رفتن به محتوای اصلی

معضل کسروی
07.02.2013 - 09:07

کسروی را هرکسی از ظن خود تعبیر کرده و به اوج اعلی و یا به حضیض سفلی رسانده است: حقیقتی که گویای شخصیت متناقض اوست. و این از آنرو که او در باطن کم سواد بود اما در ظاهر در سیطره انحصار سواد به ادبیات و قحط الرجال پر معلومات می نمود و می نماید. و هم ازاینرو ست که تاکنون در شهر کوران یک چشمی نموده است. آخوندی بود سرو زباندار که تحت تاثیر عقاید فاشیستی زمانه اش در گیرودار شکست سنتها جا و بیجا اظهار نظر کرده است. اما نه سواد تحقیق علمی در آن موارد را داشت و نه از جامعه شناسی باخبر بود، اینست که بسیاری از نوشته هایش هم نادرست و هم خطرناک از آب در آمدند. اما در ایران معاصر او و ما که از سر ادب زدگی فرهنگ و فقدان عقل علمی و تحقیق نوشتن را به تساهل با تحقیق یکی میگرفتند و میگیرند و مترجمین را محقق میشناسند، از او که صرفا روایت تاریخ و جمع آوری لغت کرده است، محقق تاریخ و زبانشناس ساخته اند: چراکه نه آن را داشته ایم و نه اینرا داریم. کاش که این مرد که نه زبانشناس بود و نه مورخ (!) به روایت بهتر و دقیق تاریخ مشروطه و آذربایجان بسنده میکرد، دچار خود بزرگ بینی و مالیخولیای فاشیسم نمیشد و در پی دین سازی نمیرفت.

کسی که بدون ظرفیت علمی و توان تحقیق منطقی به مسائل پر دامنه و پیچیده فرهنگی و اجتماعی که درکشان متضمن ظرف و توان بسیار است، دست برد، لاجرم از بیراهه افراط و تفریط، مطلق گرائی و جنون سر در خواهد آورد. همچنانکه سرنوشت نمونه های والاتری از او نظیر "نیچه" و "هایدگر" در غرب نشان داده اند: که اولی دچار جنون شد و دومی به خدمت جنون خطرناک تری که نازیسم باشد در آمد: کسروی هم سر از دینسازی در عصر اتم در آورد که باز نشانی از جنون است. و این از آنرو که کسروی که تحصیلاتش منحصر به طلبگی بود ظرفیت و سواد علمی لازم برای تحقیق در جامعه، فرهنگ، دین، تاریخ و زبانشناسی را نداشت که بسودای نام در آنها مطالعه سطحی و مداخله کرده است. از فلسفه و منطق بالکل بیخبر و تفکرش فاقد آن انسجام منطقی بود که صرفا قابل حصول در سایه دانش فلسفی و تحلیل منطقی اند: اینست که درک سطحی او از این مباحث پیچیده یا فاجعه آمیز از آب در آمدند و منجر به کتابسوزی شدند، یا در سطح "روایات تاریخی" عصر مشروطه ماندند و یا منجر به مطلق گرائی "یک ملت و یک کشور و یک زبان" تحت استبداد رضا شاهی آنهم بر اساس ترجمه غلط و جعل منابع در مورد "زبان آذری" شدند که یادآور برنامه "یک ملت، یک کشور، یک رهبر" نازیهای مورد علاقه اش بود. و هم در این روال است که کتابسوزی او و مریدان مخبطش یاد آور کتابسوزان نازیها در آلمان هیتلری و دستورات "پاکدینی" اش شبیه "پاکسازی" دینی و تخریب مقابر "وهابیان" ماوراء مرتجع در عربستان دهه های پیشتر است: و این همه نمونه هائی از سنت شکنی و "پاکدینی" ارتجاعی محصول "توتالیتاریسم" شبه فاشیستی اند که نظیر فاشیسم در پی نشاندن "دینی" جدید را بجای دین قدیم بودند.

من آنچه را که در مورد کیفیت "تحقیق" کسروی شایسته است پیش از این در مقالاتی که در مورد کتابچه "زبان آذری" او نوشته ام، آورده ام (1 ). لذا درین مختصر به این اشاره کفایت میکنم که برخلاف محققین برای کسروی نتایج "تحقیقاتش" از پیش معین بودند. و یعنی او "تحقیق جهت دار" میکرد تا نظر از پیش تعیین شده خود را توجیه کند. و مثلا بابت اتحاد ایران تحت استبداد رضاشاهی هم که شده در مورد عمومیت کذائی زبان فارسی در سراسر ایران قدیم مدرک جعل کند: و گرنه کسی که ادعای دانش زبان عربی داشت، ترجمه چنان غلطی از "ابن حوقل" نمیکرد تا نه تنها آذربایجانیهای ترک زبان بلکه ارمنیهای هزارسال پیش را هم بجای صحبت بزبان مادری ارمنی شان، متکلم بزبانهای فارسی و عربی بکند (1). ارمنیهائی که پانصد سال پیشتر (هزاروپانصد سال پیش) انجیل را به زبان ارمنی ترجمه کرده بودند: امکانی که سابقه دستکم دوهزارساله محاوره ارمنیان به زبان ارمنی را نه تنها برای اهل تحقیق و زبانشناسان بلکه اهل منطق هم مسلم میدارد: تا آن زبان بتواند به چنان قدرت شفاهی و کتبی برسد که ترجمه مکتوب از زبانهای دیگر برایش میسر شود. همچنانکه "یار شاطر" و دیگران نیز بتاسی از او درین چاله ناسیونالیستی "تالیف پیش از تحقیق" افتاده اند (1). چراکه اگر کسروی اندک دانشی در زبانشناسی میداشت تفاوت میان "زبان کتبی" و "زبان شفاهی" یک سرزمین را می شناخت: تا روایات "حمدالله مستوفی" و "مسعودی" در مورد رواج دیوانی "زبان کتبی فهلوی" بعنوان زبان ارتباط میان دیوانیان "ممالک محروسه" ایران شامل آذربایجان هزارسال پیش را با "فهلوی" بودن زبان محاوره (شفاهی) مادری مردمان عادی همان ممالک محروسه مخلوط نمیکرد! تا ارمنیان آنعصر را هم متهم به تکلم فارسی نسازد.

عجب است که یک صده پیش فرهنگشناس آلمانی "مارکوارت" این تفاوت میان زبانهای کتبی و شفاهی در مورد آذربایجان قدیم را تاکید کرده است (2)، در حالیکه "فرهنگشناسان" و "زبانشناسان" ایرانی معاصر نظیر آقای یار شاطر هنوز هم از آن بی خبراند؟ اما عجبی نیست که بدون سواد لازم "تحقیقات" آنچنانی کسروی در زبانشناسی منجر به چنان فاشیسم فرهنگی شرم آوری شود که در "دفاعیات کسروی از سرپاس مختاری" منعکس است (3). 

من زمینه فاجعه کسروی را در عدم تعادل سواد و نیات او می بینم: چراکه یک باسواد و محقق واقعی که حقیقت را پیشه خود بسازد نمیتواند مثل کسروی به هیتلر و رضا شاه علاقمند شود، هرچند که این علاقه حتی میان "محققین" ایرانی معاصرش هم مد زمانه باشد که همه شان دارای معلوماتی کمّا زیاد و کیفا نازل، تفکری غیر منطقی و اندیشه هائی غیر منسجم بودند و هرکدام بنوعی از فاشیسم معاصر غرب متاثر شده اند (4). بلکه علاقمندی به فاشیسم میان "باسوادن" برای کسی ممکن است که مثل او ناتوان از تنظیم منطقی معلومات سطحی اش دچار آشفته فکری گردد. باین معنی است که من میگویم کسروی معلوماتش در همه موارد مورد بحث سطحی و فاقد ظرفیت لازم برای محتوی بود. و از اینرو توان عقلانی آنچه را که در پی اش بود نداشت. و یعنی کسروی ظرفیت آنچه را مدعی اش بود نداشت.

حواشی و توضیحات:

(1) http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=99…،

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=10….

(2) یوزف مارکوارت، "ارانشهر (نوشته موسی خورنچی (خورنی))، (بزبان آلمانی) ": در این نوشته تحقیقی مارکوارت پس از استدلال دقیق تذکر میدهد که اشاره "حمدالله مستوفی" و "مسعودی" به رواج زبان فهلوی در آذربایجان قرن هشتم هجری تنها ناظر به رواج فهلوی مکتوب در آذربایجان میتواند بوده باشد و لاغیر!

(3) نشریه پرچم سال ۱٣۲۲ـ۱٣۲۱ . تجدید چاپ شده در سال ۲۰۰۴ ـ ۱٣٨٣ وسیله انتشارات انتشارات خاوران (صفحه ٨۱):

"این آرزوی ایرانیانست، آرزوی همگی ماست. ما این را به یاری خدا از پیش خواهیم برد و همه زبانها را جز فارسی از میان خواهیم برداشت. من که در اینجا ایستاده ام زبان مادرزادی من ترکی بوده ولی همه می دانند که چه کوشش هایی (!) به کار می برم که آن زبان از ایران برافتد. ترکی برافتد، عربی برافتد، آسوری برافتد، ارمنی برافتد، کردی برافتد. ارمنیان اگر از مایند باید با زبان ما درس خوانند و سخن گویند".

(4) http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=10….

و مخصوصا حاشیه شماره شش آن: که در آن علائق شووینیستی و فاشیستی اکثر ادبا و "محققین" ناسیونالیست ایرانی طالب مدرنیته از کاظم زاده ایرانشهر و تقی زاده گرفته تا صادق هدایت و چوبک را یاد آوری کرده ام.

اما غریبتر آنکه هنوز که هنوز است داشتن علائق فاشیستی در میان محققین ناسیونالیست ایرانی هم قابل توجیه اند. و جامعه شناسی نظیر جمشید بهنام در "مطالعات اجتماعی" خود نظیر "برلنی ها" با وجود اشاره به عقاید فاشیستی مجله "ایرانشهر" کاظم زاده نظیر ضرورت "تصفیه خون ایرانی" بابت "خصایص نژاد آریائی" و "ذکاوت این نژاد" ، اورا از اندیشه فاشیستی بری میدانند و این مزخرفات فاشیستی را به حساب "عشق به ایران" میگذارد. بیخبر از آنکه باین ترتیب اینگونه عشق به ایران را باید مقوله ای فاشیستی شمرد. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
عصر نو

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.