رفتن به محتوای اصلی

نکاتی پیرامون ادبیات نوین آذربایجان(ایران) - باز نویسی شده
18.07.2013 - 19:38

 هدف این نوشته نقد ادبیات نوین آذربایجان(ایران) نیست. که مقوله نقد مفهوم دیگری دارد. بل منظور ارائه اندیشه هایی  ست در مورد موضوع. اگر چه نقد گونه به نظر آیند.
قصدم طرح مشکل است و راهی برای خروج از آن. بدیهی ست که اینها دیدگاه من است و دیگران میتوانند نظرات خود را داشته باشند. هر چند که چهارچوبه ی اندیشه ها « عمومی » ست و تنها به این قلم تعلق ندارد. به دیگر سخن طرح دشواریهاست بهمراه رهیابیها. 
چرا آنها را در میان میگذارم؟ به خاطر اوج علاقه ام است، به زندگی انسانهای زادگاهم، به عنوان بخشی از بشریت . که در آرزوی غنای فرهنگی و پیشرفتشان هستم.
اساس نکته ها بر مطالعاتم در ادبیات آذربایجان قرار دارد. که با توجه به مقولات عمده و غیر عمده- بیشتر و کمتر- کوتاه نویسی میشوند. در حقیقت موضوع تلگرافی روشن شده. خواستم سرنخی دست خواننده بدهم که خود قضیه را پی بگیرد.

- در درازنای این سی و چند سالی که از عمر تلاشهای ارزشمند ادبیات نوین آذربایجان میگذرد، اگر عوامل بازدارنده را در نظر نگیریم،  آن، بیشتر در « شعار، ناسیونالیسم، دید سنتی ...» خلاصه شده است. و خیلی کمتر در فراسوی این عناصر-مدرنیت- حرکت کرده است. در شعر،نثر، و نقد. در فرم ، محتوا، فنون سخن ، زیبایی شناسی و ... مشکل اول.
- راه خروجی که  عمدتاً و عملاً طی شده - برای رفع مشکل اول-«تقلید از فرهنگ اروپایی» بوده است. بدون اینکه مقلدین قصد تقلید داشته باشند. یادگیری، عملاً به تقلید انجامیده است. مشکل دوم. 

- فرهنگ اروپایی زاده جامعه اروپاست. مقولات آن نیز برای همین جامعه قابل هضم و درک است. تقلید از این مقولات مشکل ما را حل نمیکند. اگر صد سال هم تقلید کنیم بجایی نمیرسیم.
- درک و یادگیری از فرهنگ اروپایی -به صورت آگاهانه و نه دئمی و ساده انگارانه- نیاز به فهم مقولات «درک و یادگیری» دارد که عمدتاً با «روش علمی-منطقی» تحقق مییابد. یعنی پیش از آنکه در فرهنگ اروپایی- مدرنیت و...- بیاموزیم، ضروریست بدانیم «آموختن چیست؟ و چگونه صورت میگیرد؟ و چگونه به تقلید میانجامد یا نمی انجامد»؟ 

- بیشتر قلمزنان بدون اینکه خود بدانند« اسیر تصورات متعارف یا شناخت غیر علمی » اند. یادگیری بر اساس این «شناخت متعارف» نیز تقلیدی شده است. و باز تاب این عمل در ادبیات آذربایجان بخوبی دیده میشود.
- چگونه میتوان به درستی از فرهنگ خودی، و جهانی آموخت و به دام «تقلید» نیافتاد؟  : الف- برای شناخت پدیده ها میتوان از روش علمی منطقی بهره گرفت. ب- محیط را از نزدیک لمس کرد و مورد مطالعه قرار داد. ج-  خودسازی به عنوان« یک شخصیت مخصوص به خود». یا خود ویژه.
- ادبیات آذربایجان و خود نویستده ، در عین حال که میتوانند خصوصیت  آذربایجانی و منطقه ای و جهانی داشته باشند، ضروری ست، دارای «خود ویژگی» نیز باشند. خود ویژگی قلمزن در « سخن و استیل و فلسفه» ی او جلوه گر میشود. و از این راه در ادبیات بازتاب مییابد.
 
سخن: از همه فنون سخن چه شناخته شده و چه نویافته، میتوان بهره گرفت. زبان نویسنده آذربایجان(ایران)، نه زبان شمال است و نه زبان ترکیه. و نه زبان قاطی به نام «زبان میانه». زبان ما زبان مردم آذربایجان خودمان است. البته «یادگیری درست» از هر دو جا به ویژه شمال ضروریست. اما نباید تحت تأثیر آنها کمر خم کرد.
استیل: ازفنون و استیل همه مکتبهای ادبی میتوان آموخت. و حتی به راههای تازه نیز اندیشید؛ اما هر نویسنده و شاعر و قلمزن لازم است بعد از تجارب کافی در اندیشه استیل خاص خود باشد و مقلد این و آن نگردد. 
فلسفه: چیزی که به نویسنده و سراینده خود ویژگی میدهد افزون بر
«تجارب زندگی» و فنون سخن و استیل ، «فلسفه» اوست که همه این عناصر را در یک جا ذوب کرده و«شخصیت ویژه»ی هنرمند را پدید میاورد. و استقلال اندیشه ی نویسنده و سراینده نیز از این طریق حاصل میشود. 

- بدون یک فلسفه خاص، که مختص خود هنرمند است، و میتواند نتیجه تجارب زندگی و یادگیری از علوم و فلسفه های مختلف نیز باشد، کسب خود ویژگی ممکن نیست. و نویسنده ایکه « سخن و اندیشه و نگاه تازه ای» برای گفتن نداشته در لابلای «قیر و قال ها» گم میشود. همچنان که ادبیات شمال و جنوب آذربایجان و حتی بخش بزرگی از ادبیات ترکیه - منهای آثار چند نویسنده جهانی-گم شده است. اینها چیزی برای طرح در صحنه جهانی ندارند. حتی برای داخل خودشان هم . به سبب فقر هنری و فکری.

- بیشتر نویسندگان جهانی از نظر  « سخن و استیل و فلسفه» حرفی برای گفتن داشتند. مانند گوته،  ناظم حکمت و پابلو نرودا، گارسیا لور کا، گارسیا مارکز، این تنسیس برگر، و کافکا، هدایت و جیمس جویس و براهنی و ... 
ادبیات آذربایجان(ایران) چه چیزی برای گفتن دارد؟ «تبعیض»؟ با چه فرم و اندیشه و زبان نوی؟ که بتوان از آن در داخل و سطح منطقه و جهان دفاع کرد؟ آیا «تبعیض» من که «هزار و یک چهره» دارد نمیتواند پیراهن بومی، منطقه ای، جهانی، به تن کرده و همه تبعیضگران جهان را در اندیشه و قالبهای هنری  به چالش بکشد؟ چرا میتواند. و خیلی چیزهای دیگر نیز هست- مانند دیکتاتوری، مبارزه، خانواده، انسان و حیات و بهره کشی، معنا و بی معنایی، و موضوعات بینهایت زیادی که مربوط به انسان و جامعه و جهان است-
که میتواند اساس کار قرار بگیرد، و این بستگی به « هنر و فلسفه ی شخصی نویسنده و سراینده دارد. پیشرفت در این مسیر زمانی میسر میشود که قلمزنان ادبیات نوین آذربایجان چهار چوبه ذهن و هنر سنتی خود را شکسته و آنها را به ابعاد جهانی برسانند. مسلط به زاویه هنری و فکری مدرن باشند.با «تقلید» برخورد آگاهانه داشته باشند. به سخن دیگر حرفی برای گفتن و هنری برای نشان دادن داشته باشند.

-نقد علمی نوشته ها، حمایت ادبی آگاهانه از یکدیگر، یادگیری درست و آفرینش خستگی ناپذیر در محیط خود ، لمس محیط جهانی، راه پیشرفت ماست.
ادبیات ارزشمند را تنها در محیط خود میتوان آفرید. در خارج- دور از مردم خود- نمی توان ادبیات ماندگار پدید آورد. گل همیشه بهار ادبیات اگر از محیط خود کنده شود پژمرده شده میمیرد. دریای تشنه ادبیات ما تنها با رود های خروشان زبان محیط و مردم خودمان سیراب میشود. خالق زبان مردم اند. بدون مردم هیچکس قادر به آفرینش یک اثر ارزشمند نیست. 

-ادبیات نوین ما « وضعیت بدی» دارد. مثالهایش را خودتان میتوانید با مراجعه به سایتها و کتابها براحتی مطالعه کنید. اینجا نتایج را مطرح میکنم. علت این وضعیت چیست؟ « عقب نگهداشته شدگی- و عقب ماندگی». هم ما را از پیشرفت باز داشته اند و هم ما خودمان کار « اندیشیدن و خلاقیت مان» را جدی نگرفته ایم.
 ما  هم در « اندیشه- چه سیاسی و چه فلسفی- و هم در هنر» بسیار فقیریم. اما  در «تفکر غیر علمی»، روزمرگی، مثل خیلی ها غنی هستیم. بسیار ضروریست که تضاد این فقر و غنا در ادبیات و دنیای ذهنی قلمزن در جهت پیشرفت حل شود.
-در جهان انقلاب رسانه ای هر «مقوله» ای را میتوان تحقیق و بررسی و آنالیز نمود و به درستی نسبی و کافی درک کرد و آموخت. 
کوهنوردان قله های ادبیات آذربایجان میتوانند کارشان را جدی بگیرند. امکانات تا حدی هست. تنها رنج و تلاش خستگی ناپذیر در یک مسیر درست بایسته است. جوانان آذربایجان استعداد در نوردیدن این قله ها را دارند . ساعدی و بهرنگی و براهنی و دیگران بخوبی نشان داده اند که ما این توانایی را میتوانیم داشته باشیم.

-پیشرفت هر نویسنده آذربایجانی، جزیی از پیشرفت مردم ماست، فرهنگ ماست. پیشرفت و تلاشهای همدیگر را مثل «مردمک چشم» خود حفظ کنیم. پیروزی یکی از ما پیروزی همه ماست.
درست نیست وقت و نیروی خود را در راههایی که نتیجه ی منفی داده اند به هدر دهیم. تیر را باید به هدف زد. 
همه آثاری که نویسندگان و سرایندگان ما خلق کرده اند - چه به زبان ترکی آذربایجانی و چه به زبان فارسی- بخشی از فرهنگ ماست. 
دوست داشتم این نوشته را به زبان مادری بنویسم. اما شرایط ما طوری ست که حالا-حالاها مجبوریم زبان فارسی را به کارگیریم. 
**
 افزوده:

مدرن یعنی چه؟

مفهوم مدرن از مقولات « مدرنيت یا مدرنيته» است و به معنای «امروزی»، روشنگر و روشنگری شده و عقلانی ست.و در رابطه با متضادش ، چیزهای جامد، جزم اندیشانه و سنتی و تحکم آمیز ، معنی « نو» را میرساند. 
مدرن، نو، است.  نو هر آن چیزی ست که از درون «سنت»، به طور طبیعی رشد کرده و آنرا در پایه ی پیشرفته ای «نفی» میکند. با تکیه به عقلانیت و دید علمی-منطقی. در ارزشها و ساختار، نسبت به زمان پیشین.برای پاسخ دهی بهتر به نیازهای روحی انسان. 
برای درک مفهوم آن لازم است «مدرنیت» در ابعاد گوناگون- به ویژه ادبیات- از دوره ی «عقلانیت و روشنگری در اروپا و قرن 19 و 20 » مورد مطالعه جدی قلمزن قرار بگیرد.

 مفهوم 

مدرن در یک اثر 
 در یک اثر مدرن ضروریست «سنت» در آن به صورت طبیعی و نه مکانیکی نفی شده باشد. در ساختار، و ارزشها. یعنی در قالب -محتوا- زبان- هنر. زیبایی شناسی... با توجه به مدرنیسم و پسامدرنیسم... و متد مکتبهای ادبی جدید. 
اینها از مهمترین مشخصات یک اثر مدرن میتوانند باشند.
به عبارت دیگر، مدرن بودن میتواند قالبهای تازه و محتوا های پیشرفته و متد مکتب ادبی تازه داشته باشد. اما «مشخص» است. خاصه ی آن همان «نو» بودن است. 
نو و کهنه
دین- خرافات- آداب و رسوم ، بخشی از «سنت» است. یعنی «کهنه» است. مدرن نیست. اما «علم» و « منطق» و «خردگرایی» در برابر آنها «نو» اند. یعنی مدرن . 
هدایت در داستان نویسی- زمان خود- «مدرن» است. در قالب و محتوا. اما «داستان نویسی و داستانگویی» پیش از هدایت در زبان فارسی «کهنه و سنتی» بود. در شعر هم همینطور است. 
اوختای در خیلی از شعرهایش مدرن و نو است. ولی شعر سنتی ما کهنه است. هم در قالب و هم در ارزشها.
مدرن بودن یک اثر مقوله ای ست «مشخص» و کنکرت. و « قالبها» و «محتوا» های مختلف نو میتواند داشته باشد. تنها خاصه ی آن « عنصر نو» در همه زمینه های اثر است، که نوین بودن آن را تعیین میکند. 
متد رئالیسم « جادویی» ، نو است در برابر متد های پیش از خود. که ساعدی پیش از مارکز در زبان فارسی این فرم را بکار برده است.
غیر مدرن
در کل قدیمی،کهنه، جامد، جزم اندیش، آمرانه، و سنتی ست. یعنی در ارزشها غیر علمی و غیر منطقی ست. در قالبها، فرمهای گذشته را مورد استفاده قرار میدهد. 
هر نفی یی نو و پیشرفته نیست . نفی ارتجاعی و عقب مانده هم وجود دارد. مانند نفی «اندیشه» در فرم. فرم بدون اندیشه؛ نیز یک نفی است. مثل جمله ای میماند که  فاقد معناست. ولی این نفی، یک نفی حاوی عنصر نو- پیشرفته، در مرتبه ی بالاتری نیست. چرا که نیاز روحی انسان به اثر را «بهتر» پاسخ نمیدهد که هیچ، بل اصلاً پاسخ نمیدهد! از سوی دیگر زاده ی پیشرفت طبیعی درون خود پدیده نیست.

موسیقی کلام

 
در ادبیات نوین، آفرینده میکوشد "از همه ی قید و بندهای کلام خود را «آزاد» سازد". 
این اصلی ست که نه تنها در آذربایجان(ایران)،بل در جهان نیز مورد توجه سرایندگان است. 
سعی میکنند چیزی بیافرینند که در عین تفاوت با نثر، و نثر شاعرانه ، «شعر» باشد. شعر بودن یک نوشته نیز «مطلق» نیست، بلکه «خصوصیتی»ست «نسبی». برای «شعر» در هیچ کجای جهان مطلقیتی وجود ندارد. اما «خاصه»های عمومی تقریبی و نسبی هست که معمولاً به آنها توجه میکنند. ادبیات نوین آذربایجان چنین روشی دارد. اما این پرسش که آیا در ادبیات نوین میتوان از وزن و قافیه و ردیف و یا بطور کلی از تناسبهای صوتی استفاده کرد و چگونه؟ دیدها گوناگون است. ولی از نظر من اگر بپذیریم که «نو» بودن یا کهنه بودن یک اثر تنها به « تناسبهای صوتی» وابسته نیست بل افزون بر آن به بسیاری ویژگیهای «شناخته و ناشناخته» ی دیگر نیز بستگی دارد میتوان گفت « بله» . در کل میتوان از « موسیقی کلام» استفاده کرد. و عکس آن نیز صادق است ؛ یعنی طوری استفاده کرد که این خاصیت «نامحسوس» باشد. یا حتی وجود نداشته باشد. 

گفتیم « شعریت» نسبی ست، حتی از نظر من، بودن عنصر « موسیقی» در آن گرچه مثبت است ولی «الزامی» نیست. 
اینجا تناسبهای صوتی-موسیقی کلام - را برابر وزن و قافیه و ردیف و غیره به کاربرده ام. و منظورم در کل «عنصر موسیقی»، در شعرا ست ؛ حالا به هر شکلی که باشد. 
از نظر برخیها این مسئله با فرم تازه الزامی ست. و شعریت را بدون موسیقی آن نمی توانند تصور کنند.
بهر صورت. ما در ادبیات آذربایجان از این روشها استفاده کرده ایم :
1- وزن عربی مثل اشعار فضولی؛ 
2- وزن هجایی مثل بایاتی یا حیدر بابا؛ 
3- موسیقی کلام، مانند شعر های نو مثلا در آثار بختیار وهاب زاده ، رسول رضا و اوختای...
4- بدون موسیقی کلام یا به صورت کم و یا نامحسوس در شعر جوانتر ها. 
اما چگونه میتوان از وزن در ادبیات نوین استفاده کرد؟ میتوان مثل بند 3 که وزن را به صورت «موسیقی کلام» در نظر میگیرد استفاده نمود. مثال از شعر بختیار وهاب زاده:« عنوان شعر "منیم آنام": سوادسیزدیر،\آدینی دا یازابیلمیر\منیم آنام...\آنجاق منه،\سای ئوگره دیب،\آی ئوگره دیب،\ایل ئوگره دیب،\ منیم آنام...» .
موسیقی کلام در این قسمت بخوبی قابل حس و تشخیص است. از توضیح چگونگی آن بگذریم. میشود مانند این صورتها را که بسیار گوناگون هستند مورد استفاده قرار داد. مثال را میتوان به شعر های نو سهند ساهر و اوختای و دیگران نیز گسترش داد. 

 
دیگر اینکه از وزن هجایی که وزن دلنشین بایاتی هاست میتوان به نحوی بهره مند شد. بایاتی ها ریشه در روح و زبان ما دارند. مثل هایکوها در زبان ژاپونی. شاید بتوان با تغییرانی در وزن آنها گامی در این زمینه به پیش گذاشت. کاری ست پیش روی جوانان. 
در کلام موسیقی دار یا بدون موسیقی-درشعر- تعیین کننده «ایجاد زبان نو، زیبایی نو ، نگاه نو، فکر نو، استیل نو، و ...»است. اینها مسایل سخت و پیچیده ای هستند در «زبان» و «زبانشناسی» و «فلسفه» که هزاران راز ناشناخته دارند و چشم به راه راز گشایان اند. 
از اینها به کنار، ما بیش از «سیاست» نیاز داریم در فرهنگ و ادبیات خودمان کار کنیم. اگر قرار است، اگر میخواهیم، از نکبتی که در آن گرفتاریم رهایی یابیم «سخت نیار به آفرینش فرهنگ نو» داریم. در شعر، نقد، فلسفه و رمان و نمایشنامه و غیره. بدون خلق یک فرهنگ نوین شکست ما حتمی ست.قلمزنان ما به ادبیات آذربایجان توجه نمی کنند، نویسندگان آثار یکدیگر را کمتر میخوانند، اکثراً مطالعات خود را عمق نمی بخشند، سطی کار میکنند، سیاسی کارها سوار بر اسب ناسیونالیسم چون باد میتازند؛ خوب، پر واضح است که فرهنگ ما با این وضعیت پای درگل میماند. 
سنه قربان اولوم، ای دردلی کرم \ دریالار مرکب اولا، مئشه لر قلم\ میرزالار یازدیقجا دردین وارسنین.

 تفاوت در زبان ادبی-هنری

« نوشتن به زبان آذربایجان خودمان» یعنی نوشتن به زبان مردم جنوب. مردم روستا ها و شهرهای جنوب.یعنی به زبان حیدر بابا- سهندیه- حبیب ساهر- معجز شبیستری، سهند، اوختای و...
منظور از «زبان مردم جنوب» نه زبان شفاهی بل «زبان ادبی هنری» جنوب است.
در شمال میگویند« یئدی ایل بوندان اول» ما در جنوب میگوییم « یئدی ایل بوندان قاباق» و ...
اگر من در داستانی بنویسم : « ابولفضل بهنگام گردش در شاهگولو ی تبریز گفت : من یئدی ایل بوندان اول اورمونو گؤرموشم». این جمله از نظر "دانش ادبی" در زمینه دیالوگ شخصیتها نادرست است. چون تبریزی به زبان باکویی صحبت نمیکند.
جمله هایی از رمان «خوابهای سنگی» نقل میشود :
Artist "ehtiyac" kəlməsini eşidən kimi pistolet məsələsini ortaya atdı*
Xəstəni koridorun tən ortasıyla ayrı bir korpusdakı əməliyyat otağına aparırdılar*
Əməliyyat otağı hündür tavanı, iri aynaları olan geniş tikili sahəsi idi*
 
جمله هایی از رقیه کبیری- نویسنده و سراینده اهل جنوب. به نقل از «کؤله» و « سو شیریلتیسی»- که واژه های جنوب براحتی در آنها به کار گرفته شده اند:
ساعاتین زنگی دورمادان چالیر. سانکی ماشین سیقنالی‌دیر. دیت- دیت…دیت- دیت…دیت- دیت…
 آتامین ماغازاسیندا، تره‌زی دیبینده‌‌‌کی داشلار سیرایلا بیر به بیر کیپریکلریمدن آسلانیر.
کیتابخانامداکی سیقنال سسینی یامسیلایان ساعاتین زنگینی سؤندورورم. گلین ماشینین سسی کسیلیر.
شامپو قابیلاریندا بیر شئی تاپماسامدا باشیمی سویون آلتیندان چکمیرم، اوزانیرام کاشی لرین اوستونده.
ایندی عومومی حاماملاردا دا سئوگی شعری یازیب، آلتیندا بیر یئکه اوخلو اورک چکیرلر.
 
این همان تفاوت است که ضروریست رعایت شود. و صدها و هزاران مثال دیگر هست که رعایت این تفاوت را در ادبیات "الزامی میکند. 
در زبان شمال، زبان روسی و در جنوب زبان فارسی-عربی به زبان ما تأثیر داشته اند. اما زبان ما زبان مردم جنوب است. که در آثار ادبی هم منعکس شده . با همه این تفاوتها « شمال هم وطن فرهنگی ماست. »
نکته اینجاست که «این زبان » با زبان شمال و ترکیه و جاهای دیگر «تفاوت» دارد.

ادبیات جنوب برای پیشرفت خود لازم است بدون تقلید راه خود را مستقلاً برپایه «زبان ادبی» خود و نوآوریهایی که میکند ادامه بدهد. برای غنی تر کردن خود یکی از راهها «استفاده از اصطلاحات و واژه های زیبای لهجه های جنوب» است. یکی از راههای غنی کردن زبان به کارگیری آگاهانه ی برخی واژه ها از لهجه های مختلف است. 
 در میاندواب به سطل لاستیکی «آرباarba» میگویند. واژه ایست بسیار زیبا که در جاهای دیگر نظیرش را نداریم. یا میگوییم « رزینrezin سطیل»؛ که آربا زیبا تر از آن است. و مانند اینها. 
از این روش در همه زبانها برای غنی سازی زبان ادبی استفاده میکنند. 
در رابطه با زبان گفتاری و نوشتاری این تجربه از ایتالیای دوران دانته آموزنده است. نویسندگان ایتالیا - زمان دانته، «زبان شفاهی مردم ايتاليا يعنی ايتاليايی را، در ادبيات، بکارگرفته و به زبان نوشتاری تبدیل نمودند» که به موجب آن زبان لاتين را به عنوان زبان ادبی که رایج بود به عقب راندند. 
ما نمیتوانیم در حل مشکلات ادبیات خود به آن بگوییم « ایست!» -هنوز نهاد نداریم. پایه نهادها با همین بحثها ریخته میشود.

تفاوت زبان ادبی-هنری با زبان روزمره

نویسنده و سراینده برای آفرینش اثری نو،  در حالیکه زبان محیط و مردم را بکار میگیرد در همان حال نیز از آن دور میشود. این دور شدن هیچ ربطی به  « تکلف ادبی»، «زبان سازی من درآوردی» با سره نویسی ها؛ بر پایه ی واژه های بیگانه با محیط، ندارد. برای درک منظور، مثال را از دکتر رضا براهنی نقل میکنم که با جمله ای از صادق هدایت شروع میکند : « [در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را در انزوا میخورد و می تراشد»]. معنای جمله بسیار روشن است، ولی اگر همان معنای جمله را بردارید و آن را به همان تعداد کلمات، اما با کلمات دیگر بنویسید،باز هم معنی را بیان کرده اید؟ مثلاً: "در حیات انسان دردهایی هست که مثل جذام روح را در تنهایی تکه تکه میکند." در ترجمه انگلیسی که حالا جلو چشمم نیست، دقیقاً همین مسئله اتفاق افتاده است. پس بیان هر چیز به هر صورتی بیان ادبی آن نیست ... زبان [ جمله ی هدایت] بسیار ساده است. تکلف ادبی وجود ندارد. ولی انگار زبان درست از شکم مادر زاده میشود. این زبان یک بعد سوم را پیش میکشد، فقط گفتن و گفته شده نیست، طریقه گفتن، انگار مثل بچه ایکه مادر را می شکافد و بیرون میاید ، قرار است برای همیشه آن  زخم را بیان کند، منتها نه با هر بیانی، بلکه با شیوه ی خاص آن بیان. تفاوت ادبی به این میگویند» . سنت و پسامدرنیسم در شعر فارسی.
برای شناخت این نکته در زبان ترکی آذربایجان(ایران) میتوان مثالهایی از ساهر و شهریار و اوختای و حتی از جوانتر ها ذکر کرد. ولی من رسا می یابم به زبان بایاتی ها توجه کنیم. بایاتی ها نه تنها شاهکارهای شفاهی ادبیات ما هستند بل بخشی از آثار ماندگار زبان کتبی و  ادبی-هنری ما را تشکیل میدهند. زبان بایاتی ها ساده، بی تکلف، زاده شده از زبان محیط ، بسیار تراش خورده و هنری ست. و از آنجایی که عمیق ترین احساسها و اندیشه های انسانی را  در بعد هنری بیان میکنند جاودانه اند. به زبان این مثالها توجه کنیم و آنرا با زبان مطالبی که خود سرایندگان در قالب بایاتی نوشته اند مقایسه کنید. بیشتر بایاتی هایی که اشخاص خود نوشته اند شبیه جمله ایست که براهنی از بوف کور نوشته است:

گل گئدک داش بولاغا- سویو سرخوش بولاغا- بیرین من دییم، بیرین سن- تؤکخ قان یاش  بولاغا. * من گئدره م سن قالارسان- میلین کیمه سالارسان- آوارا بوبول کیمی، گولدن گوله گونارسان.* سوگلیر زینی-زینی\ خزل توتوپ اوزونی\ او قدر اؤلموییدیم\ بلکی کؤره یدیم اوزونی.* عزیزیم یاز گؤندر-پاییز گؤندر یاز گؤندر- الده کاغاذ اولماسا-یارپاق اوسته یاز گؤندر.* داغلاری گزدیم گلدیم-داشلارین دوزدوم گلدیم-یاری بیوفا گؤردم- الیمنی اوزدوم گلدیم.* الینده فنار گئدر-باخدیقجا یانار گئدر-بیریار بیوفا چیخسا- عاشیقدا فنا گئدر.

مهم سره نویسی نیست، بل مهم روش «زایاندان» واژه ی عادی در عبارات و جملات است. برای مقایسه میتوان متن بایاتی را به صورت جملات معمولی یا سره،  باز نویسی کرد و با خود آنها سنجید. هیچ کلمه ی سره ای را نمیتوان بجای میل و آوارا، فنا و غیره برگزید که خاصیت زایش آنها را در فضای تصوری جمله ها داشته باشد. این دقیقاً تفاوت بین متن ادبی-هنری با متن روزمره و معمولی - و از دیگر سو با «زبان من درآوردی سره نویسی» غیرقابل فهم است. ما به برخی برابر گزاریها نیاز داریم ولی افراط موجب خرابی زبان و غیرقابل فهم شدن آن میشود. آنچه در مجموع مورد نیاز زبان ادبی-هنری ماست «طرز زایاندن واژه ها و تصاویر و غیره» در جملات و متن اثر است. نه اختراع زبان « سره» و یا «مخلوط». گر چه توجه به برخی برابر گزاریها ضرورت دارد. تفاوت بین زبان روشنفکر و زبان مردم اگر آنها را نسبت به هم «بیگانه» کند ، این دیگر تفاوت نیست بل «تضاد» است ؛ که نه تنها مشکل ما را حل نمیکند بل به مشکلاتمان نیز میافزاید.

کسانی که با ادبیات آلمانی آشنا هستند میدانند فریدریش نیچه در آثار خود دقیقاً همین روش « تازه زایاندن واژه ها» ی معمولی زبان را نه تنها در زبان ادبی، بلکه در عرصه فلسفی نیز بکار گرفته است. همینطور برشت و کافکا و دیگران. مانند کار هدایت در زبان فارسی و کار مردم ما در آفرینش بایاتی ها. 

چرا سی و چند سال است همچنان درجا میزنیم؟

 سی و چند سال است علیرغم ثبوت «موجودیت ادبیات نوین»، تشکیل"انجمن نویسندکان آذربایجان (ایران)" در خارج ، که جایگاه ارزشمند خود را دارند، همچان درجا میزنیم، و هیچ اثر قابل طرحی نیافریده ایم. درصورتی که برای این کار« پایه و منابع » در ادبیات شمال و ترکیه و خودمان، فراهم بود و هست. روی سخنم با قلمزنان داخل مردم است ، نه کسانی که در خارج، دور از مردم میکوشند؛ روشن است، در خارج ، بدون مردم خود، نمیتوان اثر ماندگار آفرید. نویسندگان جهانی که آثار ماندگار در خارج نوشته اند، شرایط ادبیات و نویسندگان ما را نداشتند. مثل ناباکوف و بوریس پاسترناک و امثال آنها. ادبیات آنها جهانی بود، مال ما محلی هم نیست. آنها پخته در میان مردم و ادبیات جهانی خود بودند و پیش از خارج شدن هر کس برای خود غولی بود، ما هنوز یک قلمزن مطرح منطقه ای، فرامنطقه ای نداریم. 

چرا اوختای توانست بعد از ساهر گامهای تازه ای بردارد؟ چرا ساعدی و بهرنگی و براهنی توانستند آثار «مطرحی» بیافرینند؟ نه، مسئله «زبان رسمی» نبود. همچنان که کار اوختای نشان داد. مهمترین و تعیین کننده ترین عامل « شناخت آنها از پدیده ها» بود. نویسنده و هنرمند و شاعر وقتی میتواند اثر قابل طرحی خلق کند که مسلط به این عامل تعیین کنند نیز باشد- در کنار عناصر ضروری دیگر. عامل تعیین کنند اگر در کنار دیگر عناصر کار، از قلم بیافتد نتیجه اش « درجا زنی» ست. ساعدی و بهرنگی و اوختای و براهنی «دانش» شناخت پدیده ها و محیط و جامعه و سیاست و روح انسانها را داشتند؛ اما این دانش در آثار رهروان ادبیات نوین- در طول این سی و چند سال کار- از قلم افتاده، و زخم عمیقی در پیکر ادبیات ایجاد کرده است. به یک نمونه اشاره میکنم :

« شب شعر بانوان آذربایجان»، در کجا و در چه محیطی برگزار شد؟ یا شهریار چرا در شعراش «زبان به تمجید حکومت»گشود؟ اما ساعدی و براهنی این کار را نکردند. شب شعر نشان داد شاعر و نویسنده شناختی از «استقلال خود در دیکتاتوری و دموکراسی» ندارد. اصلاً  شناختی از « مقوله ی کار مستقل » ندارد. 
نه از سیاست چیزی میفهمد و نه از جامعه شناسی. کار با این کمبود ها، با این عدم شناخت پدیده های محیط و جامعه و زندگی، نتیجه ای به جز «درجا زنی» نمی تواند داشته باشد. شناخت علمی-منطقی فنومنها و محیط ، چراغ راه قلمزن در کوشش و خلاقیت  اوست. قلمزن عرصه ادبیات اگر میخواهد چیز قابل طرحی داشته باشد، مجبور است خود را به دانشهای مختلف از جمله جامعه شناسی،اقتصاد،سیاست، روانشناسی، فلسفه و ...مسلح سازد. اساس کار لورکا و نرودا و ناظم حکمت و دیگران در حقیقت همین «دانشها»ست؛ که شناخت درست و نسبی  آنها از پدیده ها را ممکن ساخته است. اگر کافکا جامعه را نمی شناخت متتوانست آثار قابل توجه و بحثی بنویسد؟ هانس ماگنوس این تنس برگر، در عین حال که شاعر و نویسنده است، به عنوان یک اندیشمند نیزمطرح است. گونتر گراس دارانده نوبل ادبیات، شاعر و رمان نویس، در عین حال صاحب نظر درمسایل سیاسی است. واتسلاو هاول نمایشنامه نویس نیز هم همینطور. اینجا نام کامو و سارتر هم قابل ذکر است . در عوض محمود دولت آبادی را بنگرید که فاقد شناخت سیاسی ست و لنگ میزند. منظور از اشاره به این موضوعات جلب توجه قلمزن آذربایجانی به شناخت ابزار لازم کار است. 

متأسفانه باید بگویم مسئله «شناخت پدیده ها» در ادبیات نوین آذربایجان عمدتاً شناختی کاذب و سطحی و « عامیانه و سنتی و دئمی» ست. تنها چراغ کوری که در بیشتر جا ها دیده میشود همان « بینش ناسیونالیسم پنهان و آشکار» است. شب شعر هم در کل یک پدیده ی ناسیونالیستی خجالتی بود. محتوای آنهم همینطور. تنها عنوان کردن « حقوق زن- حقوق فرهنگی- آزادی و ستم و محرومیت و غیره» در شعر و نثر کافی نیست؛ تا زمانیکه مطرح کننده از شناخت علمی این مقولات عاجز است. تا زمانیکه قلمزن در مورد « ادبیات و سیاست» ، « استقلال خود» و «استقلال در دیکتاتوری و دموکراسی»  و غیره، و شناخت این عرصه ها لنگ میزند و تکلیف خود را به درستی تعیین نکرده است نمی تواند حرکت و اثر قابل توجهی داشته باشد. درجا زنی نتیجه ی سناخت سطحی و عدم شناخت علمی از پدیده هاست. مسئله ایست که قلمزن باید قبل از هر چیز آنرا برای خود حل کند. نمیخواهم عمل و پدیده ی «شب شعر بانوان»* را در رابطه با «ادبیات -سیاست» ، مورد توجه و بررسی قرار بدهم که نوشته ی جداگانه ای می طلبد. و به همین اشارات بسنده میکنم.

نمونه برای شناخت پدیده ها: 

دولت state( منظور کابینه نیست):ساخت قدرتی ست که بر مردم کشور تسلط دارد.  فنومن یا پدیده ایست که زاده شده. کجا؟ در جامعه . جامعه چیست؟ و دهها پرسش. دولت کی؟ چگونه؟ و برای چه؟ در جامعه بوجود آمده؟ چه مراحلی طی کرده؟ به کجا رسیده؟ چه عملکردی دارد؟ عناصر ساختار داخلی آن کدام اند؟ چه ارتباط متقابلی دارند؟ نقش منفی و مثبت آن در زندگی انسان و جامعه چیست؟ چه سازگاری و تضادی با محیط و انسان  دارد؟ چگونه میتواند به حیات خود ادامه دهد؟ چگونه و در چه شرایطی میتواند نفی طبیعی و یا نفی مکانیکی شود یا نامیرا است ؟ دولت خاصی که در جامعه ی  ما وجود دارد چه ویژگیها و مشخصات عام دارد؟ زایش و رشد آن چگونه بوده؟  ارتباطش با فرهنگ و سیاست و نویسنده چیست؟ و دهها پرسش دیگر؛ جهت رسیدن به نتایج منطقی در شناخت نسبی آن. متد مورد استفاده در طرح پرسشها برای شناخت این پدیده با عناصر  : تاریخی-تکوینی؛عملکردی یا فونکسیونل؛ و آینده نگری ست (prognostique)؛ که در محموع امکان برخورد نسبی علمی-منطقی را میسر میسازد.

زبان ادبی نوین

 در متن داستان - در گفت و گوها- میتوان صحبتها  را لهجه ای نوشت. در قسمت «راوی» می توان  زبان قلم پیشینیان را با  زبان شفاهی امروزی تکمیل کرده و به کار بست.
نظر زنده یاد صمد بهرنگی که در مجموعه مقالات اش در نقد «دستور زبان ترکی آذربایجانی کنونی» آمده سازنده است. « در زبان کنونی آذربایجان ، ما "با اسب" را "آت ایلهat-ılə" نمی گوییم.
بلکه آتنان at-nanمیگوییم. آت ایله را در نوشته های مانده از دیگران می توان پیدا کرد.» صمد بهرنگی -مقالات. از نظرمن میتوان در جای خود هم اینن را به کار برد و هم  ایله، و مانندهای  آنرا. 
زبان ادبی نوین ما می تواند خود را بر پایه های زبان ادبی قدیمی، کلاسیک، زبان شفاهی امروزی ، نو آفرینی ها ، با توجه به ««اشتراکات» در زبان ادبی باکو و آنکارا استوار سازد. تأکید میکنم بر«اشتراکات»، و نه بیگانگی ها. اما در هر حال معیار اصلی واصالت و استقلال زبان ما «زبان و ادبیات شفاهی» مردم ماست. نوشته هایی که با زبان و روح مردم بیگانه باشند، به درد امروز نمی خورند.

 در زبانهای جهانی هرسال تغییرات  زبانی در فرهنگها درج شده و بروز میشود. زبانهای تحت تبعیض این امکان را ندارند. وظیفه نویسندگان است که تغییرات را در نوشته های خود بیاورند. توجه به « زبان امروزی آذربایجان» که وظیفه اصلی یک نویسنده است، در کل «زبان فلم  قدیمی ها- و دستور زبان قدیمی » را بهم میریزد. و چیز نوی از این میان بیرون میاید که ضرورت زمان ماست. توجه بهرنگی به زبان امروزی و دگر بودن آن با زبان نوشته های پیشین «نوجویی» ارزنده ای ست که لازم است دنبال شود.

 ---------
در پیوند: 
از  آ.ائلیار:
ضرورت استقلال اندیشه و اعتراض هنری درادبیات آذربایجان
http://www.iranglobal.info/node/4425

 شاعر و ناسیونالیسم موجود در آذربایجان(باز بینی شده)
 
http://www.iranglobal.info/node/20687

 هنرمند و تسکین آلام ( باز نویسی شده)
 
http://www.iranglobal.info/node/15331

قره باغ ، اکرم ایلیس لی ( Əkrəm Əylisli) و عشق به انسان
http://www.iranglobal.info/node/15971

*«شب شعر بانوان آذربایجان» با آرم و سرود حکومت یعنی تعظیم به حکومت
http://www.iranglobal.info/node/8698

 زیر طبل حلبیTənikə təbil altında
http://www.iranglobal.info/node/8756

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!