رفتن به محتوای اصلی

«کسرایی» آموزگار جاودانۀ اورمو
24.02.2013 - 01:12

 Missing media item.

غلامعلی کسرایی عصر

 

توفان طعنه خنده ی ما را زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون، سینه جای گوهر یکتای راستی ست 
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم 

نقل از کتاب «تنهاترین فرد»-نوشته علامعلی کسرایی عصر

 

همه اهل اورمو میدانستند « کسرایی» آموزگار کودکان شهر شخصیت کمیاب فرهنگی ست. چه مردمان عادی و چه آنان که در برابرش مزورانه « دولا و راست » میشدند و چه دشمنان آشتی ناپذیرش از «لانه زنبور» - اداره امنیت ؛ که سایه اش را با تیر میزدند، و هرجا میرفت به زبان خودش « قویروق»- دم- اش میشدند. او هرگز ازدواج نکرد، و تا پایان عمر تنها زیست و خستگی ناپذیر زندگی خود را وقف تعلیم وتربیت و آگاهی شاگردان خود نمود. 
« آقای کسرایی، چرا ازدواج نمیکنی؟»
« دارم جست و جو میکنم.»
«  « آقای کسرایی، چرا ازدواج نمیکنی؟»
« دیر شده- دیگر خیلی دیر شده است.»
 « آقای کسرایی، چرا ازدواج نمیکنی؟»
« میدانی ابوعلاء معری شاعر عرب چه گفت؟ گفت جنایتی که پدرم کرد من نکردم.» 
 « آقای کسرایی، چرا ازدواج نمیکنی؟»
« اینان که هرجا میرم مثل دم به من می چسبند آنقدر پست اند که زن آدم را جلو چشمش مورد تجاوز قرار میدهند تا او را بشکنند.»
 « آقای کسرایی، چرا ازدواج نمیکنی؟»
« از تنهایی لذت می برم»
« آقای کسرایی، در خانه چکاری میکنی؟»
« استراحت میکنم.»
« چرا استراحت؟ زمان تلاش و مبارزه است.»
« از پاسخت خوشم آمد.»
او شخصیت استثنایی بود . همتا نداشت. آنان که همتایی ندارند محکوم به تنهایی هستند.

او با اینکه جسماً تنها بود و خود را« تنها ترین فرد» نامید، اما روحاً تنها نبود. شاگردان او از کردستان تا آذربایجان همه جا یافت میشدند -با چراغ « آگاهی» که او به دستشان داده بود. همیشه با کیف پر از کتاب به مدرسه میامد و آنها را میان دانش آموزان تقسیم میکرد. و ساعتهای ادبیات- نقد آثار نویسندگان توسط بچه ها دنبال میشد:
« سخن نویسنده با عقل جور در میاید یانه؟ با زندگی چطور؟ پذیرفتنی ست یا خیر؟ میتوان آنرا آزمایش کرد؟ هر چیز که با آزمایش غلط از آب دربیاید پذیرفتنی ست؟ و ...»
اصولی بود که دانش آموزان بر اساس آنها فکر خود را بکار میانداختند:
«خواب اصحاب کهف -900 سال- با عقل جور در میاید؟»
دانش آموز: « نه!»
«چرا؟»

و این چرا ها بود که دید کودکان را به زندگی پردرد و رنج پدر و مادر، قوم و خویش- اهالی شهر- و همه انسانها دگرگون کرد. 
«آثار صمد بهرنگی را خوانده ای»
« نه! »
«اگر
 دوست داری چیزی یاد بگیری- پیشنهاد میکنم  کتابهای او را بخوانی. نویسنده بزرگی ست.»

Missing media item.

صمد بهرنگی

 

« آقای کسرایی، شما چرا نمینویسید؟»
« من تدریس میکنم. بهرنگی شخصیت بزرگی ست، من حتی ناخن یک انگشت او هم نیستم.»
او نسبت به خودش خیلی بیرحمانه قضاوت میکرد- بچه ها عملاً میدیدند که او خود صمدی دیگر است.  نوشته هایی در برخی مطبوعات منتشر کرده بود اما زنبور ها راحتش نمیگذاشتند و او تصمیم گرفته بود که بجای نوشتن کار عملی انجام دهد و آنرا هم با همه خطرات پیش می برد. به این خاطر نیز زمان شاه ده ماه به زندانش کردند و سر انجام نتوانستند از کار بیکارش کنند و او دوباره به کار تدرس ادامه داد:
 مقالات در روز نامه کیهان: 1- در دفاع از نسل جوان ، دو شماره 2- فیلمهای فارسی و خارجی ، دو شماره 3-لغات عربی 4- داستان « دستفروش...» 5- موسیقی ما... که دو نوشته آخری انتشار نیافته بود.
او مینویسد:« ار آن به بعد مرتباً هر چند روز به اداره ساواک احضار م میکردند،حرفها و تهدیدها که ماحصل آنها این بود « به جراید مقاله نفرست!»
رو به شکنجه گر در زیر زمین اداره امنیت اورمو :
« چهل سال دستانم بدون دستبند قپانی بود، بگذارید چهل سال دیگر هم تو دستبند باشد- نزدیک نشوید سرم را به سنگ دیوار میکوبم - هر کس دستبند زده بیاید باز کند!» 
شکنجه گر:« تا صد سال دیگر هم نمیتوانیم تأثیر تورا از این استان پاک کنیم!»
در زندان شهربانی اورمو در حالیکه پشت به  بازرس از کمرخم میشود :
« این لباسی ست که به زندانی داده اید، کونش پاره است - زیر بغلهاش  پاره است. و غذایش آشغال. بهداشتش صفر ...»
او همه جا با مردم بود و روشنگرعملی وضعیت آنان. 
سر کلاس رو به بچه ها:
« فکر نکنید چند کلاس درس خوانده اید از پدر و مادر چون بیسوادند بیشتر آگاهی دارید. و حالا باید برایشان درشتی کنید. بکوشید «رنج» آنان را که بخاطر کودکانشان متحمل میشوند درک کنید- از تجارب گرانبهایشان بیاموزید- بکوشید علتهای فقر و بدبختی و مصیبتها را پیدا کنید. لازم است خیلی چیزها را تحقیق کنید- در کتابها و در خود زندگی. اگر علتها را پیداکنید میتوانید آنان را دوست بدارید و خیلی هم دوستشان بدارید.»
کسرایی در سال 1306 شمسی در یک خانواده فقیر به دنیا آمد. نام کامل او « غلامعلی کسرایی عصر» بود. مینویسد:
«مادرم  انسانی مهربان و فداکار  و پدرم مردی خشن و عصبی بود
. او در کشتار گاه کار میکرد و از بریدن سر حیوانات لذت میبرد. » او از خشونت پدر علیه مادرش چنین یاد میکند:«تقریباً هفته ای نبود که سرو صدا و فریاد از خانه ما بلند نشود- پدر با ترکه برسر مادرم میزد و او دستش را سپر سرش » میکرد. «خودم را روی سر مادرم میانداختم که ترکه ها به من بخورند.»
کسرایی بعد از اتمام تحصیلات متوسطه در اورمیه برای ادامه تحصیل به دانشسرای عالی تهران میرود ولی ادامه نمیدهد و درسال 1338 به استخدام آموزش و پرورش درمیاید. وبعد ها با مدرک فوق دیپلم به کارش ادامه میدهد. و درسال1373 باز نشسته میشود. 

او پیش از انقلاب و بعد از آن توسط اداره امنیت تحت شکنجه و آزار و اذیت قرار میگیرد: 

«حول و هوش سال 1360 بود که ...یک برگه...به اندازه کف دست برایم نشان دادند...« کسرایی را با اصول اسلامی همراه خود بیاورید. موسوی.»

مأمور امنیت« ما اینجا سر می بریم....برو مسجد اعظم و از بلندگوی آنجا همه گروهها و سازمانهاو احزاب آنان را محکوم کن و مورد انتقاد قرار بده!»
کسرایی: «من اهل این کارها نیستم» .

 **

« دانش آموزان را به منزله عزیزترین کسان خود میدانستم . اکنون هم آن محبت را نسبت به آنان ... احساس می نمایم و از دیدنشان شاد میشوم.»
زندگی او در چهارچوبه « تدریس- ورزش- پاسخ به پرسشهای دانش آموزان و دانشجویان و معلمین در قهوه خانه فرهنگیان» ، و عصر با « یئل آتی» ی خود - دوچرخه-  به کتابخانه اتاقش رفتن، خلاصه میشد. در این سئوال جوابها مهمترین مسایل فضای سیاسی و فرهنگی ایران و جهان مورد بحث و بررسی قرار میگرفت.
کسرایی چند سال پیش به درود زندگی گفت. اما تأثیری که او برفرهنگ مردم خود گذاشته همچنان ادامه دارد... 
او ایده لوژی خاصی را تبلیغ نمیکرد بل نقد و روش علمی آنالیز پدیده ها را نشان میداد. و  همواره در آرزوی بهزیستی و سعادت مردمان زحمتکش بود. 

** پی افزود:
«  زنده یاد «غلامعلی کسرایی عصر» مشهور به « آقای کسرایی»* (درگذشت تابستان 88 ارومیه)، معروفترین روشنفکر شهر، ادامه دهنده راه صمد بهرنگی در عرصه تربیت شاگردان آگاه در منطقه، مورد احترام اقشار مختلف و حتیگردن شکستگان ساواک ، معلمی که دوست و مربی شاگردانش بود ، در سال 50، غیاباً توجه اعضا را برای به عهده گرفتن« مسئولیت» گروه جلب کرد.

او در کودکی شاهد کشتار بیرحمانه «فداییان آذربایجان» در زمان پیشه وری بدست ارتش و عوامل شاه بود. از اینرو نظر مساعدی به «مبارزهء مسلحانه» نداشت. «راه آگاهی و تشکیلات صنفی و سیاسی » را درست میدانست. طبق تعلیماتش که میگفت « هیچ سخن و اندیشه ای را نباید پذیرفت ، مگر اینکه مستقلاً درستی آنرا آزموده باشیم.» به یکی از شاگردانش که عضو گروه بود و قرار شده بود « تماس» را بر قرار کند جواب داده بود:« من راههای نو را رد نمیکنم. قرار ما بر اینست که «آزمایش کنیم» اما از سوی دیگر همه نمیتوانند فدایی باشند، بعضی ها هم باید راه بهرنگیها را ادامه بدهند.
 او در زمستان 50 از سوی ساواک دستگیر شد و بعد از ده ماه که آزاد میشد «گروه اورمیه» در زندان بود.» نقل شده از مقاله «عمل خاص، منطق ناقص»* نوشته آ.ائلیار

----------

منابع:

1- «تنها ترین فرد»

2- خاطرات شفاهی شاگردان( تدوین نشده)

 *عمل خاص، منطق ناقص
 http://www.iranglobal.info/node/7667
در این مقاله گوشه ای از مبارزات جوانان اورمیه -گروه اورمو -با تئوری مبارزه مسلحانه
در سال 1351 و مطالبی در ارتباط با «کسرایی» آمده است. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!