رفتن به محتوای اصلی

از خواب پریدن های نیمه شبان
16.04.2022 - 13:33

از خواب پریدن های نیمه شبان

مقدمه:

دموکراسی یکی از چندین مدل سیاسی متنوع مطرح در زمان یونان قدیم بود. در جوار نظام دموکراسی، نظام های  دیگری از قبیل آریستوکراسی، مونارشی، الیگارشی و ریپابلیک " جمهوریت" نیز مطرح شده مورد بحث  و تقد و انکشاف قرار میگرفتند. جالب است بدانیم که دوهزار و پانصد سال پیش، هر سه فیلسوف بزرگ تاریخ بشریت در آن دوره، سقراط، افلاطون و ارسطو، هیچکدام بخاطر نقص های برجسته نظام مدیریت سیاسی دموکراسی، طرفدار آن نبودند. سقراط، توسط حکم همان دموکراسی آتن، اعدام شد. افلاطون طرفدار نوعی از جمهوریت مشابه حکومت " اسپارت" بود. وی قدرتمداری سیاسی را با رهبری فیلسوفان سیاستمدار ترجیح می داد. حکومت ایده آل مورد نظر ارسطو  نوعی از حاکمیت های و مدیریت سیاسی به شیوه "آریستوکراسی" یا " الیگارشی" را  مناسب تشخیص داده و آن را نسبت به نوع نظام دموکراسی آتن ترجیح میداد.

معنی لغوی " دموکراسی" که از ترکیب دو کلمه " دموس" یعنی توده های مردم، و " کرات" یعنی مدیریت تشکیل میگردد. دموکراسی با این ترکیب به مفهوم مدیریت اجتماعی جامعه به شیوه توده ای " مردم گردانی" میباشد. مردان شهروند آتن در میدان شهر جمع شده و در مورد امورات مربوط به  مدیریت عموم شهری بحث کرده و تصمیم میگرفتند.  در تصمیم گیری های نظام دموکراتیک یونان قدیم، نه زنان، نه بردگان و نه ساکنان غیر شهروند آتن میتوانستند نقشی داشته باشند.

بعد از انقلاب فرانسه، که همزمان با غلبه حاکمیت سیاسی قدرتمداری سرمایه داری بر نظام فئودالی شاهان و کلیسا  بود که نظام مدیریت دموکراتیک  در شکل جدید آن و به مفهوم مدیریت جامعه توسط  شهروندان آزاد مطرح شده و انسجام می یابد. با توجه به اینکه پول و قدرت اقتصادی و سیاسی در دوران قدرتمداری سرمایه داری در دستهای سرمایه داران قدرتمند بوده است، همیشه لیبرال دموکراسی به مفهوم رقابت سیاسی میان جناح  بندیهای مختلف گروهبندی های سرمایه داران عمل کرده است.

در لیبرال دموکراسی نظام سرمایه داری و بازی رقابت قدرتمداری دموکراتیک، زمین بازی در اختیار گروهبندی های قدرتمداری سرمایه داری بوده و شرایط و قواعد بازی توسط آنها تنظیم می گردد، بالاخره، مدیریت و داوری بازی نیز توسط آنها مدیریت و تنظیم میگردد. کلیت نظام لیبرال دموکراتیک، بر پایه های تقدیس مالکیت خصوصی سرمایه بر سرمایه سالاری، حفظ موقعیت و کنترل مطلق منافع سرمایه داری در مقابل بندگی و بردگی کارگران، زحمتکشان استوار بوده است. ابعاد نوین آن در شرایط جهانی شدن پدیده امپریالیسم، که در نوع خود همان گذار تکامل یافته استعمار گری به دوران کلان سرمایه دای میباشد، در شکل به راه انداختن جنگ و کشتار  با هدف غارت کشورهای جهان سوم عمل کرده است.

با ظهور آلتراناتیو های سوسیالیستی طی یکصد و پنجاه سال گذشته، تمام جناح های مختلف قدرتمداری های سیاسی امنیتی و قضایی سرمایه داران، با تمّسک بر همین نظام "مدیریت لیبرال  دموکراتیک" در سرکوب، با هدف  نابود کردن گروه های سیاسی سوسیالیستی در تمام کشورهای سرمایه داری جهان همدست بوده اند. ویژه گیهای شرایط  مشخص امروز، دریچه های نوین و تازه ای را برای برآمد های سوسیالیستی در کشورهای جهان سوم، از جمله ایران خودمان، و حتی در کشورهای سرمایه داری کلان امپریالیستی  گشوده است، که باید از تابش این روشنائی ها حد اکثر بهره برداری را نمود.

سرسخن

متلاشی شدن اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یک واقعیت تاریخی اجتماعی و سیاسی می باشد. اگر خود فروخته گانی مانند "بوریس یِلتسین، به دنبال به سنگ خوردن سر میخائیل گورباچف از فرط  شیفتگی نسبت به " دموکراسی غربی" آخرین میخ ها را بر تابوت متلاشی کردن آن  کوبیدند، زمینه های عینی اجتماعی این تلاشی از دو سه دهه قبل از آن در جامعه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فراهم شده بود.

دیناسورهایی مانند " لئونید برژنف"، "کنستانتین چرننکو"، " آندره گرومیکو"،  " یوری آندروپف" و بقیه متعلقین به نسل آنها که در یک محفل بسته به مدت چندین دهه چنان قدرت سیاسی، اقتصادی و امنیتی، به موازات  سردمداری و کنترل مطلق حزب کمونیست عمل کرده، و اتحاد کشورهای شوراها را مانند ملک شخصی خویش در دستهای خود قبضه کرده بودند، که کلیه نظام بصورت چرخه ای در خدمت تامین اراده آنها می چرخید. این مساله ثابت میکند که محفل های بسته در طول زمان میتواند به گنداب های راکد فسادی تبدیل گردند که کلیت یک نظام را با خطر نابودی روبرو بکنند.

نظام مدیریت سیاسی اقتصادی امنیتی در اتحاد شوروی در حالی که از درون دچار گندیده گی شده و آنقدر از سوسیالیسم فاصله گرفته بود، که هیچ قرابتی با حاکمیت قدرتمداری سیاسی اقتصادی کارگران و زحمتکشان بر مدیریت اقتصادی سیاسی کشور نداشته، و حتی حزب کمونیست هم با میلیون ها نفر عضو، به مانند حزب رستاخیز شاهی در خوش خدمتی به محفل های بسته گروه های حاکمه پیری که نه تنها حاضر به نوگرائی در حزب نبودند، بلکه حاضر به میدان دادن به شکوفائی های نسل های جدید نیز نبودند، معنا و مفهوم پیدا می کرد.

در یک چنین شرایطی بود، که بعد از مرگ "برژنف"، سپس "چرننکو"، "گرومیکو" و "آندروپوف" به فاصله چند سال بخاطر کهولت سنی، وقتی نوبت به "گورباچف" شصت و چند ساله جوان رسید، از حول حلیم، در آشی که آمریکا، انگلیس و دیگر کشورهای امپریالیستی غربی از طریق وعده های شیرین و تو خالی دموکراسی غربی  برایش پخته بودند،  افتاد. این در شرایطی بود که ایشان که به فاصله چند سال به تمام وعده هایی که به غرب داده بود، عمل کرد، در شرایطی که غرب، در هیچ زمینه ای به وعده های متقابل خویش عمل نکرده بود. دقیقا در این مقطع زمانی بود که کودتای مشکوک بر علیه او سازمان داده شده و یئلتسین خود فروخته بر سر کار آورده میشود تا نه فقط آخرین میخ ها را بر تابوت اتحادیه کشورهای شوروی سوسیالیستی بکوبد، بلکه تمام ثروت ها و منابع طبیعی کشور را در بازار سرمایه های امپریالیستی غرب، به حراج بگذارد.

نه تنها کاری که نسل برژنف ها و چرننکو ها کرده بودند، روز به روز  از سوسیالیسم فاصله گرفته و در مسیر تقسیم مساوی فقر و فلاکت  در جامعه حرکت میکرد، بلکه با به فساد و رخوت کشاندن اتحاد کشورهای  سوسیالیستی و تهی کردن آن از مفهوم واقعی سوسیالیسم ، زمینه های تلاشی آن را فراهم کرده بود. به همین دلیل می باشد که باقی ماندگان همان نسل بعد از متلاشی شدن  اتحادیه کشورهای شوراها، که در جمهوری های مستقل قدرت ها را همچنان در دست داشتند، نه فقط در خیلی موارد احزاب کمونیست را منحل نمودند، بلکه   برای حفظ قدرتمداری  های خویش، به بستن قراردادهای استراتژیک بلند مدت با کشورهای امپریالیستی جهت بیمه کردن ضمانت قدرتمداری سیاسی خویش و تضمین کنترل آنها بر صنایع و منابع طبیعی مادی خویش اقدام نمودند.

بنابر این، نقد واقع بینانه آنچه در کشور شوراها در زمان حاکمیت دیناسورها اتفاق افتاد به ما می آموزد این است، که آنچه که متلاشی شد، شبح بیمارگونه ای از سوسیالیسم  از رمق افتاده ای بود که تمام جان و رمق آن گرفته شوده بود، و فقط پوست و استخوانی از آن باقی مانده بود.

امروزه وقتی که به دوران اتحادیه جمهوری های سوسیالیستی شوروی پرداخته میشود، باید بیماری های مزمنی را که نسل دیناسورها باعث آن شده بودند نیز پراخته و آن ها را نیز نقد بالنده و سازنده سوسیالیستی نمود. آنچه که امپریالیسم و تمام قدرتمداری های ارتجاعی طی  سی سال اخیر در دستگاه های تبلیغاتی خویش کوبیده و در این زمینه به تصویر کشیده اند، تبلیغ شکست نهایی سوسیالیسم و مرگ تاریخی آن می باشد.

 این امر دلیل دیگری میباشد بر اینکه  پذیرش تمام و کمال و بی عیب و نقص ان دوره از سالهای آخر دوران نظام اتحاد جماهیر شوروی اشتباه بزرگ میباشد. اشتباه از آن بزرگتر هم در دامن ارتجاع و امپریالیسم افتادن و طبل مرگ سوسیالیسم را کوبیدن خطایی نابخشودنی تلقی می گردد. تنها نقد واقع بینانه، سازنده و سوسیالیستی آن دوران میتواند دریچه ای روشن راهگشا برای درس آموزی فراهم می نماید. آنهایی هم  که رویای زنده کردن اتحاد جماهیر شوروی را بدون نقد جدی نقایص آن خصوصا در سه دهه آخر بصورت الگویی در خیال خویش می پرورانند، نه تنها از تاریخ نیاموخته اند، بلکه در رویای خام تکرار تاریخ میباشند. 

در عین حال، نباید فراموش کرد  که ما از مدیریت اجتماعی، سیاسی لیبرال دموکراسی  در نظام های سرمایه داری برای چگونگی مدیریت جامعه سوسیالیستی  خیلی درس ها آموختنی هستیم. اگر چه ما با جوهره سرمایه سالاری نظام لیبرال دموکراسی  در تقابل میباشیم، و خواهان نظامی مبتنی بر قدرتمداری کار سالارانه می باشیم، دستاوردهای فراوان  تجربی نظام های مدیریتی  لیبرال دموکراسی ، بعنوان دستاوردهای عموم بشریت در دوران گذشته نزدیک بشریت مورد استفاده آیندگان و نظام های سوسیالیستی کار سالاری خواهد بود.

در ادامه مطلب

آخرین برنامه "پال تاک" که من در اواسط سال دوهزار وبیست میلادی بعنوان یکی از مهمانان شرکت داشتم و موضوع بخث در مورد  ویژگیهای دوران " پسا کرونا" بود، صحبت می کردیم، من  چندین  نکته را بصورت مشخص و برجسته مطرح نمودم.  نکته اولی که من بر آن انگشت گذاشتم این بود، که ماههای اول شیوع سراتاسری ویروس کرونا و چگونگی عدم قابلیت و توان کشورهای کلان سرمایه داری پوشالی بودن تاسیساتی ساختاری  قابلیت های مدیریتی آنها را در مقایسه با کشورهایی مانند چین و کوبا به نمایش گذاشت.

موضوع دوم مربوط به  بحران کلان  بدهکاری های  کشورهای سرمایه داری غربی بود  که با هجوم  ویروس کرونا و انقباض اقتصاد این کشورها به موازات تزریق هنگقت پول های بدون پشتوانه جهت مقابله با انفجار بدهکاری های این کشورها   که سر به صدها تریلیون میزند و تبدیل به یک بحران گسترده اقتصادی در این کشورها فرارویی کرده و  موجب خواهد شد تا مردم این کشورها، بین  دو انتخاب ما بین دو آلترناتیوهای " سوسیالیسم" در مقابل "فاشیسم" قرار بگیرند.

موضوع سومی که مطرح کردم این بود، که تنها راه غلبه کشورهای امپریالیستی بر این بحران کمر شکن صدها تریلیون دلار بدهکاری ها، که به هیچ وجه از طریق انباشت ها و اندوخته های مالی از طریق رشد طبیعی اقتصادی قابل پرداخت  نمی باشد، تنها راه حل جایگزین برون رفت از این بحران برای کشورهای امپریالیستی، به راه انداختن جنگ های منطقه ای  می باشند. همانطور که جنگ های جهانی اول و بخصوص جنگ جهانی دوم، جهت غلبه بر بحران کلان و عظیم اقتصادی ، از جمله سالهای " 1928-1933" به راه انداخته شد،  استراتژی به راه اندختن جنگ برای غلبه بر بحران کلان اقتصادی پسا کرونا، که بر شانه های بحران قبلی سالهای 2008-2009 انباشته شده است، از طریق به راه انداختن جنگ یا جنگ های مشابه دیگری تداوم  خواهد یافت. جنگ؛ سودآورترین نوع تجارت برای انحصارات کشورهای امپریالیستی میباشد.

موضوع چهارمی که من در آن اجلاس مطرح کردم این بود، که بخاطر نقش محوری  استراتژی روس ستیزی و چین ستیزی اردوگاه کشورهای امپریالیستی که در پیمان امنیتی ناتو دور هم گرد آمده اند، و در تلاش آنها جهت متلاشی کردن روسیه و چین، جهت دست یابی و غارت ثروت های طبیعی آنها میباشند،  جنگ ، یا جنگ های بعدی به احتمال زیاد، در منطقه اطراف شبه جزیره کریمه، و یا دریای جنوبی چین به وقوع خواهد پیوست.

از جمله نمود ها و نشانه های من برای نتیجه گیری در مورد رشد فاشیسم ، علاوه بر  تداوم سراشیب سقوط و غرق شدن اقتصادی های کلان سرمایه داری امپریالیستی در بحران بدهکاری های خفه کننده،  و پدیدار شدن پدیده های سیاسی  مانند " دونالد ترامپ" در آمریکا، " جایر بالسونارو" در برزیلُ ، "بوریس جانسون" در انگلستان؛  " ماری لوپن" در فرانسه ، " نریندا مودی" در هندوستان و نمونه های احزاب  ناسیونالیستی افراطی، مذهبی افراطی  و پوپولیستی سیاسی مشابه از طرف دیگر میباشند. برآمد نیروهای سیاسی ناسیونالیستی افراطی و یا فاشیستی این نتیجه را نیر دارد که آنها  در وحله اول قادر میباشند  تا  نیروهایی را که پایگاه طبیعی احزاب سوسیالیستی میباشند  را از آنها کنده و به سمت اردوگاه خویش بکشانند.  نمود بارز این امر را در انتخابات جاری فرانسه میشود مشاهده کرد، که رشد پایگاه توده ای اجتماعی خانم لوپن، به قیمت سقوط پایگاه اجتماعی احزاب و سازمان های چپ و سوسیالیستی و کمونیستی به وقوع می پیوندد.

 بالاخره در نهایت میتوان به تلاش کشورهای امپریالیستی در  پیاده کردن  پروژه های کودتاهای رنگی  در مناطقی از قبیل تایلند، هنگ کنگ، آسیای میانه حرکت های گام به گام و  خزنده اردوگاه ناتو به سمت شرق اروپا تا مرزهای روسیه  اشاره کرد. آنها پس از ترمز کردن پروژه های جنگی و غارتگرانه خویش در خاورمیانه  و خاتمه آن از طریق برسر کار آوردن طالبان در افغانستان؛  تمرکز خود را به میزان به مراتب بیشتری بر تکه پارچه کردن روسیه و چین و تشدید روزمره روس ستیزی و چین ستیزی از طرف اردوگاه آمریکا و انگلیس و نوچه های اروپایی آنها متمرکز کرده اند.

  زاویه عمیق و  مشخص  دیدگاه های من در آن موقع،  با  دیدگاه شیفتگان اردوگاه لیبرال دموکراسی غربی  در قالب چپ نو، و تعقیب کنندگان استراتژی محوری مهندسی پروژه ای مدیریت " دموکراتیک" مناسبات سیاسی، در مقابله با استراتژی  مردمی سوسیالیستی برای گذار از این مرحله تاریخی، میتواند یکی از عوامل اصلی بوده باشد، که  من و امثال من، جایگاه خویش را در مجموعه پردایم  مدیریتی آنها از دست داده باشیم.

جو سازی های امپریالیستی جهت تسخیر اذهان

باید به این واقعیت هم اقرار کرد که در عرصه جنگ تبلیغاتی از طریق رسانه های اجتماعی از قبیل  نوشتاری، صوتی، تصویری و مجازی، هنوز کشورهای امپریالیستی غربی با وجود تمام دروغ پراکنی ها و فیلم سازی های  آشکار و نهان خویش دست بالا را داشته و جلودار میباشند. نه تنها آنها قادر بوده اند  تا حتی دروغ پراکنی های آشکار و نهان خویش را با قدرت تمام و بصورت  واقعیت های روزمره در اذهان اجتماعی با چکش بکوبند، بلکه  تا حدودی تقریبا غیر ممکن به نظر میرسد که بشود   دروغ های کریستالیزه شده آنها در اذهان عمومی را بتوان به این راحتی ها از اذهان عمومی  پاکسازی نمود.

در دنیایی که جنگ تبلیغاتی  حتی تاثیرات  قدرتمندتری از جنگ های نظامی در تسخیر اذهان عمومی گذاشته  و تاثیر در پیروزی در نبردهای جنگی دارند، نه تنها دولت ها با دستگاه های اطلاعاتی خویش دست در دست رسانه های دولتی و خصوصی  وارد میدان میگردند، بلکه این رسانه ها قادر میباشند تا نهادهای قدرت های نرم دیگری  از قبیل هالیوود و نهادهای ورزشی، موسیقی و هنر ، حتی نهادهای  قضایی و حقوق بشری  را نیز  تسخیر کرده و در راه  اهداف خویش به کار گیرند. تسخیر روان های عمومی تاثیر به مراتب قدرتمندتری بر سمت دهی حرکت های اجتماعی بر جای می گذارد.

بخش قابل توجهی از نیروهای چپ نیز جو گیر پروپاگانداهای روزمره و پایان ناپذیر قدرتمداری های امپریالیستی شده، و در چرخه های زنجیره ای این تبلیغات  افتاده و به تکرار آنها می پردازند. آنها نه تنها قدرت جدا کردن خویش از جو روانی ایجاد شده جهت ارزیابی مستقل را از رویدادها را از دست میدهند، بلکه اغلب  سوار بر امواج تبلیغاتی به راه انداخته شده به خیل حرکت های عمومی آفریده شده تحت تاثیر این جو روانی می پیوندند.

از جمله پیغام هایی که پروپاگانداهای امپریالیستی جهت منحرف کردن افکار در اردوگاه چپ به کار می برند، جایگزین کردن آلترناتیو " دموکراسی" به جای جایگزین " سوسیالیستی" میباشد. آنها نه تنها از این طریق موفق شده اند بخش مشخصی از نیروهای چپ را از اردوگاه کار سالاری و سوسیالیستی کنده، و به اردوگاه لیبرال دموکراسی بکشانند، بلکه موفقیت های به مراتب  بیشتر اردوگاه امپریالیستی در جو سازی های هالیوودی، و تسخیر رواه های اجتماعی به این عمل ابعاد گسترده تری میدهد.

پایان سخن

گذشته از اینکه نحله های سیاسی چپ و سوسیالیستی ایران، اغلب چنان در همان بیماری مزمن " برژنف – چرننکو" های ایرانی گرفتار شده و سازمان های چپ را در تارهای عنکبوتی آن خفه میکنند، که گاها  هیچ  امیدی  بر اینکه نه تنها  امکان برای پیوند ارگانیک سازمان های چپ با  کارگران و زحمتکشان فراهم گردد، در عین حال نسل های جوان تر بتوانند با آوردن ایده های نو اندیشانه، انرژی و شورانگیزی بیشتر امکان شکوفایی  سازمان های سوسیالیستی را فراهم نمایند، نیست.

  با وجود این،   " برژنف – چرننکو" های امروز در سازمان های چپ  ایران،  برای برون رفت از بحران های سازمان های چپ ایرانی که خود در آفرینش این بحران ها در آنها نقش اصلی را ایفا نموده اند، گاها  گورباچف وار چنان شیفته لیبرال دموکراسی امپریالیستی می گردند، که به مانند کسانی که از خواب شیرین  پریده باشند، در حالی که هنوز لباس های سوسیالیستی خویش را سفت و سخت بر تن دارند،  رویاهای در خواب دیده لیبرال دموکراسی خویش را فریاد می زنند. آنها از این طریق همه نیروهای چپ را جهت افتادن در این سراشیبی سقوط و سوختن در همان آشی که کشورهای امپریالیستی برای آنها پخته اند فرا می خوانند.

آنهایی که هنوز در رویاهای شیرین لیبرال دموکراسی خویش غرق میباشند، در عین حال نمیتوانند لباس سوسیالیسم را از تن خویش بدر کنند، سرمست از رویاهای خویش، در کلاف سردرگم متناقض عجیبی گیر کرده اند. آنهایی که برای مدت خیلی طولانی گفتن کلمات " امپریالیسم" و "کمونیسم" را به مانند کفر تلقی میکردند، امروزه راه رسیدن به سوسیالیسم را تنها از طریق تحکیم، بسط و تعمیق لیبرال دموکراسی  تعریف  می نمایند.

این نیروها، که  هدف استراتژیک نیروهای چپ، یعنی "سوسیالیسم" را با  " لیبرال دموکراسی" جایگزین کرده اند، و برای خالی نبودن عریضه، راه رسیدن به سوسیالیسم را از طریق دست یابی و تعمیق لیبرال دموکراسی معرفی می نمایند. آنها در تعقیب این استراتژی، تلاش نموده اند تا احزاب چپ را از هویت ایدئولوژیک، یعنی ماهیت اصلی خویش تهی نمایند. نئولیبرالیسم در درون جریان های چپ، هر روز دست به  ابتکار جدید زده، تحفه های جدیدی را به بازار عرضه می نماید.

یکی از عرصه های تهی نمودن احزاب سوسیالیستی از هویت خویش این میباشد، که آنها اعلام می نمایند، که " ما احزاب ایدئولوژیک نیستیم، بلکه احزاب برنامه ای میباشیم" خارج از اینکه این امر گامی بزرگ در مسیر حذف جوهره های اقتصادی، تاریخی و فلسفی جنبش های سوسیالیستی و کمونیستی طی بیش از صد و پنجاه سال گذشته میباشد، بلکه در دنیایی که  ما شاهد ایدئولوژی های سیاسی قرینه ای از قبیل اسلام گرائئ، پوپولیسم، ناسیونالیسم های افراطی، ایدئولوژی های نئولیبرالی میباشیم، تهی کردن سازمان های چپ ایران از هویت ایدئولوژیک آن و  دستاوردهای تاریخی نظری خود در عرصه های سیاسی، اقتصادی، فلسفی،  یعنی از ایدئولوژی سوسیالیستی کمونیستی آن، سازمان های چپ را به حاشیه های چالش های سیاسی اجتماعی می راند.

اینبار، این از خواب پریدگان نیمه شبان آشفته فکر، با ابتکار دیگری به میدان آمده اند. آنها قادر بوده اند تا با همان استراتژی جایگزینی دموکراسی به جای سوسیالیسم، نیروهای سیاسی دنیا را به " خیر " و "شر" تقسیم  نمایند. همین دوستان وقتی با دیسکورس در مورد سوسیالیسم و امپریالیسم روبرو میگردند، همان مفهوم خیر و شر خویش را در شکل و قالب های "امپریالیسم شرق و غرب" به بازار عرضه می نمایند. آنها که جوهره نیّت درونی شان نفرت به شرق میباشد، این نفرت را در قالب نفرت از طریق اختلاط مبحث نسبت به روسیه و چین به نمایش گذاشته ، به پیروی از  قدرتمداری های  امپریالیست های آمریکا، انگلیس و دوستان ناتویی آنها، غرب را در لباس دموکراسی آن اراسته و  در جبهه " خیر" قرار می دهند، و روسیه و چین را در قالب " امپریالیسم شرق" در لباس " دیکتاتوری" و بالاخره " شر" معرفی می نمایند. باید منتظر بود تا ابتکارهای جدید روزمره این دوستان را در رنگ ها و قالب های جدید تری در خدمت به کلان سرمایه داری جهانی و لیبرال دموکراسی بیشتر شاهد بود.

آنهایی که هم سازمان های چپ را از شاخصه های ایدئولوژیک آن تهی نموده و امکان کنکاش در گذشته های آن و پتانسیل  شکوفائی درآن عرصه های جدید را از این احزاب گرفته و قابلیت رقابت سیاسی آنها را با ایدئولوژی های دیگر از قبیل اسلام افراطی، فاشیسم، نئولیبرالیسم از آنها میگیرند. در واقع آنها   احزاب چپ  را با خلاء ایدئولوژیک مواجه کرده ؛ تلاش می نمایند تا در  آنها ایدئولوژی نئولیبرالی را جایگزین  ایدئولوژی سوسیالیستی  نمایند.

نمود دیگر این امر خود را به این صورت نشان می دهد که، وقتی در این احزاب ایدئولوژی لیبرال دموکراسی جایگزین سوسیالیسم می گردد، دیگر تضاد کار و سرمایه به حاشیه رانده میشود. در این صورت ما دیگر در مقیاس جهانی با کشورهای استعمارگر سابق و امپریالیستی امروز که خود را با لباس های لیبرال دموکراسی پوشانده جنگ های چندین دهه گذشته در خاورمیانه و افغانستان و شمال آفریقا را به راه می اندازند، نه بعنوان جبهه جنگ افروزان و غارتگران جهانی، بلکه جبهه دموکراسی جهانی می شناسیم. با همین دیدگاه میباشد، که جنگ های غارتگرانه امپریالیستها در سوریه، عراق، لیبی و غیره را تقصیر دیکتاتورهایی مانند صدام حسین، معمر قذافی و بشار اسد ها می نامیم. و  اینجا محک سنجش هویت قدرتمداری های سیاسی و صف بندی دوست و غیر دوست های این کشورها  را نه نوع مناسبات آنها با  اردوگاه کلان سرمایه داری، بلکه با محک " دموکراتیک " و " غیر دموکراتیک" بودن آنها می سنجند.

 این دیدگاه نئولیبرالیستی، همیشه کشورهای امپریالیستی را در صفوف دوستان خویش، و کشورهایی را که در مقابل آنها قد علم کرده و مقاومت، مقابله و مبارزه می نمایند، را در صفوف دیکتاتوری های غیر دوست قرار داده و با آنها به مبارزه خواهند پرداخت.

راهی که برای جنبش سوسیالیستی کارگری ایران می ماند این است که  با آگاهی به این دیدگاههای انحرافی و خطرناک در درون جنبش چپ ایران،  حرکت های عمومی توده های وسیع  کاروان  پیروان سوسیالیسم را در مسیر همگرایی به سمت آرمان واحد رسیدن به منزل سوسیالیستی هدایت نمایند. برای این کار علاوه بر به راه افتادن این کاروان در مسیر همگرایی سوسیالیستی و پیوند ارگانیک آن با جنبش های کارگران، معلمان، دانشجویان و دیگر جنبش های توده ای و سوسیالیستی میباشد. تنها از طریق هرچه سنگین تر کردن وزنه قدرتمداری اردوگاه کار سالاری در مسیر گذار و عبور از نظام سرمایه سالاری، انسجام و قدرتمندی بیشتر اردوگاه نیروهای پیروان سوسیالیستی میباشد که میتواند نه تنها حرکت در راستای تحکیم قدرتمداری استقرار سوسیالیسم را در ایران تثبیت نمایند، بلکه حضور قدرتمند نیروهای اردوگاه سوسیالیستی در قدرتمداری  حاکمیت سیاسی کشور از امکان افتادن آن در سراشیبی بازگشت و سقوط آن  نیز کاملا جلوگیری می نمایند.

دنیز ایشچی             15 آوریل 2022

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

دنیز ایشچی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.