
چشم هایم را بر هم می نهم در میان این همه تصاویر تلخ، دراین همه میان اشگ وخون قادر به فکر کردن ، به نوشتن نیستم.
هر بار چهره هائی جوان وزیبا باصدائی محزون که از ابدیت بر میخیزد در برابر دیدگانم ظاهر می شوند.راه برمن می بندند. "بکدامین گناه؟"
در چهره های بشاش و زیبایشان خیره می شوم .زیر لب زمزمه میکنم.
"گناه آگاهی ،گناه ساختن ، گناه دوست داشتن ،گناه بوسیدن،گناه عشق ورزیدن ! آزاد زیستن !گناه جان بخشیدن به رویا ! این بزرگترین قدرت انسان.
گناه کشیدن بار امانتی که تنها زیباترین دیوانگان جهان قادر به حمل کردن آن می باشند.
دیوانگانی که هر یک رویائی با خود دارند."
دختری زیبا دست دردست پسری جوان با سرودی عاشقانه برلب از جلو خان منظر دیدگانم می گذرند.
عاشقانه می خوانند.
اینک موج سنگین زمان است
که چونان دریائی از پولاد و سنگ
در ما میگذرد......
ما
در گذرگاه سایه
سرودی دیگرگونه آغاز کردهایم.....
ما برگ را سرودی کردیم
سر سبزتر ز بیشه
ما موج را سرودی کردیم
پرنبضتر ز انسان
ما عشق را سرودی کردیم
پر طبلتر زمرگ
سر سبزتر ز جنگل
ما برگ را سرودی کردبم
پرتپشتر از دل دریا
ما موج را سرودی کردیم
پر طبلتر از حیات
ما مرگ را
سرودی کردیم
قلبم از شادی ودرد فشرده می شود.
شاملو ی عزیز! شاعر آزادی!
تودر قامت ما زاده شدی. پس اجازتی! تا این نسل زیبا درشعرت تصرف کنند .ما بجای من بنشانند. دست در دست هم بخوانند. نسلی که زندگی این توامان مرگ را سرودی کرده اند زیبا !
برای زن
برای زندگی
برای آزادی . ابوالفضل محققی
Share
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید