رفتن به محتوای اصلی

پرسش نسل هاي جديد: حكومت شاه حقيقتاً چگونه بود؟ چرا انقلاب كرديم؟
13.02.2013 - 12:56

 تعريف مي كنند كه يكي از امام جماعت هاي ساده يكي از شهرهاي كوچك ايران، در دوران جنگ كه اوضاع كشور حسابي خراب بود و مردمي كه پس از انقلاب، آرزوي كشوري گل و بلبل را داشتند، چنان با سيلي سركوب، گراني و جنگ شوكه شده بودند، كه حتي نمي توانستند باور كنند كه چه بر سرشان آمده است، براي تسكين مردم سر منبر بشارت داده بود: آقا امام زمان كه ظهور كنه، همه جا وفور نعمت و ارزوني ميشه، ميشه درست مثل زمان شاه.

امروز كه حتي نسل انقلابي و زندان و مبارزه ديده دوران شاه يا در قبرستان هستند يا در زندان يا كنج خانه ها، و اگر كسي هنوز خود را انقلابي بخواند، تنها به خاطر رودروايسي با گذشته اش است (با ملاك حرف مرد يكي است!) اين پرسش تنها نسل هايي نيست كه نمي توانند پدران و مادرانشان را باور كنند كه آخر چگونه فكر مي كردند كه چنين دسته گلي به آب دادند و همه چيز از گذشته بدتر شد، بلكه پرسش صادقانه نسلي است كه از انقلاب بدنبال فرصتي براي غنائم بيشتر نمي گشت، بلكه در جستجوي زندگي آزاد و آباد و بهتري براي همگان مي گشت. البته انقلابيون امروز كه پشت تصاوير كارتوني رهبران آن زمان انقلاب، عكس مي گيرند، تقريباً هيچ يك انقلابي آن دوران نبودند و بهترين شان تجارب مبارزاتي و زندان اش اگر بابت جرم هاي انقلابي بوده باشد، آلوده به همكاري با ضد اطلاعات فردوست اند. بسياري از به اصطلاح سرداران، روستازادگاني از خانواده هاي بسته بودند كه پس از سقوط شاه، انقلابي شدند و در زمان جنگ، سمت هاي حكومتي گرفتند.

دوران انقلاب با وجود سن كم تا حد زيادي يادم هست (و در دو تظاهرات نيز شركت داشتم) و تيپ هايي كه به تظاهرات مي رفتند و مردمي كه در كوچه به تماشاي تظاهر كنندگان مي نشستند. تنها در روزهاي آخر و به خصوص پيروزي هاي روزهاي پاياني بهمن بود كه ناگهان تماشاچيان، انقلابي شدند. همسايه هايي كه از رفتن ما به تظاهرات تعجب مي كردند، با پيروزي انقلاب، ناگهان انقلابي شدند و تظاهر كنندگان به خيال پيروزي به خانه ها آمدند. درست پس از آن بود كه موجي فله اي از زنان چادر سياه و مردان كفن پوش به شدت مذهبي ريختند توي خيابان هايي كه ديگر تظاهرات در آن هيچ خطري نداشت و آن وقت تظاهركنندگان واقعي انقلاب با تعجب به آنان نگاه مي كردند و از خود مي پرسيدند كه شاه ديگر سقوط كرد و انقلاب پيروز شد، پس اينان براي چه به تظاهرات مي روند؟ نمي دانستيم كه هر پيروزي داراي غنائمي است و آنان مي روند تا به عنوان انقلابيون حقيقي، نه تنها غنيمت جمع كنند، بلكه انقلاب را به نفع طيف خودشان مصادره كنند! يادمه كه لات و لوت هاي بعضاً معتاد محله، يا يك دكه باز كردند يا پاسدار انقلاب شدند و چه كسي مي توانست به آنان بگويد كه از كي تا حالا معتادها هم انقلابي شدن؟ چيزي نگذشت كه عده اي اموال و خانه هاي عده اي كه كشور را ترك كرده بودند، تصرف نمودند. فراموش نمي كنم در آن دوران خيلي دوست داشتم بتوانم رأي بدهم، اما به خاطر سن كم ام نمي توانستم و به همين خاطر براي اولين انتخابات انقلاب، به تنهايي يك روزنامه ديواري نوشتم (و هنوز نمي دانستم كه روزنامه ديواري حاصل كار جمعي است) كه يكي از همين لات ها با خواندن مضامين اش، عصباني شد و پاره اش كرد. كتاب هاي انقلاب دست فروش ها كه آمد، شروع كردم به خواندن و بحث كردن درباره مضامين اش با بزرگترها كه مد شده بود و به خصوص جلوي دانشگاه روشنفكرها و گروه هاي مختلف انقلابي با هم گفتگو مي كردند و چون آنقدر ريزه پيزه بودم كه هميشه از سنم كمتر نشان مي دادم، در برخي موارد با دست فروش ها بر سر خريد كتاب هايي كه انتخاب مي كردم، بگومگوم مي شد و آن ها باورشان نمي شد كه من بتوانم آن كتاب ها را بفهمم و تا درباره ميزان سوادم از من سوال نمي كردند، و مطمئن نمي شدند، كتاب را به من نمي فروختند. كتاب قلعه حيوانات جورج اورول كه دستم افتاد، تو گويي جام جمي يافته بودم كه تمام وقايع آينده انقلاب را برايم پيشگويي مي كرد.

البته زنان و مردان كهنسال كه دوران نداري گذشته يادشان نرفته بود و اصلاحات ارضي شاه و دوران قبل از آن را به ياد داشتند، هرگز انقلابي نشدند و جوانان كه آنان را بي سواد مي پنداشتند كه از آزادي و انقلاب چيزي نمي فهمند، چيزي نگذشت كه همچون همان بي سوادها، نااميد از انقلاب شدند و دنبال اين پرسش مي گشتند كه كجاي كار را اشتباه كرده بودند؟ خيلي گذشت تا بفهمند كه همان بي سوادها چشم بصيرت داشتند و چيزهايي را تجربه كرده بودند كه يا در هيچ كتابي نمي شد پيدا كرد و اگر هم نوشته مي شد، درك نمي شد، مگر اين كه تجربه شود. چيزي نگذشت كه واقعيت چهره نمود، تغذيه رايگان قطع شد و همان شير و پنيري را كه در زمان شاه آنقدر زياد بود كه بسياري را نصفه و نيمه خورده و دور مي ريختيم، كمياب شد و مردم رفتند توي صف هاي طويل براي گرفتن مقدار اندكي از همان ارزاق و توي سر هم زدند و از هم زدند تا كمي بيشتر كالاهاي كوپني و بسيجي قاب بزنند! هيچ كس ديگر رويش نمي شد كه بپرسد آن وعده آب و برق مجاني و دادن پول نفت دم در خانه ها چه شد؟ و آن مثل يك شوخي بيمزه و حتي فحش ناموسي شده بود. پيش از آن هم كه بگير و ببند و بكش هاي فله اي انقلاب شروع شده بود و كساني را كه با برچسب هاي مختلف مي گرفتند و مي كشتند، تا كسي به چشم خودش نديده باشد، باورش نمي شود. بسياري از مردم مدت كوتاهي بود كه مابين طيف هاي مختلف انقلاب، به جرياني تمايل پيدا كرده بودند و حتي بدرستي نمي دانستند كه آنان چه مي گويند و چه مي خواهند و بعضاً با سوابق چند روزه، همه را فله اي گرفتند و اعدام كردند و حتي بعضاً كسي را كه هيچ كاره بوده و مثلاً دوستي را كه با او كوه مي رفته و جزو طيفي از انقلابيون بوده، با هم گرفتند و سر به نيست كردند. بعد گرفتن پست و مقام هاي انقلابي و حكومتي شروع شد و مشتاقان چنان شيفته خدمت بودند كه حاضر بودند، سر به تن رقبا و ديگران نباشد و اگر دست تقدير به تنهايي ياري نمي كرد، با آن همكاري مي كردند! كشته شدگان به هر طريقي نيز شهيد محسوب مي شدند و دكان مرگ و سوگواري و مرده پرستي و زنده كشي باز شد و به جاي شور و شوق دوران پيروزي انقلاب، بو و تبليغ مرگ و شهادت و عزاداري همه جا را برداشت و بازار گريه و زاري و سوگواري رونق گرفت؛ بعضي براي رفتگان گريه مي كردند، برخي براي اشتباهات شان توي سرشان مي زدند و افسوس مي خوردند كه چه غلطي كردند و گريه مي كردند، گروهي توي سر ديگران مي زدند و همزمان براي ردگم كني گريه مي كردند، عده اي براي گرياندن ديگران گريه مي كردند و بعضي ها هم آنقدر دلشان پر بود كه هر كس هر چي مي گفت گريه مي كردند، تعدادي براي اين كه از ديگران عقب نيافتند گريه مي كردند و بعضي نيز خود نمي دانستند حقيقتاً براي چه گريه مي كنند. دوران "وحشت و اعدام" به سوي دوران "نماز وحشت" –حجاب و نماز و روزه اجباري- در ادارات و مراكز دولتي هل داده شد و اول كارمندان و كاركنان دولتي و به تدريج همگان بايد اسلامي نشان مي دادند و وانمود مي كردند به چيزي كه نبودند. تلويزيون تك كانالي شده انقلاب هم هر چه گذشت، به برنامه هاي موردپسند و حتي تبليغي و شعاري طيف مذهبي خاص تقليل يافت. در اين ميان، همان ها كه قبلاً قول داده بودند حتي كمونيست ها نيز اجازه فعاليت خواهند داشت، با زهرخندي توي تلويزيون ظاهر شدند و گفتند، هر خانواده اي عضوي از خود را كه انقلابي و اسلامي (به قول خودشان ضدانقلاب) نيست، لو داده و تحويل حكومت دهد و نيز شعار مي دادند كه اگر انقلابيون مرده اند، انقلاب زنده است و آنقدر شعور نداشتند تا بفهمند، آن كه انقلابيون و مردم را بكشد و بدان افتخار هم كند، يك جابر و جنايتكار وقيح است؛ حتي اگر اسم اش انقلاب باشد! آن زمان بود كه مردم دريافتند واقعاً چه كسي فبرستان ها را آباد كرده است. خيلي زود، انقلابيون ضد انقلاب شدند و شهرها از انقلابيون خالي شد و تازه به دوران رسيده ها و طيفي از جوانان محروم روستايي با تمايلات شديداً تعصب آميز مذهبي، انقلابي شدند (يادمه كه وقتي از آمريكا آمدم، يكي از همان حزب الهي هاي متعصب، به شدت عشقه آمريكا شده بود و برخي از همان بسيجي هاي سابق طي پرس و جوهاي مداوم شان، از من مي پرسيدند كه چرا برگشتم). از خون شهداي انقلاب و پاسداران انقلاب حرف مي زدند و بسياري از آن انقلابيون واقعي حتي ديگر زنده نبودند يا در كشور نبودند تا بپرسند كه كدام شهدا و به بخشيد، شما تا حالا كجا بوديد؟ معدود زندگان نيز اوضاع عجيبي يافتند.

مدتي مي گذرد كه با دوستانمان يك تعاوني ثبت كرديم و براي كار فرهنگي هئيت مديره را معرفي نموديم، من و چند تاي ديگر رد صلاحيت شديم. من كه مي دانستم با چه كساني طرف هستم، حتي فكر پيگيري آن را نيز مضحك مي دانستم، اما يكي از انقلابيون كهنه كار چپ كه اوائل انقلاب به آلمان رفته و در آنجا تحصيلات اش را تمام كرده و از اعضاي موثر سنديكاهاي كارگري اروپا شده بود؛ در دوران اصلاحت برگشته و از اعضاي رد صلاحيت شده تعاوني مان بود. او براي دليل رد صلاحيت اش پيگير شده بود، و تعدادي جوان او را نشاندند و پس از كلي سين جيم كردن، پرونده سال هاي زندان او در دوران شاه را به عنوان دلايل رد صلاحيت اش رو كرده بودند!؟ او آنقدر عصباني شده بود كه سرشان داد زده بود كه زنداني را كه شما نبوديد و بسياري از مقامات و رهبران امروز انقلاب تان حتي نديده اند، من تجربه كرده ام، جزو سابق ضد انقلابي ام حساب كرده ايد؟! باورتان نمي شود؛ كساني كه بايد به معناي دقيق كلمه، بدان ها "جوجه اطلاعاتي" گفت و يا آنقدر جوان بودند كه جنگ را هم به سختي يادشان باشد، چه رسد انقلاب و آنقدر شوت كه گرفتن و بستن و بازجويي و شكنجه ديگران را جزو سوابق انقلابي مي شمردند و چه بسا پدران شان اگر انقلابي بودند، با دوتا كشيده افسري ساواك شاه اگر خودشان را خراب نكرده بودند، لااقل رام شده بودند و عاجزانه از مقام همايوني براي بخشش اشتباهات شان التماس كرده و توبه نامه نوشته و طلب تخفيف مجازات از شاهنشاه آريامهر نموده بودند!! سال ها بعد كه فيلمي پيرامون انقلاب كبير فرانسه ديدم، آن جمله كليدي را آنجا يافتم، زماني كه قاضي حكومت سلطنتي كه حالا در زمان انقلاب نيز قضاوت مي كرد، از دانتون (ملقب به پدر انقلاب كبير فرانسه) خرده گرفت كه قوانين انقلاب را زير پا گذاشته است؛ و دانتون در جواب اش گفت: آن انقلاب و قوانيني كه از آن ها حرف مي زني، من به وجودشان آوردم. امروز ديگر هيچ انقلابي كه دوران شاه را ديده باشد، نيست كه اعتقاد داشته باشد، انقلاب 57 در زمينه اي اوضاع را بهتر از گذشته كرده باشد؛ حتي مذهبيان كه به وضوح مي بينند كه زشت ترين جنايات و ظلم ها به نام دين انجام مي شود و مردم در زمان شاه بسياري واقعاً اعتقاداتي داشتند و به اخلاقيات پايبند بودند، ولي حالا حتي آخوندها هم ناراضي اند. خوب يادم هست كه در همان سال هاي اول انقلاب كه مردم تازه فهميده بودند، چه كرده اند، بين مردم شايع شده بود، كه شاه موقع رفتن، به مردم گفته است: رفتم، اما چيزي نخواهد گذشت كه با فانوس بدنبالم خواهيد گشت.

امروزه كه بهار عربي را نيز مي بينيم، و اولين موج از نارضايتي هاي مردمي در بهار عربي را از مصادره انقلاب شان توسط قشري خاص، و به خصوص اسلام گرايان، باز بايد از خود بپرسيم كه چرا اين اشتباه را ديگران را هم تكرار مي كنند!؟

واقعيت آن است كه شاه و برخي از حكومت هاي مدرن و نظامي عربي، مثل پدر مستبدي بودند كه در خانه خيلي چيزها را براي خانواده و امنيت و آسايش اش فراهم آورده اند، اما متوجه نيستند كه ساير اعضاي خانواده نيز آرا و نظراتي دارند كه چه بسا متفاوت با نظر پدر خانواده است و مي خواهند و بايد در مسئوليت ها شريك شوند و گرنه هم در سطح فردي از رشد كافي شخصيت برخوردار نخواهند شد و هم مسئوليت پذير بار نخواهند آمد و آن گاه معناي تماي نعمات و تلاش هاي پدر مستبدشان را نيز حتي درك نمي كنند، چه رسد قدر بدانند. اگر آن آسايش و رفاه و امنيت پدر مستبد، مدام آزادي هاي ساير اعضاي خانواده را ناديده بگيرد و اعتراضات و گلايه هايشان را سركوب كند، روزي جوانان خانواده يا خود فرار مي كنند، يا پدر را فراري مي دهند. تنها آن زمان است كه در مي يابند ناني را كه پدر مستبد به خانه مي آورده، امنيتي كه در حضور او تأمين مي شده و احترامي را كه در زمان وي، براي خانواده شان قائل بودند، چه ارزشي داشت كه گاه براي پشيماني هر دو طرف –پدر و جوان- ديگر خيلي دير شده است. امروز اين روشن ترين تصويري است كه از شاه و انقلاب مي توانم بدهم. برخلاف اظهارات فوكو پيرامون انقلاب ايران (كه با وجود مدت كوتاه سفرش به ايران سعي كرد رل يك خبرنگار را بازي كند؛ اما گزارش اش به وضوح، تصورات فيلسوفي را نشان مي دهد كه خودش و انديشه اش را مي بيند، نه واقعيت بيروني) بايد بگويم كه انقلابيون آن زمان – و نه همه مردم- همچون انقلابيون امروز بهار عربي مي دانستند چه مي خواهند (آزادي و حق مشاركت در حكومت شان)، اما نمي دانستند چه داشتند (امنيت، آسايش، رفاه، سطح بالاي زندگي، پيشرفت روز افزون، حقوق برابر زنان و مردان) و زماني فهميدند، كه آن ها را يا از دست دادند يا از ايشان گرفتند و خيلي دير فهميدند كه چه بسا انسان بدنبال چيزي برود كه نه تنها آن را نيابد كه داشته هايش را نيز از كف دهد.

 

دکتر کاوه احمدی علی آبادی

عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

لاله موذن

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.