رفتن به محتوای اصلی

واقعا ایرانی ها ذوق سر شاری دارند ؛ بخونید این داستان را
12.04.2013 - 20:55

--------- دید موسي آن شبان را پشت رل آمده در شهر و میراند اتول از تعجب باز ماند او را دهان گفت اينجا در چه کاري اي شبان؟ حيف آن صحرا و کوه و دشت نیست؟ در سرت اندیشه‌ی برگشت نیست؟ در فراق بوي جاليز و علف عمر تو در شهر خواهد شد تلف حيف ِ گاو ِ شيرده، سرشيرِ ناب شير شهري نيست جز مخلوط آب تخم‌مرغ شهر دارد طعم خاک مرغ شهري را پهن باشد خوراک ...... آن شبان گفتا که لطفاً اینقده پند کمتر گوی و اندرزم نده روستا مرحوم شد، ده سکته کرد صورت سبزه ز غصه گشته زرد غرق شد جاليزها در ديپرشن دانه‌ شد پنهان به زير خاک و شن چشمه يادش رفته که دارد وجود ظاهراً الزايمر از سرچشمه بود باغ ميوه مثل قبرستان شده گاو شيري پاک بي‌پستان شده جز گروهي پيرمرد و پيرزن کس نمانده در ولايات وطن کس نمانده توي ده، نزديک و دور غير آخوند و مريض و مرده‌شور تو نميداني مگر، حتي صمد قسمتش شد که به آمریکا رود گفت موسي پس صمد«آقا» بگو يک کمي هم ضمناً از ليلا بگو گفت: ليلا رفته دانمارکي شده کارمند مرغ کنتاکي شده بنده هم قيد ده خود را زدم با اميد حق به تهران آمدم پس مسافرکش شدم مثل همه میروی جائی، بگو، وقتم کمه! گفت موسا میروم میدان تیر هرچه میگیری ، ز من کمتر بگیر گفت چوپان، میبرم مفتی ترا میرسانم هرکجا گفتی ترا در عوض در بارگاه کبریا یک کمی از بهر من مایه بیا هست پيکانم قراضه جان تو ناظر کارش بود چشمان تو پس بگو از قول من با ذات حق اگزوز من تازگی‌ها گشته لق همچنين خواهم که الله الصمد نو کند از بهر من کاسه نمد این چراغ دست چپ هم فی‌المثل هست کار ایزد عزوجل گر نماید یک کمی نورش زیاد از خدا دارم تشکر، تنکس گاد پس بگو با آن خداوند جلیل مشکلاتی باشدم از این قبیل ایهاالموسای الله معک دارم از بهر خدا آچار و جک تو بگو با او به آکسنت عرب پنچرالسوراخو لاستیک العقب الذي تعویضکم لاستیکنا واجب اليزدانو کار نيکنا فی الاتوماتیکه جعبه دنده‌کم الذين او خدا، من بنده‌کم گفت موسا، من نميفهمم ترا فارسي صحبت بکن بهر خدا تو عرب را ميکشي با اين زبان کس نميفهمد چه ميگوئي جوان مثل آدم با زبان مادري گفتگو کن با همان لفظ دري شد شبان شرمنده از آن زر زدن اکسکيوزمي گفت و آمد در سخن گفت خواهش کن از آن یزدان پاک یک کمی بنزین بریزد توی باک همچنين جز حضرت پروردگار نيست در اطراف من تعميرکار تو بگو با حضرت والاجناب من شده شمع و پلاتينم خراب گر خداوندم کند آن را عوض ميدهد مخلوق خود را کيف و حظ گفت موسا ای شبان لطفاً خفه من که نشنیده گرفتم ایندفه خاک بر سر این سخن‌ها نیک نیست بچه‌جان یزدان که میکانیک نیست هست لاستیکت اگر پنچر درک حق تعالا را چه با لاستیک و جک اینچنین رفتار تو خیلی بده هی به رب العالمین دستور نده گر که هستی دلخور از رانندگی لااقل قاصر نشو از بندگی بلکه خیلی با تواضع با ادب از خدا چیز مهمی کن طلب پس شبان گفتا بگو با ربنا خلق را از شیخ‌ها راحت نما یا بیا آخوند را آدم بکن یا بکلی شّرشان را کم بکن کرد موسا منتقل این داستان بازگو شد درد دل‌های شبان وحی آمد سوی موسا از خدا پست کن آچار و جک را بهر ما

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.