
در گسترش آغازین متن، ضرورت ایجاب میکند که «نژادپرستی» را بازتعریف کنیم. بنده اعتقاد به تعاریف شناور دارم. تعریف شناور را خلاصه اینگونه بیان میکنم که هر چیزی را با توجه به مکان و موقعیت آن تعریف کنیم. مثلاً ممکن است شما سریعاً در موتور جستجوگر اینترنت «نژادپرستی» را جستجو کنید. به نتایجی دست خواهید یافت. اما برای درک بهتر این متن ضرورتی برخواسته از موقعیت بکارگیری این واژه، ایجاد میکند که بازتعریفی از «نژادپرستی» را ارائه دهیم. لذا سریعاً میگویم که «نژادپرستی» یعنی: «تنفر داشتن از یک نژاد دیگر.» هرچند من نیز با بسیاری از شماها همعقیده باشم که میگویید معنی واژهایِ «نژادپرستی» یعنی «دوست داشتن یک نژاد و بزرگ شماردن آن.» اما همه میدانیم که بار معنایی آن، وسعت بیشتری مییابد و در واقع هر وقت میگوییم نژادپرستی در مکانی یا زمانی اتفاقی افتاده بلافاصله حادثهی مذکور مصادف میشود با نفرت مستقیم و غیرمستقیم از یک یا چند نژاد دیگر. لذا به نظر میرسد برای تفهیم کامل این «حادثه» به واژهی دیگری به غیر از نژادپرستی نیاز داریم که بلافاصله با تلفظ آن بار معناییاش را بیان کند. مثلاً واژهای مانند «نژاد ستیزی» یا «نژادهراسی».
اما به دلیل ماهیت «نژادپرستی» و سیر تکاملی آن در تاریخ، بلافاصله بعد از ادای آن ذهن شنونده آمادهی یک خبر از نژادستیزی میشود. حتی ممکن است خود نژادپرستی در وادی امر فقط به نیت بزرگ داشتن (توجه کنید: بزرگ داشتن و نه بزرگ نمایی) یک نژاد بوجود آمده باشد. اما گواه تاریخ به ما میگوید که حتی اگر ابتدا نیت نیز این بوده باشد بعدها به بزرگنمایی آن نژاد منجر شده و بعد به نفرت از نژادهای دیگر و بخصوص نژادهای همسایه و بعضاً با تاریخ مشترک و در نهایت به جنگ و کشتار. حتی اگر فرض کنیم که هدف اولیهی نژادپرستی فقط بزرگداشت فرهنگ و تاریخ یک نژاد بوده است. حال بهتر نیست کمی وسیعتر به مسأله نگاه کنیم و از خود بپرسیم: «آیا پرستیدن هرچیزی ممکن است بعدها به نفرت و ستیز با چیزهای مخالف آن بینجامد؟ حتی اگر آن چیز مخالف آن نباشد، چه، در جهت پیشرفت آن نیز باشد، اما بر اثر علاقهی شدید به مورد پرستیدنی خود اینگونه ظن ببریم؟ سؤال را کوچکتر میکنم: آیا پرستیدن خدایان در هر شکلی، ما را به سوی نفرت و ستیز میبرند؟»
با این مقدمهی کوچک به اعترافی میپردازم که همهگی کموبیش دچار آن هستیم: «نژادپرستی»! نژادپرستی را معادل همان «نژادستیزی» قرار دهید. یعنی همهی ما حداقل یک بار در زندگی خود بر اثر حادثهای از نژادی احساس نفرت کردهایم. حتی به حتم میگویم که این نوع از نژادستیزی رایج در بین ما حتی بیآنکه شناختی از نژاد خود داشته باشد به نفرت از نژادهای دیگر انجامیده است. مثلاً فردی که از نژادی احساس تنفر میکند حتی از مرحلهی «پرستش» نژاد خود نیز عبور نکرده است. (مراحل رسیدن به نژادستیزی را به خاطر آورید.) حال تصور کنید بسیاری از مردمان ایران را که حتی نمیتوانند یک بیت شعر از شاعران خود بیاد آورند و یا نام دو دانشمند را، اما بارها از عربها ابراز تنفر کردهاند. آیا میتوان این نوع نژادستیزی را درگیر تبلیغات هدفدار دانست؟ مثلاً وقتی فردی میگوید: «من از اعراب متنفرم، چون زبانم را از بین برد، تاریخم را و یا شکوهم را.» اما هیچ تلاشی نیز از او نمیبینیم که نژادش را و به طبع آن زبان و بزرگان نژادش را بشناسد.(نژادپرستی به معنای پرستیدن واقعی نژاد خود و نه تنفر از دیگری.) حتی در جبههی مقابل نمیتوان هیچ اطلاعاتی از او در باب اعرابها نیز استخراج کرد. حال چرا فردی که نه ملت خود را میشناسد و نه ملتهای دیگر را، بیدلیل از ملت (نژاد)هایی متنفر است. حتی اگر به فرض دلیلهایی اقناع کننده برای تنفر وجود داشته باشد، آیا نباید فرد از آن دلیلها آگاه باشد؟ مثلاً شکوهی که به دست اعراب نابود شده چه بوده؟ یا خود اعراب چه تاریخی دارند؟
لذا میبینیم که حتی گاهی بیآنکه دلیل این نفرت را بدانیم نفرت میورزیم. خب واقع بینانه که بنگریم به این نتیجه میرسیم که دلیل این نفرتها ناآگاهیست و ندانستن. اما سالهاست که در پی آگاهیسازی هستیم. عدهای دلسوز روزها مینویسند و میگویند تا از شدت تنفرها کم کنند. عدهای نیز نه تنها دنبال آگاهیسازی نیستند بلکه با تعمدی برنامهریزی شده در پی تشدید این نفرتها هستند. یک مثال میزنم: به دلیل همان «ناآگاهی» آفتابهی زمان قاجار را میآورند و میگویند این متعلق به زمان هخامنشیان است! و عدهی زیادی نیز آن را «براحتی» باور میکنند و بلافاصله و بی آنکه خود بخواهند و ناخودآگاه و بر اساس اطلاعاتی که قبلاً به ذهنشان تزریق شده، وارد یک سناریوی ذهنی وحشتناک میشوند:
- این آفتابه نشان میدهد که من از سالهای قبل از وسایل بهداشتی استفاده میکردهام. براستی چه شکوهی داشتهام.
- براستی چه شد که اکنون در میان سایر کشورها جایگاه کمتری دارم؟ من که زمانی شکوهمندترین بودهام.
- این اعراب و مغولها بودند که تمدن من را گرفتند. پس باید از آنها متنفر باشم!
هرچند که تا به اینجای کار هر کسی که هنوز نفرت از نژادهایی را به دل داشته باشد به شدت مخالف حرفهای من باشد. نمیخواهم راجع به اینکه آیا این تنفرها موجه هست یا نه بحثی بکنم. چون به همان اندازه که من دلیل بیاورم که آنگونه نیست که تاریخها را برایمان نوشتهاند و گفتهاند، آنها نیز دلیلهایی بیاورند که مثلاً اعراب، ترکها، افغانها و ... لایق این تنفر هستند. چه در این راه منابع قطورتری (!) نیز بیاورند. (حال چرا منابع اینچنینی زیاد است، خود نیز یک سؤال بزرگ است.) لذا من میخواهم از منظری دیگر به مسأله نگاه کنم. توجه کنید که من در چند سطر بالا نوشتم: «براحتی» و آن را داخل گیومه گذاشتم. اما براستی چرا «براحتی»؟
این بحث را همینجا ناتمام میگذارم و باز رجوعی میکنم به ابتدای مقاله. در باب خود واژهی «نژادپرستی». تا به حال، در این باب مقالات زیادی نوشته شده است. راههای گوناگونی نیز ارائه شده است. هرچند بسیار کم. چون به طور عموم، جریان روشنفکری جامعهی ما به جای آنکه به فکر کاهش این تنفرها باشد، در پی تقویت بازوهای آن هستند. حال چه آگاهانه و چه ناآگاهانه. با این توضیحات میخواستم بگویم که تعداد و قدرت افرادی که میخواهند شر این بلای خانمانسوز را از سر مملکتهای خاورمیانه کم کنند بسیار کمتر و ضعیفتر از افرادی هستند که بر تقویت بنیههای منجر به «نژادپرستی» و «نژادستیزی» تأکید دارند. لذا اگر من یک مقاله بنویسم با این مضمون که: «دلایل وحدت ما و دیگر مللهای خاورمیانه بسیار بیشتر از دلایل تنفر است.» صدها مقاله، تفسیر، خبر وکتاب از تهران گرفته تا استودیوهای لندن و برلین بر علیه مقالهی من منتشر خواهد شد. پس پرواضح است که قدرت من در آگاهیسازی کم است. (ممکن است به ذهنتان خطور کند که آگاهسازی برای این مورد است. چون آگاهسازی یعنی بیان حقیقت. و حقیقت از نظر من یعنی اینکه: «قبل از اعراب و اسلام من شکوهمند بودم و اکنون نیستم. پس حرفهای تو آگاهسازی نیست. تو دروغ میگویی.» و آنگاه من میگویم: «حتی اگر دروغ هم باشد باعث کاهش نفرت خانمانسوز میشود.»).
من برای اینکه تعداد بیشتری از مخاطبان بخصوص از «باستانپرستان ایران» را با خود همراه سازم کانال پیشروی خود را عوض میکنم و مثالی در باب اسلام میزنم. چون به راحتی میتوان فهمید که باستان پرستان ایران، به طور معمول، از اعراب و موازی با آن از اسلام متنفرند و به طور سنتی هرگز «اسلامگرایان» و «باستانپرستان» یکدیگر را درک نکردهاند!
فکر کنید به مانند همان «آفتابه»ی کذایی من دروغی بزرگ در باب عظمت پیامبر اسلام یا علی بگویم. بلافاصله این دروغ از سوی عدهی زیادی پذیرفته خواهد شد و حتی بخاطر آن دروغ پرستش آنها شدیدتر هم خواهد شد. حال عکسالعمل روشنفکران «باستان پرست» به مسلمانهایی که این دروغ را قبول کردند این است که چرا بدون تفکر این حرف را پذرفتید؟ و اکنون من که نمیخواهم «پرستنده»ی چیزی باشم، میگویم: «چرا هر دوی شماها بدون تفکر دروغی را پذرفتید؟!»
بار دیگر این سؤال را میپرسم: چرا «براحتی» چیزهایی را میپذیریم که از صحت آن آگاهی نداریم؟ و این چرا به این مفهوم نیست که این چیزها را نپرستید، بلکه به معنای واقعی کلمه، پرسشیست که باید در پی جواب آن باشیم. براستی اگر من «نژادم» را نمیپرستیدم، ممکن بود که بیدلیل دروغی را در مورد آن بپذیرم؟ (این بیدلیلی ناشی از تعصب است و تعصب نیز ناشی از پرستش.) آیا اگر من شخصی را پرستش نمیکردم ( پرستش مانند دوست داشتن کورکورانه و متعصب) ممکن بود به دروغهای بیپایه راجب به آن ایمان بیاورم؟ (برای مزاح: مانند مجنون که عیوب لیلی را نمیدید!) آیا پرستش یک چیز باعث بزرگنمایی آن میشود؟ و ندیدن حقایق و عیوب آن چیز؟ اگر دشمن ما بداند که ما چیزی را پرستش میکنیم برای ضربه زدن به ما چه خواهد کرد؟ به این پرسش آخر یک بار دیگر هم فکر کنید!
حال به عنوان مقاله برمیگردم و اکنون میخواهم عنوان آنرا تغییر دهم: «همهی ما محکومیم به پرستش!» پرستش به معنای وسیع و ممکن است هر چیزی را شامل شود: نژاد، بت، وطن، خود، اسلام، شخص. به تمام این لیست یک «پرستی» اضافه کنید. کدامشان به نظرتان قبیح است و کدام مقبول؟ حال واژهی «دوستی» را اضاف کنید. بنظرتان چقدر تفاوت میان وطنپرستی و وطن دوستی وجود دارد؟ یک فردی با نژاد متفاوت، اما هموطن شما در کنار کدامیک احساس آرامش بیشتری خواهد کرد؟ وطنپرستی یا وطندوستی؟
آری همهی ما از یک نوع پرستش رنج میبریم. پرستشی که در قالب «نژادپرستی» میلیونها بومی سرخپوست آمریکایی و سیاهپوست مهاجر را به کام مرگ کشاند. در قالب «ژرمن پرستی» یهودها را قتلعام کرد. در قالب «اسلامستیزی» بسیاری از مسلمانان را قتل عام کرد. و بسیار موارد دیگر. حال من پاسخ میدهم که چرا «براحتی» مطلبی را در باب چیزی قبول میکنیم. چون آن «چیز» را پرستش میکنیم. پرستش من را متعصب میکند و آنجایی که باید به دنبال دلیل بزرگنمایی باشم، نیستم و در مقابل نیز با هزاران دلیل قانع کننده نمیخواهم قبول کنم که آن «چیز» عیبهایی هم دارد. با این اوصاف، بهتر است موازی با تلاش برای آشکارسازی حقایق و کاهش ضررهای ناشی از پرستش (از هر نوعی)، به جنگ مستقیم پرستش برویم و در موارد پرستیدنی بازنگری کنیم. بهرحال «ما انسانیم و بنابر انسان بودن محکومیم به دوست داشتن» و نه پرستش. اکنون بار دیگر به لیست بالایی من بنگرید و خود نیز چیزهایی به آن اضاف کنید. چیزی هست در این جهان که با اضافه کردن «پرستی» زیبا شود؟ با «دوستی» چه؟
وحید معینی فر- آنکارا
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید