وقتی نسیم در گذر از خواب شاخه هاست
درجنگل گشوده به مهتاب بازوان
صدها ستاره بر تن شب نقش می شود...
وقتی که ماه خفته در آغوش آب هاست
حس سپیده در تن شب پخش می شود...
ای روشن همیشه،ای آبی مذاب!
ای بر کبودی تنت،مهمیزهای باد!
گریان مباش ازگذر ابرهای کور
غمگین مباش درقفس این شب چو گور
این قصه ی کهن
دانی تو به زمن :
« چون اختران سرد و پراکنده از هم ات
با هم شوند یکی
پر گسترد به خانه ی سیمرغ ، آفتاب... »
اکنون ولی به کوره ره قیر گون ما
آنجا که ریزشی ست مداوم ز کوه شب
بر ما
به غم
بخوان!
یک لحظه مان
بخوان!
چه سرشت است
سرنوشت؟
یک لحظه مان بخوان
که
دراین ملک بیبهشت
دور زمان،
چه کاشت،
چه برداشت،
چه نهشت؟!...
بسیار اختران شب افروز و
شب شکن
اما زهم جدا!
بسیار موجهای خروشان و
صخره کن
لیکن نه باهمان!
ای روشن همیشه ،ای آبی مذآب!
خرداد ماه۱۳۵۱
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید