رفتن به محتوای اصلی

تسامـح کلیـد صلح
21.01.2013 - 10:11

 هستی و زاویه ها

انسان تشنۀ صلح است. در صلح او می شکوفد، می خندد، بارور می گردد و بارور می گرداند. صلح عدم حضور خشونت است، ظرفییت و توان درک دیگری است. پتانسیل پذیرش وجود پنجره های دگری است که به سمت هستی آغوش گشوده اند. می توان پنجره ای را بست، شمعی را خاموش کرد و چشمانی را بی سو کرد. ولی زاویه ها، زاویه های متعدد نگرش به جهان، همچنان در خارج از ما به حیات خود ادامه می دهند. آن کسی که «می بَندَد» در واقع امر چیزی را نمی تواند «ببَنَدد» او خود را «می بَندَد»، خود را حبس می کند، جهان رنگارنگ را به روی خود «قفل» می کند، او رنگین کمان را نمی کُشد، فقط پشت به آن دارد و لذت تماشای آن را از خود دریغ نموده است. جهان خارج از ما رنگارنگ است.

 

جهان را نمی توان فروبست، نمی توان با توسل به خشونت آن را یکدست نمود، نمی توان با ابزار حذف و شکنجه جهانی همگون ساخت. جهان ناهمگون است و زیست آن ملتزم ناهمگونی است. جهان خارج از ما پیچیده و قابل شناخت است. شناخت آنهم از دو طرق ممکن است: فروکاستن آن (Reduktion)، ساده نمودن و خرد کردن آن تا در ذهن «ساده» جا گیرد، قابل فهم گردد و یا بتوان آنرا به دلخواه فرم داد. یا اینکه باید ذهن را پیچیده نمود، قوانین حاکم بر جهان پیچیده را کشف نمود و اجازه داد پنجره های بیشمار دگری برای درک این جهان گشوده شوند. خشونت و حذف نه تنها فرد را آماج قرار داده بلکه هلاکت اندیشه را در خود حمل می کند؛ هر آنچه که غیر از من است، «خودی» نیست، حرف دگری دارد، اندیشۀ دیگری را ترویج می کند، از «قبیلۀ» دگری است، رنگی دگر بر چهره دارد ویا لباس دگری بر تن. او باید حذف گردد تا «جهان ِمن» یکدست گردد. در جهانی یکدست جائی برای بیگانگان، غریبه ها، دگر اندیشان و مهاجرین وجود ندارد. تاریخ بر این حکم گواه می دهد.

 

خشونت همیشه درتاریخ انسانی بر قامت خود پوششهای متعدد بر تن داشته: تربیت صحیح، دلسوزی، دفاع از ناموس و آبرو، پاسداری از مقدسات و اخلاقیات، مبارزه با فساد، جاری کردن فرمان الهی، دفاع مقدس از مرز وبوم، برقراری نظم، دفاع از «زحمتکشان و کارگران»، و پیاده کردن عدل و داد.

توسل به قهر بعنوان گفتمان حاکم به معنی شکست گفتمانهای دیگر نیست. گفتمانهای دیگر در جّوی از رعب و وحشت فرصت ابراز وجود نداشته اند. درفضائی که مملو از حس کینه، دروغ، اتهام و جاسوسی باشد، «غیر خودیها» از هیچ امنییتی برخوردار نیستند. طایفه ای بر حیات جامعه غالب می گردد. گفتمان غالب را او تقریر می کند. جاری کردن خشونت بر علیه دشمنان از جانب ِ«گفتمان حاکم» امری مشروع تلقی می گردد. تمامی حکمهای اخلاقی به یکباره تعطیل می گردند. فضای استیلای رعب وحشت همه را به کام خود می کشاند.«غیر خودیها» به یکباره خود را در محاصرۀ انبوهی از دشمنان می بینند که تا دیروز دوست، برادر و یا همسایه و همکار بودند. همه از هم می ترسند، اندوه، بد گمانی، یأس و سوء ظن سایه می گسترد. جوّ سنگین خفقان و ترس همه جا سایه می گستراند.

 

خشونت پیشگان خیابانها را در تسلط دارند، شور و هیجان حاکم گشته، تودۀ بی شکل اسیر ِ واژه های جادوئی رهبر می گردد. در این فضای سنگین وحشتزا هر تجاوزی و اعمال خشونتی توجیه بردار است، شمع خرد و استدلال عقلانی به خاموشی می گراید. فشار سنگین ِ این جّو خیلیها را به سمت «همگون» [Konformitätsdruck] شدن با آن و یا حداقل تظاهر مصلحتی می کشد، فاجعه آمیزتر آنکه نیروهای روشنکفر هم منکوب این جّو شده ومحو جادو و طلسم «رهبر» گردند. در بهترین حالت آنها شقه و یا منشعب می گردند.

 

اینجا و آنجا چشمان جستجوگر بدنبال «دشمنان» می دوند. آنها یا شکار می شوند ، یا «همرنگ» می گردند، یا فضای موجود را ترک می کنند ویا به تغییر این فضا همت می گمارند. نباید گذاشت این چنین فضائی مسلط گردد به مجرد استیلای فضای خشونت و مشروع شدن آن دیگر کار از کار گذشته. مکانیزم هائی چون عاطفه و احساس گرائی، قبیله گرائی، لفظ گرائی مطلق گرائی، يكسو نگری، جزم گرائی، ذهنی گرائی و اسطوره گرائی حاکم می گردد. ما درهر فضائی به گونه ای سخن می گوئیم، زبان مسلط این فضا پرخاشگری و اعمال خشونت است. تاریخ ما ایرانیها بارها چنین فضائی را تجربه نموده است. پهنه ای از تاریخ ما به نام دوران سیاه وحشت ِ استبداد مذهبی ثبت گردیده است.

 

جزم گرایان خشونت پیشه اند، یا خشونت پیشگان جزم گرایند. آنها خود را متولیان احکام ِ جاودان می دانند. شکاف عظیمی است بین جهان بیرون و آنچه که در مخچۀ (از بکار گرفتن واژه های اندیشه و افکار عامدأ صرف نظر شده است.) آنها می گذرد. این شکاف را آنها با خشونت پر می کنند.

 

استیلای اسطوره

چیرگی اسطوره پایان خرد گرائی است. دریافتهای انسان ِ شیدای اسطوره بخردانه نیست او در سطح عاطفه ها باقی می ماند. اسیر امواج جادوئی واژه ها و شخصییتها می گردد[1]. سیل ویرانگر حرکات خودبخودی و نابخردانه جاری می گردد. کنشهای عاطفی چیره می گردند و جائی برای دیالوگ و استدلالهای عقلی باقی نمی ماند. وقتی که شور و هیجان موتور حرکت افراد ویا جامعۀ گردد اندیشه ورزی و خرد گرائی رخت برمی بندد و جو سیاه حاکم می گردد. انسان درتاریخ سیاسی اش بارها شاهد استیلای هیولاهای اسطوره ای بوده است. موسولینی، هیتلر و خمینی.

آیا واقعأ خشونت یگانه راه ممکنه در اجتماع می باشد؟ آیا بکارگیری زبان خشونت غیر قابل اغماض است؟ خشونت چیست و د رکجا آغاز می شود؟

 

حضور ِ خشونت در عدم گوش دادن

خشونت در نقطه ای آغاز می شود که من شنوندۀ خوبی نباشم، نتوانم خوب گوش دهم، موضوع و مشکل مخاطبم را نفهمم، با طرح سؤالهای متعدد سعی در فهمیدن او ننمایم، متمرکز با او صحبت نکنم، به سخن دیگر شاخه به شاخه بپرم (ما ایرانیها متخصص این امر هستیم). آری آغاز خشونت زمانی است که ما روی یک موضوع مشخص صحبت را پیش نبریم، واژه ها را بدرستی نشناسیم و آنها را دقیق بکارنبریم، حق پاسخگوئی را محترم نشماریم و با حساسییت بالائی نسبت به این حق تا پایان صحبت وفادار نباشیم. خشونت زمانی آغاز می شود که در حین صحبت پیوسته «به میان صحبت» بدویم و در مورد همه چیز اظهار عقیده کنیم الاّ موضوع اصلی صحبت.

 

در همین جا لازم است که به موضوع پایه ای دیگری هم اشاره داشت. دمکراسی در وسیعترین تعریفش یعنی احترام به حقوق دیگران. تضییع حق پاسخگوئی، عدم وقت شناسی، نبود وجدان عمیق کاری، تهمت و افتراء، عدم ِاعادۀ به موقع حقوق دیگران، خیانت در امانت، دروغگوئی، توطئه و جاسوسی منافی با منش دمکراتیک است. با اقدام به این اعمال ما دمکراسی را قربانی نموده ایم. دمکراسی فقط مفهومی سیاسی نیست. نمی توان فقط در کنش اقتدارگرایانه دولتها صفت غیر دمکراتیک نهاد. دمکراسی در زندگی روزمرۀ فرد جاری است. در کنش ما با فرزند، با همسر، با همسایه، با پستچی با فروشنده. نمی توان شعارهای «دفاع از آزادی مطبوعات»، «آزادی بیان و قلم»، «آزادی تشکیل احزاب و سازمانها» و غیره را سر داد ولی ابتدای ترین حقوق اعضاء خانواده را پایمال نمود. دمکراسی یک منش است، یک شیوۀ همزیستی است. دمکراسی نوعی تنظیم رابطۀ اجتماعی فرد با فرد است.

 

حضور ِ خشونت در واژه ها و گفتار

زبان ابزار (Medium) ارتباط با جهان وتفسیر ِ جهان است. زبانی لطیف از جهانی لطیف خبر می دهد. زبانی مستدل از جهانی مستدل، زبانی پریشان و ناپیوسته از جهانی بی تاریخ آشفته و بحران زده.

زبان پریشی (aphasia)  خود را در نداشتن مفهومهای روشن، عدم توانائی در فرموله کردن اندیشه، خواسته ها، تمایلات واحساسات نشان می دهد. اندیشه های برومند فقط می توانند در قالب زبانی برومند عرضه شوند. زبان ِ حافظ،، ملا صدرا، امانوئل کانت فیلسوف آلمانی، هادی خرسندی، شاملو، کارل پوپر، کنفسیوس، مارکس، پابلو نرودا و یا اریش فروم ابزارهای متعدد زبانی برای بیان جهان های متفاوتی هستند. جهان فرهیختگان زبانی فرهیخه را می طلبد. اندیشۀ «ملا حسنی ها» را نمی توان با واژگان شاملو، فروم و یا کنفسیوس به بیان کشید. کتاب ِ«اخلاق پروتستان» فقط  با واژگان فنی (terminus technicus) ماکس وبر (جامعه شناس آلمانی) و مکتب «کنش نمادین متقابل» را فقط می توان با واژگان جرج مید (جامعه شناس مشهور آمریکای) و کتاب «شفا» را با واژگان ابوعلی سینا توضیح داد. افکاربلند می توانند در قالب واژگانی سترگ بیان گردند.

 

انسان وقتی قادر به تببین خود و جهانش نباشد، پرخاشگر می گردد. سعی می کند «با دست وپا» منظور خود را منتقل کند، با استمداد از میمیک و ادا و اطوار. او با مدد گرفتن از اندامهای دیگرِ بدن در تلاش ترسیم جهان خود است، تا خود را بفهماند و یا فهمیده شود.دامنۀ زبان او محدود است. چون او جهان ِ محدودی را نمایندگی می کند. در یک تعریف عام گفته می شود که انسان موجودی است اندیشه ورز و متکّلم. با اتکاء به ابزار زبان او اندیشۀ خود، نیازهای خود، تمایلات، آرزوها و مخالفتهایش را به بیرون از خود انتقال می دهد و با محیط پیرامونش به کنش و واکنش می پردازد. نداشتن اندیشۀ منسجم و عدم مسلح بودن به زبانی برومند او را به گزینش ابزارهای دیگری سوق می دهد.

 

آدمی برای تأمین نیازهایش در صدد بکارگیری اعضاء و جوارح قویتر بدن خود بر می آید: نعره می زند، خشم را در صورت خود نمایان می کند، سینه سپر می کند، پنجه ها درهم گره خورده به مشت تبدیل می گردند و آمادۀ «حرف زدن» می شود، هول عجيبی به جانش می افتد، مشت و لگد زبان می گشایند. پرخاشگری، خشونت، «دست به یخه شدن»، جار وجنجال، فحاشی نمودن و افترا زدن گفتمان حاکم می گردد. « بدبخت کسی که فکر می کند و از گفتن عاجز است» (انجیل ماتیوس 5)

خشونت پیشه به دلیل نداشتن ظرفییت و دانش مکفی برای پیشبرد جدلی استدلالی سعی در آشفته کردن فضای گفتگو کرده تا بتواند «توانائیهای» دیگر خود را نشان دهد: همانطوریکه گفته شد او از اندامهای دیگر بدن (بغیر از زبان) یاری می گیرد. در این فضای پر خشونت تأمل و اندیشه ورزی محلی از اعراب ندارند.

 

انسان به دنیای حیوانی بازگشت می کند.

در حلقات بعدی چنین فضائی او تا حذف فیزیکی مخاطب هم پیش می رود.

 

مهاتما گاندی به ما می آموزد که باید مدام زبان را «پاک و مطهر» نمود. ذخیرۀ لغوی خود را باید از واژه های خشن پاک نمود. جمله ای آموزنده و حکیمانه به ما رهنمودی بسیار زیبا می دهد: «مواظب افکارت باش،زیرا آنها به کلمات تبدیل می شوند. مواظب کلماتش باش، زیرا آنها به رفتار تبدیل می شوند. مواظب رفتارت باش، زیرا آنها به عادت تبدیل می شوند. مواظب عادتها یت باش، زیرا آنها به کاراکتر تو تبدیل می شوند و مواظب کاراکترت باش، زیرا آن سرنوشت تو را رقم می زند». (تلموذ)

زبان روزمره شاخصی از کاراکتر انسانها است. واژه های خشونت آمیز از کاراکتری خشن، ضعیف، نامتعادل، زورگو، بی حوصله، تهی و غیر قابل اتکاء خبر می دهد. زبان پرخاشگر روابط و مناسبات انسانها را به بن بست می کشاند. ادامۀ این روند بی اعتمادی، دشمنی، ترس، دروغ ، افترا و تهمت بر علیه دیگران را جایگزین مناسباتی مدنی بر پایۀ احترام متقابل می نماید. 

مواظب زبان خود باش.

 

واژه شناسی تسامح

تسامح یا تساهل برگردان واژۀ انگلیسی tolerance یا Tolerant به زبان آلمانی می باشد. پرداختن همه جانبه به این مفهوم از حوصلة چند صفحه خارج است با این موجود سعی در ارائۀ تصویری از این واژه می گردد.

 

واژه های تساهل با تسامح بعنوان مترادف استفاده شده است و به معنای «سهل گرفتن بر یکدیگر، بنرمی رفتار کردن و مدارا کردن» (فرهنگ معین) می ‌باشد. واژه عربی تسامح از ریشۀ «سَمُحَ» به معنای بزرگواری و بخشش آمده است.[2] با این توضیح، تسامح یعنی مدارا کردن همراه با بخشش و بزرگواری را در خود حمل می نماید. محمّد سعيد حنايی كاشانی بهترین واژۀ معادل tolerance

را «حلم» می داند.[3] در فرهنگ معین در رابطه با «حلم» چنین آمده است: «آنست که نفس را طمأنیتی حاصل شود که غضب بآسانی تحریک او نتواند کرد، و اگر مکروهی بدو رسد مغلوب نگردد و در شَغَب [فتنه انگیزی، فساد] نیاید. (اخلاق ناصری، 76). بنا بر این تعریف حلم يعنی تحمّل امور ناگوار، در عين توانائی و قدرت. و شیخ سعدی گوید: دو کس دشمن مُلک و دين‌اند: يکی پادشاه بی‌ حلم، دوم زاهد بی‌علم ( گلستان سعدی).

 

مترجمان فارسی زبان از معادلهای دیگری هم برای برگردان واژۀ tolerance استفاده نموده اند: مدارا، بردباری، شکيبايی، رواداری و بالاخره تحمل. انتخاب این یا آن واژه تا حدودی به زاویۀ نگرش و سلیقۀ پژوهشگر برمی گردد. نگارنده در متون متعدد فلسفی و جامعه شناسی ِمحققین فارسی زبان به واژۀ واحدی برای مفهوم tolerance برخورد نکرده است. من واژه های «بردباری» و «تسامح» را می پسندم. ولی اصولأ از واژۀ تسامح یا بردباری چه معنائی استنباط می گردد؟ آیا تسامح به معنی تحمل کردن غیر فعال می باشد؟ آیا بردباری یعنی توانائی پذیرش و حمل هر نظری، هرمواضعی و هر کنش و رفتاری؟ مرز تسامح کجاست؟ آنها را چگونه می توان ترسیم نمود؟ آیا با توجه به مختصات کنونی جهان که در آن عدم تسامح در بخشهای وسیعی از زیست انسان حضوری قوی دارد نشاندن تسامح و بردباری بر تارک کلیۀ مطالبات اجتماعی به منظور تأمین زندگی شرافتمندانه و بی رنج انسان ارجحییت ندارد؟

 

گرچه تسامح مفهمومی نسبتأ جوان است ولی این سابقۀ ای بسیار کهن در زندگی جمعی انسان دارد. در ادیان توحیدی و غیرتوحیدی (بودیسم، کنفوسيونیسم و شينتوئیسم و تائوئیسم) و نصایح آموزگاران بزرگ انسانی رد ِ پای این آموزش بسیار برجسته است. در تاریخ جهان مفهومی با عنوان «تسامح کوروشی» به ثبت رسیده است. گزنفون مورخ شهیر یونانی می نویسد: «پروردگار كوروش را علاوه بر خوی نيك، روی نيك نيز داده و دل و جان‌اش را به سه وديعه‌ ای والای نوع‌دوستی،‌ دانايی، و نيك [...] خاطره و نام‌اش تا به امروز در دل‌های بيدار مردم روزگار، پايدار و باقی است»[4]ّ. زرینکوب در این باره می گوید: «کوروش با دشمنان به مدارا و با صاحبان عقايد و رسوم مخالف به تسامح رفتار می کرد. و اين نوعی عدالتی شرقی بود.»[5]. در انجیل چنین می خوانیم: «وقتی شما به برادرانتان سلام می کنید، [گمان دارید] که کار خارق العاده ای را انجام می هید؟ این سنت که در بین بت پرستان هم مرسوم است. [یعنی رفتار نیکو و مدارا با مخالفین عملی ارزنده محسوب می شد]. (انجیل ماتیوس 5، آیه 43 ـ 47).

 

تاریخچه تسامح:

آباء نخستين مسیحی که براساس فرمان امپراطور دیو کلتیناس (Diokletinas, 284-305 n. Ch.) مورد پیگرد بيرحمانه روميها واقع شدند، با فرمان امپراطور قسطنطین (Konstantin, 306-337 n. Ch.) موسوم به «فرمان مایلند»  (Mailänder Edikt, The Edict of Milan)در سال 313 میلادی از تسامح دینی برخوردار گردیده، آزادانه به انجام مراسم و مناسک دینی می پرداختند. البته در این فرمان تمایلات دینی کلیسا با قدرت سیاسی بهم گره می خورد و یکپارچگی امپراطوری با یکپارچگی دینی «امت واحده» همسنگ می گردد.

 

مسئله‌ی اصلی تسامح در تاريخ غرب قرنها ریشه در اختلافات دينی داشته است. معنی تسامح در آن دوران این بود که پادشاه و یا سرداری پیروز با قوم مغلوب چگونه رفتاری را پیش خواهد گرفت. آیا آنها اجازۀ برگذاری آداب و مناسک مذهبی را خواهند داشت؟ با قدرت گرفتن مسیحییت و تنیده شدن منافع کلیسا و دولت تسامح به حاشیه رانده شد. هدف در این دوران «بازگشت به یگانه دین راستین» بود.

با آغاز جنبش اومانیسم و تأکید بر امحاء هر نیروئی (از جمله مذهب) بر انسان و عدم پذیرش تقدم ایمان بر اندیشه، امکان زندگی مسالمت آمیز در بین پیروان ادیان بزرگ قابل دسترس به نظر می رسید. عصر رفرماسیون و جنگهای مذهبی در اروپا باعث گردید که ایدۀ تسامح دوباره جانی تازه گیرد. (در رابطه با جنگهای مذهبی در اروپا به مقالۀ «حقوق پناهندگی ...»  از همین قلم مراجعه گردد.)

 

تسامح بی‌شک فضیلتی بنیادین در جنبش روشنگری اروپای قرن هیجدهم و نوزدهم میلادی بود. این گرایش در دوران رنسانس و عصر مدرن modernity  نقادانه تر مورد بررسی قرار گرفت. جان لاک (John Lock)  در طرح سیاسی خود با عنوان «رساله در باب تسامح» [Letter on Toleration]  به تشریح تسامح همت گماشت و ولتر در رساله «درباره‌ی تحمل» [Traité sur la tolérance]  به ستایش آن پرداخت. تلاش جان لاک نخستين استدلال نظاموار در طرفداری از تسامح بود. مهمترین نکته ای که جان لاک بدان می پردازد این است که سرکوب و قهر، سياست ِ کارآمد و مؤثری نيست. می توان انسانها را با ابزار زور به برگذاری حرکات عبادی وادار نمود ولی زور نمی تواند ايمان يا اعتقادی در خلوتگه ضمير انسانی جا بیاندازد. او بدرستی می گوید که آنچه زور می‌تواند انجام دهد واداشتن انسان به تظاهر به ايمان است. و به گفته‌ی لاک چنين سياستی نه تنها به شکست می انجامد بلکه باعث گسترش فساد گردیده به پرورش نفاق می‌انجامد. [6] (توجه به وضع سقوط معیارهای اخلاقی در ایران).

 

فیلسوف شجاع انگلیسی لاک برعلیه حق الهی پادشاهان و حقيقت مطلق ِ مذهب و تعصبات کليسا درفش اعتراض را برافراشت. اعتقاد لاک بر این بود که انسان ها مختارند که به شيوۀ خود در مورد خدا بينديشند، نه طبق توصيه های اين و يا آن مذهب. اين آموزه چون صاعقه ای بود بر سر کشيشان و متولیان دینی. فلاسفۀ عصر خردگرائی تسامح را غیر قابل اغماض دانسته با حکام و اولیاء امور سر شاخ شدند: «حکام به صرف وجود اقتدارشان مختار نیستند که در رابطه با امور مذهبی فرمان صادر نمایند یا قوانیی را تصویب کنند.» (Pierre Bayle، پیر بایله 1647/ 1706).  اندیشمندان عصر روشنگری هم فریاد می زدند که « [...] وجدان نیاز به روشنگری دارد نه اجبار و تحکم.» (Denis Diderot ، دنیس دیدرو 1712/1784). [7]

با تلاش اندیشه ورزان تاریخ انسان فضیلت تسامح به قوانین اساسی کشورها راه برد و مشروعییت قانونی یافت. حکام و دستگاه هیئت حاکمه بعنوان ابزار اجرائی موظف به رعایت آن گردیدند. جامعۀ جهانی با تصویب «اعلامیۀ جهانی حقوق  بشر» در سال 1948 میلادی به نیاز مبرم روابط انسانی به تسامح صحه گذاشت.

 

مرز تسامح کجاست

آنکس که شلاق در دست دارد، «زبان گفتگو» را انتخاب نموده است. شلاق «زبانی» است گویا، و عریان. این زبان چند پهلو، تحلیل بردار و توجیه پذیرو تفسیر بردار نیست. زبانی است کاملأ روشن، واضح و قابل «فهم». نماد خشونت است و با رویکردی ساده انگارانۀ اخلاقی کتمان نمی گردد. کلیۀ توجیهاتی از قبیل «او تحریک شده است»، «چاره ای نداشت»، «اگر تو آرام! می بودی او شلاق نمی کشید»، «تو آغاز کردی»، «بی احتیاطی از تو بود»، «تو او را عصبی کردی» و الی آخر تمامأ در خدمت توجیه خشونت، خشونت پیشه و شلاق کِش می باشد. آدمکشان، شلاق کِشان و خادمان آنها در صدد توجیه عملکردی ویرانگر هستند. آنها در تلاشند از خشونت تقریر دیگری ارائه دهند آن را چیز دیگری معرفی کنند. آنها دروغگویند، پرده پوشی می کنند و مفسر شلاق اند.[8] شلاق زبان ِ متعصبان و زورگويان است. زورگو هدفی را دنبال می کند: مخاطب را همرنگ جهان خود گرداند، هویت او را مسخ کرده به سکوت وادارش کند. آیا می توان در پرتو شکیبائی و مدارا شلاق را متحمل شد؟ مخاطبِ! شلاق سه راه بیشتر ندارد: اطاعت، مقاومت و مهاجرت.

 

خشونت پیشۀ شلاق به دست با زبانی دگر تکلم می کند، مخاطب با او زبان مشترکی ندارد. ارتباط  بین آنها برقرار نمی شود. چون زبان مشترکی حاکم نیست. ادامۀ این گفتمان به معنی حذف دیگری است. باید چه راهی را برگزید؟ آیا خشونت پیشه شلاق را مختارانه به زمین می گذارد؟ آیا او آزادانه از ادامۀ سلطه طلبی و اقتدارگرائی منصرف می شود؟

برای نجات گفتمان (یا نجات جان) باید در قدم اول شلاق را از او باز ستاند. پند و اندرز ِ او، روشنگری ِ او، تفسیر کنش ِ او، مداوای ِاو، تلاش برای درک او و سرانجام محاکمۀ او قدمهای بعدی می باشند.

در ابتدای امر خشونتگر باید خلع «شلاق» و خلع قدرت گردد.

مردم ما را غیر از این چاره ای نیست.

 

کلن/آلمان

باز خوانی شده 20 ژانویه 2013

 




 مراجعه شود به: ارنست کاسیرر، اسطورۀ دولت، ترجمۀ یدالله موقن، انتشارات هرمس، ۱۳۷۷.

 فيروزآبادی: القاموس المحيط، (دار احياء التراث العربي)، ج 3، ص 583، البستاني،‌محيط المحيط (مكتبة لبنان ناشرون)، ص 425

 محمّد سعيد حنايي كاشانی: تساهل و تسامح، نامة فرهنگ، ش 28، ص 61.

 سيرت كورش بزرگ، ص 4.

 دکتر زرين کوب: کتاب روزگاران.

 موریس کرنستن: تسامح و تساهل، ترجمۀ محمد سعید حنائی کاشانی، نامه فرهنگ، شماره‌ی ٢۸، ١٣۷۶.

 علاقه مندان آلمانی زبان می توانند به جزوۀ کوچک ولی بسیار مفید: Arbetisteste früden Unterricht, Toleran, Verlag Reclam. مراجعه نمایند.

 در خطۀ ما ایران احزاب و سازمانهای متعددی به تفسیر زبانِ شلاق همت گماشتند. از جمله حزب تودۀ ایران و سازمان فدائیان خلق (اکثریت).  

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

لاله موذن

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.