رفتن به محتوای اصلی

انجماد در ناسیونالیسم افراطی ۹۰ سال قبل (۱)
07.01.2012 - 15:03

(نگاهی به نوشته های ترک ستیزانه  آقای عباس گ. مقدم) – بخش اول

یک توضیح ضروری

طلبی که در پی می آید مروری است به برخی نکات مهم در مقالات دوست عزیز آقای عباس مقدم! از زمانیکه ایشان در کامنت نوشته من در باره سالگرد جنبش ملی ـ دموکراتیک ۲۱ آذر منتشره در “آذربایجان” و “اخبار روز” مرا به گفتگوی قلمی دعوت کرد، نزدیک به یکسال میگذرد! در آن زمان من پیشنهاد ایشان را با چند شرط پذیرفتم: که این گفتگو نه فقط در رابطه با ۲۱ آذر بلکه در باره مسئله ملی و شووینیسم فارس، نه بشکل قلمی که بشکل گفتگوی پالتاکی و در صورت امکان بزبان آذربایجانی انجام گیرد! آقای مقدم بهر علت حاضر به پذیرش شرایط من نشد و بعد از چندین بار مجادلهء قلمی بشکل کامنت، آن درخواست بدون فرجام رها شد! و گرفتاریهای شخصی از جمله مرگ مادر سبب شد که دنبال قضیه گرفته نشود. نوشته ای که پیش رو دارید، بعد از آن مجادلات قلمی تحریر و مدتی بعد بازنویسی شده است! امیدوارم که نقد اینجانب، راهگشای برخی تنگناهای موجود در فهمِ درستِ مطالب و روشنگرِ برخی ابهامات در موضوعات مورد بحث باشد! بعلت طولانی شدن،مقاله در دو بخش جداگانه  ارائه می شود.

مقدمه

پراکنده گویی های آقای مقدم بیش از هر چیز در انسان اشتیاق به نوشتن را از بین می برد. آقای مقدم از آثارِ قلمیِ شووینیستهای افراطی ۹۰ سال پیش، بشکلِ پراکنده چیزهایی حفظ کرده است و تلاش دارد بجا و بیجا از این محفوظات خرج کند!

نکتهء برجسته ای که پس از مطالعهء نوشته های ایشان به چشم می خورد،  تلاش بی وقفهء ایشان برای القاء نگاه منفی به خواننده در خصوص زبان ترکی، تاریخ آذربایجان، خواسته های انسانی و دموکراتیک حرکت ملی موجود در آذربایجان می باشد. در نوشته های آقای مقدم چارچوب و نحوه ارائه مطالب و موضوعات به صورتی دستچین شده اند که در سرتاسر نوشته ها، با نادیده گرفتنِ جوهر اصلی مسئله، حواشی بی اهمیت آن برجسته می شوند؛ و با اغتشاش در استدلالات، به نتایجی میرسند که هیچ قرابتی با فاکت های ارائه شده  ندارد.

 

از مجموعهء ۱۲ نوشته ای که من از آقای مقدم تاکنون دیده ام، حجم بیشتری از آنها (۶ نوشته) مربوط به ارامنه(۱) است و ۴ تای آنها را ۴ جواب به مقالات و یا افراد مختلف تشکیل می دهند، یکی مربوط به یونانیها و دیگری بنام “پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” می باشد. همهء این نوشته ها در یک چیز مشترک هستند و آنهم دفاع از عظمت طلبی شووینیسم فارس و ضدیت دائمی با زبان، فرهنگ آذربایجانی(ترکی) و دشمنی با فعالان ملی، و صد البته دفاع بی چون وچرا از ارامنه در شرایط متفاوت تاریخی!

ایشان در دو  نقدی که  به مطالب مطرح شده در «نکاتی پیرامون مسئله آذربایجان» نوشتهء آقای رضا اغنمی و همچنین مقالهء «برای غلبه بر تبعیض ملی در ایران» نوشتهء آقای بهزاد کریمی تحریر کرده اند، به تنها مسائلی که نپرداخته اند، مسائل مطروحه در مقالات فوق است. ایشان محفوظات خود را بشکل فله ای در هر دو مورد، طوری بکار برده اند که انسان بعضا” دچار توهم می شود که این افاضات را ( داستانهای مربوط به پان ترکیسم، عظمت زبان فارسی و…) در کجا خوانده است؟ که بعد از کمی تأمل و تفکر، متوجه می شود که جایِ دیگری نخوانده است مگر در مقالهءقبلی ایشان! این نقدها در خیلی موارد مسائلِ تازه ای را مطرح نمی کنند، خود ضمن اینکه تکرار اندیشه های شووینیستی یک قرن اخیر هستند؛ حتی در چارچوبِ نوشته های خود آقای مقدم نیز تکرار مقالات قبلی ایشان اند!(۲)

آقای مقدم در عرصهء مسئلهء ملی چنان از نویافته هایش شوق زده است که هر نوخوانده ای را بحساب نویافته می گذارد و سعی می کند آنرا در معرض نگاه دوباره و چندبارهء خواننده قرار دهد، غافل از اینکه نزدیک صد سال است که پایه گذاران تئوری نژادپرستیِ آریایی و هواداران آنها، خود را به آب و آتش می زنند که چند تئوری نژادپرستانه را جا بیندازند! اینکه آذربایجان ایران و آذربایجان شمالی (جمهوری آذزبایجان) دو ملت جدا از هم هستند، اینکه ما (یعنی اهالی آذربایجان) ترک زبان و یا آذربایجانی زبان (بعنوان شاخه ای از زبان ترکی) نیستیم، بلکه ما آذری زبان هستیم که خود شاخه ای از زبان فارسی قدیم (پهلوی) می باشد، اینکه وقتی ما ازملت حرف می زنیم، باید از یک ملت و آنهم، ملت ایران، حرف بزنیم که زبانش هم فارسی است و…! آنها منکر کثیرالملله بودن کشور ایران هستند؛ چون با قبول این واقعیت، تمامی تئوری های آنها پادرهوا می شود! البته سوای این مسئله، قبول این واقعیت، پی آمدهای دیگری هم خواهد داشت که کمترین آن، در دستورِ کار قرار گرفتنِ اصلاحات جدی و بدون تأخیر اجتماعی و فرهنگی  در جامعهء امروز ایران می باشد!

علیرغم اینکه طی ۹۰ سال اخیر، دست اندرکاران حکومتها با توسل به تئوری “یک ملت، یک سرزمین ویک زبان” به هر اقدام غیرانسانی در جهت حذف اندیشه های غیرخودی دست زده اند، نتیجه ای دیگر بیرون آمده است؛ بنظر من علت را باید در پایداری واقعیتهای موجود دانست. مروری بر نوشته های آقای مقدم، روشنگر بعضی از مسائل خواهد شد!

“ترک ستیزی” مخرج مشترک همهء نوسته ها

انگار که “ترک ستیزی” در وجود  آقای مقدم لانه کرده است؛ ؛ ظاهرا” ایشان تخصص دارند که هر مشکل و پدیدهء اجتماعی منفی را بدون اشاره به جوهر آن مسئله یا پدیده، به هر بهانه و هر استدلالی، بسوی “پان ترکیسم”، “ترک گرایی”، “امپراتوری عثمانی”، مواضعِ “آتاتورک”، “ترکهای جوان” و… سوق دهد؛ من تا بحال هیچ مقوله ای را از این دست ندیده ام که آخرالامر آقای مقدم به یکی از این اسمها بند نکند! اگر می گویم “ترک ستیزی” در وجود آقای مقدم لانه کرده است، پر بی راه نگفته ام؛ در مطلبی بانام ” پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” چنین مینویسد:

“تنوع فرهنگی و زبانی در ایران، تا زمان به قدرت رسیدن رضا شاه، نه تنها دست آویزی برای تفرقه و تجزیه نبوده، بلکه تمامی اقوام و گروه های زبانی و دینی در ایران پیوند محکمی با هویت ایرانی داشته اند. پس سبب چه بود که رضا شاه با نشانه گرفتن تنوع فرهنگی، قومی و زبانی، در صدد یکسان سازی جامعه ایرانی بر آمد؟(۳)

ایشان به جای اینکه جواب درست و حسابی به این سؤال جدی بدهند، باز منوسل به عوامل جانبی و فرعی شده و به پشت بند پاراگراف فوق بدون فاصله چنین می نویسند:

“رشد پان ترکیسم در اواخر امپراتوری عثمانی و زایش پان آریائیسم در آلمان را می توان عواملی دوگانه برای اقدامات یکسان سازی رضا شاه و ناسونالیست های ایرانی دانست. و چون پان ترکیسم خود زیر چتر حمایتی آلمان از عثمانی، شکل گرفت، لازم است ابتدا نگاهی به ناسونالیسم آلمانی و سیاست رو به شرق آلمانی ها بیندازیم.”(۴)

جای حیرت نیست که ۵ صفحهء تمام تحت همین عنوان “نگاهی بیندازیم” نوشته شده، دریغ از ۲ سطر جواب برای سؤال فوق الذکر!!! و آخر سری هم بند کرده به هویت طلبان!

در مقالهء یاد شده علیرغم اینکه جایی ظاهرا” در کلیات و بیشتر در رابطه با سرِ کار آمدن رضاشاه بحث می کند، از ۳ صفحهء نخست نزدیک به ۲ صفحهء آنرا بر علیه “پان ترکیسم”، “دولت عثمانی”، “دولت نوبنیاد آتاتورک” و… نوشته است و زمانیکه به تحلیل “پان آریائیسم” میرسد، (غافل از اینکه از اینهمه صغرا ـ کبرا چیدن ها، هدف ایشان، تحلیل پان آریائیسم بوده است) بعد از چند صفحه زمینه چینی خارج از موضوع، به این نتیجه حیرت انگیز می رسد:

“در ایران نیز گرچه “پان ایرانیسم” ملهم از “آریاگرایی” آلمانی ها شکل گرفت ولی هرگز نتوانست در مسیر تجاوز و سلطه گری، قرار گیرد. البته کم نبودند ناسیونالیست های افراطی که حفظ یک پارچگی ایرانیان را درگرو رشد و توسعه زبان فارسی و تضعیف دیگر زبان ها و گویش ها می دانستند. آنان حتی با همین نیت توصیه هایی نیز به دولت می دادند و دولت هم قدم هایی برای تحدید فرهنگ و زبان های اقوام ایرانی برمی داشت. ولی اقدام جدی در این مورد صورت نگرفت؛ به جز دستور برای معلمین مدارس که جز فارسی به هیچ زبانی نباید صحبت کرد.“(۵) (تمام تأکیدات از من است)

ایشان تجاوز و سلطه گری را احتمالا” در حملات نظامی به دیگر کشورها تصور می کند! والّا رضاشاه بعد از مستحکم کردن پایه های حکومت استبدادی خود، تمامی اندیشه ها، تمامی فرهنگها، تمامی زبانهای موجود در ایران (بجز زبانِ فارسی) را تا حد نابودی قلع و قمع کرد. سیاست یکسان سازی وی یکی از فاجعه بارترین نتایج را در عرصهء نابودی استعدادها به بار آورد! احتمالا” بزعم آقای مقدم این موارد تجاوز و سلطه گری معنی نمی دهد! ایشان بعد از کلی مقدمه چینی، حیات فاجعه بار “شووینیسم فارس” در ایران را با ۵ سطر فوق تحلیل می کنند و در ضمن، متذکر می شوند که، ظاهرا” دولت رضاشاه خود عامل این نابسامانیها نبود، بلکه عامل این کار “ناسیونالیستهای افراطی” بودند که بزعم آقای مقدم : “حفظ یک پارچگی ایرانیان را درگرو رشد و توسعه زبان فارسی و تضعیف دیگر زبان ها و گویش ها می دانستند” و به همین منظور “توصیه هایی نیز به دولت” می دادند!  دولت هم قدمهایی “برای محدود کردن فرهنگ و زبان اقوام ایرانی” برمیداشت! فقط همین!! یعنی حتی دولت و ناسیونالیستهای افراطی، “هدفِ شیطانی” هم نداشتند و ظاهرا” با “نیتِ خیر ” این کار را انجام می دادند! آقای مقدم با سخنان فوق هنوز به سمبل کردن مسئله ای به این مهمی قانع نشده دوباره یادآور می شود که: ” ولی اقدام جدی در این مورد صورت نگرفت؛ به جز دستور برای معلمین مدارس که جز فارسی به هیچ زبانی نباید صحبت کرد.” نمی دانم این عزیز متوجه هست یا نه، که با چه عرق ریختنی دارد روی گندکاری های “رژیم پهلوی و شووینیسم فارس” ماله می کشد!

البته حیات فاجعه بار شووینیسم دولتی در ایران را به این چند جمله منحصر کردن، بیش از آنکه عدم آگاهی نویسنده از مراحل رشد و عملکرد شووینیسم فارس و یا آریائیسم را برساند، چشم بستن عمدی آقای مقدم  به این جنایات بر علیه بیش از نصفِ اهالی ایران را نشان می دهد! و جایِ بسی تأسف است که ایشان با آگاهی به فجایع قربانی شدن این مدنیت ها و زبانها، خودش را به آب و آتش می زند تا کوچکترین گَردی روی جمال شووینیسم فارس ننشیند! و سه صفحه از چهار صفحهء اولِ مقاله خود را در رابطه با عوامل جانبی، خارجی و غیرعمده، سیاه می کند! و آنجا هم که مجبور به اعتراف به اقدامات منفی رضاشاه می شود، دوباره نوک حمله را برمیگرداند بسوی دیگران و بدنبال نقل قول فوق بدون فاصله چنین می نویسد:

“این اقدامات سبب شد تا قوم گرایان ناسیونالیست، با مظلوم نمایی “شونیسم فارس” را مسبب عدم رشد زبان های ترکی، کردی، و دیگر زبان ها بدانند. اینان زحمت هیچ گونه مطالعه را به خود نمی دهند، تا بدانند، زبان فارسی قرن ها ـ حتی زمان پادشاهان ترک زبان قاجارـ زبان آموزش در مکتب خانه ها بوده است.”(۶)

شیوهء نگارش آقای مقدم از این شاخ به آن شاخ پریدن است، ایشان به هیچ اصل استدلالی در بحث پایبند نیستند؛ شروع جمله ظاهرا”برای توضیح چگونگی شکل گیری “پان آریائیسم”بود؛ ولی بدنبال جمله بندیهای ضعیف و پراکنده، بدون کوچکترین بارِ استدلالی، به نتیجه گیریهای کاملا” مغایر رسیده و بجای یافتن ریشه های “پان آریائیسم” به سجده در بارگاه خودساختهء زبان فارسی مشغول می شود! و بدینگونه جای فاعل و مفعول و جای علت و معلول با یک چرخش قلم عوض می شود و دوباره موج اتهام است که علیه غیرخودیها زده می شود، که “آنها زحمت مطالعه بخود نمی دهند” که زبان فارسی اِله هست و بِله هست، که حتی “قولنامه ها و وصیت نامه ها هم به آن زبان نوشته می شد” و…

یک خواننده بی طرف ولی منصف، اگر به نوشته های آقای مقدم نظری بیندازد، در نگاه اول متوجه خواهد شد که ایشان چه کینهء عمیقی نسبت به ترکها دارند؛ ایشان در مقالات خود مطرح کرده اند که هیچ جای ایران تاریخا” مال ترکها نیست، برای من قابل فهم نیست که در بحث در مقولهء “ترک” چه چیزی آقای مقدم را آزار می دهد که چنین با عصبانیت و چنین بی محابا میخواهد تاریخ را تحریف کند! اگر غرض از «تاریخا”» این باشد که آنها “مهاجر”ند، یعنی آنها زمانی در ازمنهء قدیم از منطقه ای به منطقهء جغرافیایی دیگر کوچ و یا مهاجرت کرده اند، آنوقت باید به آقای مقدم گفت که با این “تحلیل” سنگ روی سنگ بند نمی شود! چون تمامی گروههای نژادی ـ قومی در طی تاریخ موجودیت خودشان به خاطر امکان بهره مند شدن از امکانات زیستی بهتر، از نقطه ای به نقطهء دیگر مهاجرت کرده و در صورت رضایت در منطقهء جدید اسکان پیدا کرده اند! اگر با توسل به منطقی که آقای مقدم در این مورد بکار برده، یکی برگردد و بگوید که: “هیچ منطقه ای در ایران تاریخا” مال “فارسها” هم نیست”، انصاف حکم می کند که ایشان نتوانند جواب قانع کننده ای به وی بدهند، چرا که نیاکان “فارسها” هم زمانی بعنوان قومی مهاجم و متجاوز از استپ های آسیای میانه به فلات ایران آن زمان مهاجرت کرده اند! آقای مقدم! تاریخ را دستاویز خواسته ها و مطالبات شخصی قرار دادن، ببینید چه جوری انسان را آچمز می کند!

آقای مقدم در بحث از عثمانی ها نوشته اند: “به گواهی تاریخ هیچ منطقه ای در عثمانی بطور تاریخی از آن ترکان نبود.” (۷) اگر از کلمهء “بطور تاریخی” منظور «در طی تاریخ» باشد، که در سطور قبلی بدان پرداخته شد، اما اگر از تاریخ معاصر صحبت می کنید، چگونه است که با وجود حکومت پادشاهان عثمانی و زبان رسمی ترکی در آن کشور طی سالهای متمادی، راه به راه از کثرت یونانیها، ارمنی ها، آسوریها صحبت به میان می آورید و حتی از آنها بعنوان صاحبان اصلی آن سرزمین، خودش هم نه در طول تاریخ بلکه در همان آستانه وقوع جنگ چهانی اول نام می برید؟

سخنی درباره زبانهای ترکی و فارسی

در بحث از زبان ترکی آقای مقدم  تزهای می دهد که بیشتر به شوخی شبیه است تا بحث در حیطهء مسایل جدی ؛ وی با کمترین اطلاع از مسائل ظریف زبان شناسی بطور عموم و ظرایف زبانِ ترکی بطور مشخص، حرفهایی میزند که آدم از حیرت دهانش باز می ماند؛ مثلا” یک جایی می نویسد:

” زبان ترکی بعد از اسلام توسط اقوام مهاجم ترک «اورال آلتایی» به ایران، بخصوص به آذربایجان وارد شد” (۸)

نمی دانم آیا انسان مجبور است از مسائلی صحبت کند که از کم و کیف آن اطلاعی ندارد؟ دوست عزیز! در ترم های زبان شناسی “اورال ـ آلتایی” تنها به گروه زبانی اطلاق می شود و بس! انگار که شما از زبانهای هند و اروپایی صحبت می کنید! امروزه اگر کسی بدنبال یافتن طایفه یا قوم “هند و اروپایی” برآید همان قدر خنده داراست که کارشما! در طی تاریخ در روی کره زمین چنین اقوام ترکی نبوده اند که مهاجم هم باشند! نسخه برداری از روی دست نوشت دیگران چنین مشکلاتی هم ببار می آورد! آقای مقدم  در پی آمد آن می نویسد که:

“در آذربایجان طی سده های گذشته، زبان ترکی به سه دلیل نمی توانست زبان علم و ادب باشد؛ اول اینکه چون در آن زمان زبان ترکی فاقد دبیره بود. یعنی زبان پیشرفته ای نبود که دارای خط و دستور زبان باشد. این زبان نظیر دیگر زبان های عقب مانده فقط می توانست زبان محاوره ای باشد، نه بیشتر. دوم غنای ادبی زبان فارسی بود که زمینه رشد و اعتلا داشت. زبان فارسی علیرغم اینکه از دل بقایای زبان پارسی باستان، پس از دو قرن رخوت و سکوت سر بر آورده بود، ولی از چنان غنای ادبی و ظرافت و لطافتی بر خوردار بود که حتی حکام ترک را نیز محسور (احتمالا” غلط چاپی است و می بایستی “مسحور” نوشته می شد) خود ساخته بود….” (۹)

اولا” ایشان نمی توانند تصور کنند که حتی زبان قبایل کاملا” دور افتادهء آفریقایی نیز، که بنظر شنوندگان نا آشنا، اصوات درهم برهمی می آید، دارای قواعد، دستور زبان و گرامر می باشد چه رسد به زبان پیشرفته ای چون ترکی که میلیونها انسان بدان تکلم می کرده (و می کنند)؛ این قبل از هرچیز نشانه برخورد تعصب آمیز و ترک ستیزانه آقای مقدم  و نشانهء عدم اطلاع وی از ابتدایی ترین مسائل زبان شناسی هست. در ثانی، زبان محاوره ای و غیر محاوره ای دیگر چه صیغه ایست؟ اصولا” زبان یک پدیدهء محاوره ایست که روابط گفتاری و شنیداری بین انسانهای متفاوت را به عهده دارد؛ امروز هیچ ملتی در ماقبل تاریخ و در دورهء انسانهای اولیه زندگی نمی کند که تنها  از جنبهء محاوره ای زبان استفاده کند. انسان بعد از اختراع خط، بخشی از این ارتباطات را بطور اتوماتیک به حیطهء کتابت کشانده است. و این بدون چون و چرا شامل تمام زبانها از جمله زبانهای ترکی و فارسی هم می شود. (لازم به ذکرست که شکل محاوره ای و ادبی (کتبی) یک زبان، تفاوتهایی عدیده ای باهم دارند ولی در مقوله ای که آقای مقدم پیش کشیده اند نمی گنجد و خود بحث دیگریست)

ثالثا” حقایق تاریخی، خلاف ادعای آقای مقدم  مبنی بر عقب ماندگی زبان ترکی را نشان می دهند! می شود در این مورد مثالهای زیادی آورد، ولی بخاطر ممانعت از اطالهء کلام، لازم است مختصرا” اشاره کنم که: ۵۰۰ سال پیش زبان ترکی، زبان رسمی دربار شاه اسماعیل صفوی بود و نزدیک به هزارسال پیش کتاب “دیوان لغات الترک” نوشتهء محمود کاشغری که امروزه نیز یکی از منابع دست اول محسوب می شود، منتشر شده است! افزون بر اینها، اشعار عرفانی و تغزلی شعرایی چون عمادالدین نسیمی و محمد فضولی، به تنهایی درجهء رشد زبان ترکی را نه تنها در سده های نزدیک بلکه در ۶۰۰ ــ ۵۰۰ پیشین نشان می دهند. و ناگفته پیداست که زبانی که قادر به خلق چنین آثار گرانقدری و ماندگاری بوده، چه مرحلهء رشدی را در ازمنهء پیشین از سر گذرانده است! زبان ترکی، در زمان مورد ادعای آقای مقدم  نه تنها دارای خط و دستور زبان بوده، بلکه همانجور که گفته شد، آثار مکتوب و ماندگار زیادی به این زبان در سده های گذشته خلق شده است!

رابعا” ایشان بدون اطلاع از چند وچون قضایا، از پیشرفت زبان فارسی چه در طی تاریخ و چه امروزه صحبت میکنند! باید پرسید: هیچ می دانید، اگر واژگان زبانهای دیگر و بخصوص زبان عربی را  از درون زبان فارسی بیرون بکشید مثل شیر بی یال و دم و اشکم خواهد شد! در زبان فارسی تنها می توان از افعال ساده و یا بسیط واژه درست کرد؛ براساس تحقیقات دکتر پرویز ناتل خانلری زبان فارسی در مجموع ۲۷۷ عدد فعل ساده دارد که رقم زیادی از آنها هم امروزه کاربرد ندارند، یعنی به مرور زمان از بین رفته اند. (۱۰) این وضعیت، زبان فارسی را با یک بحران موجودیت روبرو کرده است. دکتر محمدرضا باطنی که خود از اساتید زبانشناس جامعه ما می باشد، در مقالهء “فارسی زبانی عقیم” چنین می نویسد:

«تصویری که از زبان فارسی اکنون می توان به دست داد چنین است: درزبان فارسی فقط فعل های ساده یا بسیط هستند که می توانند زایایی داشته باشند، یعنی می توان از آنها مشتق به دست آورد؛ تعداد این فعل ها در زبان فارسی به طور شگفت آوری کم است؛ از این شمار اندک نیز عده ای در حال از بین رفتن و متروک شدن هستند؛ در زبان فارسی دیگر به طور عادی فعل سادهء جدید ساخته نمی شود، بلکه گرایش به ساختن فعل های مرکب است؛ فعل های مرکب و نیز فعل های تبدیلی هیچ کدام زایایی ندارند، یعنی نمی توان از آنها مشتقات فعل ساده را به دست آورد. زبان فارسی در وضع فعلی برای برآوردن نیازهای روزمرهء مردم با مشکلی مواجه نیست، ولی این زبان برای واژه سازی علمی زایایی لازم را ندارد و نمی تواند یک زبان علمی باشد، مگر اینکه برای رفع کاستی های آن چاره ای اندیشیده شود.» (۱۱)

البته بحث در بارهء نارسایی های زبان فارسی چیز تازه ای نیست، کسروی در همان اثر جنجالی خود “آذری یا زبان باستان آذربایجان “(۱۲) که براساس مصلحتهای سیاسی آن دوره نوشته شده بود،یعنی نود و شش سال پیش چنین می نویسد:

“… با آنکه زبان کنونی فارسی بسیار نارساست و بسیاری از معنی هایی که به ترکی توان فهمانید این زبان به فهمانیدن آنها توانا نیست و از هر باره بریک آذربایجانی سخت است که با این زبان سخن راند. با اینهمه در آذربایجان آرزوی رواج فارسی در میان خاندانها از سالها روان است.”(۱۳)

همو در پاورقی همین جمله می نویسد:

“در ترکی آذربایجان، گذشته (ماضی) بر چهارده گونه و اکنون (مضارع) بر چهار گونه است، ولی در فارسی کنونی گذشته بیش از ۴ گونه و اکنون بیش از یک گونه ندارد و این نمونهء نارسایی آن و رسایی این می باشد…”(۱۳)

بی شک آقای مقدم از چنین موضوعاتی خبر ندارد، چرا که هیچ دلیلی برای کتمان حقایق، و وارونه جلوه دادن آن نبود! جای تعجب است که ایشان در این نویافته های ترک ستیزانهء خود چنان غرق شده اند، که حتی ظرافتهای زبان ترکی را که زبان مادری خود نیز می باشد بکلی از یاد برده اند!

بحث در مورد عقب ماندگی زبان ترکی و غنای ادبی زبان فارسی مورد ادعای آقای مقدم را، بخاطر امتناع از اطاله کلام ، همینجا پایان داده و خوانندهء نکته سنج را به جوابیهء آقای رضا اغنمی حواله می دهم! (۱۴)

بنظر من بحث تاریخ را باید به عهدهء تاریخ دانها گذاشت و بر این نکته اصرار کرد که   بیش از نیمی از اهالی کشور ما از آموزش به زبان مادری خود محروم هستند؛ برای رفع ریشه ای این مشکل چه چیزی باید انجام داد؟ نحوهء برخورد نیروهای روشنفکر و سیاست گذاران ما نسبت به این فاجعهء عظیم انسانی چگونه باید باشد!؟ از بحثهای که در تخصص افراد نیستند نتیجه ای جز سر در گمی حاصل نمی شود!  باید پای در زمین واقعیت گذاشت و به جنگ نابسامانیهای امروز رفت! افزون بر این “در گذشته کجای کشور و یا منطقه تعلق به چه کسی داشت” و یا “کدام زبان، کدام کیفیتها را چند صدسال پیش داشت” بحثهایی هستند که متخصصین می توانند سالهای طولانی باهم داشته باشند و از نتایج و درسهایی که ما بدون حب و بغض از آنها می گیریم برای بهبود وضعیت امروزمان استفاده کنیم! نمی توان در گذشته ها زندگی کرد و از امروز غافل ماند! رویاهای کاذب گذشته فقط به درد عظمت طلبان جاهل می خورند که حاصلی از فضل پدر نبرده اند!

دربارهء جنبش هویت طلبی

آقای مقدم در بحث برسرِ حرکت ملی آذربایجان چنین می گویند:

«در سال های اخیر حرکتی در تبریز و دیگر شهر های آذربایجان شکل گرفت که از طرف مدافعین آن “جنبش هویت طلبی” نامگذاری شده است. هر کس بی طرفی با شنیدن این عنوان بی شک از خود می پرسد: مگر آذربایجانیان تا کنون فاقد هویت بودند که اکنون در صدد کسب هویت بر آمده اند؟!

فعالان این حرکت گرچه از طیف های گوناگون و با دیدگاه های مختلف تشکیل شده اند، ولی در یک چیز با هم اشترک نظر دارند و آن “ترک” دانستن مردم آذربایجان است. اینان گویی قسم خورده اند تا با ایجاد شک و تردید و با انکار هویت ایرانی آذربایجانی ها، با طرح شعار “هارای، هارای، من تورکم” برای آذربایجانی ها هویتی غیر ایرانی بتراشند!» (۱۵)

بنظر من آقای مقدم تا این حد از مسئله بی اطلاع نیست که ما هویت داشتیم یا فاقد هویت بودیم؟ و یا اهالی آذربایجان را ترک دانستن جزء گناهان معمولی حساب می شود و یا جزء گناهان کبیره؟ ایشان به عمد خلطِ مبحث می کنند تا همانا چند اصل اساسی شووینیسم فارس را، اینکه “آذربایجانیها ترک زبان نیستند؛ آنها آذری زبان هستند و آذری هم خود شاخه ای از زبان قدیم پهلوی هست” جا بیندازند! ایشان باید بدانند که در مقابل این افاضات که ۹۰ سال است گوش  زمین و زمان را کر کرده است، بخشی از آن ۵۰ ـ ۴۰ درصد مردم ایران که آذربایجانی (یا ترک) هستند، حق دارند هویت واقعی دریغ شده از طرف  حاکمان را با صدای بلند فریاد بزنند! این عملِ انعکاسی چه بنده قبول داشته باشم، جه نداشته باشم یکی از ناهنجاری های جامعه امروزی ما را نشان می دهد! شما که ادعا دارید آذربایجانی ها هویت داشتند، هویتشان در چی بود؟ در پرداختن هرچه بیشتر به ظرایف زبان فارسی؟ در گوشت دمِ توپ بودن برای سیاستهای عظمت طلبانه از ما بهتران؟ در چه چیز هویت داشتند؟ مگر درخواست مدرسه بزبان ترکی (زبان مادری) جرم هست؟ مگر صحبت کردن از هویت آذربایجانی جنایت محسوب می شود؟ یا اینکه اگر تابع  سیاست فرهنگی رسمی کشور باشیم و بچه های سربراه، انسانهای “غیور”ی می شویم در غیر آن آدمهای وابسته، غیرمدنی و تجزیه طلب؟ هویت ملی داشتن عبارت از این هست که اولا” در جامعه ای که زندگی می کنی با نام حقیقی خودت زندگی کنی، ثانیا” بزبان مادری خود بتوانی از کودکستان تا عالی ترین سطوح تحصیل نمایی! ثالثا”برای اشاعهء فرهنگ ملی خود، تمامی رسانه های گروهی از جمله رادیو، تلویزیون، مطبوعات و غیره را در اختیار داشته باشی، رابعا” بالای سرت یک ایدئولوزی بشدت فاشیستی قرار نگرفته باشد که هر لحظه هستی ترا تهدید کند! خامسا”بتوانی در امورات مربوط به سرزمین خود، خود تصمیم گیرنده باشی، بس نیست بازهم بگویم؟

شما که ترک هستید، هنوز این واقعیت محرز را قبول ندارید که ترک هستید! اصلا” می دانید هویت چه معنی می دهد؟ شما هنوز در چنبرهء افکار و اندیشه های تعصب آمیز شوونیستیِ اوایل قرن اسیر هستید و فکر می کنید می شود بدون ارائهء اسناد منسجم و تنها با اتکاء به وجود چند نفر بیگانه به زبان و فرهنگ آذربایجانی (ترکی) در چند نقطهء آذربایجان برای ما تاریخ دیگری نوشت! وجودِ این اقلیت ناچیز که اهالی بومی آنجا (یعنی آذربایجانیها) نامحترمانه و تحقیرآمیز “تات” (لال) خطابشان می کردند مثل هرجای دیگرِ دنیا یک امر طبیعی بود! نمی توان تنها با توسل به تئوریهای من درآوردی که هیچ پایهء علمی ندارد برای مردم آذربایجان تاریخ دیگری نوشت! چگونه می توان این افسانه پردازیهای تعصب آمیز شوونیستی را واقعیت دانست، بی آنکه  از این (بزعم شما) قوم (یعنی تات ها) در سرزمین ما در طی قرون، هیچ کتیبه، نوشته و اثر مستدلی بیادگار مانده باشد! این تئوریها بیشتر مناسب همان زمان و همان افراد متعصب فارس زده بود که نمی خواستند واقعیتهای موجود جامعهء ما را همانجور که هست، منعکس کنند و می خواستند با هر حیله و ترفندی و با توسل به سیاست یکسان سازی رضاشاه همه را آریایی و فارس جا بزنند. و امروزه پیشکسوتانِ شووینیست شما، شما را که هویت ترک و یا آذربایجانی خود را فراموش کرده اید بعنوانِ مساعدترین کسان، پی نخود سیاهی که خود تدارک دیده اند بفرستند! و اکنون شما “وا ایرانا” سر می دهید که عده ای با “هارای! هارای!” گفتنشان فرّ و شکوهِ باستانی ایران را تهدید می کنند! شما می نویسید:

“متاسفانه ساده نگری در غالب انسانها همچنین در ما ایرانی ها عملکرد وسیعی دارد. تصور عمومی در کشور ما براین است که هرکسی ترکی صحبت می کند، ترک است! بر این اساس درایران، ما آذربایجانی ها را ترک تلقی می کنند. حتی ما آذربایجانی ها نیز غالبا خود را ترک می نامیم! که چنین نیست، یعنی واقعیت های تاریخی خلاف چنین تصوراتی را ثابت می کند.(۱۶)

تصوراتی که در ذهن شما پدید آمده اند، خلاف وقایع تاریخی هستند؛ تاریخ را نمی توان بدلخواه تغییر داد. ترک نامیده شدن ما، ریشه اش در ترک بودن ماست؛ چرا باید علت را در جاهای دیگر جستجو کرد؟ شما باید فقط آن عینکی را که به چشم زده اید در بیاورید، آنوقت براحتی حقایق روشن می شوند! با عینکی که بچشمتان زده اید، این خود تاریخ است که در پای مسائل سیاسی و ایدئولوژیک قربانی می شود! واقعیت اینست که ترک دانستن مردمان آذربایجان ریشه بسیار طولانی تاریخی داشته و مربوط به  ۱۲ ـ ۱۰ سال اخیر نیست! شاید زندگی در اروپا آقای مقدم را به این نتیجه رسانده که ما ترک نیستیم؛ زیرا اینجا ترک بودن تابع کشور ترکیه بودن معنی می دهد ولی در ایران، ما بدون اطلاع از هیچ تئوری و اندیشه ای از بدو تولد خود را ترک می دانستیم! حتی در تهران و شهرستانها، غربت نشین های ما، برای تعریفِ خود، بیشتر از کلمهء “ترک” استفاده می کنند تا از کلمهء “آذربایجانی”! مگر ایرانی ها، ۵۰ ـ ۴۰ درصد جامعهء خود را ترک محسوب نمی کنند! از قضا، کشور ترکیه قبل از روی کار آمدن “آتاتورک”، عثمانی نامیده می شد و زبان رایج در آنجا هم زبان عثمانی (یا ترک عثمانی) بود؛ همان زمان اسمی که ما داشتیم ترک بود! هنوز هم خیلی از اهالی ترکیه، بما می گویند که ترکهای واقعی شما هستید و زبان اصیل ترکی را شما صحبت می کنید و با این جمله به تغییراتی که در دوره “آتاتورک” به بعد پدید آمده است، اعتراض می کنند! باید یادآور شد که زبان ترکی در ایران و عثمانی و قفقاز در ۱۰۰ سال پیش به هم خیلی نزدیکی داشتند و فاصله ای که امروزه بین این زبانها بوجود امده است، وجود نداشت! جای تعجب نیست که زبان های مورد استفادهء سه غول ادبیات این مناطق در زمان یادشده، یعنی میرزاعلی اکبر صابر، توفیق فکرت و میرزاعلی معجز شبستری با همدیگر تفاوت بنیادی نداشتند! در عین حال جای هیچ افتخاری هم نیست که ادبیات دیوانی ترکیه، بیشتر به زبان امروزی ما شبیه باشد! چرا که این نشانهء پیشرفت در انکشاف زبان، نوآوری و واژه سازی های مداوم در زبان ترکی رایج در کشور ترکیه و نشانهء درجا زدن، عدم پیشرفت و در منجلاب شووینیسم فارس قرار گرفتن زبان ترکی رایج در کشور ماست!

پس ترک دانستن ما، یک چیز ابداعی از طرف هویت طلبان نیست؛ بلکه مسئله ایست که ریشهء تاریخی دارد! افزون بر این چون ترک دانستن ما تمامی تحلیل های غیرواقعی آقای مقدم و تمامی همفکران ایشان را دگرگون میکند، ایشان عمدا” خلطِ مبحث می کنند! وگرنه در کجای دنیا دیده شده است که وقتی صحبت از انگلیسی زبانها و عرب زبانهای دنیا بشود،  منسوبیت جغرافیایی آنها ناگفته بماند؛ این خلطِ مبحث و یا غلو کردن بیش از اندازه بخاطر آنست که، مسائل را آنقدر درهم و برهم بکند که سره از ناسره قابل تشخیص نباشد! مثلا” وقتی گفته می شود عرب مراکش یا عرب اردن یا عرب مصر یا عرب لبنان چرا عرب ایران نتوان گفت! مسئله کاملا” روشن است؛ چرا ما نمی توانیم از ترک ایرانی و یا آذربایجانی ایرانی صحبت بکنیم؟ این مسئله هم صرفا” به این خاطر است که ترک و یا آذربایجانی های گوناگون وجود دارند و تنها منسوبیت جغرافیایی آنها، تفاوت آنها را نشان می دهند! درعین حال ترک بودن با ایرانی بودن هیچ تناقصی ندارد، همچنانکه عرب بودن، کرد بودن هم هیچ تناقصی با ایرانی بودن ندارد!

آقای مقدم با سرپوش گذاشتن روی مشکلات، آنها از بین نمی روند! شما دو راه پیش رو دارید: یا با قبول صورت مسئله، راه را برای حل دموکراتیک و درست مسئله باز کنید! و یا هرقدر بر طبل نفاق بکوبید، نفرت تولید خواهد شد! استدلالهایی که شما بکار می برید آنقدر کهنه هستند که، حتی اکثریت قریب به اتفاق علاقه مندان را هیچ علاقه ای برای بحث روی آنها باقی نمانده است! امروز دنیا قدری متفاوت تر از زمان بوجود آمدن آن تئوریهاست! نمی توان با اتکاء به تعدادی نظریه، حتی بدیهیات تاریخی را توجیه و یا طوری دیگر جلوه داد! مبداء حرکت شما می تواند بیش از آن نظریه های بی پایه، واقعیتهای اجتماعی موجود باشد! کشور ما دارای چنان بضاعت ملی و فرهنگی متنوعی است که اگر آنرا به گلشنی تشبیه بکنیم که گلهای رنگارنگی با خاصیت و عطرهای مختلفی آنرا زینت می بخشند کم نگفته ایم در عین اینکه هیچکدام آنها مثل هم نیستند، ولی باهم و در کنار هم  و هماهنگ باهم، گلشنِ زیبایی بنام ایران را تشکیل می دهند! دو نوع نگرش برای این گلشن می تواند باشد: یکی، تمام گلهای موجود را یکی انگاشتن و تنوعی بین آنها قائل نشدن، حتی اگر آن گل، زیباترین گل هم باشد، نمی تواند زیبایی یک گلشن با جلوه های گوناگون را در خود متجلی کند! دیگری: گلشنی با گلهای فراوان و بازیبایی های دل انگیز بیشتر  در نظر داشتن که  هرکدام آنها درعین تنوع و تفاوت، در وحدت و یگانگی باهم آن گلشن زیبا را بوجود می آورند

از قضا از این زاویه، آن بضاعت ملی ـ فرهنگی که در ایران وجود دارد، با یک سیاست درست و دموکراتیک می تواند بزرگترین ثقل همگرایی با همسایگان متنوع ما باشد و تمام این کشورها و ملتها را بسوی هم جلب کند! درعین حال باید یادآور شد که در صورت وجود یک سیاست توتالیتر، تمامیت خواه و عظمت طلبانهء ناسیونالیستی، تمام این کشورها و خلقها با کشور ایران مناسبات غیر دوستانه خواهند داشت، بهمانگونه که امروزه دارند! یعنی با سیاست درست در قبال ملتهای ساکن در منطقهء ما، باوجود داشتن چنین تنوع ملی، ایران خود به تنهایی می تواند عامل بوجود آمدن یک اتحاد منطقه ای باشد!

شما از “عثمانی” و “شوروی” با عنوان “زندانِ ملتها” یاد کرده اید! جای دوری نروید، در دورهء پهلوی، ایران خود، “زندانِ ملتها” بوده است؛ بعد از انقلاب هم تغییر ماهوی در ارتباط با ملیتها انجام نگرفته است! در شرایطِ امروزی در دورهء بیداری ملتها، دیگر نمی توان با شعار “ملت واحدِ ایران و زبان واحد فارسی” بر مردمانی با تنوع ملی گوناگون حکومت کرد! “چشمها را باید شست، جورِ دیگر باید دید!” بنظر من تنها راه دستیابی ملیتهای ساکن ایران به حقوق ملی خود، از طریق خودمختاری ملی ـ فرهنگی یا یک سیستم فدرالیستی و غیرمتمرکز قابل تحقق است؛ از طریق زورچپان کردنِ فرهنگ غالب، جدی نگرفتن مطالبات ملی، انگ تجزیه طلبی چسباندن به آنها و تحت فشار گذاشتن فرهنگهای دیگر تحت هر استدلالی، نمی توان ره به جایی برد! در صورت بی اعتنایی به حقوق ملی، جامعه متشنج و بحرانی و اهالی نافرمان و ناراضی خواهند شد! آنوقت بجای همگرایی و تفاهم متقابل، هرکدام ملیتهای ساکن ایران حق خواهند داشت، راه حل مشکلات داخلی خود را، خود به تنهایی جستجو کنند و چه بسا در همپیوندی با برادران زبانی خود در خارج مرزهای کشور! چه در جغرافیای امروزی ایران، هر کدام این ملتها در امتداد سرزمینِ خود چنین برادرانی دارند! پس راه حل بی دردسر و متناسب با زمان، همان راه حل اولی هست که جامعه را از بحران ملی ـ فرهنگی نجات میدهد! نباید با شعارهای عوضی، با دورنمای منفی به مشکلات جدی جامعه، نزدیک شد و عوض باز کردن گرهء کارها، گرههای دیگر نیز بدان افزود! نمی شود مخالف استبداد بود، از دست آن عاصی شد و نقش آنرا  در تاریخ جستجو کرد، ولی در برخورد با مشکلات اجتماعی، استبدادی ترین اشکال را بکار برد!                                                                                                 ادامه دارد…

توضیحات:

(۱) ـ موضوع ارامنه، موضوعِ علیحده ایست که پرداختن به آن، کار این نوشته نیست! و بهمین خاطر از بحث در مورد آن امتناع شده است؛ تنها ذکر این نکته ضروری می باشد که، اگر هدف آقای مقدم، دفاع از حق و عدالت و یا درس گیری از تاریخ است، چگونه یک موضوع مردهء مربوط به صد سال پیش، ملکهء ذهن ایشان در تحریرِ ۶ مقاله (و شاید هم بیشتر) می شود، ولی هیچ برخورد اعتراضی نسبت به فجایعی که بوسیلهء نیروهای متجاوز ارمنی بر علیه خلق آذربایجان در تاریخ معاصر (در کمتر از ۲۰ سال گذشته) تحمیل شده، انجام نداده اند؟ نتایج فاجعه بار این تجاوز و حق کشی، اظهر من الشمس است بطوریکه همین امروز هم، بیش از یک میلیون انسان غیرنظامی و بی گناه دور از زادگاه خود با رنج فراوان در چادرها زندگی میکنند (می فهمید یک میلیون، دور از وطن در چادرها!؟) و ۲۰ درصد خاک آذربایجان، از جمله قره باغ که خود بزرگترین مرکز فرهنگی آذربایجان است، هنوز در اشغالِ نیروهای متجاوزِ ارمنی قرار دارد!

(۲) ـ من از آقای مقدم عاجزانه تقاضا می کنم که اگر زمانی خواستند به نوشته اینجانب جواب بدهند، صاف و پوست کنده بروند سراغ مطالبی که بنده مطرح کرده ام! و داستانهای قبلی را (داستان پان ترکیسم، عظمت زبان فارسی، مسائلی که در جامعهء عثمانی ویا ترکیه اتفاق افتاده است و سایر مسائل حاشیه ای) حداقل برای من یکی تکرار نکنند! من شخصا” مایلم بدانم که واقعا” ایشان حرفی برای گفتن دارند یا نه!؟

(۳) ـ ” پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” نوشتهء ع. مقدم

(۴) ـ همانجا

(۵) ـ همانجا

(۶) ـ همانجا

(۷) ـ همانجا

(۸) ـ  مروری به یک نوشته از: آقای عباس مقدم  ـ نوشتهء رضا اغنمی

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=3342

(9) ـ همانجا

(۱۰) ـ ناتل خانلری، پرویز، تاریخ زبان فارسی، جلد دوم، پیوست شمارهً۱. بنیاد فرهنگ ایران ۱۳۵۲

دکتر خانلری در اثر یاد شده در صفحه ۳۳۱ می نویسند: «از قرن هفتم به بعد پیشاوندهای فعل به تدریج از رواج افتاده و فعل مرکب جای آن ها را گرفته است» دکتر خانلری سپس فهرست ۵۲ فعل ساده ی آشنا را که به کلی متروک شده اند به دست می دهد.

دکتر محمدرضا باطنی در مقالهء “فارسی زبان عقیم” پس از آوردن همین نقل قول از دکتر پرویز ناتل خانلری، بحث را چنین ادامه می دهد:

«در سه بررسی جداگانه که سه دانشجوی رشته ی زبان شناسی (خانم پریوش غفوری، خانم اکرم شیرزاده فرشچی و آقای دکتر عنایت الله صدیقی ارفعی) در دوره ی تحصیل شان در گروه زبان شناسی دانشگاه تهران انجام داده اند و فعل های ساده را از متن گفتار و نوشتار روزمره استخراج کرده اند، بالاترین رقم ۱۱۵ بوده است. با افزودن فعل هایی که بسامد آن ها کم تر است، ولی هنوز در نوشتار به کار می روند این رقم بین ۱۵۰ و ۲۰۰ قرار می گیرد. یعنی در زبان فارسی حد اکثر ۲۰۰ فعل ساده ی فعال وجود دارد که از آن ها می توان مشتق به دست آورد! دکتر خانلری پس از ذکر شمار اندک فعل های سادهء فارسی، در پانوشت صفحه ۲۵۸ همان اثر می نویسد: «مقایسه شود با شماره ی فعل ها در زبان فرانسوی که به ۴۱۶۰ تخمین شده است.»

(۱۱) ـ از مقالهء “فارسی زبان عقیم” نوشتهء دکتر محمدرضا باطنی، منتشره در سایت بی بی سی

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/06/080602_an-bateni-article.shtml

(12) ـ  دربارهء کتاب “آذری یا زبان باستان آذربایجان” تا بحال بحث زیادی شده است؛ این کتاب در زمانی نوشته شد که، سیاست یکسان سازی ملی رضا شاه، احتیاج شدیدی به اتکا به یک تئوری بنیادی داشت. کسروی خود با اتکا به تقریبا” “هیچ” پایهء تئوریی را گذاشت که برای برخی افراد سطحی نگر و ساده بین هنوز هم  مانند “وحی منزل” به شمار می رود. البته ناگفته پیداست که سطحی نگری این افراد با ترک ستیزی و ناسیونالیسم افراطی آنها پیوند ارگانیک داشته و دارد. کسروی برعکس اینکه یک وقایع نگار زبردست بود، ابدا” تخصصی در زبان شناسی نداشت و بنای کار خود را نه بر تحقیقات علمی، بلکه بر مفروضاتی گذاشت که با اغراض ناسیونالیستی وی ارتباط عمیقی داشت. در اصل مشوق کسروی در فرضیهء “زبان آذری” ایجاد همگرایی زبانی (و یا همنژادی) در میان ملتهای گوناگون ساکن ایران با قبول هژمونی زبان فارسی بوده است. این فرضیه، به ویژه در دوران رواج نژادپرستی آریایی در اروپا و همچنین بنیان گذاری حکومت استبدادی و سانترالیستی رضاشاه اهمیت به سزایی داشت. والا چون آفتاب روشن بود که با وجود یک عدهء قلیلِ انگشت شمار ساکن در آذربایجان (یعنی تاتها)، نمی توان ادعای تعلق تاریخ آن منطقه به آنها را داشت و میلیونها انسانی را که سالها در آنجا زیسته اند و فرهنگ مخصوص به خود و زبان ویژهء خود را دارند، به هیچ گرفت! این کار بیش از جعل تاریخ،، چیزِ دیگری نمی توانست باشد. با اینحال این کار با اثر یاد شده انجام گرفت و خوراک تبلیغاتی عظیمی را در طی ۸۵ سال آخیر، در اختیار نیروهای متعصب و نژادپرست آریایی قرار داد! حال آنکه مراجعه به اصل همین کتاب، بی پایه گی مفروضات فوق و فقدان استدلالات قوی و ضعف جمله بندیها و بافت دستوری آنرا بشکل بارزی نشان می دهد.

(۱۳) ـ “آذری یا زبان باستان آذربایجان ” نوشتهء احمد کسروی به نقل از جلد اولِ “زبان فارسی در آذربایجان” ـ از انتشارات “بنیاد محمود افشار”، صفحهء ۴۶ (دقت شود که این سخنان درست در زمانی گفته می شود که بزعم آقای مقدم ، اولا” “زبان ترکی فاقد دبیره بود. یعنی زبان پیشرفته ای نبود که دارای خط و دستور زبان باشد” و ثانیا” ” غنای ادبی زبان فارسی بود که زمینه رشد و اعتلا داشت”!انسان باید شرمسار زبان مادری خود باشد که چنین دروغهایی را بعد از نود سال غرغره کند!

(۱۴) ـ مروری به یک نوشته از: آقای عباس مقدم  ـ نوشتهء رضا اغنمی

جوابیه ای که آقای اغنمی نوشته است، بسیار گویا و انتقادهایی که کرده است بسیار بجاست! من اگر شخصا”جای آقای مقدم بودم، قدری به نوشتهء ایشان می اندیشیدم و منبعد، یا قلم را غلاف می کردم و یا وقتی قلم بدست می گرفتم کمی دقت می کردم که اینجوری بیگدار به آب نزنم! خواندن آنرا در آدرس اینترنتی زیر، به خوانندگان گرامی توصیه می کنم!

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=3342

(15) ـ “پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” یاد شده

(۱۶) ـ “رشد ارمنی ستیزی و ناسیونالیسم قومی ترک زبانان در ایران” نوشتهء ع. مقدم

پایان قسمت اول

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار
آذربایجان اونلای

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.