به لحاظ شیفتگی و علاقهای که خود دکتر اسلامی ندوشن در نوشتهها اظهار میکند، باید گفت که ایشان بیشترین شیفتگی و علاقه را به فردوسی دارد. اما اگر از من به عنوان یک ناظر بپرسید و بگویید این مرد به کدامیک از این چهار مرد (سعدی،حافظ،فردوسی، مولوی)شبیهتر است من خودم خواهم گفت که ایشان به سعدی نزدیکتر است تا به آن سه شخصیت دیگر، چرا؟ گمان کنم که در چهار جهت بتوانم ایشان را شبیهترین به سعدی بدانم.
پا بر روی زمین داشتن
یکی، پا بر روی زمین داشتن. سعدی در عین اینکه اخلاقگراست، ولی خیلی واقعنگر است. شما هیچ سخنی در سعدی نمیبینید که رؤیاپردازانه و خیالپردازانه باشد، یعنی توصیهای به انسان بکند که عملکردن به آن در توان یک انسان عادی نیست و من به این میگویم پای بر زمین داشتن.
گرایش به دین در عین آزاداندیشی
دوم اینکه در سعدی یک تنوع گرایش وجود دارد، یعنی گاهی گرایش به عرفان و عشق عرفانی و به تعبیر برخی از عرفا عشق حقیقی هست و البته در او عشق زمینی هم به کرات و به وفور میبینید، یک نوع علاقه به زهد و زندگی زاهدانه در سعدی میبینید اما یک نوع علاقه به تمتع و بهرهبرداری از هر چیزی که زندگی در اختیار تو قرار میدهد هم میبینید، یک نوع گرایش به دین در سعدی میبینید اما یک نوع آزاداندیشی هم در سعدی میبینید، در سعدی یک طنز و طیبتی می یبنید که با جدیت او با هم جمع شده، میتوانم عرض کنم یک آیرونی سقراطی، یعنی نقشی را که هستی به عهده تو گذاشته به جدیترین صورت ایفا کن اما بدان که کل نمایشنامه هستی هم معلوم نیست اصلاً چرا نوشته شده و چرا اجرا میشود.
حکمت و فرزانگی
سومین شباهتی که میبینم را تعبیر میکنم به یک نوع حکمت و فرزانگی، یک نوع نگاه دوستانه و نقادانه به انسانها داشتن، که من آن را لطف خفی تعبیر میکنم. یعنی در عین اینکه من تو را دوست دارم، پرخاش هم به تو میکنم، اصلاً از این جهت که تو را دوست دارم به تو پرخاش میکنم، همان که من گاهی از آن به خشونت عشق تعبیر کردهام. آدم به جهت عشقی که به معشوق دارد خیلی وقتها نسبت به معشوق خودش خشونت میورزد. چرا؟
چون خیلی وقتها اقتضای عشق من به تو این است که وقتی میبینم خوشایند تو با مصلحت تو با هم ناسازگاری دارند، خوشایند تو را فدای مصلحتت کنم. وقتی من خوشایند تو را فدای مصلحتت میکنم، یعنی خوشایند تو را از عرصه بیرون میبرم و طبیعتاً تو میرنجی و این رنجش یعنی نوعی اعمال خشونت به تو. یکی از پنج پارادوکس معنویت این است که در معنویت نوعی خشونت عشق وجود دارد با اینکه علیالظاهر خشونت و عشق با هم سازگاری ندارند. سعدی در عین اینکه دوستدار انسانهاست ولی عتاب و خطاب هم نسبت به انسانها دارد، به گفته شاعر عرب:«و یبقی الحب ما بقی العتاب» یعنی تا وقتی به تو عتاب میکنند معلوم میشود هنوز تو را دوست دارند. اگر دوستت نداشتند تو را به حال خودت وا مینهادند. میگفتند هر کاری میخواهی بکنی بکن.
ایشان در حالی که انساندوست است و ایرانیدوست است ولی نقدهای جدیای هم به ما ایرانیها دارد. یک نوع عتاب در خطابش هست و خود این عتابی که در خطابش هست به رغم عشقش به انسانهای ایرانی نیست، به علت عشقش به انسانهای ایرانی است. چون دوستشان دارد خطابشان میکند و نقدشان میکند.
و این باز چیزی است که من در جای دیگری گفتهام، من اساساً شأن روشنفکر را نمایندگی و سخنگویی مردم نمیدانم. روشنفکر کسی نیست که سخنگوی مردم و نماینده مردم باشد، و بگوید من حرف مردم را میزنم. روشنفکر باید داور مردم باشد، و به مردم بگوید اینجای کارتان عیب دارد، اینجای کارتان نقص دارد، شما دارای این هنرها هستید اما دارای این عیبها هم هستید، عنایت میکنید. این ویژگی در سعدی وجود دارد و در محمد علی اسلامی ندوشن هم هست.
آسان نویسی
نکته چهارم اینکه اگر دقت کنید، سعدی آساننویسترین نویسنده ماست. من اگر به شما بگویم که از مثنوی معنوی مولوی، و از کلیات سعدی و از شاهنامه فردوسی و مثلاً از پنج گنج نظامی و از دیوان حافظ، کدامش کمتر نیاز به شرح دارد (برای خواندن و استفاده کردن از آن) من فکر میکنم شما شاهنامه را بدون شرح نمیتوانید بفهمید، حافظ را هم بدون شرح نمیتوانید بفهمید، مثنوی را هم بدون شرح نمیتوانید بفهمید، پنج گنج نظامی را هم بدون شرح نمیتوانید بفهمید، باز از میان اینها آن که کمتر نیاز به شرح دارد سعدی است. ما برای فهم آثار سعدی کمتر باید به فرهنگ لغت و شارحان و مفسران مراجعه کنیم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید