيم که دشمنانش چنين ناجوانمردانه عمل کنند؛ مبارزانش به گفتگو فراخوانده و بعد کشتار شوند و اين نيز خللی تاريخی در مبارزهاش ايجاد نکرده باشد؟ کدام ملت را میشناسيم که زندانيان سياسیاش چنين پرشمار باشند، از پتانسيل بالفعل چنين بالای مبارزاتی، هم برای نبرد در کوه و هم برای شوريدن در شهر و هم برای مقاومت در زندان برخوردار باشد؟ کدام ملت را میشناسيم که چنين پرشمار زنان مبارز داشته باشد و حتی گروه زيادی از آنها دو دهه در زندان برای حقوق ملتشان رزميده باشند؟ کدام ملت را میشناسيم که دشمنانش چنين پرشمار باشند، همزمان با چهار دولت قهار و نژادپرست در ستيز بوده باشد و با سلاح و به صلاح دو بلوک جهانی سلاخی شده باشد، کشتارها و فجايع بزرگ را تجربه کرده باشد، اما روزبهروز به غلظت مبارزهاش افزوده باشد؟
مبارز و حقوقدان کبير تُرک، اسماعيل بشکچی، چند دهه پيش در کتابی کردستان را «مستعمرهی بينالمللی» ناميد و برای اين اعتقادش حاضر شد ساليان درازی را زندان برود. کشتار نخبگان کُرد توسط دولتهای مختلف در سرزمينهای متفاوت و به ياری قدرتهای گوناگون جهانی دلالت بر درستی اين ارزيابی بشکچی دارد. اين ترور و ترورهای بيشمار ديگر از جمله در وين و برلين، نه تنها نشانهی شقاوت دشمنان ملت کُرد، بلکه همچنين دلالتی بر بينالمللیبودن ستم بر کُرد، و نيز برهانی بر وجود يک مقاومت عظيم است. باری، شايد تفاوت کُرد با برخی از خلقهای مجاور و تحت ستم در اين باشد که اين خلق تنها حاضر نيست، رنج ببرد، نمیخواهد تنها قربانی باشد، بلکه همچنين با خودآگاهی، اعتماد به نفس و قائم به ذات و با تمام ابزارهای مبارزاتی و قبل از هر چيز با تکيه بر نيروی خود بر عليه رنج و ستم میرزمد و تاريخ نشان داده که در اين رهگذر تسليمناپذير بوده است. ملتی که مغلوبشدنی باشد، مبارزانش هزاران کيلومتر دورتر از موطنش چنين ناجوانمردانه به قتل نمیرسيدند. دولت ترکيه 20 سال تمام سکينه جانسز را به بند کشيد، نتوانست ارادهاش را بشکند، لذا به ترور توسل جسته شد، تا صدايش خاموش شود. اما اين تلاش نيز نافرجام ماند و چه بسا نتيجهی معکوس برای دولت ترکيه نيز داشت. غرش تودههای مردم کُرد در پاريس و استقبال آنان از فرزندان جانباختهيشان در دياربکر و درسيم نشانی بر زنده بودن اين ملت و اين مبارزه و شکست مفتضحانهی شووينيستها دارد. سرود ملی «ای رقيب! کُرد زنده است» و سرود «ای شهيدان، نميرد نام و نشانتان» امروز بيشتر از هر زمانی در کردستان طنينانداز است و به اين زوديها خموش نخواهد شد.
در پايان اين گراميداشت ياد همهی مبارزان جانباختهی کردستان، بلاخص ياد سه مبارز زن کُرد، خانم سکينه جان سز از بنيانگزاران و رهبران حزب کارگران کردستان و کسی که 20 سال در زندانهای ترکيه استقامت نمود، خانم ليلا سويلمز، مبارز عرصهی زنان و خانم فيدان دوغان، نماينده "کنگره ملی کردستان" در پاريس، که در دفتر "مرکز اطلاعات کردستان" در پاريس توسط جنايتکارانی "ناشناس" ترور شدند، را گرامی میدارم. راهشان پررهرو باد و نام و آرمانشان جاودان.
15 ژانويه 2013
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید