کار ادعا و کم خردی ما بجایی رسیده است که هرکس خود را در کاری که پیش گرفته از همهٔ مردم داناتر و کاردانتر میپندارد و چندان از پندار و خودخواهی پُر است که نمیخواهد بوی حقیقت بمَشامش بخورد و این همه آثارِ تقسیمِ کار و پیشه را در کشورهای پیشرفته انکار میکند. هر مادری، دختر خود را زیباترین دختر شهر میپندارد، هر پدری پسر خود را لایقترین پسر کوی و برزن میشمارد، هیچ استادی در کار خود به کمبود و نقصانی معتقد نیست، و هیچ فروشندهیی جنس خود را بُنجُل نمیداند، وخلاصه بقول سعدی «همه کس را عقل خود بکمال نماید و فرزندِ خود بجمال.» و اگر ملامتم نکنید عرض میکنم روی هم رفته پایبند این اعتقادیم که «آنچه خوبان همه دارند ما تنها داریم» و این بزرگترین آفتی است که تیشه بریشهٔ پیشرفت و كمالجوبی ما میزند و عجیب اینست که وقتی به استخوانهای پوسیدهٔ پدران مینازیم، در عمل بسخنان آنان از همه نادانتریم، کتابِ دینی ما میگوید «انسان، ناتوان آفریده شده» یعنی كمال و نهایت در وجودِ او و صفات و کارهایِ او تصور نمیتوان کرد و مولوی میگوید:
آفتی بدتر زپندار کمال
نیست اندر جانِ تو ای "ذُودَلال"!
ذودلال یعنی: خداوند ناز و کرشمه و فخرفروشی.
و راستی را اگر ناتوانی و سستی انسان در یادش بماند این همه تكبر و عظمت نمیفروشد، و میتواند بخودش بقبولاند که ممکن است در کاری که پیشه کرده است دیگری هم داناتر و کاردانتراز او باشد.
همین پندار کمال باعث شده است که بگوییم: اعتقاداتِ ما کاملترین اعتقادات است، و حتی همهٔ اختراعات و اکتشافاتِ علمیِ جدید از تلگراف، تلفن و بیسیم و رادیو و دستگاهِ ضبط صوت و رفتن به آسمانها و شکافتنِ اتم و دیگر کارهاهمه در کتاب دینی ما آمده است و شگفت اینست که در این اواخر در مصر کتابی نوشتهاند بنام «مطابقة الإختراعاتِ العصريةِ لِما أَخْبَرَ بِه سیّد البريّة» و مؤلف در آن کتاب بخیالِ خود اثبات کرده است که پیامبر اسلام (ص) همهٔ اختراعات علمی جدید را میدانسته وخبر داده بوده است و برای اثبات نظرات خود از «ابوهریره» و
«بخاری» و «احمد» ودیگران حدیثها و خبرهای زیادی نقل کرده است. اما ابنخلدون دانشمند فلسفیمشربِ اسلامی ششصد سال پیش، این نکته را دریافته بود که میگفت «پیامبر (ص) بر انگیخته شد تا بما شریعت و اخلاق بیاموزد نه پزشکی و دیگر امور علمی و عادی».
این پندارِ نادرست سالهای سال در دل و جان ما رخنه کرده و هنوز هم مانند برخی از اقوام یهود معتقدیم: خدا، خدای ما و دین، دین ما و زندگانی، زندگانی ماست و دیگران هم ریزهخوارِ سُفرهٔ پر و خوانِ بیدریغِ ما هستند. ولی آنچه ما را از قافلهٔ علم و معرفت و واقعبینی دور کرده، همین پندار است و تا این پندار از میان نرفته وضع ما بهتر از این که هست نخواهد بود. سعدی میگوید:
یکی در نُجوم اندکی دست داشت
ولی از تکبر سری مست داشت
این مرد نزد کوشیار دیلمی دانشمندِ ستارهشناس ایرانی در سدهٔ چهارم آمد تا ستارهشناسی یاد بگیرد. کوشیار چون پندارِ کمال در وی دید کلمهیی بوی نیاموخت و او ناچار ببازگشت شد.
تو خود را گمان بردهای پر خرد
سبویی که پر شد دگر چون برد
ز دعوی پری زان تهی میروی
تهی ای تا پر معانی شوی
تواضع کند هوشمند گزین
نهد شاخ پرمیوه سر بر زمین
ما همهٔ اختراعات و اکتشافات دانشمندان مغربزمین را میدانستهایم امّا شگفت اینجاست که وقتی آنها آن کارهای هلمی را مییابند و انتشار میدهدن و اصولِ علمی آنها را بیان میکنند، ما از کمین بیرون میآییم و میگوییم: این سخن یا اختراع یا این اندیشهها در کتابهای دینی و فلسفی ما وجود داشته و برای تأیید سخن خودمان، چندین خبر و حدیث نقل میکنیم، اما معلوم نیست که خودمان را فریب میدهیم یا آنان را؟ (حلبی، 1353: 2/130)
مأخذ: حلبی، علیاصغر. 1353. مُعجزهٔ ایرانی بودن. تهران: زوّار.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید