رفتن به محتوای اصلی

بار دیگر استانبول؛ لعنت به داعشی های وطنی!
11.05.2022 - 17:10

بار دیگر استانبول
سومین سفرم به استانبول است. اولین بار به دنبال رد پاهای فسون و کمال محلات استانبول را زیر پا گذاشتم، به چوکورکوما، به موزه‌ی بی‌گناهی رفتم، مسجد تشویقی را در نیشاتاشی دیدم، سوار قطار تاریخی استانبول شدم. ساحل ببک، سودایه، بیوقلوو دیگر ماجراها. بار دوم بیشتر به دیدن خانواده و بخش جوان آن و کافه گردی در میدان استقلال و گالاتا گذشت و این بار خود را یکسر به بخشی از خانواده که در این سال ها نزدیکی بیشتری با این شهر پیدا کرده سپردم.
استانبول از همان ساعت که در فرودگاه پا به آن می گذاری آشناست. نمی دانم چرا ولی احساس نمی کنی که باید مراقب رفتارهایت باشی. از همان راننده ی تاکسی با زبان بی زبانی با تو حرف می زند، از خانواده اش، کارش و تورم. حتی عکس زن و بچه اش را هم نشانت می دهد و تو را اول متعجب و بعد مشتاق می کند. البته باید گاهی چانه بزنی وگرنه آخرش متاسف هم خواهی شد. نمی دانم ولی چرا فکر نمی‌کنم که می خواهند سرت کلاه بگذارند. درکل با همه چانه می زنند. از هر کس آدرس بپرسی یک چیزی خلاصه می گوید، گاهی هم با تو راه می افتد و پیش می آید که به هموطنی برخورد کنی که با کمال میل تو را به مقصد برساند. استانبول پر از ایرانی است. اصلا در میدان استقلال فکر می کنی که همه فارسی حرف می زنند، با شنیدن بخش‌هایی از صحبت اطرافیان که با علاقه به آن گوش می دهی می فهمی که بیشتر حول تبدیل پول و تراول و دلار دور می‌زند. صرافی‌های شهری که بیشترین مسافر ایرانی را دارد، از دلار و یورو و ین تا روبل و کرون را به لیره تبدیل می کنند ولی ریال را نه و این چقدر غم انگیز است.
در محلات استانبول که می گردی کلی کارت و شماره تلفن برای برگزاری مراسم ازدواج و تولد به دستت می دهند. از کجا می فهمند ایرانی هستی و ایرانی ها برای خیلی کارها مجبورند کشور خود را ترک کنند؟ به راستی فقط عروسی و تولد نیست: برای استفاده از دریا، خرید، دیسکو، عرق خوری به ترکیه می آیند. همه شان مرفه نیستند. دقیق نگاه کمی می بینی که خیلی از جوانان با کمترین امکانات آمده اند و مرتب مشغول حساب کتاب هستند. یک تور روی کشتی سی لیری می گیرند که سه جزیره را ببیند و در عین حال بزنند و برقصند. دی جی ایرانی و صدای بلند موسیقی کلافه مان می کند و به عرشه پناه می بریم.اما حال جوانان را می فهمم که بر تنگه ی بسفر در سالن زیر کشتی مشغول رقصند و با تعجب به ما که بالا دور هم جمع شده ایم و حرف می زنیم نگاه می کنند، انگار بگویند اگر دنبال رقص و شادی نیستی چرا آمدی؟ و به همین دلیل حیرت زده می شوم که یک باره جوان کناری مان بعد از شنیدن حرف های ما و آنجا که در جواب خواهرم که گفت نباید آن انتظار ایران قبلی را داشته باشی گفتم من هیچ انتظاری از ایران ندارم، او باید از ما انتظار داشته باشد که اگر دست مان رسید کاری کنیم یک دفعه بلند گفت لعنت به این داعشی ها که همه را آواره کردند و بلند شد و رفت.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.