رفتن به محتوای اصلی

نامه تکاندهنده یک جوان معترض پس از آزادی: «حتی یکبار احساس پشیمانی نکردم و باز هم برای آزادی کشورم میجنگم»؛
25.11.2022 - 22:55
تهیه و تنظیم:
کانون حقوق بشر ایران

یک جوان معترض پس از آزادی از بازداشت در نامه ای که نسخه ای از آنرا برای «کانون حقوق بشر ایران» ارسال کرده است، به گوشه هایی از جنایاتی که در زمان بازداشت درمورد او و دیگر جوانان بازداشتی صورت گرفته است، اشاره کرده است.

قسمتهایی از نامه این جوان معترض را اینجا بخوانید:

«جمعیت زیادی بودیم و داشتیم شعار میدادیم، گاز اشک آور انداختند و جمعیت متفرق شد، از قبل نیروهای لباس شخصی را داخل کوچه ها مستقر کرده بودند تا وقتی مردم فرار میکنند، توی کوچه ها بهشون حمله و آنها را دستگیر کنند. من و چند نفر دیگر وارد کوچه ای شدیم و وقتی به ته کوچه رسیدیم، چند لباس شخصی با اسلحه به ما شلیک کردند، اسلحه ساچمه ای بود و چند تا ساچمه به پایم اصابت کرد و افتادم، خوشبختانه بقیه توانستند فرار کنند، و فقط من را تونستند دستگیر کنند.

با کتک من را کنار جدول بردند و چند دقیقه بعد یک ماشین سمند سفید آمد و من را سوار کرد و برد. داخل ماشین آنقدر با لگد و مشت من را زدند که آرزو میکردم کاش زودتر به هر خراب شده ای که هست برسیم! ولی خبر نداشتم که این ضربات در برابر کارهایی که قراره با من بکنند شوخی است!

چشم بند داشتم و نمیدانستم به کجا میرویم. بعد از تقریبا ۱۵ دقیقه رسیدیم، من را داخل یک اتاق بردند که چند نفر دیگر از بچه ها هم آنجا بودند، بعضی ها آنقدر خون ازشون رفته بود که بیهوش شده بودند و هیچ رسیدگی به آنها نمیکردند. کاملا معلوم بود که دوست دارند اینها بمیرند و زحمت نگهداری بچه ها را به خودشان ندهند.

آنقدر شرایط بعضی از بچه ها بد بود که کلا درد ساچمه ها و مشت و لگد هایی که خورده بودم فراموشم شده بود، میخواستم بروم به در بکوبم تا کسی برای کمک بیاید که یکی از بچه ها جلویم را گرفت و گفت هر کدام از بچه ها که در را کوبیده اند، آنها را بردند و حسابی کتک زده اند.

شرایط آنقدر خراب بود که نمیدانم چطور میشه توصیفش کرد! ولی دیدن رسیدگی بچه ها به همدیگر آنقدر حس خوبی بهم میداد که اشک آدم را در میاورد. یکی از بچه ها که با پوتین انگشت پایش را له کرده بودند، شروع به رسیدگی به پای من کرد. میدانم شبیه داستان های توی کتاب است، ولی من از نزدیک تجربه اش کردم. بدون اینکه ذره ای به ما آب و غذا بدهند و رسیدگی کنند، یک روز همانجا رهایمان کردند و هیچکس حتی نیامد ببیند که آیا کسی مرده یا نه.

همه خواب بودیم که آمدند و ۳نفر از بچه ها را بردند، بعد از چند دقیقه دوباره آمدند و چند نفر دیگه را که من هم جزوشون بودم بردند. من را بردند در یک اتاق بازجویی و روی صندلی نشاندند، بعد از چند دقیقه یک مرد درشت هیکلی آمد داخل و چند تا برگه ی سفید دستش بود، گفت بنویس از کجا دستور گرفتی، چه کسانی بهت خط میدهند، اسم و آدرس بقیه ی دوست هایت را اینجا مینویسی و اگر یک ساعت دیگه آمدم و تمام چیزهایی که میگویم را ننوشته باشی، بلایی سرت میارم که خانواده ات نتوانند شناساییت کنند!

من نمیدانستم چی باید بنویسم، من تنها رفته بودم به خیابان و حتی ناخنگیر هم همراهم نبود، نوشتم من با هیچکس ارتباط ندارم و فقط توی خیابون چند تا شعار دادم و حتی لگد به سطل زباله هم نزدم، تقریبا نیم ساعت طول کشید و دوباره برگشت، برگه را نگاه کرد و با عصبانیت بدترین فحاشی ها را به خواهر و مادرم کرد و بعد از اتاق بیرون رفت و دو نفر آمدند به داخل اتاق و تا جایی که میتوانستند من را زدند.

بعد از کتک زدن دوباره من را روی صندلی نشاندند و دوباره بازجو برگشت و تهدید کرد که اگر اسم و آدرس و اینکه به کجا وصل هستی و نگویی، آنقدر کتک میخوری تا بالاخره بمیری! من میدانستم اگر چیزی که میخواهند را بنویسم، باید چند سال زندان بکشم، برای همین کتک خوردن های پشت سر هم را تحمل کردم تا جایی که دیگر خودشان خسته شدند و من بردند داخل یک سلول که جا برای سوزن انداختن نبود.

کاری که با من کردند و با بقیه هم کرده بودند، بعضی ها طاقت نیاورده بودند و چیزهایی برایشون نوشتند که فقط راضی بشوند و دست از کتک زدن بردارند.

فکر میکردم دیگر تمام شد و باید منتظر بمانیم تا بفرستند به زندان و بعد پرونده تشکیل بشود و دادگاه برویم، ولی چهار شب ما را نگه داشتند و نگذاشتند بخوابیم، همینکه خوابمان میبرد، میامدند داخل و با فحاشی و مشت و لگد نمیگذاشتند بخوابیم، بعد از چهار روز منتقل شدیم و آنقدر تحقیرو کتک خورده بودیم که خوشحال بودیم حداقل داریم میریم زندان!

روزهای سختی بود ولی حتی یکبار احساس پشیمانی نکردم از اینکه برای آزادی کشورم جنگیدم و باز هم میجنگم حتی اگر بدانم دوباره این عذاب ها تکرار میشود..

درباره اعتراضات سراسری

اعتراضات سراسری اخیر با جان باختن مهسا امینی آغاز شد. مهسا امینی دختر ۲۲ ساله اهل سقز، عصر روز سه‌شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ در نزدیکی ایستگاه متروی حقانی توسط گشت ارشاد و به بهانه بدحجابی بازداشت و بر اثر ضربات به سرش در بیمارستان کسری جان باخت.

این اعتراضات از همان زمان کلید خورد و تاکنون نزدیک به دو ماه است که ادامه دارد. مردم در این اعتراضات خواستار سرنگونی تمامیت نظام حاکم و برقراری امنیت و آزادی و دمکراسی هستند.

درجریان این اعتراضات تاکنون بیش از ۴۹۲نفر از جمله ۶۱کودک جان باخته و بیش از ۲۰ هزار نفر (بر اساس آمارهای حکومت) بازداشت شده اند.

کانون حقوق بشر ایران را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:
تلگرام / توییتر / اینستاگرام / یوتیوب / فیسبوک

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کانون حقوق بشری نه به زندان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.