رفتن به محتوای اصلی

امیرکبیر، شیخیه و صدور حکم اعدام علی محمد باب
01.02.2023 - 18:05

مسئله درگیری امیرکبیر با بابیه و چگونگی اعدام علی محمد شیرازی، ملقب به باب میتواند از منظر تاریخی، جدا از منظر مذهبی مورد بررسی قرار گیرد. اینکه روحانیت شیعه در کجا داستان قرار داشته و موضع  میرزا تقی خان امیرکبیر و روحانیت شیعه در قبال اعدام علی محمد باب چه بوده در این نوشتار با استناد به متون امری ممهور به مهر لجنه آثار امری بیت العدل مورد بررسی قرار میگیرد. این نوشتار قصد ارزش گذاری بر اعدام علی محمد باب و مقابله با بابیان را نداشته و صرفا از منظر تاریخی و با استناد به متون امری سعی در تبیین تاریخی مسئله دارد.

آقای "ایرج اشراقی" در برنامه پرگار در تلویزیون بی بی سی فارسی تحت عنوان " امیرکبیر که بود و چه کرد؟"

 میگوید:

«نسبت به جنبش بابیه امیرکبیر آن درایت را به خرج نمی دهد. هما ناطق هم اقدامات و کارهای تحقیقی که کرده است نشان داد که امیرکبیر به این ترتیب تنها ماند. حد اقل در برابر یک پایه از قدرت اجتماعی آن زمان که قدرت روحانیت بود یک جوری متحد طبیعی خود را از دست داد. (مجری: متحد طبیعی یعنی بابیان) بابیه در حقیقت جنبش بابیه متحد طبیعی امیرکبیر میتوانست در زدن پایه استبداد مذهبی باشد، چون باب در همه نامه هایی که به محمد شاه نوشته قبلا که ما به هیچ وجه ادعای سلطنت نداریم، حکومت نمی خواهیم، شما به مردم ظلم نکن، اگر مشروعیت هم بخواهی ما به تو میدهیم. مخالفت روحانیت با بابیت در حقیقت نه بخاطر مسائل مذهبی بلکه، بخاطر زدن آن پایه اصلی قدرت روحانیت است. منوچهرخان معتمدالدوله حاکم اصفهان این مسئله را تشخیص داده بود و باب را در حقیقت متحد طبیعی خود در برابر آقای شفتی میدید. محمدباقر شفتی حاکم روحانی اصفهان کسی که فتح علی شاه قاجار به اصفهان میرفت در حقیقت به دیدنش می رفت. آدمی که قصص العلما نوشته است که زمانی وارد اصفهان شد غیر از یک مندیل چیزی نداشت . . . اشتباه امیرکبیر در درگیری بابی ها با مسئله نظامی شد و اینکه آیا بابی ها میخواستند دست به اسلحه ببرند؟ آیا بابی ها میخواستند بجنگند؟ که نمیخواستند به این ترتیب بجنگند . . . جنگ را روحانیت به بابی ها تحمیل کرد و در این زمینه متأسفانه امیرکبیر به دام روحانیت افتاد»

*جناب اشراقی بابیه را جنبشی پیش رو و خشونت پرهیز می دانند و معتقدند بابیه خشونت پرهیز بوده اند. اما آنچه واقعیت است اینکه بابیه با نگاهی کاملا مذهبی از میان مسلمانان شیخی یا بهتر بگوییم مذهب شیخیه از ارتجاعی ترین و متحجرترین جریان اسلامی برخواستند. در این مورد میتوان به مقاله ای تحت عنوان "امیرکبیر، تروریسم بابیه و اوهام قره العین" که نگارنده قبلا نگاشته و لایه های فکری جریان شیخیه و بابیه را توضیح داده است مراجعه نمود.

*جناب اشراقی بر این باورند که شخص امیرکبیر به دام روحانیت شیعه افتاده و دعوا اصلی دعوا روحانیت شیعه با بابیه بوده است.

بخش اول: "نگاه و مواضع کلان روحانیت شیعه در مواجهه با بابیه"

در این بخش نگارنده سعی بر آن دارد دیدگاه اصلی فقها شیعه در مورد علی محمد باب و موضع فقاهت تشیع در مورد فتوا اعدام باب را با استناد به متون امری مورد بررسی قرار دهد.

سند اول:

کتاب "حضرت بهاء الله" / صفحه ۱۳۸ و ۱۳۹

« خلاصه شیخ عبدالحسین همه جا به نشر اکاذیب پرداخت و اذهان عامه ناس و متعصبین را مشوش نموده علیه جمال مبارک بر می انگیخت . . . و بالاخره علما را با خود متفق ساخت که در کاظمین مجتمع گردیده و به بلوا و شورش عوام بپردازند و چون این کار بدون مشارکت و مساعدت شیخ مرتضی انصاری که اعلم علما و مرجع مهم تقلید شیعیان و مورد اعتماد جمیع بود صورت نمی گرفت لذا ایشان را به عنوان ضیافت در آن مجمع آفت دعوت نمود. همینکه مجلس مزبور به وجود علما آراسته شد شیخ عبدالحسین بیان مطلب نموده و پرده از روی مقاصد خفیه خود برداشت. چون شیخ مرتضی انصاری دانست که مقصود حضرات ایجاد فتنه و فساد است فورا از مجلس برخاسته و به عذر عدم اطلاع از کیفیت و صحت و سقم موضوع از آن هیئت خود را برکنار گرفته به نجف اشرف عزیمت نمود»

توضیح:

شخصی به نام شیخ عبدالحسین میهمانی ترتیب داده و خواهان صدور فتوا از بزرگترین مجتهد شیعیان بر علیه علیه بابیان شده است اما شیخ مرتضی انصاری از صور فتوا خود داری نموده و مجلس را ترک گفته است.

سند دوم:

کتاب "نفحات ظهور حضرت بهاء الله" / صفحه ۱۶۰

«شيخ‌‌ عبدالحسين نامه‌هاى مشروحى به درباريان در طهران ارسال نمود و با گزارش قدرت و نفوذ روزافزون حضرت بهاء‌الله آنان را به وحشت و هراس انداخت و سرانجام موفّق شد طىّ فرمانى اختيارات تامّه از اعليحضرت شهريارى بگيرد که با همکارى روحانيون ايرانى ساکن عراق اقدامات لازم را بر ضدّ بابيان بعمل آورد شيخ عبدالحسين به مجرّد وصول اين فرمان شاهى تمام علماى دين را براى شرکت در انجمن شورى در منزل خود دعوت نمود در اين اجتماع شيخ بشدّت بر عليه فعّاليت‌هاى حضرت بهاء‌الله سخن گفت آن حضرت را به تخريب شريعت اسلام متّهم نمود و اعلام جهاد بر عليه بابيان را درخواست کرد علماى حاضر در انجمن باتّفاق بر اين عقيده همرأى شدند ولی شيخ مرتضى انصارى که از مجتهدين معروف جامعه تشيّع و به عدالت و تقوى مشهور و موصوف بود و در فصل قبلی ذکرش گذشت از‌موافقت با نقشه‌هاى شيطانى علما خوددارى نمود و بحال اعتراض انجمن را ترک کرد»

توضیح:

شیخ عبدالحسین نامه هایی جهت مقابله با بابیان به تهران ارسال نموده ودربار با او هم رأی و عقیده بوده است.

شیخ عبدالحسین مجلس شور تشکیل داده و خواهان دریافت فتوا جهاد علیه بابیان از شیخ مرتضی انصاری بوده اما شیخ مرتضی انصاری از صدور چنین فتوایی خودداری نموده است.

سند سوم:

کتاب "بهاء الله شمس حقیقت" / صفحه ۱۹۳

« حضرت ولی امر الله چنین می نویسد:

شیخ مرتضی انصاری که رئیس و مجتهد اعظم آنان به شمار میرفت مردی حکیم و عاقل بود و در عدالت و زهد و حکمت شهرتی به سزا داشت. وی هنگامی که از نقشه های آنان مطلع شد از شرکت در آن و اعلام جهاد بر علیه بابی ها خودداری نمود. او شخصی است که حضرت بهاء الله در لوح سلطان او را ستوده و در ردیف علمائی محسوب فرموده اند که "فی الحقیقه از کأس انقطاع آشامیده اند" و "ابدا معترض این عبد نشده اند" و حضرت عبدالبها نیز از او به عنوان "عالم جلیل التحریر و فاضل نبیل شهیر، خاتم المحققین" یاد فرموده اند. شیخ مرتضی اظهار داشت که به اندازه کافی از اصول و عقاید این طایفه مطلع نیست و عملی خلاف قرآن از آنان مشاهده ننموده است»

توضیح:

شوقی ربانی شیخ انصاری را حکیم، عادل و زاهد می داند.

شیخ مرتضی انصاری فتوا جهاد علیه بابیان صادر نکرده و عنوان داشته از عقاید آنان مطلع نبوده و حرکتی خلاف قرآن از آنان ندیده است.

بهاء الله و عبدالبها با القابی او را ستوده اند.

سند چهارم:

کتاب "قرن بدیع" / صفحه ۲۹۴ و ۲۹۵

«ضمناً خود او الوائح مشروح و مفصّل به اطرافيان شاه فرستاد و به انواع حيل و خداع متشبّث گرديد و به اسنادات عجيبه متوسّل شد که حضرت بهاءالله قبائل عراق را با خود متّحد نموده و کار ايشان به جائی رسيده است که ميتوانند در يک روز صد هزار مرد جنگی مسلّح تحت امر خويش تجهيز نمايند ومقصدشان اين است که بدستياری بعضی از سران ايران عليه مقام سلطنت قيام نمايند. شيخ عبدالحسين با جعل اين اکاذيب و ارسال گزارشهای مبالغه آميز اوليای امور مرکز را وادار نمود که از پيشگاه اعليحضرت شهرياری استدعا نمايند فرمانی به نام وی صادر و اختيارات تامّه  به او مفوّض گردد و به علماء و مأمورين دولت عليّه در عراق هم حکم صارم صادر شود که جميع در تنفيذ نوايای دولت خواهانه شيخ همکاری و بذل مساعی نمايند. چون در اين باب فرمان سلطانی واصل گرديد شيخ عبدالحسين آن را فوراً نزد علماء اعلام مقيم نجف و کربلا فرستاد و از آنان دعوت نمود در محلّ اقامت وی در کاظمين مجتمع شوند و انجمن شورا بيارايند. جمّ غفيری از شيوخ و ارباب عمائم که طالب
عنايات شاهانه و شائق عواطف ملوکانه بودند اين دعوت را بيدرنگ اجابت نمودند و چون حضّار بر اقارير شيخ و مقصد اصلی از اجتماع واقف گشتند براين عقيده متّفق و همرأی شدند که عليه حضرت بهاءالله و اصحاب ايشان اعلام جهاد نمايند و با بلوای  عام  و شورش عوام سراج امر الله را در مرکز سطوع و اشراقش خاموش کنند و سدرهء الهيّه را از ريشه بر اندازند. شيخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه که رئيس مسلّم و مجتهد اعظم محسوب و بعدل و نصفت و زهد و حکمت موصوف و مشهور بود چون بر نوايای حضرات مستحضر گرديد از مشارکت در اين امر خودداری نمود و اظهار داشت نظر به اينکه از اصول و مبادی اين طايفه کما هو حقّه مطّلع نيست و در اطوار و احوال آنان امری که مباين شرع مبين ومنحرف از صراط حضرت سيّدالمرسلين باشد مشاهده ننموده»

توضیح:

شوقی ربانی به عنوان ولی امر الله شیخ انصاری را اعلی الله مقامه خوانده و او را متصف به صفات عدالت، زهد و حکمت نموده و مدعی شده است شیخ انصاری از صدور فتوا جهاد علیه بابیان خودداری نموده و از اصول بابیان مطلع نبوده و در رفتار آنان امری که خلاف شرع باشد مشاهده ننموده است.

 

سند پنجم:

کتاب "مقاله شخصی سیاح" / صفحه ۵۰ و ۵۱

« هر روز در سرّ طوماری به طهران نوشت و ايمان و پيمان با حضرات مشايخ نمود و لايحه منشوری به حضرت سفير کبير ارسال داشت. چون اين تقارير و تحارير را پايه و اساسی نبود جميع به تأخير و تسويف می گذشت تا آنکه آن مشايخ با جنرال مجلس مشورتی فراهم آوردند و جمعی علمای اعلام و مجتهدين عظام را در کاظمين عليهما السّلام جمع نمودند و متّفق و متّحد شدند و به مجتهدين کربلای معلّا و نجف اشرف نوشتند و جميع را دعوت نمودند. بعضی دانسته، آمدند و بعضی ندانسته.از جمله عالم جليل تحرير و فاضل نبيل شهير، خاتمة المحقّقين مرحوم مغفور الشّيخ مرتضی که رئيس مسلّم کلّ بود، من دون اطّلاع حاضر شدند و چون از حقيقت مقاصد مطلّع شدند، فرمودند، من بر کنه حقائق اين طايفه و اسرار و سرائر مسائل الهيّه اين فئه کماهی حقّها مطّلع نيستم و تا به حال در احوال و اطوارشان منافی کتاب مبين که داعی تکفير باشد چيزی نديده و نفهميدم، لهذا مرا از اين قضيّه معاف داريد. هر کس تکليف خويش را دانسته، عمل نمايد. باری مقصود مشايخ و قونسول هجوم عام بغتی بود، لکن از عدم موافقت مرحوم شيخ اين تدبير عديم التّأثير، بلکه سبب خجلت و مأيوسی شد و آن جمعيّت مشايخ و علما و عوام که از کربلا آمده بودند پريشان شدند »

توضیح:

جناب عبدالبها در مقاله شخصی سیاح شیخ انصاری را خاتم المحققین و رئیس مسلم کل شیعیان خوانده و میگوید چون به اسرار و مسائل الهیه بابیان مطلع نبوده و در رفتارشان منافی کتاب الله ندیده اند حکم به تکفیر صادر ننموده اند.

سند ششم:

کتاب "عهد اعلی" / صفحه ۴۲۸

«سیدعلی‌محمد شیرازی، شما در بزم همایون و محفل میمون، در حضور نوّاب اشرف والا ولیعهد دولت بی ‌زوال ایّده الله و سدّده و نصره و حضور جمعی از علماء اَعلام، اقرار به مطالب چندی کردی که هریک جداگانه باعث ارتداد شما است و موجب قتل. توبه مرتدّ فطری مقبول نیست و چیزی که موجب تأخیر قتل شما شده است، شبهه خبط دماغ است که اگر آن شبهه رفع بشود، بلاتأمل احکام مرتد فطری به شما جاری می‌شود»

توضیح:

فقها شیعه پس از مناظره تبریز در حضور ناصرالدین شاه علی محمد شیرازی را مرتد شناخته اما به علت جنون و بر مبنا قاعده فقهی "ادرؤوا الحدود بالشبهات" حکم اعدام نامبرده را رافع دانسته و به اجرا نگذاشتند. عین متن در کتاب "کشف الغطاء" ابوالفضل گلپایگانی از اکابر بهائیت نیز موجود است. 

نتیجه بخش اول:

علی رغم مخالفت های جامعه شیعی با ادعاهای علی محمد باب مبنی بر قائمیت و سپس اعلام نسخ شریعت محمدی مشخص می شود نهاد فقاهت آنچنان در تقابل فتوایی در مقابله با بابیه و اعدام علی محمد شیرازی بر نیامده اند. البته در بخش های بعدی اسناد دیگری مکمل اسناد این بخش ارائه خواهد شد.

بخش دوم: "درگیری و نزاع در درون مذهب شیخیه"

همان گونه که در مقاله "امیرکبیر، تروریسم بابیه و اوهام قره العین" گفته شد بابیه جریانی مذهبی بود که از مرتجع ترین جریان تاریخ اسلام یعنی شیخیه سر بر آورد. شیخیه با تئوری "رکن رابع" به عنوان انسان کامل و باب امام زمان که احکام و فرامین شریعت را بی واسطه از امام غایب دریافت می دارد پس از وفات "سید کاظم رشتی" و بر اساس وعده او مبنی بر نزدیکی ظهور امام عصر (عج) دچار التهاب و بحران های داخلی شد. در این مورد میتوانید به نوشتار "امیرکبیر، تروریسم بابیه و اوهام قره العین" مراجعه شود. اما اسناد امری پیرامون نزاع خونین بر سر ادعای بابیت و سپس قائمیت "علی محمد شیرازی" چه میگویند.

سند اول:

کتاب "عهد اعلی" / صفحه ۷۷

«ای محیط آیا در شب پانزدهم ماه ذی حجه سه ساعت از شب گذشته در مسجدالحرام رو به روی خانه کعبه در سمت غربی، جلو منبر به تو نگفتم که دعوی مرا قبول کن و با من در نزدیکی حجرالاسود مباهله کن؟ . . . تا خدا بین ما به حق حکم کند. آیا دفعه دیگر در مسجدالحرام مابین منبر و مقام ربوبی خانه کعبه به تو نگفتم با من مباهله کن؟ آیا در بیت مکه سه مرتبه همین گفتار را تکرار نکردم و تو به امر الهی توجه ننمودی؟ خداوند بر آنچه میگویم شاهد است.

میرزا محیط نیز از اشخاصی بود که بعد از فوت سید رشتی مدعی مقام جانشینی او شد و خودش را بابی از ابواب شیعه کامل و مقدم بر سایر تلامیذ مکتب شیخیه میدانست و با شیخ حسن گوهر و حاجی محمد کریم خان کرمانی که آن دو نیز مدعی مقام جانشینی بودند سر سازش نداشت»

توضیح:

اختلاف میرزا محیط ، شیخ حسن گوهر و حاجی محمد کریم خان کرمانی از اکابر شیخیه که خود مدعی بابیت بودند با علی محمد شیرازی وارد نزاع شده بودند. این سند نشان می دهد نزاع در درون مذهب شیخیه بر سر بابیت بسیار عمیق و جدی بوده است.

سند دوم:

کتاب "عهد اعلی صفحه" / ۱۶۰ و ۱۶۱

« دیری نگذشت که آرامش نسبی و موقت حاصله از رفتار محتاطانه بابی ها با علم مخالفتی که میرزا ابراهیم شیرازی بلند نمود از میان رفت. مصیبت ها و مصائب تشدید شد و آتش خصومت و دشمنی بالا گرفت. میرزا ابراهیم که در بدایه امر با حضرت باب مخالفتی نداشت آغاز به تحریک ملاها نمود و در هر مجلس و محفلی به سعایت و بدگویی پرداخت ، ولی به دلیل شهرتش به شیخی بودن کسی به او اعتنا نمی کرد. تا اینکه ملا جواد ولیانی به شیراز رسید. ملا جواد خطیبی بلیغ بود و در عداد تلامیذ شیخیه قرار داشت. او خاله زاده حضرت طاهره و در واقع مشوق اصلی وی برای تحصیل در مکتب شیخیه بود و بعدا نیز سبب شد قره العین در کربلا به حضور حاج سید کاظم رشتی برود.

وقتی ملا جواد در قزوین از ظهور حضرت باب مستحضر گردید و آثار قلمی ایشان را ملاحظه نمود با چند نفر از شاگردانش عازم عراق شد که بعد از مراجعت حضرت باب از مکه ، در کربلا ایشان را ملاقات کند و به یاری و نصرتشان قیام نماید ، اما چون عزیمت حضرت باب به کوفه میسر نگردید وی به شیراز آمد و طالب دیدار و ملاقات با آن حضرت شد. . . بنا بر این انجام این تقاضا ممکن نشد و به وی ابلاغ گردید که با ملا حسین ملاقات کند و مسائلی را که میخواهد از او پرسش نماید. این پاسخ بر ملا جواد سخت گران آمد زیرا او خود را اعلم و افضل از باب الباب می دانست و انتظارش این بود که حضرت باب او را بر ملا حسین و حروف حی که در اصطلاح بابیه به سابقین شهرت یافته بودند مرجح شمارند. او که این موضوع را به بی اعتنائی و عدم توجه تلقی کرده بود ، به مخالفت برخواست و با ملا عبدالعلی هراتی که او هم قبلا به شیراز آمده و در اثر معاشرت با میرزا ابراهیم ایمان خود را از دست داده بود هم دست شد  و هر سه نفر به خصومت و دشمنی با دیانت بابی قیام نمودند. اوراق شهادت انتشار دادند و لب به سب و لعن حضرت باب و پیروان ایشان گشودند. حسین خان و ملاها را از وجود ملا حسین بشروئیه و عده ای دیگر از هواخواهان حضرت باب در شیراز آگاه کردند و سبب به چوب بستن خال اعظم و اخراج باب الباب از شیراز شدند»

توضیح:

میرزا ابراهیم شیرازی از جماعت شیخیه علم مخالفت و دشمنی با بابیان را برافراشت. میرزا ابراهیم به همراه ملا جواد ولیانی و ملا عبدالعلی هراتی که هر سه از جماعت شیخیه بودند اوراق شهادت علیه علیه بابیان انتشار داده و موجب به چوب بستن دایی علی محمد شیرازی و اخراج حسین بشرویه از شیراز شدند. در این سند هم نزاع در میان شیخیه بوده است.

سند سوم:

کتاب "تاریخ نبیل زرندی" / صفحه  ۸۱

« در يکی از حجره‌های مدرسه ميرزا صالح معروف بمدرسه پامنار منزل اختيار نمود و مُدرّس آن مدرسه را که از علمای شيخيّه و موسوم بحاجی ميرزا محمّد خراسانی بود بامر مبارک دعوت کرد و ندای الهی را باو ابلاغ فرمود . حاجی از قبول امر اللّه امتناع ورزيد و طريق لجاجت سپرد و بملّا حسين چنين گفت " ما چنين گمان ميکرديم که بعد از وفات سيّد کاظم رشتی شما برای ترقّی و تعالی امور فرقهء شيخيّه قيام خواهيد کرد و شبهات وارده را دفع خواهيد کرد و طريقهء شيخيّه را از ايراد و شبهات مخالفين نجات خواهيد بخشيد حالا می‌بينيم که آنچه می‌ پنداشتيم غلط بوده و اميدهای ما همه به نا اميدی تحويل يافته، اگر شما باز هم بنشر اين عقايد باطله که از آن سخن ميگوئيد بپردازيد بيقين بدانيد که طريقه شيخيّه را در طهران محو و نابود خواهيد ساخت ملّاحسين باو فرمودند که مطمئنّ باش مقصود من از بين بردن تعاليم شيخ و سيّد و تحقير آن نيست و چندان در طهران توقّف نخواهم کرد »

توضیح:

متن فوق را میرزا موسی کلیم، برادر بهاء الله از ملا محمد معلم نوری که در همین حوزه علمیه شیخیه در پامنار تحصیل میکرده روایت کرده است. محتوای متن فوق در کتب دیگر امری همچون کتاب "حضرت باب" نوشته دکتر نصرت الله محمد حسینی و کتاب "حضرت بهاء الله" اثر محمد علی فیضی و کتاب "بهاء الله شمس حقیقت" اثر حسن موقر بالیوزی  آمده است.

سند مذکور نشان می دهد میرزا محمد خراسانی مدیر حوزه علمیه شیخیه در پامنار تفکرات حسین بشرویه ، یکی از حرف حی و نزدیک ترین شخص به علی محمد شیرازی را به باد انتقاد گرفته و عقاید او را باطل دانسته است.

سند چهارم:

کتاب "حضرت باب" / صفحه ۱۹۴

«میرزا حسن گوهر به تصریح ابن کربلائی در رساله معروف خود مدعی بود که از سوی سید (رشتی) برای اجرای وصیت نامه او منصوب گردیده است . . . میرزا حسن از جمله علماء حاظر در بغداد بود که فتوای تکفیر جناب ملاعلی بسطامی را امضا نمود»

توضیح:

میرزا حسن گوهر از اکابر شیخیه فتوای تکفیر ملاعلی بسطامی از حروف حی را صادر و تکفیرنامه در بغداد را امضا نموده بود.

سند پنجم:

کتاب "نفحات ظهور حضرت بهاء الله" / صفحه ۳۵۵ الی ۳۵۷

«حاجى ميرزا کريم خان که پس از فوت استاد بزرگوارش سيّد‌کاظم رشتى رياست فرقه شيخيّه را بدست گرفت يکى از علماى اسلام بود که در کتاب مستطاب ايقان مورد خطاب و انذار حضرت بهاء‌الله قرار گرفته‌است. . . بمجرّد اينکه حاجى ميرزا کريم خان قيادت خود را به فرقه شيخى اعلام کرد تعداد قابل توجّهى از شيخى‌ها در سراسر ايران به پيروى او برخاستند و به مخالفت امر نوزاد الهى قيام نمودند. . . اين نفس جاه‌ طلب که هوس شهرت و شهوت رياست در دل مى‌پروراند مدّعى مقام بزرگى در عالم اسلام شد بدين معنى که خود را رکن رابع ناميد. اين ادّعاى بى‌ اساس که ناشى از خودستائى وى بود خشم و غضب علماى اسلام را برانگيخت و او ناچار شد ضمن بيانيّه‌ اى در دو فقره از رسالاتش اين ادّعا را پس بگيرد.

حضرت باب پس از اظهار امر نماينده‌اى براى ملاقات حاجى ميرزا‌کريم خان اعزام و او را از مقام خود بعنوان باب مطّلع فرمودند و باقبال بامر الهى دعوت نمودند ولکن وى به انکار امر بديع ادامه داد و کتب چندى در ردّ آن منتشر کرد و تا خاتمه حيات در اجراى نيّات شوم خود در ريشه‌ کن کردن شجر امر الهى بجدّ تمام کوشش نمود حاجى ميرزا کريم خان در نظر اهل بيان مظهر ظلمت محض در برابر لشکر نور محسوب مى شد.

حضرت باب پس از اظهار امر نماينده‌اى براى ملاقات حاجى ميرزا‌کريم خان اعزام و او را از مقام خود بعنوان باب مطّلع فرمودند و باقبال بامر الهى دعوت نمودند ولکن وى به انکار امر بديع ادامه داد و کتب چندى در ردّ آن منتشر کرد و تا خاتمه حيات در اجراى نيّات شوم خود در ريشه‌کن کردن شجر امر الهى بجدّ تمام کوشش نمود حاجى ميرزا کريم خان در نظر اهل بيان مظهر ظلمت محض در برابر لشکر نور محسوب مى شد»

توضیح:

حاجی کریم خان کرمانی پس از موت سید رشتی رهبری خود بر شیخیه را اعلام می دارد و خود را رکن رابع مینامد. بنابر این حاجی کریم خان رقیب علی محمد باب بوده است و بر مبنا این سند و مطالبی که در دیگر کتب امری موجود میباشد حاجی کریم خان جماعت شیخیه پیرو خود را بر علیه علی محمد باب و بابیان تشویق و تحریک مینموده است. این سند نشان می دهد نزاع و آشوب در میان فرقه شیخیه بسیار عمیق بوده است.

سند ششم:

کتاب "حضرت نقطه اولی" / صفحه ۳۸۱

« در باره کیفیت و چگونگی نزول آیات و تأثیر و نفوذ آن در قلوب شهادت نفوسی مانند جناب ملا حسین بشرویه ئی که از فحول علما و تلامیذ جناب سید رشتی بوده برهانی است کافی. زیرا مراتب فضل و مورد تصدیق تمام علما شیخیه حتی مخالفین این امر بوده. چنانچه ملا محمد ممقانی مکرر گفته بود که اگر ملاحسین خود مدعی مقام مهدویت و قائمیت می شد نظر به علم و فضل و کمال و احاطه و زهد و ورع و تقوا که در وی سراغ داشتم بدون تأمل ایمان می آوردم و تسلیم می شدم. متعجبم که چنین نحر پر بی نظیر به یک نفر جوان تاجر عاری از سواد فریفته و مفتون گشته است»

توضیح:

در سند فوق میخوانیم " زیرا مراتب فضل و مورد تصدیق تمام علما شیخیه حتی مخالفین این امر بوده" این بدان معنی است که در درون شیخیه بسیاری با امر یعنی همان ادعای بابیت توسط علی محمد باب به مخالفت برخاسته بودند. همچنین ملا محمد ممقانی از مجتهدین شیخیه و یکی از فتوا دهندگان به اعدام علی محمد باب ، باب را تاجری عاری از سواد دانسته و ادعای او را کذب خوانده و ملا حسین را فریفته شده توسط علی محمد باب می داند.

سند هفتم:

کتاب "حضرت باب" / صفحه ۱۲۴

«حدود پنج ماه پس از صعود جناب سید کاظم رشتی حضرت باب در شیراز اظهار امر فرمودند. . . پس از صعود جناب سید آنان که از جماعت شیخیه به حضرت باب ایمان نیاوردند گرفتار تفرق و پریشانی گشتند. گروهی از آنان که به رکنی اشتهار یافتند به حاج محمد کریم خان کرمانی پیوستند. برخی به سید احمد فرزند سید کاظم رشتی دل بستند. جماعتی هواخواه میرزا محمد باقر همدانی یا شیخ جندقی شدند. گروهی به ملا شفیع بن میرزا رفیع تبریزی گرویدند. افرادی نیز به نفوسی چون ملا حسن گوهر و میرزا محیط کرمانی ارادت ورزیدند. سرانجام به قول دانشمند فقید فاضل مازندرانی در حقیقت قوت و شادابی نهضت شیخیه در همان زمان شیخ و سید بود و پس از ایشان طراوت و تازگی خود را از دست بداد»

توضیح:

برابر سند فوق که به تألیف آقای نصرت الله محمد حسینی میباشد پس از موت سید کاظم رشتی به جز علی محمد باب هفت نفر دیگر از شیخیه ادعای رکن رابع یا بابیت نمودند که این خود همانگونه که در سند مذکور مشهود است نشان از اختلافات و تفرق اساسی در شیخیه داشته است.

سند هشتم:

کتاب "حیات حضرت عبدالبها" / صفحه ۱۱۴ و ۱۱۵

«شهادت شهدای خمسه در تربت حیدریه

در همین ایام که قتل ناصرالدین شاه در طهران در بقعه حضرت عبدالعظیم بدست میرزا رضا کرمانی واقع شد متعصبین و مغرضین این وتقعه را بهانه نموده و در تمام ایران این توطئه را به بهائیان نسبت داده و مردم را بر علیه آنها تحریک نمودند. در تربت حیدریه نیز از مدتی قبل حاکم محل به نام محمد میرزا از شاهزادگان قاجار و از طایفه شیخیه بود با چند نفر از پیشوایان مذهبی که نسبت به بهائیان آنجا عناد و خصومت داشته و از هر موقعیت و پیش آمدی سوء استفاده نموده و مردم را به اذیت و آزار آنها تحریک مینمودند این واقعه را هم بهانه کرده و عوام شهر را به بلوا و شورش ترغیب و تحریص نمودند تا آنجا که هیجان و شورش مردم به شکنجه و آزار عده ای از بهائیان مظلوم و بی گناه و غارت حجره کسب و کار آنها کشیده شد و به این اندازه از ظلم و ستم نیز قناعت ننموده ، دو نفر از علما که یکی اهل یزد و دیگری اهل تربت و هر دو علی اکبر نامیده می شدند فتوا قتل بهائیان را امضا نموده و خودشان به بازار رفته و مردم عوام بیچاره را که از همه جا بی خبر بودند به هجوم و قتل و غارت آن جمع مظلوم تشویق و تهییج نمودمد . . .»

توضیح:

بنا بر سند مذکور آشوب و دشمنی های درونی شیخیه فقط پیروان بابیه را که در ابتدا یکی از شاخه ها یا فرقه های درون شیخیه بودند را در بر نگرفته است ، بلکه شیخیه نزاع را بعدها تا سرکوب و قتل بهائیان که برخاسته و برساخته از بابیه بودند نیز ادامه دادند.

نتیجه بخش دوم:

همان گونه که اسناد امری متعلق به بخش دوم شهادت داده و می دهند مقابله با بابیه و بابیان نزاع و کشمکش و جنگ درون فرقه ای بوده است که در میان گروه های مختلف شیخیه پس از موت سید کاظم رشتی ظهور و بروز نموده است. این نزاع ها و کشمکش ها بر سر مقام رکن رابع و بابیت بوده است که پس از سید کاظم رشتی هشت مدعی داشته است.

بخش سوم: "اعدام علی محمد باب، صدور فرمان امیرکبیر و فتوا شیخیه"

همان گونه که در بخش های اول و دوم این مقال با استناد به منابع امری دریافته شد که نزاع کنندگان با علی محمد باب و بابیه اصولا از مذهب شیعه نبوده اند و علما شیعه اصولا نامبرده را مجنون و جنون او را مانع و رافع حکم اعدام دانسته اند. همچنین اسناد امری پرده از نزاع شدید میان شیخی ها برداشته و عیان داشتند که در این نزاع درون فرقه ای بابیان و دیگر گروه های شیخی چگونه یکدیگر را تکفیر نموده و حتی حکم قتل بابیان را صادر نموده اند. اکنون در این بخش با استناد به منابع امری به چگونه گی دریافت فتوا اعدام علی محمد باب ازعلما شیخیه به فرمان میرزا تقی خان امیرکبیر پرداخته خواهد شد.

سند اول:

کتاب "حضرت باب" / صفحه ۵۵۷ و ۵۵۸

« در این باب نه فرمان صریح شاه صادر گشت و نه امیرکبیر از رأی وزیران و مشاوران خود مطابعت کرد. شخصا دستور قتل حضرت باب را صادر نمود. نبیل زرندی می نویسد که امیرکبیر با مشاوران خود در این موضوع به مشورت نشست و اظهار داشت که سید باب عامل اصلی همه این اضطرابات است و باید معدوم گردد. و لکن هیچ یک از حاضران پاسخی نداد جز میرزا آقاخان نوری وزیر جنگ وقت که اظهار داشت اگر برخی از شورش طلبان در گوشه و کنار کشور فتنه برپا کرده اند ارتباطی به سید باب ندارد»

توضیح:

ناصرالدین شاه فرمانی مبنی بر اعدام باب صادر ننموده است و امیرکبیر شخصا دستور اعدام را صادر نموده و همچنین مشاوران و وزیران امیرکبیر با این حکم مخالف بوده اند.

سند دوم:

کتاب "حضرت باب" / صفحه ۵۶۰ و ۵۶۱

« امیرکبیر به علمای تبریز  سریعا نامه ای نگاشت و از آنان خواست که فتوا به قتل حضرت باب دهند. ضمنا آنان را تهدید نمود که اگر در این امر مسامحه نمایند مورد غضب وی و برادرش وزیرنظام قرار خواهند گرفت . . . فردا صبح فراشباشی به دستور وزیرنظام مامور گشت که حضرت باب را برای اخذ فتوای قتل به خانه چند تن از مجتهدان تبریز برد»

توضیح:

امیرکبیر جهت دریافت فتوا قتل به علما شیخی نامه نوشته است و تهدید نموده است که اگر فتوا قتل در کار نباشد مورد غضب امیر و برادرش قرار خواهند گرفت.

سند سوم:

کتاب "مقاله شخصی سیاح" / صفحه ۱۹ و ۲۰

«باری ايران در اين بحران و علمای اعلام حيران و پريشان که خاقان مغفور محمّد شاه مرحوم شد و سرير سلطنت به وجود شهريار تازه زينت يافت . ميرزا تقی خان امير نظام وزير اعظم و اتابک معظّم شد. زمام امور جهمور را در قبضه اقتدار و استقلال گرفت و سمند همّت را در ميدان خود سری استبداد بتاخت. اين وزير شخصی بود بی تجربه و از ملاحظه عواقب امور آزاده. سفّاک و بی باک و در خونريزی چابک و چالاک. حکمت حکومت را شدّت سياست دانست و مدار ترقّی سلطنت را تشديد و تضييق و تهديد و تخويف جمهور ميشمرد. و چون اعليحضرت شهرياری در سنّ عنفوان شباب بودند، وزير به اوهامات غريبه افتاد و در امور طبل استقلاليّت بکوفت . بدون استيذان از حضور همايون بعزم جزم خويش ، بی مشورت وزرای دور انديش امر به تعرّض بابيان کرد و همچه گمان می نمود به قوّت قاهره اين گونه امور را قلع و قمع توان نمود و شدّت، مثمر ثمر خواهد شد و حال آنکه امور وجدانيّه را امر به تعرّض عين ترويج و تأييد است و آنچه به خاموشی کوشی شعله بر افروزد. علی الخصوص در امور دين و مذهب به مجرد ريختن خون سرايت و نفوذ پيدا کند و در قلوب تأثير شديد نمايد. اين امور به تجربه رسيده است. و اعظم تجربه همين قضيّه است، چنانچه روايت کنند که شخص بابی در کاشان اموالش بتاراج رفت و خانمانش پراکنده و پريشان ، عريان نمودند و تازيانه زدند و محاسنش بيالودند و بر درازگوشی واژگونه سوار و در کوچه و بازار بمنتهای آزار با طبل و شيپور و تار و طنبور بگرداندند. شخص گبری در کناری در گوشه رباطی افتاده و ابداً از جهان و جهانيان خبری نيافته، چون های هوی مردمان بلند شد به کوچه شتافت و چون از جرم و مجرم و سبب تشهير و تعذيب بر وجه تفصيل مطلّع گشت بجستجو افتاد و در همان روز در زمره بابيان داخل گشت و گفت همين اذيّت و تشهير، برهان حقيقت و عين دليل است. اگر چنين نبود يمکن هزار سال می گذشت و مثل منی آگاه نمی شد. باری وزير به استقلال تمام بدون استشاره و استيذان امر به تأديب و تعذيب بابيان به اطراف فرستاد . حکّام و واليان بهانه مداخل جستند و مأموران وسيلهء منافع و علمای معروف بر رأس منابر تشويق هجوم عامّه می نمودند. قوّه تشريع و تنفيذ دست در آغوش هم داده، اين طايفه را قلع و قمع خواستند و اين طايفه از اساس و اسرار و تعاليم باب هنوز چنانچه بايد و شايد اطّلاع نيافته و تکاليف خود را ندانسته، تصوّر و افکارشان بقرار سابق و سلوک و رفتارشان بر حسب قديم مطابق»

توضیح:

عبدالبهاء در این سند هیچ اشاره ای به علما و مخصوصا شیعیان در اذیت و آزار بابیان نداشته است، بلکه تمام مسئولیت را متوجه امیرکبیر نموده و از امیر با عناوینی همچون بی تجربه، سفاک و در خون ریزی چالاک یاد کرده است.

سند چهارم:

کتاب "قرن بدیع" / صفحه ۱۰۳ و ۱۰۴

«سپس ناصرالدین میرزا که در آن تاریخ بیش از هفده سالاز مراحل عمر خود را طی ننموده بود وارث تخت و تاج گردید و زمام مهام به کف کفایت میرزا تقی خان امیرنظام که عنصری مستبد و سفاک بود واگذار شد. این وزیر خودخواه به صرامت رأی و بدون مشورت با سایر متصدیان و اولیای امور به تعزیر و تعذیب بابیان دستور داد. ولات و مأمورین حکومت در اقطار مختلفه کشور نیز موقع را مغتنم شمرده به استهظار علما و پیشوایان قوم که اهالی را به شورش و تعدی دعوت میکردند به مخالفت برخاستند و بهانه ای جهت کسب مداخل و جلب منافع به دست آوردند و هر یک در حوزه حاکمیت خویش در اضرار و ایذاء حزب مظلوم بر یکدیگر سبقت جستند و برای اولین بار در تاریخ امر قوه تشریع و تنفیذ دست در آغوش یکدیگر زدند و با جمهور ناس کثلّه واحده به قلع و قمع این طایفه پرداختند و به اقداماتی متشبث گشتند که بالمال به گرفتاری حضرت بهاء الله در سیاه چال طهران و از آن پس به تبعید وجود مبارک به عراق منتهی گردید. در مراکز بعیده که پیروان امر الله معدود و در نقاط مختلف متشتت و متفرق بودند جمیع دست بسته طعمه شمشیر گشتند و در دیاری که بالنسبه جمعیتی داشتند به دفاع برخاستند و این معنی سبب گردید که دشمنان محیل و مکار این اقدام یاران را که صرفا برای حفظ جان از شرور دشمنان مبادرت شده بود به عصیان و طغیان تعبیر نمایند و بر مراتب ضدیت و عدوان بیافزایند. این بود که نایره خصومت و بغضاء بیش از پیش شعله ور گردید. از جمله در مشرق و جنوب و مغرب و مرکز ایران یعنی حواشی مازندران و نیریز و زنجان و در نفس دارالخلافه متولیا متتابعا وقایع و حوادثی هولناک از قتل و غارت و خیانت و جنایت علیه بابیان رخ گشود که شکست و خذلان معاندین را واضح و دنائت و انحطاط آن جمع مغرور را در صفحات تاریخ الی الابد لائح و آشکار گردانید»

توضیح:

شوقی ربانی در این سند امیر کبیر را با صفاتی همچون مستبد، سفاک، خودخواه معرفی نموده و مدعی شده است مرحوم امیرکبیر بدون مشورت با سایر متصدیان به سرکوب بابیان دستور داده است.

شوقی ربانی همچنین بر این باور است که امیرکبیر با ارفتارهایش باعث جنگ های نیریز و زنجان و دیگر وقایع پیش آمده بوده است.

سند پنجم:

کتاب "قرن بدیع" / صفحه ۱۳۱ الی ۱۳۳

«هنگامی که حوادث مازندران و نيريز جمع کثيری از پيروان جمال ازلی را از دم شمشيرگذرانيد و سيل خون در مدن و ديار ساری گرديد امير نظام وزير اعظم ناصرالدّين شاه که با نهايت نگرانی اهمّيّت اين وقايع خطيره را در نظر مجسّم ميکرد و از انعكاس آن در قلوب ناس و نفس حکومت و سلطنت بيمناک بود در مخيّله خويش فکری انديشيد که اثرات شديده آن نه تنها مرز و بوم مملکت را فرا گرفت بلکه آثار و عواقب عظيمه اش در مقدّرات عالم بشريّت باقی و برقرار بماند. اين وزير خود خواه اکنون به اين حقيقت پی برده و عملاً دريافته بود که زجر و قتل و اسر و نهب پيروان حضرت باب جز ازدياد شعله عشق و حرارت مؤمنان و تزييد مراتب استقامت و وفاداری آنان نتيجه و ثمر ديگر در بر نخواهد داشت و سرگونی آن حضرت به جبال آذربايجان و انفصالش از تابعان بر خلاف تصوّر وی مايه يأس و نوميدی عشّاق جمالش نخواهد شد اين بود که بغايت مضطرب و متوحّش گرديد و از تسامح و غفلت حاجی ميرزا آقاسی که وی را مسؤل اهمّيّت يافتن امر و حدوث اين سوانح ميشمرد اظهار تأسّف و انزجار نمود و تصميم قاطع اتّخاذ کرد که سياست خويش را تشديد نمايد و حزب مظلوم را که بزعم وی موجب اشاعه کفر و الحاد و مايه بروز وهن و خذلان نسبت به مقامات اداری و روحانی مملکت گرديده بالمرّه  قلع و قمع کند. و برای نيل به اين مقصود معتقد گرديد که در مقام اوّل بايد به انعدام نفسی که مؤسّس اين نهضت و محرّک اين قيام و رستاخيز است مبادرت ورزد تا اين فتنه خاموش گردد و اين سيل بنيان کن از جريان و سريان باز ماند.

هنوز حوادث زنجان پايان نيافته بود که وزير پرکين بدون استيذان از مقام سلطنت و استشاره با اعضاء و ارکان حکومت بصرامت رأی دستوری برای شاهزاده حمزه ميرزا حشمت الدّوله حاکم آذربايجان ارسال داشت و او را بقتل حضرت باب بگماشت و چون بيم داشت که اجرای چنين حکمی در دارالخلافه موجب ضوضاء و انقلاب گردد و جلوگيری از آن صعب الحصول شود مقرّر نمود حضرت را به تبريز حرکت داده و در آن مدينه به اين امر خطير اقدام نمايند.

ولی حمزه ميرزا از تنفيذ اين حکم امتناع ورزيد و ارتکاب آن را خيانتی عظيم و جنايتی شرم انگيز تلقّی
نمود. لذا امير نظام برادر خود ميرزا حسن خان را مأمور اجرای اين فرمان ساخت. مشارٌ اليه پس از وصول دستور امر داد برای تحصيل اجازه و اخذ فتوی از علمای اعلام  بدواً حضرت را به خانه مجتهدين تبريز رهنمائی نمايند. ملّا محمّد ممقانی مکالمه و مفاوضه را ضروری ندانست و اظهار داشت همان روز که حضرت را در محضر وليعهد ملاقات نموده حکم قتل او را صادر کرده است. حاجی ميرزا باقر و ملّا مرتضی قلی نيز هيچيک راضی به مواجهه با حضرت نشدند و بدون ملاقات و مذاکره حکم قتل آن سيّد امم را صادر نمودند و بدين ترتيب امر وزير کبير بکمال سرعت و سهولت توسّط فراشباشی انجام پذيرفت»

توضیح:

شوقی ربانی در این سند معتقد است امیرکبیر ، بابیه را "موجب اشاعه کفر و الحاد و مايه بروز وهن و خذلان نسبت به مقامات اداری و روحانی مملکت" می دانسته است.

همچنین شوقی ربانی بر این باور است که امیرکبیر بدون اذن و اطلاع ناصرالدین شاه دستور اعدام علی محمد باب را صادر نموده است.

برابر این سند امیرکبیر تبعید علی محمد باب به قلعه چهریق و عملکرد میرزا آقاسی در این مورد را مسامحه می دانسته و به تبعید راضی نبوده است.

این سند را ادعا بر آن است که امیرکبیر برادر خود را در تبریز مأمور اخذ فتوا قتل علی محمد باب از مجتهدین شیخی کرده است و فتوا اعدام از سه تن از مجتهدین شیخی صادر و متعاقبا دریافت شده است.

سند ششم:

کتاب "نقطه اولی" / صفحه ۳۳۳

« بعد وزیرنظام به فراشباشی دستور داد آن حضرت را به خانه فرد فرد علمای مزبور برده فتوای کتبی از آنها دریافت دارد. لذا جمعی از سربازان و مأموران مسلح آن حضرت و میرزا محمد علی را احاطه نموده ابتدا به خانه ملا محمد ممقانی بردند و وزیرنظام به وسیله  فراشباشی به او پیغام فرستاد که از اجتماع علما و مباحثه با سید باب تکلیف قطعی معیین نشد و این سهل انگاری و مسامحه در حقیقت بی اهمیت شمردن فرمان جازم امیر است. اگر عقیده و رأی قطعی خود را پا به مهر ننویسد ناگزیر به امیر شکایت خواهم نمود. ملا محمد از شنیدن این سخن نگران شده به عاقبت کار خود اندیشناک گردید و به طوری که در تاریخ نبیل مذکور است فتوای خود را که نوشته بود به خادم خود داد و گفت آن را به فراشباشی بده و بگو حضور سید باب دیگر در نزد من لزومی ندارد. من همان روزی که در محضر ولیعهد با او مواجه شدم فتوای قتل او را دادم. حال هم همان شخص است و از هیچ یک از ادعاهای خود تنزل نکرده است»

توضیح:

این سند بر آن است که وزیرنظام برادر امیرکبیر دستور داده است تا علی محمد باب را به خانه علما شیخی برده و فتوا اعدام را کتبا دریافت نمایند و به مجتهدین شیخی بگویند که چنان چه فتوا اعدام صادر نشود یعنی سهل انگاری و بی اهمیت شمردن فرمان امیرکبیر.ملا محمد ممقانی که از فتوا دهندگان اعدام و از مخالفان علی محمد باب بود از این دستور که به وسیله فراش باشی ابلاغ شده بود نگران شد و آن گونه که در سند فوق مرقوم است کتبا حکم اعدام را صادر نمود.

سند هفتم:

کتاب "تاریخ نبیل زرندی" / صفحه ۴۷۷ و ۴۷۸

«باری اوّل طلعت اعلی را نزد ملّا محمّد ممقانی بردند تا از دور ديد حکم قتلی را که ازپيش نوشته بود بدست آدمش داد و گفت  بفرّاشباشی بده و بگو پيش من آوردن لازم نيست اين حکم قتل را من همان يوم که او را در مجلس وليعهد ديدم نوشتم و حال هم همان شخص است و حرف همان بعد از آن به در خانه ميرزا باقر پسر ميرزا احمد بردند که تازه به جای پدرش برياست نشسته بود ديدند آدمش پيش در ايستاده حکم قتل در دست اوست و به فرّاشباشی داد و گفت مجتهد ميگويد ديدن من لازم نيست پدرم در حقّ او حکم قتل نموده بود و بر من ثابت شد مجتهد سوّم ملّا مرتضی قلی بود او هم به آن دو مجتهد تأسّی  نمود و حکم قتل را از پيش فرستاد و راضی بملاقات نشد فرّاشباشی با سه حکم قتل آن مظهر معبود را بسربازخانه برگردانيد و بدست سامخان ارمنی سپرد که اين سه حکم قتل از سه مجتهد اعلم تبريز است که در دين اسلام قتل اين شخص لازم و واجب است حال تو هم از دولت مأموری هم از ملّت و بر تو بأسی نيست»

توضیح:

برابر این سند هر سه مجتهد صادر کننده فتوا اعدام علی محمد باب یعنی ملا محمد ممقانی ، ملا مرتضی قلی و میرزا علی اصغر شیخ الاسلام از جماعت شیخیه بوده اند و هر سه بر خلاف علما شیعه که در بخش اول این مقال مورد بررسی قرار گرفت که از صدور فتوا اعدام علی محمد باب امتناع نمودند ، مجتهدین شیخی نه تنها به صدور حکم اعدام پرداختند بلکه مدعی شدند دیدن و سخن گفتن با علی محمد باب لازم نبوده و قبلا خود حکم به اعدام داده اند.

سند هشتم:

کتاب "گنجینه حدود احکام" / صفحه ۴۱۶ و ۴۱۷

«باری اوّل طلعت اعلی را نزد ملّا محمّد ممقانی بردند. تا از دور ديد حکم قتلی را که از پيش نوشته بود بدست آدمش داده گفت بفرّاشباشی بده و بگو پيش من آوردن لازم نيست اينحکم قتل را من همان يوم که او را در مجلس وليعهد ديدم نوشتم و حال هم همانشخص است و حرف همان. بعد از آن بدر خانه ميرزا باقر پسر ميرزا احمد بردند که تازه به جای پدرش به رياست نشسته بود. ديدند آدمش پيش در ايستاده حکم قتل در دست اوست و به فرّاشباشی داد و گفت مجتهد ميگويد ديدن من لازم نيست پدرم در حقّ او حکم قتل نموده بود و بر من ثابت شد. مجتهد سوّم ملّا مرتضی قلی بود. او هم به آن دو مجتهد تأسّی نمود و حکم قتل را از پيش فرستاد و راضی بملاقات نشد. فرّاشباشی با سه حکم قتل آنمظهر معبود را به سربازخانه برگردانيد و بدست سامخان ارمنی سپرد که اين سه حکم قتل از سه مجتهد اعلم تبريز است که در دين اسلام قتل اين شخص لازم و واجب است. حال تو هم از دولت مأموری هم از ملّت و بر تو بأسی نيست. و فرّاشباشی دو نفر از آن چهار نفر را رها نموده گفت علما اينها را توبه داده‌اند»

توضیح:

مطالب و محتوا این سند همچون سند قبل میباشد.

سند نهم:

کتاب "ایام تسعه" / صفحه ۲۱۲ و ۲۱۳

«باری اوّل طلعت اعلی را نزد ‌ملّا محمّد ممقانی بردند تا از دور ديد حکم قتلی را که از پيش نوشته بود به دست آدمش داده گفت به فرّاشباشی  بده و بگو پيش من آوردن لازم نيست اين حکم قتل را من همان يوم که او را در مجلس وليعهد ديدم نوشتم و حال هم همان شخص است و حرف همان بعد از آن بدر خانه ميرزا باقر پسر ميرزا احمد بردند که تازه به جای پدرش به رياست نشسته بود ديدند آدمش پيش در ايستاده حکم قتل در دست اوست و به فرّاشباشی  داد و گفت مجتهد ميگويد ديدن من لازم نيست پدرم در حقّ او حکم قتل نموده بود و بر من ثابت شد مجتهد سوم ‌ملّا مرتضی قلی او هم به آن دو مجتهد تأسّی نمود و حکم قتل را از پيش فرستاد و راضی بملاقات نشد فرّاشباشی  با سه حکم قتل آن مظهر معبود را بسربازخانه برگردانيد و بدست سام خان ارمنی سپرد که اين سه حکم قتل از سه مجتهد اعلم تبريز است که در دين اسلام قتل اين شخص لازم و واجب است حال تو هم از دولت مأموری هم از ملّت و بر تو بأسی نيست  جناب آقا سيّد حسين را در همان حجره که شب در خدمت بودند حبس نمود»

توضیح:

در این سند نیز اشراق خاوری از اکابر بهائیت  نیز دراین مطلب ادعای دو سند قبلی را عینا تأیید و تصدیق نموده است.

نتیجه قسمت سوم:

امیرکبیر بدون مشورت با ناصرالدین شاه و دیگر متولیان حکومت در صدد صدور حکم اعدام علی محمد باب و دریافت فتوا اعدام از علما شیخی بوده است و متعاقب جنگ و نزاع داخلی شیخیه که در قسمت دوم این نوشتار با استناد به منابع امری مستند شد علما شیخی فتوا اعدام علی محمد باب را صادر نمودند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

مازیارشکوری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.