رفتن به محتوای اصلی

کشتی دومرول با مرگ به اضافۀ سارای
24.02.2013 - 21:21

(1)

او تنها کشتن و نابود کردن را بلد است. این جدال انسان و هویت وهستی و عشق با اوست. و البته عزراییل در این جدال متوسل به نیرنگ و دورویی می شود. در آن سو اما " دومرول " لبریز موسیقی صلح و هستی و عشق، و سرشار فلسفۀ " اکنون " زندگی، از مفهوم " پدر – مادر " و گذشتۀ هویتی خویش غافل نمی ماند. بر یک شانه پدر جا خوش کرده است و بر شانۀ دیگر مادر. 
" دومرول " انگار ترازوی عدالت " اکنون " است. برابری و مساوات. جهان بینی " دومرول" چشم انداز این برابری است. کافی است که سرت را بالا بگیری و بر شانه های " دومرول" چشم بدوزی. " دومرول " نوازشگر زنانگی زندگی و مردانگی هستی است. او در پی نگهداری از این دو رکن اساسی جامعۀ خویش زمین و زمان را به مبارزه می طلبد. او همه را خاک می کند تا لقمه نانی بجوید و این دو رکن را بپروراند. در همۀ کشتی هایش پیروز می شود و نمی بازد. دومرول قوی و مقتدر آنقدر در این عرصه جولان می دهد که آن شکاف بر دیوارۀ یقین نقش می بندد. و تردید و شک همیشه در استوارترین شکل یقین و اعتماد در می زند. پس آنگاه سئوال ها زاده می شوند. 
" آیا قوی تر از من هم در این جهان یافت می شود؟"

راز بقا و رمز فنا به آوردگاه جدالی سرشار از هیجان و هیاهو فرا خوانده می شوند. و آنگاه پیش چشم همۀ کاینات کشتی نفس گیر دومرول با عزراییل شروع می شود.

عزراییل آلت دست خداست اما دومرول مثل گفتۀ کانت غایت خویش می باشد. عزراییل می خواهد انسان را بر زمین بزند و تحقیرش کند اما دومرول به سربلندی انسان و نجات و رستگاریش می اندیشد. عزراییل می خواهد بکشد و دمرول می خواهد آدمی را از فنا و نابودی برهاند. دومرول به جای اندیشیدن به فنا در جستجوی بقاست. در خویشتن خویش انسان و دومرول جایی برای سکون و سیاهی و مرگ پیدا نمی شود. عزراییل در برابر این اندیشه، بسی خوار و حقیر به نظر می رسد و برای همین در خویشتن خویش دومرول و در خانۀ هویت و اقتدار او خواهد باخت.

باخت دومرول به مثابه باخت انسان و یقین انسانی خواهد بود. اما دومرول در اندرون " من خسته دل " خویش، در خانۀ خود، در بطن باشندگی و خودباوری و یقین بازنده نخواهد بود. خانواده و خانه و خویشتن و خاتون بقا. آری، خاتونی در این خانه می زید که سرچشمۀ زندگی و عشق است. جلوی چشم کاینات عزراییل قدم بر قلمرویی می نهد که سرانجامی به جز گرفتاری و اسارت و مغلوبیت ندارد. زیباترین اپیزود اساطیر و زندگی خلق می شود. عزراییل – مرگ – مغلوب دومرول شده و در دستان او بال بال می زند. مرگ، اکنون آزادی و رهایی را از انسان طلب می کند. کاینات متحیر از این تصویر بی بدیل و ناب، غرق سکوتی سنگین و غریب است.

ترس از مرگ را در چشمان مرگ می بینی؟ غوغایی در این خانه برپاست. تمنا و طلب و استغاثه از سراپای عزراییل می بارد. آیا مرگ را امید نجاتی هست؟ عزراییل در پیش چشم خدا و خدایان و فرشتگان و همۀ مخلوقات در جدالی که قرار بود جوانمردانه دنبال شود دست به نیرنگ و حقه می زند. ترس از مرگ او را به فرار وا می دارد. عزراییل در چشم بر هم زدنی به پرنده یی تبدیل شده و از چنگ دومرول می گریزد. او در ذهن خویش دنبال جوابی است که ماموریت شکست خورده اش را برای دوستان بالدار و خدای مبهوت و مات خویش توجیه کند. می توان حجم اندوه و غم این مامور مغلوب را از ناله و نفرین پنهانیش حدس زد.
" نفرین بر تو باد دومرول. آبرویم را پیش کاینات بردی. اکنون با چه رویی به ملکوت اعلا برگردم و جواب پس بدهم؟ نفرین بر تو که مضحکۀ عالم و آدمم کردی..."
بیایید عزراییل را که به سمت بالا سقوط می کند رها کرده و سری به خانۀ دومرول بزنیم. در خانۀ دومرول و در درون او انفجاری بزرگ روی داده است. درست همین جا و هم اکنون دل وجان دومرول لبریز از کهکشان های بیکران کلمه یی زیبا و عظیم است...

سلام ای جاودانگی، ای ملکوت بیکران اندرون انسانی.

آری، درست در همان لحظه، در همان لحظه یی که مرگ در دستهای دومرول دست و پا می زد جاودانگی از راه رسید و دومرول را بر آغوش کشید. درست در همان لحظه که مرگ با زبان 
بی زبانی رهایی را از دومرول طلب می کرد دومرول به قلمروی جاودانگی پیوست. دومرول این جاودانگی را مدیون جهل مرگ است. اکنون آسمان آتش انتقام است وزمین نشئۀ جاودانگی. اولین کشتی دومرول با مرگ در حقیقت آخرین کشتی او نیز هست. بعد از این غلبه و لمس جاودانگی سر و کله زدن با عزراییل به مفهومی پوچ بدل می شود. در قلمروی جاودانگی دومرول دیگر مرگ جایی ندارد. برای همین دومرول بی خیال کشتی بعدی و حیله و نیرنگ عزراییل می گردد و مغلوب می شود. و البته این بار مرگ به جای آنکه جان دومرول را بگیرد سئوال ها را به جانش می اندازد.
" اگر کسی از فامیل و نزدیکان و دوستانت حاضر شود که جانش را به تو ببخشد من هم در عوض جان او، از جان تو خواهم گذشت."
نه پدر و مادر و نه دوستانش جاضر به این بخشایش نشدند. جوابی برای سئوال دومرول در بیرون 
پیدا نشد. دومرول نه از دیروز خود – پدر و مادر- جواب گرفت و نه از دوستان امروزی دیر کرده در دیروز. جواب اما در اندرونی اکنون دومرول حاضر است. در همان جایی که او مرگ را به زانو در آورد. سئوال دلشکسته و مغموم دومرول را جوابی صمیمی و مهربان در انتظار نشسته است. بانوی عشق و بخشایش جوابی در آستین دارد. 
" من اؤله رم ایکیمیزین یئرینه " . – من به جای هر دومان خواهم مرد – 
" جان متاعیست که هر بی سر و پایی دارد."

به اعتقاد من آن زنی که در رمان کوری ژوزه ساراماگو هرگز کور نمی شود تداوم همین بانوست. 
با خواندن داستان " ده لی دومرول " در می یابیم که کاینات در شکل بانویی سرشار از عشق و مهربانی بسط می یابد. جواب زن دومرول به مرگ قواعد بازی را بر هم می زند. مفاهیم غالب و مغلوب در جدال مرگ و زندگی در هم می آمیزند و ...

بقیه اش را بهتر است که با متن و در متن جاری شویم...

(2)

از خانۀ دومرول می زنم بیرون. رودی به گسترۀ تاریخ جلوی چشمانم در جریان است. امواج ، جنازه یی در آغوش دارند. آشناست. می شناسمش. " سارای " ، غریق امواج ستم و زور و تباهی. قربانی جامعۀ استبداد پرور. هنوز هم همان آش است و همان کاسه. زن جماعت در حوالی جغرافیای ما باید اطاعت و تمکین محض باشد. می خواهم نجاتش دهم اما سئوال ها مانعم می شوند. برای چه سارای را از رودخانه و از آغوش سیلاب ها نجات داده و به زمان حال برش گردانم؟ هلهلۀ شادی از جغرافیای طالبانی ستم بلند است. دختری نه ساله را در افغانستان به عقد پیرمردی 70 – 80 ساله در آورده اند و جشن گرفته اند. چه دارم برایش بگویم؟ با چه زبانی حالیش کنم؟ با زبان صدا و سیمایی تبریز که معجونی دست ساز هویت ستیزی است؟ نه فارسی فارسی است و نه ترکی ترکی. گیرم که با زبان بی زبانی حالیش کردم و نجاتش دادم آن وقت مشکل هویتی اش را چگونه باید حل کنم؟ 
" کیستی؟ این ترکی غلیظ را از کجا یاد گرفته یی؟ نکند جاسوس باشی؟.."

سارای همان بهتر که در آغوش سیل ها بیارامد. سارای، زنانگی زبان و زندگی و زیبایی. سارای، سادگی و صداقت فرهنگ و هویت زیر ستم.

و مگر نه این که تقدیر ما نیز به سرانجام سارای گره خورده است؟ او به سرزمین سیلاب ها تبعید شد و ما که نویسندگان تاریخ و هویتش بودیم به سرزمین های دور از دسترس اندرون هویت. و مگر نه اینکه مشکل همچنان باقی است؟...

کجا بودم؟ ببخشید حواسم پرت شد. باید از اول شروع کنم. شما ادامه بدهید...

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.