34
هرچه می رفتیم راه درازتر و طولانی تر میشد . ماشین آرام میرفت و والری مثل یک آدم آهنی بی حرکت نشسته بود و به جلو نگاه میکرد. جاده هم مستقیم بود و گاه گاهی عبور کامیون یا ماشینهای باری قدیمی که در فیلمها دیده بودم دیده میشد. راههایی که ار جاده اصلی جدا میشد و به سمت شمال و جنوب جاده کشیده میشد بعضی خاکی و کمتر آسفالت بودند و ماشینها ی باری قدیمی بیشتر در همین ها در رفت و آمد بودند و بار مسافر داشتند ولی بیشترشان زن بودند با لباسهای پر از نقش گل ترکمنی و مردها با لباس مرتب و کلاه، ودر کنارشان ابزارهای کار . از آنجا که با کار در مزرعه آشنا بودم حدس میزدم که از سر کار مزرعه بر گشتهاند. کارگرانی که از کارشان بر میگردند و خوشحالند سر و صدایشان بیشتر و شادترند در مقایسه با صبح ها که باید خواب آلود راهی کار شوی.. کمی که جلو تر رفتیم نیزار نبود و اطراف دوباره بیابان شد .قربان دوست داشت که صحبت کند و به این بهانه جمله ای میگفتاما صحبت رو غلتک نمی افتاد . در جواب برای ادا مه جمله اش که گفت آن کو ههای مرز شوروی و ایران است خواستم چیزی بگویم ولی تو مغزم همه چیز با هم قاطی شده بود . از دهنم چند کلمه بیرون آمد گفتم بله کو ههای بلند ی هستند ،چه خوب. در جوابم گفت بله بلند هستند . میخواستم که صحبت ادامه پیدا کند ولی پیش نمی رفت. از قسمت نیزار گذشته بودیم و دنبال نهر آب از پنجره ی باز ماشین به عقب و جلو نگاه کردم . زمین ها خشک بود و دوباره بیابان شروع شده بود . من پرسيدم چرا نیزار و آب ناپدید شدند.؟ قربان به سمت راست بیرون نگاهی انداخت و کمی رویش را بر گرداند به سمت داخل ماشین و گفت نه آقا گم نشدند ، آب از زیر خاک رد میشود، اینجا بیابان کوچکی است که برای اینکه آب از بین نرود آب دوقسمت شده یک قسمت از جاده دور میشود و با دستش ربه بیرون اشاره کرد به آن سمت میرود و بقیه در لولههای زیر زمینی به سمت عشق آباد و دریا میرود . حدس زدم که منظورش دریای خزر است و من پرسیدم منظور دریای خز است؟ بله ،البته به دریا نمی رسد ولی در غرب عشق آباد به یک دریاچه کوچک میرسد. والری هم جان گرفت و شروع کرد به روسی حرف زدن با قربان . به نزدیک یک سه راهی رسیدیم. یک راه کم عرض تری از سمت چپ جاده جدا می شد و در همان سمت سه تابلو ی بزرگ نسب شده بود ،یکی از آنها یک تصویر سیاه و سفید آشنا از لنین بود ،دیگری که بزرگترین بود چند مرد و زن با رنگ سیاه بر زمینه سرخ بود که در قسمت پایین آن چند ماشین و خوشه های گندم را نشان میداد و سومی یک کلمه بود که فکر کردم اسم شهر و جایی است که در انتهای جاده منشعب است. کمی که جلوتر رفتیم به یک سه راهه رسید یم که اطراف آسفالت جاده چند برابر عرض جاده محوطه ای شنی بود و راه شنی از سمت راست جدا میشد . والری سرعت را کم کرد و ماشین را به قسمت شنی جاده راند در سمت کناره جاده یک محوطه سر پوشیده و چند صند لی چند نفره چوبی در زمین نسب بود در قسمتی از سایبان چند پر و دختر با ضرب های فلزی و پلاستیکی نشسته بودند و در کنار روان چند میز کوچک تر که لیوانها ی بزرگی گذاشته بود و تکه های پاچه توری مانند روی آنها را پوشانده بود. والری در نزدیکی آنها ترمز کرد و قربان اول از ماشین پیاده شد و رو به بچههای کنار ظرف و میزها با آنها صحبت کرد . والری داشت پیاده میشد و رو به من به بقیه اشاره کرد . من هم در ماشین را باز کردم و چند قدم به سمت قربان و بچه ها رفتم . پسر ها همه موهای مشکی براق و صورت های آفتاب سوخته داشتند و دو تا دختر هم قد آنها با لباس ترکمنی که مو های بافته بلند تا کمرشان میرسید. قربا گفت: اینجا کمی شیر شتر میخوریم.
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)
یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(30)
کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه میگیرد(32)
این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(33)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید