
از مفسران سینمایی که بگذریم، برای مخاطب معمولی که من هم یکی از انانم، فیلم خوب آن است که بتوانی چند بار ببینی، چند روز لااقل همراهت باشد، ترانه ای که درآن خوانده می شود، زیرلب زمزمه کنی. با دیدنش دلت برای جایی، زمانی و یا کسی تنگ شود، اصلا دلت برای خودت تنگ شود، سرخوش و مشتاق شوی انگار دوباره جوان شده ای. از ته دل بخندی یا اشک بریزی. من بعد از دیدن چند فیلم از مهرجویی این حالات را تجربه کردم. مدت ها پس از دیدن لیلا زمزمه می کردم :تو با منی اما، من از خودم دورم. سفره های گسترده در فیلم های مهرجویی را بسیار دوست دارم.در مهمان مامان، وسط آن همه مشکل ـ تعطیل شدن سینما، دعوای زن و شوهر، فقر، مهمان ناخوانده، انگار فقط پهن کردن آن سفره مشکل گشا بود. سفره ای که بر سرش برای همه جا باشد. مهرجویی سفره ای به وسعت ایران می گشود و همه را بر سر آن می نشاند. پیش از غذا حتما رقصی و آوازی بود و پس از آن دنیا رنگ دیگری به خود می گرفت. فکر می کنم میهنی که ما دوستش داریم، با کتاب ها، شعرها، فیلم ها و نقاشی ها شکل می گیرد و معنا پیدا می کند. مهرجویی هم در آن تصویری که در ذهن همه ی ما از وطن است، نقش داشت. ما را با خود به سفر در زمان و مکان می برد تا به یادآوریم. حالا که به قتل رسیده و گمان نکنم به این زودی معلوم نشود چه بر سر او و همسرش آمده، می شود هر شب یکی از فیلم هایش را دید و به یاد آورد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید