رفتن به محتوای اصلی

از رسالتِ انبیاء خونریز و حکومتِ توحیدی اعدام
14.05.2023 - 12:45

 

 (... .هر دوران تاریخی، انسانهای خاصّ خودش را می پرورد که به نیروی فهم شفّاف و توانایی تمییز و تشخیص منطقی تسلّط دارند و برای زندگی، اعتباری ریشه ای و استخواندار را قائل هستند؛ طوریکه گرایش آنها به سپهری بسیار مهم از تجربیات بشری آمیخته است و شیوه ای از اندیشیدن را پذیرفته اند یا شالوده ریزی و آراسته اند که دقیقا با تجربیات بی واسطه نسل دوران تاریخی همخوانی دارد و پاسخگوی دلبستگیهای آنهاست.)

 

[Alfred North Whitehead (1861 - 1947) – Science and the Modern World – Macmillan Publishing Co., Inc – London, 1925, P.: 285]

 

1-    

از تنهایی ایران و مردمش

 

مضی الزمان فقم یا غلام و املاء الجام .................... لعلنا نتلافی سوالف الایّام [شیخ بهائی]

 

[= روزها درگذشتند. پس برخیز ای جوان و پُر کُن پیاله را........ بشاید که تلافی کنیم گذشته های روزگاران را]

 

ایران، سرزمینی شگفت انگیز است با مردمی بسیار رنگین کمانی و فرهنگی خجسته که از کهن ترین ایّام تا امروز در کثیری از ابعاد تاریخ زیستی، جلوه های اعجاب آور و به غایت راز آمیز و در گستره هایی تاریخ آفرین نیز کنشها و واکنشهایی ستایش انگیز داشته اند و هنوزم دارند. ولی این سرزمین و مردمش، همیشه تنها بوده اند در بطن تمام رویدادها و حوادث و فلاکتها و بدبختیها و ویرانگریها و چپاولها و غارتگریها و ستمها و بیدادگریها و تکه پاره شدنهای خاک و مردمش و حتّا قهرمانیها و پهلوانیها و حماسه ها و دلاوریها و دورانها و هنرها و دانشهایش. گویی تنهایی، صفت بارز این سرزمین و مردمش بوده است از نخستین لحظه های حیات تا امروز و شاید فرداها.

سوای انگشت شمارانی که دولت مستعجل بودند، تاریخ مدوّن بیش از دو هزار و پانصد ساله این سرزمین و مردم آن اثبات میکند که بیشینه شمار زمامداران و سلاطین و حاکمینی که از عصر باستان تا همین ثانیه های گذرا بر آن حکومت کردند و همچنان حاکم هستند، اصلا و ابدا ظرفیت و لیاقت و شعور فرمانروایی بر سرنوشت آن را نداشته اند و هنوزم ندارند؛ زیرا ایران و مردمش فراتر از گنجایش و چارچوب ذهنیّت و کوته نظری حاکمین بر آن بوده است و هنوزم است.  ایران به دلیل رنگین کمانی بودنش در تمام عرصه های تصوّر شدنی و ممکن، سرزمینی است که برای زمامداری بر آن باید «سیمرغ گسترده پر» شد تا بتوان تنوّع و گوناگونیها و کثرت را در خود پذیرفت و زیر بال و پر گرفت و نگاهبان جان و زندگی و بقاء آنها شد. بر ایران و مردمش هیچکس نمیتواند حکومت ابدی داشته باشد؛ ولو ادّعای رسالت الهی سر دهد و به قوّه گیوتین خونریز و استبداد تحکّم عقیدتی، شبانه روز در هر کوی و برزنی با اجرای اعدامها و خونریزیهای ممتد روضه خوانی کند. فرمانروایی بر ایران و مردمش بدون هیچ تبعیضی به ارجگزاری و تضمین و مراقبت و پرستاری و پروریدن «پرنسیپهای [گزند ناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی]» منوط است و سفت و سخت عجین و هستی بخش که بدون پایبندی به آنها نه حکومتها و حکومتگران بقایی دارند و نه مردم محکوم و اسیر در چنگال حاکمین، کرامت و حیثیت و شرافتی با شکوه. حقّانیّت به فرمانروایی و زمامداری بر ایران فقط در گستره «تصویر سیمرغ گسترده پر و جمشید جم» دوام می آورد و کارگزار اکنون و آینده آفرین نسلها خواهد شد؛ وگرنه کسانی که به توهّم «حکومت و اقتدار ابدی» مبتلا هستند، فروپاشی و سر به نیست شدنشان را پیشاپیش در آیینه اساطیر ایران میتوانند به عیان ببینند و اگر خردلی فهم و شعور داشته باشند، باید بتوانند در برابر«حقیقت زندگی و کیهان» شرم داشته و عبرت بگیرند و به خود آیند.  

2-   

قهقرایی منش فردی و دهندریدگیهای چندش آور

 

روزگاری بود که نیاکان ایرانیان در نیکمنشی و خوشسخنی و مُدارایی از سرآمدترین مردم روزگاران بودند و بر این یقین ستایش انگیز استواری میکردند که با اژدها نیز میتوان به آرامی و چرب زبانی و توام با صلابت شخصیّت فردی سخن گفت و بر مُعضلات چیره شد و دیگران را به نیوشیدن گفتارها و تشویق به کردارهای نیک انگیخت. قرنهای قرن، شاعران و سُخن سرایان و متفکّران ایرانی بر منش فرهیخته و آداب و رفتار مودّبانه در شاعری و نثر سلیس و موجز،  قلمهایشان را با قلبی گسترده گریاندند و یقین داشتند که سخن همچون بذریست که در خاک دیگران پاشیده میشود تا بار و بری خجسته داشته باشد.   

آنچه میتوانست و هنوزم میتواند در مناسبات فردی و اجتماعی، کارگشای کثیری از مسائل درهمتافته باشد و درمانگر امراض روحی و روانی، امروزه روز با سیطره امکانهای تکنیکی و دیجیتالی به مُعضلی خانمانسوز و متلاشی کننده شخصیّت و ادب و فهم و شعور بیشینه شمار انسانها تبدیل شده است. «بلز پاسکال [1623 - 1662]» بر این اندیشه است که انسانها نه فرشته مطلق هستند، نه شیطان مطلق. ولی هر گاه کسانی خواستند که از انسانها، فرشتگانی مطلق بار آورند، آنها را به دژخیمانی مُستبد و سنگدل تبدیل کردند. انسانی که خیر و نیکی را برای همنوعانش میخواهد در شیوه و ابزارهایی که برای واقعیّت پذیری نیکی و خیر رسانی بهره بخش به کار میبرد، میتواند به کارسازترین یا رذل ترین انسان و خشونتگراترین موجود واگردانده شود. چه بسیار انسانها و سازمانها و گروهها و احزاب و انجمنها و فرقه هایی که حتّا با آرمانهایی ستودنی و رُباینده مغز و روح آدمها سنگبنای رفتارها وگفتارها و اقدامهای خود را پی ریختند، امّا در پروسه گذشت زمان به خبیث ترین و  قسی القلب ترین و بی وجدانترین موجودات هول افکن دگردیسه شدند.

از نیکخواهانی که هنر سخن گفتن و مراوده و حشر و نشر با انسانها را نمیدانند و مدام عقاید مزخرف خودشان را حُکم بی چون و چرا و پنداری بدون پرسش و چرا میدانند، باید با تمام نیرو گریخت؛ زیرا نیکخواهان عربده جو و کف بر دهان آورده میتوانند در گفتار و رفتار از جبّارترین حاکمان خونریز پیشی بگیرند و به هر جنایتی دست بزنند.

هیچکس، هیچ سیستم حکومتی، هیچ ارگان و موسسه قدرتمند و امثالهم نمیتوانند دیگران را به اجرای رفتارها و گفتارهایی مجبور کنند که فرد فرد انسانها بر شالوده تجربیات فردی و تامّلات شخصی به صحیح و مفید و ارزشمند بودن آنها پی نبرده و صحّه نگذاشته باشند. آنچه را خرد و نیروی فهم و شعور و تجربیات شخصی من به گونه ای دیگر برداشت و سبب سازی میکند، به معنای نفی و خصومت کردن با برداشتهای دیگران نیست؛ بلکه بیانگر دگرسان بودن چشم اندازها و افقهاست که ژرفابینی و بلوغ فکری و دانش مُتّقن و مستدلی را برای ارزیابی چند و چون آنها طلب میکند.

برای به راه بردن آنچه به هیچ راهی نمیاید و در هیچ راهی نیز استوار به پیش نمیرود، نباید حلقوم خود را درانید و به کثیف ترین دشنامها و تهمتها و بدپوزیها و کلمات شنیع متوسّل شد و به این تصوّر ابلهانه مبتلا بود که هر چقدر صدای خود را در بلندگوی تحکّم و امریّه فریاد بزنیم، حتما متعاقبش حقّ با ماست و دیگران احمقهای بالذّات هستند که موظّفند از اراده ما تبعیّت کنند. 

هیچ حقیقتی؛ ولو مومنان و معتقدانش ادّعای کاذب «مقدّس بودنش» را داشته باشند، محقّ و مُجاز نیستند که حقیقت خود را ابزاری در دست بدانند برای توهین و لکه دار و آلوده کردن شرافت و کرامت و حیثیّت دیگران. خیرخواهانی که حقیقتهای عقیدتی و ایدئولوژیهای منحط خود را رمز و راز سعادت دیگر انسانها میدانند و با کاربست شنیع ترین و خشن ترین رفتارها و گفتارها در مقابل دیگر انسانها به حقنه کردن «حقیقت مزخرف» تلاش میکنند، بر یک چیز است که مدام پافشاری رسواگر میکنند؛ آنهم «بی حقیقتی» حقیقت ادّعایی خودشان.

گشت و گذاری کوتاه و گذرا در شبکه های اجتماعی کفایت میکند تا بتوان عمق فجایع فروپاشی شخصیّت و منش و کاراکتر و همچنین آداب ندانی و نفهمی و بی شعوری و حقارت و بی مایگی کثیری از انسانها را شناخت؛ یعنی آنانی که هنر خیرخواهی و تخصّص دانی خود را در باتلاقی از بی کاراکتری و جهالت و تکبّر و لیچارگوییهای سخیف میخکوب کرده اند و افتخار آن را دارند که سلطان جاوید دهندریدگی و تاجدار بلاهتهای درمان ناپذیر خود بمانند.

در سرزمینی که مردم آن در چنگال حاکمان مستبد و ارگانهای وابسته به آنها  در حال جدال برای بقاء و خردلی زندگی قطره چکانی شب و روز را سر میکنند، امید داشتن به مُدّعیان کاذب «نجات و رهایی و آزادی و آینده نگری» به معنای خشت بر آب زدن است؛ زیرا آنانی که تا خرخره در باتلاق بی هویّتی و فقدان منش فرهیخته و ناآگاهی و نداشتن شعور مسئولیّت پذیری غرق هستند، بیشتر به نجات داده شدن محتاجند تا ملّت اسیر در چنگال حکومتگران گیوتیندار.

کنشگرانی که در سیاهچال توهّم «دانایی» غوطه ور هستند، نیک است قبل از شاخه شونه کشیدنهای خود علیه دیگران، در همپُرسه های «سُقراط»  تورّقی کنند تا بفهمند که «فرزانه ترین فرزانگان تاریخ بشر» با چه متانت و صبر ستودنی و خوش مُشربی دلآویز با دیگران در باره پیچیده ترین مُعضلات بشری  میاندیشد و برای رهیافتهای کارساز با مُعظلات فکری دست و پنجه نرم میکند. من میپرسم چرا مدّعیان «نجات و آزادی مردم ایران از چنگال حاکمان الهی» به همان زبان و رفتار و کرداری آلوده اند که حاکمان الهی؟. چرا کثیری از مُدّعیان آزادی با غارتگران آزادی، در گفتار و رفتار و تصفیه حسابهای قدرتگرایانه، اینهمانی دارند؟.  آیا میتوان به تغییراتی بطئی و رضایت بخش در جامعه و زندگی مردم ایران در جامعیّت وجودی امیدوار بود؛ آنهم در جایی که نیک خواهان مدّعو روز به روز با مثلا نیک!؟ افشانیهای سمّی خود بر کوه شرّ و شرارت و هرزگی میافزایند؟.  

  جهان اسطوره ای و تاریخ مکتوب و شفاهی

 

نارساترین و پرت افتاده ترین تعاریف مفاهیم را در فرهنگ لغات عمومی میتوان یافت. خطر استناد کردن به معانی عمومی در این است که از بُنمایه فلسفی مفاهیم، هیچ نشانه ای در آنها نیست؛ بلکه فقط با اینهمانی پنداشتن مفهوم در کنار مترادفات و متشابهات بر پیچیدگی و نامفهومی آن افزوده میشود. «اسطوره» به هیچ وجه، «دانش/علم/ساینس/ویسنشافت» نیست. همچنین «خیالپردازی و قصّه بافی» نیست. اسطوره، خود هستی است که در وجود آدمی انعکاس پیدا میکند و در کلیدی ترین تصاویر ذهنی در زبان و روح آدمی پدیدار و تثبیت و از چگونگی تاثیراتش بر مغز و روان انسانها «داستان و حکایت» میشود. اسطوره در چارچوب هیچ زمان فیزیکی [گذشته/اکنون/آینده] گنجانیده نیست؛ ولی بر رویدادهای زمانهای فیزیکی موثر و کارگذار است.

انسانها در جهان اسطوره ای، زاده و بالغ و پیر میشوند و درمی گذرند. دانش راسیونالیستی بشر هرگز نخواهد توانست بر جهان اسطوره ای چیره شود و آن را تحت سیطره محاسبات ریاضی وار به چنگ آورد. اساسا دانش بدون اسطوره، دانش نیست؛ بلکه تخیّلات مُحتملی و خیالبافیهای فرضیه ای است. مسئله اسطوره زدایی که به غلط، آن را افسانه زدایی نیز میگویند، هیچگاه در تاریخ تفکّر و فلسفیدن، واقعیّت پیدا نکرد؛ هر چند متفکّران باختر زمین در باره آن از عصر روشن اندیشی تا امروز بسیار نوشته و بحث و بگو مگوها کرده اند. اسطوره ها با افسانه ها، قصّه ها، ادیان، مذاهب، ایدئولوژیها، هنرها، معماریها و امثالهم، مرز مشترک و تاثیر بی واسطه دارند؛ ولی هرگز با هیچکدام از آنها اینهمانی ندارند.

تصاویر اسطوره ای، گوهر زندگی را در عریانی پُر صلابت و گاه رُعب افکن و شگفتیهای افسونگرش با تمام زیر و بمهای مُعمّایی و تحوّلات رازآمیزش بازتاب میدهند. دانش راسیونالیستی بشری در مقابله با تصاویر اسطوره ای تلاشیست برای فهمیدن و به کلام درآوردن و شیوه تجزیه و تحلیل کلیّت چیزهایی که در ذهنیّت و روان و مناسبات آدمی در تمام عرصه های تصوّر  شدنی موثر و نقش آفرین هستند. تصاویر اسطوره ای، آراستن رویدادهای زندگی در شمایل شگفت انگیز و گاه به شدّت متناقض و ناهمخوان با یکدیگر هستند که حتّا با مقّاش تند و تیز روشهای دانشپژوهشی نمیتوان به کُنه آنها پی برد و از چند و چونشان دانش مطلق کسب کرد. ویژگی منحصر به فرد و اسرار آمیز اساطیر در پدیدار شدن به چهره های رنگارنگ برای دورانهای مختلف نسلهای جوامع بشری است که تاثیر گذار میشوند و همواره به شکل همان تصاویری جلوه گری میکنند و پایدار میمانند که نیاکان جوامع در نخستین تجربیات مایه ای و بی واسطه، چفت و بست آنها را پی ریزی کرده اند.

اندیشیدن در باره تصاویر اسطوره ای، کسب شناخت از چیزهائیست که «دانش مطلق و ریاضی وار داشتن از آنها» ناممکن و ناشدنی است. پیوند پاد-اندیشی تصاویر اسطوره ای و دگردیسیهای دوره ای آنها، فُرمهای آشکار شدن و انگیزندگی آنها را در زمانها و مکانهای نو به نو واتاب میدهند. خمیرمایه تصاویر اسطوره ای به گرداگرد انسان و توانمندیهای بالقوّه اش میچرخد که انسان را در تمام رویدادهای زندگی و جهانی و کیهانی به کاویدن در خویشتن و زایاندن کلیدهای گشایشگری مُعضلات مدد میکند. اسطوره ها، روند رویارویی و اسلوب و شیوه های همپایی و فهم و هارمونی انسانها با حقیقت زندگی  است. نادیده گرفتن و نیندیشیدن در باره تصاویر اسطوره ای و کوشش نکردن برای فهمیدن و رهیافت به پیام نهفته در آنها به معنای نفهمیدن زندگی و مُعضلات ناشی از آن است که به کلافی سردرگم تبدیل میشود و در واقعیّتهای دوران نسلهای مختلف، مسئله های لاینحل را در پیش پای افراد جوامع میگذارد. اساطیر، جلوه های خود زندگی و حقیقت اسرار آمیز کیهانی هستند.

هر ملّتی در تصاویر اساطیری، زاییده و پروریده میشود که بنیان تجارب بیواسطه اش را از زندگی رقم زده اند و خود را در آیینه تصاویر اسطوره ای میشناسد و باز مییابد. بدانسان که ملّتها تصاویر اسطوره ای را میآفرینند، اصالت خویشباشی خود را در رویارویی با زندگی و کائنات و کیهان و محیط پیرامون و همنوعان و جانوران و گیاهان و غیره و ذالک تمییز و تشخیص میدهند و رقم میزنند. تاریخ هر ملّتی را به همراه ظهور و صعود و شکست و نقش تخریبی یا موثّر زمامداران و شخصیّتهای متنوّع از چشم انداز تصاویر اسطوره ایست که میتوان در باره چند و چون اقدامهای کارگزاران و زمامداران و شاهان و وزیران اندیشید و داوری درخور کرد و پژوهشی معتبر را بر قلم راند. مورّخان و پژوهشگرانی که در زمینه تاریخ ملّتها به کند و کاو مشغولند، تا زمانی که دوره ها و شخصیّتها و زمامداران و شاهان را از دریچه اسناد و روایتها و کتابهای مدوّن و رسمی و آرشیوهای مدارک  که غالبا مملوّ از دروغبافیها و تحریفات و اغراض و دگردیسی واقعیّتها و رویدادها و مصادره به مطلوب کردنهای عقیدتی و ایدئولوژیکی و سیاسی و مرام و مسلکی هستند و همچنین نوشته ها و خاطرات و گفتارهای آغشته به جعلیات و خودبافیهای ذهنی اشخاص ارزیابی میکنند، به گشودن و پی بردن به رمز و راز چرایی صعود و سقوط حکومتها و سلسله ها و شکست زمامداران و شاهان کامیاب نخواهند شد؛ زیرا در پیچ و خم رویدادنگاریهای هر عصری و همچنین برداشتها و عبارتبندیهای گفتاری و قلمی نقشگزاران و مشارکین در سیستم دوران، سنگبنای «علّتها و پیامدهای ناشی از آنها» تحریر و تثبیت نشده اند. به همین دلیل، مورّخین یا پژوهشگران تاریخ در تشریح و عبارتبندی موضوع تحقیق تاریخی به تئوری خاصّی تکیه میکنند که بر احتمالات و گمانه زنیها و فرضیّه های ایده آلی استوار شده اند و سپس حسب تئوری فرضی به تجزیه و تحلیل برداشتهای خود از وقایع دستچین شده و تحریرات رسمی و اسناد و مدارک آرشیو شده قناعت میکنند و نتیجه ای که از کنکاویهای خود میگیرند، تاریخنویسی فرضیه ای و احتمالی است که با آنچه «در دوران ذیربط» به ذات خودش و در حقیقت عریانش اتّفاق افتاده اند، مطابقت نمیکند و همسو نیست؛ بلکه فقط برداشتیست شخصی که به واقعیتها فرا – و فرو افکنده میشود.

در خصوص نارسا بودن پژوهشهای تاریخی میتوان به آثار زنده یاد «فریدون آدمیّت (1299 – 1387 ش.)» اشاره کرد که آبروی تاریخنویسی معاصر ایران محسوب میشود. وی با تکّیه کردن به تئوری «مدرن و مدرنیته و ایده پیشرفت [ایده پیشرفت در مغرب زمین از دامنه تئولوژی اصحاب کلیسا به گستره دیگر دانشها سرایت کرد و تا امروز موجب کژفهمیها و فجایع بسیاری شده است]» به پژوهش در چند و چون رویدادهای انقلاب مشروطیّت پرداخت و با استناد کردن به منابع دست اول تلاش کرد مُعضلات و چگونگی گلاویزیهای نیروهای موافق و مخالف را در عصر مشروطه بررسی کند. خطای بزرگ وی در این بود که در مقام مورّخ اندیشنده و پرسشگر که فلسفه تاریخ را عمیق و ظریف فهمیده باشد و سپس در صدد کشف و شناخت بر آید، به پژوهش رو نیاورد. وی اهرمهای دلیل یابی برای کنشها و واکنشهای مخالفین و موافقین انقلاب مشروطیّت و صف آرایی عقیدتی و نظری تمام گرایشها را از چشم اندازهایشان نسبت به زندگی و واقعیّتهای دوران، بازشکافی و شفّاف در برابر ذهن خواننده نیاراست؛ بلکه در مقام پژوهشگری اقدام کرد که به تئوری یکی [ایده پیشرفت] از ایده های عصر روشن اندیشی در اروپا متوسّل شده بود و میخواست با دستچین کردن بعضی از مقولات انتخابی و دلخواه و در تاریکی گذاشتن و اهمیّت ندادن به بسیاری از رگ و ریشه های موثر در کشمکشهای مردم ایران با زمامداران وقت، علّت تراشی علمی! کند.

امّا تاریخ رویدادهای هر ملّتی را فقط در بستر طغیانها و خیزشها و انقلابها و کشمکشها و زد و خوردهای خونین و اسف انگیز و حتّا رمز و راز قهقرائیها و متلاشی شدن مناسبات اجتماعی و واپسماندگیهای آموزشی و پرورشی و تحجّر ذهنیّت افراد را با رجوع به انواع و اقسام اسناد و مدارک دم دست نمیتوان حلّاجی کرد و به نتیجه خردمند و بارآور برای برآوردهای آینده سازی محسوب کرد؛ بلکه تاریخ تحوّلات و خصوصیّات فرهنگی و روحی و روانی و فکری هر ملّتی را با اندیشیدن در باره تصاویر اسطوره ای است که میتوان از چرایی و چگونگی جنبشها و گلاویزیهای مردم با زمامداران وقت در روند تاریخ در گذشته و اکنون و سپس آینده گرایی مردم شناخت و به محک زد.   

مورّخ و پژوهشگری که نتواند زایش رویدادهای مردم میهنش را در ابعاد روشن و تاریک تا عمیق ترین ریشه های اسطوره ای واکاود و علّت یابی کند، هر چقدر هم محصول پژوهشهایش برچسب علمی خورده باشد، راه به شناخت چرایی و چگونگی رویدادهای اجتماعی و فرهنگی و کشوری مردم میهنش نخواهد برد. تنها مورّخ استثنایی که با بینشی فلسفی و ژرف در قلمی بسیار شگفت انگیز و ساحر و تخیّلی غنی و ورزیده توانست رویدادهای تاریخی و صف آرایی گرایشها و نیروهای متفاوت را بدانسان که رفتار کرده اند بررسی و پژوهش کند، متفکّر نامدار آلمانی «لئوپولد فون رانکه [Leopold von Ranke (1795 - 1886)]» است. اندیشیدن در باره روشها و بینش و نحوه تفحّص و سنجشگری و عبارتبندی قلمی او در خصوص رویدادهای تاریخی میتوانند دستمایه ای انگیزشی باشند برای کسانی که برآنند در گستره تاریخ ایران از عصر گام نهادن به تمدّن جهان باستان تا تمدّن عصر امروز به تحقیق و پژوهش رو آورند.

 

4-   کنشگران نابالغ در چنگالهای عقاید و ادیان و مذاهب و تئوریها و ایدئولوژیهای منحط

 

«بلوغ فکری» و پختگی و پرورش تجربیات بی واسطه فردی سوای بلوغ سنّی است. ریش سفیدی و کهنسالی و ده تا پیراهن پاره کردن به معنای «بلوغ فکری» نیست. چه بسا کلانسالانی که در دنیای کودکی بینشها و اعتقادات و ایدئولوژیها و باورهای خود، پیر و فرسوده  میشوند و میمیرند بدون آنکه نشانه ای از بلوغ فکری در گفتارها و رفتارها و ادّعاهایشان از زادروز تا مرگروزشان وجود داشته باشد.

عرصه های کشورداری به کنشگرانی محتاج است که به «بلوغ فکری» رسیده باشند و مایه ها و پیامدهای بلوغ و رشد و فرهیختگی فکری را در کنشها و واکنشهای خود در پروسه گلاویزی با مُعضلات اجتماعی و همچنین رویارویی با دگراندیشان اثبات کنند. هیچ انسانی، سازمانی، حزبی، گروهی، نحله ای نمیتواند با تکیه به قدمت و پیشینه فعّالیّتهای سیاسی و مبارزه ای  و سالخوردگی، ادّعا و ژاژخایی کند که در چند و چون مسائل کشورداری میداند که چگونه اقدام کند و تصمیم بگیرد و چه چیزهایی راه حلّ کلیدی برای چیره شدن بر مشکلات هستند.

«بلوغ فکری و فرزانگی» را فقط در همپایی و همگرایی و هم اندیشی و همرزمی و هم مقصدی با همپیمایی مختلف اندیشان میتوان واقعیّت کارگذار بودنش را به همراه نتایج بهره مند آن ارزیابی و برآورد کرد. کنشگرانی که هنوز نمیتوانند و حتّا با قصد و هدفمند نمیخواهند در کنار مخالفان و سنجشگران عقاید و نظراتشان بایستند، هرگز به سطح ابتدایی و کودکستانی «بلوغ فکری» نیز نرسیده اند؛ چه رسد به اینکه بخواهند در تبادل نظر و افت و خیز خردمندانه با دگراندیشان به حدّاقلی از «پرنسیپهای مشترک» برای همکاریهای ارزشمند دست یابند.

تاریخ یکصد سال اخیر ایران اثبات کرده است که کنشگران درگذشته و زندگان امروز عرصه های مختلف مسائل کشورداری در گفتار و رفتار، نه تنها از «بلوغ فکری» هیچ نشانه ای نداشته اند و هنوز ندارند؛ بلکه در خیره سریهای بچّگانه و نابالغیهای خودخواسته همچنان اسیر و در بند مانده اند. به همین علّت، مسائل کشورداری ایران در چنگال «نابالغی فکری کنشگران مدّعو با هارت و پورتهای حقّ به جانبی» به پیچیدگیهایی مبتلا شده اند که نابغه ترین سیاستمداران عصر نیز از حلّ و فصل کردن آنها درمانده خواهند شد. هنر کشورداری و سیاستمداری به «بلوغ فکری و فرهیختگی شعور» منوط است که از زهدان استقلال اندیشه و بینش ژرفمایه و دوراندیش و مُتّقن و صبوری خاراسنگی زاییده میشود. برای بلوغ فکری و فرزانگی باید انسانی از گوشت و پوست و خون بود تا بتوان به عمق مسائل و دردهای خانمانسوز اجتماعی پی بُرد و از بهر چاره آنها توانمند شد؛ و گرنه استخوانها و دندانهای ادّعاها و سبقه فعالیّتهای حزبی و مبارزاتی را اگر سالهای سال در دیگ مذاب سنجشگری نیز بجوشانید، هرگز پخته نخواهند شد.

 

5-    ریشه های پنهان جهالت

 

نیندیشیدن و نپرسیدن و شکّ نکردن، ملاطهایی هستند که زمینه را برای رشد و گسترش جهالتهای فردی و اجتماعی مُهیّا میکنند. شیوع و نفوذ خرافات جورواجور که در باتلاق ادیان نوری و مذاهب مُنشعب از آنها تلنبار شده اند و قرنهای قرن و حتّا تا عصر تحوّلات دانش و تکنیک امروز و احتمالا فرداها دوام آورده اند و همچنان موثر هستند، آبشخور خود را از ریشه هایی تغذیه میکنند که در خاک ذهنیّت و روح و روان تک تک انسانها پخش و گسترده اند. به نُدرت میتوان انسانی را پیدا کرد که بر خردلی خرافات در وجود خودش صحّه بگذارد. همواره دیگران هستند که به خرافه ای بودن مُتّهم میشوند. امّا خرافات فقط به دامنه ادیان نوری و مذاهب مختوم نمیشوند؛ بلکه در سراسر عرصه های فرهنگی و  مناسبات اجتماعی و کشوری و تربیتی و آموزشی سرایت میکنند و دیرپا میمانند.

آنچه که اقتدار مُتشرّعین اسلامیّت را برای کاربست انواع و اقسام تبهکاریها و جنایتها و اوامر عقیدتی و تحکّمهای ساطوری توضیح و توجیه و سبب سازی میکند، دوام «ریشه های پنهان خرافات» در خاک ذهنیّت و روح و روان انسانهاست. تا زمانی که آحاد مردم نیاموزند و بر آن نباشند که خاک ذهنیّت و روح و روان خود را به کمک اندیشیدن و پرسیدن و شکّ کردن شُخم بزنند و انبار خزعبلات خرافی را لایروبی و زیر و رو و سنجشگری کنند و به دور اندازند، استحکام آمریّتهای اجباری و اُقتلویی مُتشرّعین رنگارنگ و گاه خوشنما بر زندگی و وجدان انسانها و مناسبات اجتماعی اجتناب ناپذیر خواهد بود.

 

6-   آداب و رسومِ دروغی و زیستن در جعلیّات

 

« .... میگوید: طبیعت ایشان [= سلاطین، زمامداران] بر استبداد رای و استعباب [= بندگی و اطاعت از] نفس خویش، مغرور باشد. ارتکابهاء عظیم از جانب خویش، حقیر و خُرد شمرند و سهوهای خُرد از جهت خدمتکاران، خطیر و بزرگ دارند. از خطاهاء بندگان درنگذرند و زَلّات [=لغزشها، خطاها] ایشان را ابقا [=عفو کردن، بخشیدن] نفرمایند. عفو در شرع انتقام، حرام شناسند و اهمال حقوق در سنّت جبروت، حلال پندارند. چون حدّت غضب قوّت گیرد، جانب سیاست [= تنبیه و خشونت و خونریزی] را به غایت رسانند و جانب عفو و اغماض را مهمل گذارند ......این صفت جبّاری متهوّر [= متکبّر و  گنددماغ] و ظالمی جابر [= زورگو] و قادری غالب [= حاکم مطلق مستبد] باشد. ظِلم و تهوّر [= بیدادگری]، عادت او. از پادآفراه آن جهان نیندیشد و بر بندگان خدای نبخشاید. انصار و اعوان خود را دست جور مطلق و نافذ دارد و رعایا را به مکابره [= با خصومت و کینه و نزاع] و مصادره [= مطالبه مال به زور و تهدید] و اِستلاب [= ربودن، غارت کردن] صامت و ناطق و اختطاف طریف [= چپاول کردن هولناک و باورنکردنی] و تالد [=  توقیف و ضبط دار و ندار ارثی] برنجاند و با آن همه از اِزالت [= طرد کردن و چیره شدن بر] ظلم و استکشاف [= هویدا و ملموس شدن] جور و استیلاء متعرّضان عاجز باشد تا اهل فساد از او در راحت و اهل صلاح در مشقّت باشند. و به سبب ظُلم و عجز او در مُلک و دولت، اختلال [= آشفتگی، بی سامانی] و انتشار [= پخش و سیطره یابد] ظاهر شود، وَقَد صَدَق: اَلمُلکُ یَبقی مَعَ الکُفرِ و لا یَبغی مَعَ الجورِ [= و حقیقت دارد که: مملکت را در سایه کُفر میتوان اداره کرد؛ امّا در طوق استیلای بیداد و ستمگری هرگز] در باب او راست شود.»

 

[کتاب: اغراض السّیاسة فی اغراض الرّیاسة - تالیف: محمّد بن علی الظّهیری – انتشارات دانشگاه تهران – تهران – 1349 – صص. 145/166]

 

وقتی  من نتوانم بدانسان که تمییز و تشخیص میدهم و میفهمم، درک و برداشت شخصی ام را در عباراتی گویا و سلیس بدون هیچ هراس و دلهره و وحشت از عقوبتهای سنگین و جان آزار از طرف همنوعانم یا حاکمین بر سرنوشت کشورم بر زبان و قلم بیاورم، متعاقبا مجبورم که گفتارهایم را چند پهلویی اظهار کنم و رفتارهایم را چند جانبی در هاله ای از گمانه زنیهای مشکوک و مدام در معرض اتّهامهای عجیب و غریب بروز دهم. اینگونه است که من از همان آغاز تمییز و تشخیص فردی ام به انواع و اقسام آداب و رسوم دروغین و ریاکاریهای قدرت پسند و همگونه رفتارها و گفتارهای تصنّعی آلوده میشوم و عادت روزمرگیهایم را رقم میزنم.

امّا در فراسوی دیوار زُمخت و عذاب آور تظاهرکردنها، چیزی در اعماق وجودم میسوزد و شعله هایش تار و پودم را زخمی و ناآرام میکنند و آن همانا «خود اصیلم» است که محکوم رعایت و تحمّل کردن غُل و زنجیر اعتقادات پوسیده و گندیده آبا و اجدادی و مکارم الاخلاق فضای حاکم بر اجتماع است؛ یعنی زیستن در مناسباتی که هیچکس خودش نیست و تنها ماسکهایی بر چهره رفتارها و جامه هایی رنگارنگ بر زبان گفتارهایش آویخته دارد و کمد ریاکاریهایش را در هر کوی و برزنی به دوش خویش میکشد و در روند زندگی، زیر بار خروارها ریا و خودفریبی با شکست روحی و روانی و مغزی پریشیده و آشفته حال روز و شب را سر میکند. اینگونه است که به هر گوشه ای از مناسبات انسانی و واقعیّتهای عریان اجتماع نظر میافکنی، فقط انبوه جعلیات را میبینی و تجربه میکنی. رنج و درد و نفرتی که از کوه دروغها بر وجدان و روح آدمی اثر میگذارند، طاقت و صبوری انسان را به حضیض چاه حقارت و خفّت و ذلالت درمیغلتانند.

بری زایش باهمستانی که شایسته و در خور کرامت و عزّت و شرف و آبروی انسانها باشد و افراد جامعه بدانسان بر همدیگر پدیدار شوند که به ذات خویش هستند، نیاز به این است که انسانها از تمام «خودهای دروغین» بگسلند و خویشتن را بدانسان نشان دهند که به گوهر و تخمه وجودی هستند. کوشش برای خود بودن و خود زیستن بر شالوده فهم و شعور و تفکّر و بینش فردی به دلیری و راستمنشی منوط است. تا زمانی که نتوان ماسکها و جامه های عاریتی را از وجود خویشتن به دور افکند و عریانی «بودِ» خود را کشف کرد و شناخت، نمیتوان به آفرینش و پایداری باهمستانی خالی از جعلیات و تصنّعات ریایی در گفتار و رفتار انسانها امیدوار بود و کشوردارانی را برگزید و به خدمت گمارید که رفتارها و تصمیمها و گفتارها و اقدامهایشان، آیینه رادمنشی و اصالت وجودی تک تک انسانها را در سیستم کشورداری واتاب دهند و پاسخور باشند. تغییر صدها فرم و دستگاه حکومتی و دولتی نخواهند توانست جامعه ای را بیافرینند که ایده آل آرزویی تک تک افراد جامعه را برآورده کنند و واتاب دهند؛ زیرا بی مایه فطیر است و تنها با تکیه به انسانهایی میتوان ساختمان با شکوه کشورداری ارزشمند را پی ریزی کرد که «اصالت فردیّت و راستمنشی انسانها» رگ و ریشه گفتارها و رفتارهای آنها را مُتعیّن کرده باشد

تاریخ نگارش:12.05.2023 

3-  

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
ایرانگلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.