
60
آنروز قبل از اینکه تاریک شود از خانه بیرون زدیم . خوابیده بودم و دوش گرفته بودم .لباسها یم ،همان شلوار برزنتی که برای دوام بیشتر خریده بودم و یکی از دوتا پیراهنی را که داشتم ،دیشب شسته بودم . تو حمام یک صابون بزرگ و روشن بود که به راحتی کف میکرد و عطر ملایمی مثل صابون گلنار داشت . شامپو نبود و بدن ،سر و لباسهایم را با همین صابون می شستم، و بعد از این همه شستشواحساس تمیزی و راحتی داشتم ، سبک راه می رفتم و در پیاده رو حس پریدن داشتم. در پیاده رو همان خیابان که یک تونل سبز بود کمی جلو تر رفتیم و بعد قربان اشاره به یک خیابان فرعی کرد به راست پیچیدیم .کمی جلوتر رفتیم تا به یک میدانچه رسیدیم . درخت های بلند و تنومندی در وسط میدانچه بود و در اطراف میز و صندلی چيده شده بو د هوا هنوز روشن بود . روی چند تا از میز ها دونفر دونفر شطرنج بازی میکردند ودر امتداد همان سمت راست که ما آمدیم در جلوی یک کافه میز ها یی هم برای نشستن و هم ایستادن بود . صندلی خالی نبود و پشت یک میز دایرهای ایستادیم . دور میز های دیگر هم تعدادی ایستاده بودند . با بوی کباب گرسنه شدم و قربان گفت ،همینجا باش که من کباب سفارش دهم. او به سمت پیشخوان کافه رفت ومن به میزهای دور و بری نگاه میکردم. همه مرد بودند با چهره های آسیایی مو سیاه و اروپا یی آفتاب سوخته مو بور ،همه آستین کوتاه با عضلات ورزیده و دستهای درشت. قربان برگشت با دو لیوان بزرگ آبجو و منتظر شدیم که نان و کباب ما آماده شود. چند دقیقه که گذشت دیگر میز و صندلی خالی نبود . یک نفر هم قد من ولی لاغرتر که کت و شلوار پوشیده بود ، یک کیف چرمی کوچک زیر بغل چپ، با بشقاب غذا و آبجو در دست به میز ما نزدیک شد و چیزی گفت ، قر بان به او جواب داد و او هم بشقاب و لیوان را روی میز ما گذاشت ، رو کرد به طرف من و شروع کرد به حرف زدن . روشن بود که با آن لاغری و کت و شلواری که پوشیده بود به میز ما میخورد، یعنی تیپش به میز ما میخورد تا آن غولهای درشت اندام اطرافمان . قربان به او چیزی گفت و رفت که غذا را بیاورد . مرد ه شروع کرد به روسی حرف زدن ودر بین جملات دوسه بار به فارسی گفت ،خوب ،خوش آمد. من هم با حالتی که آره می فهمم چی میگی سرم را دو بار تکان میدادم و میگفتم هووم ، تا قر بان برگشت. قربان به او گفته بود که من از جاهای دور تاجيکستان به دیدن فامیلم آمدهام. همزمان که نان و کبابمان را میخوردیم ،مرده پشت سر هم حرف میزد و لیوان آبجو را خالی کرد. گرم حرف زدن شده بود و در میان صحبت ،چهره غمناکی میگرفت و در بین آن لبخند ی میزد. فهمیدم که دلش پر ه و مناسب نمی دیدم که از قربان بخواهم که ترجمه کند ،ولی قربان هم با تجربه و حد و حدود حرف و صحبت را بلد بود . مرده نامزدی داشت که با هم قصد ازدواج داشتند . نزدیک شش ماه قبل این آشنای جدید مریض میشود و دوبار در بیمارستان مورد عمل جراحی قرار میگیرد و به همین خاطر سه ماه در بیمارستان بستری میشود. نامزده در این بين مرد سالمی را پیدا میکند و راه خود میرود . حالا هم که من تاجیک را دیده ،به فکر رفتن به تاجیکستان افتاده چون شنيده که تاجیکها بسیار با وفا هستند. قربان بیشتر از این ترجمه نکرد . من هم رو به مرد کردم و گفتم حدست درست است و این فکر خوبی است. حتما آنجا دختری با وفا ی تاجیکی در انتظار توست . قربان چند جمله با او صحبت کرد و مرد آهی کشید و ساکت شد . لامپها روشن شدهبود و شب آغاز شده بود از مرد لاغر خداحافظی کردیم و به سمت مرکز شهر راه افتادیم.
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)
یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(29)
کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه میگیرد(31)
این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(32)
آیا شیر الاغ حلال است یا حرام؟34)
سرزمین پر گهر کجا و کی به و برای کی بوده ؟(35)
فصل تابستان است و فصل عروسي هاست ،و هرشب موزیک است(36)
اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود.(37)
دوبره وی چر(38)
ناامیدی رها کردن هدف و بی عملی است!(39)
پرندگان و گنجشکان روی شاخه های لخت بادام پیر نمی نشستند.(40)
سگ و الاغ زبان همدیگر را علیرغم اینکه صداهای مختلف داشتند میفهمیدند.(41)
کندن قبر در زمین نمناک راحت بود.(42)
اعدام افراد بیگناه برای رعب و وحشت و نشان دادن قدرت و ابهت حکومتها ی مرکزی یک قاعده بود.(43)
تودهایها تجربه عبور از مرزها را هم فراموش کرده بودند .(44)
خمینی، ؛رحمت الهی؛ توسط ایر فرانس به فرودگاه مهرآباد وارد شد(45)
این سالها، سالها ی آوارگی عمومی در کل خاورمیانه بود .(46)
پیامد می خوری و باده نوشی بسته به این است که کی بخورد و با کی بخورد.(47)
شجاعت خطر کردن وتلاش برای زنده ماندن امید به آینده را در من زنده نگه می داشت!(49)
این آتش به یاد آنها،قربانیان جنگ همیشه روشن است (50)
حکومت اعلیحضرت نظرکرده ،سید ملکالملوک را برای تربیت آخوند و آخوندپروری به شیراز فرستاد(52)
ژاندارمها بسیجی های اعلیحضرت بودند ولی رونق کارشون بیرون مسجد بود(53)
در دوران پیش به سوی تمدن بزرگ، ،مرغهای مصنوعی وارد بازار شد- 54
زندگی من یک داستان کوتاه بیست ودو ساله بود 55
اگر جنگ نشده بود ،انقلاب اسلامی از بین رفته بود!56
صدور دفترچه بسیج یک طرح امنیتی بود.57
سازمان چشم انداز محتمل آینده را حاکمیت فاسیشم می دید 58
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
مطالب مرتبط:
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید