رفتن به محتوای اصلی

تقاص گذشته
29.04.2008 - 15:19

تقاص گذشته

 یک چیزی برای هر دوی آنان فاتح و کارشناس شکنجه مسلم بود هرچند از قانون گرگان پیروی می‌کردند اما هر دو هم می‌دانستند تا زمانیکه تحت عنوان انقلاب و دین به هم وصل هستند و دنیای مشترکی دارند و می‌توانند تحت همین واژه‌ها کینه و خشم خود را بیرون ریخته و با زجر دادن قربانیان، خود را تخلیه کرده و آخرسر هم به رضایت درونی خود برسند و نباید نیروی خود را صرف همدیگر کنند نیروی آنان باید صرف کسانی شود که نمی‌خواهند تابع خواستها و تفکرات حاکم باشند هرچند که در دنیای فعلی ، آدم‌ها داشتن عقاید متفاوت و حتی مخالف را امری عادی تلقی می‌کنند و سخن گفتن با همدیگر را جایگزین کینه و نفرت و دشمنی می‌کنند هرچند این سخن گفتن با همدیگر وقت‌گیر باشد انتخاب خشونت از سوی دیگر صبر و تحمل نداشتن و سریعاً مخالفان را تابع خود ساختن هم هست شاید هم دوری از عقلانیت و تابع خوی غریزی بودن که دریدن و سیرشدن و نهایتاً به لذت حاصل از آن دست یافتن و به آرامش رسیدن باشد. تفاوت بین یک آدمی که عقل و شعور را جایگزین آن ساخته است در همین اصل است. حال هرچقدر هم کارشناس و فاتح مدعی باشند که آنان با دشمنان‌شان مقابله می‌کنند بدون اینکه زحمت اندیشیدن به خود بدهند و اگر کارشناس و فاتح چنین زحمتی به خود می‌دادند و اندکی در مسیر اندیشیدن قدم برمی‌داشتند دیگر لازم نبود این دو، راه پدران خود را ادامه بدهند و عذاب‌های متحمل شده در دوران کودکی را از سوی پدرشان با شکنجه دیگران جواب نمی‌دادند و اگر هم قرار باشد کس و یا کسانی جوابده اعمال پدران آنها باشند باید خود پدران کارشناس و فاتح باشند نه انسان‌هایی که فقط جرم‌شان اندیشیدن است.

 همین تفاوت بین کارشناس و دخترخاله‌اش را و فاتح و قربانی را برجسته می‌کند فاتح و کارشناس تقاص گذشته دردآور خود را از دیگران می‌گیرند درحالی که قربانی و دخترخاله کارشناس می‌خواهند از گذشته غریزی و خودآزاری جمعی فاصله گرفته و راه اندیشیدن را در پیش گیرند اندیشیدن و گفتگو تنها ابزاری هست که میتواند خشونت را از جامعه دور سازد و این را قربانی و دخترخاله فاتح بخوبی درک کرده بودند ‌. اگر کارشناس و فاتح گفتگو و دیگران شنیدن را جایگزین روش‌های ددمنشانه پدرانشان می‌کردند دیگر به شکار پی‌درپی انسان‌ها فکر نمی‌کردند و آخر سر شکنجه کردن بخشی از رفتارشان نمی‌شد و به آن عادت نمی‌کردند. فقط چنین آدم‌هایی شهامت آن راندارند که بپذیرند پریشان‌حال هستند چه خوب می‌شد آدم‌هایی مثل کارشناس و فاتح فقط قدری به اعمال و افکار خود شک می‌کردند و می‌پذیرفتند که دچار خودآزاری و دگرآزاری هستند در آن صورت بخش بزرگی از مشکلات روحی را می‌توانستند پشت‌سر بگذارند. اما فاتح و کارشناس نه تنها چنین نمی‌کنند بلکه با انتخاب مسیری بیمارگونه سعی می‌کنند تمام اعمال خود را توجیه کنند و بگویند قربانی و دخترخاله کارشناس می‌خواهند دین و انقلاب را از ما بگیرند درحالی که قربانی و دخترخاله کارشناس هیچوقت درصدد عوض کردن کارشناس و فاتح که تعدادشان، کم هم نیستند نبودند. آنان فقط اندیشیدن را حق خود می‌دانستند و گفتگو را بر خشونت ترجیح می‌دادند وگرنه چه کسی نمی‌داند که تا آدمی خود نخواهد عوض کردن او نه ممکن است و نه عملی می‌باشد، از همین روی هم قربانی سعی می‌کرد تا از تنها امکان خود که حرف زدن با مردم بود استفاده کرده دیالوگ را بدون هرگونه واکنش خشم‌آلود با اطرافیان خود عملی سازد. قربانی آنقدر ساده‌لوح نبود که نداند آدم حتی با اعضای خانواده خود در یک خانواده نمی‌تواند نظر واحدی راجع به موضوعی داشته باشد چه رسد به اینکه افراد یک جامعه نظر واحد داشته باشند.

 در حالیکه کارشناس و فاتح و سردمداران آنها، ساده‌لوحانه تلاش دارند با تمسک به اعتقادات خود همه را یکسان سازند این یکسان‌سازی ناشی از منافع مشترک و حفظ آن منافع و باقی‌ماندن در دنیای کوچک و محدود خود می‌باشد این تنها اینها نیستند که می‌خواهند کویری را که برهوت تفکر و تکامل بر آن حاکم است به خورد جامعه بدهند، مگر نبودند حاکمانی که همیشه با پوشش دین و ایدئولوژی و یا انقلاب، دسته دسته دیگران را از سر راه برمی‌داشتند تا هم لذت بیمارگونه را به چنگ آورند و هم آن لذت را تا سر حد ممکن حفظ کنند و این خودش از اختلال جمعی ناشی میشود که داراها برای حفظ ثروت و امتیازات خود و دولتمردان برای حفظ مقام خود و امثال کارشناس‌ها برای حفظ سیستم مریض، که همه آنها به قدرت ختم میشود دست به دست هم داده‌اند به نام خدا و دین از این سفره آلوده بهره‌مند می‌شوند و آنان به خوبی واقف هستند که صرفاً حفظ ثروت و قدرت و انتقام که شادی نامحدود نصیب‌شان می‌سازد عامل این وحدت است.

 اگر پدران کارشناس و فاتح به بچه‌های خود شخصیت داده بودند و با آنان با صبر و حوصله سرو کله می‌زدند و برای هر اشتباهی آنان را با کمربند چرمی تنبیه نمی‌کردند و اگر آنان رفتار ددمنشانه را طبق اعتقادات خود به بچه‌های خود منتقل نمی‌کردند، یک جامعه در این ابعاد وسیع شکنجه‌گر تولید نمی‌کرد و اگر هم شکنجه‌گرانی بودند دیگر بوسعت یک جامعه نمی‌بودند. قربانی می‌دانست که متهم کردن رژیم و صحبت درباره آن تمام کار نیست، هیچ حکومتی به تنهایی مسئولیت اعمالش را نمی‌پردازد، چرا که تا زمینه‌های چنین تفکری در خود جامعه موجود نباشد هیچ حکومتی هم قادر به کنترل آن جامعه نخواهد بود مگر نبود رژیم سابق با آن ادعای تمدن بزرگ که گوش دنیا را کر کرده بود. قربانی بیاد می‌آورد همین رژیم در مدارس، رسماً تنبیه بدنی دانش‌آموزان در سراسر کشور رسمی کرده بود. معلمان یک جامعه حکم شکنجه‌گر را پیدا کرده بودند. نه جامعه و نه خود معلمان و نه آن وزیران فارغ‌التحصیل غرب اعتراضی نکردند، چرا که همه پذیرفته بودند. که تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو نر. وقتی این اعتقاد عمومی باشد، باقی فاجعه را می‌شود حدس زد. امروز اگر فاتح و کارشناس با کابل به جان انسان‌‌ها می‌افتند این اعمال آنها یک شبه پدید نیامده است، آنان از سیارات دیگر هم نیستند از همین جامعه سربرآوردند آنان همه چیز را چنان می‌خواهند ببینند و بشنوند که آنان دوست دارند در حالیکه امثال قربانی خیلی راحت می‌گویند در هر اعتقادی که هستی باش، اما اعتقاد خود را به من تحمیل نکن و تو وکیل و وصی خدا هم نیستی که مرا به خاطر فکرم مجازات کنی ولی کیست که این عبارت ساده را درک کند و براحتی قبول کند. عده‌ای از اطرافیان قربانی، فقط به خاطر چنین عبارتی تشنه به خون او بودند و وقتی خبر دستگیری او را شنیدند بظاهر همدردی کردند در درون خود شادمان از سرنوشت او بودند. بعد هم هر کدام سعی کردند با حکایت داستانی که اصلاً اتفاق نیافتاده بود او را غول بی‌شاخ و دمی کنند که براستی هر شنونده‌ای فکر می‌کرد قربانی جنایتکاری بزرگ و خائن وطن بوده است وقتی اخلاقیات از هر نوع خود می‌میرد جای همه چیز عوض می‌شود. شکنجه‌گر قهرمان می‌شود و قربانی وطن‌فروش می‌گردد، دروغ جای حقیقت را می‌گیرد و اینقدر تکرار می‌شود که اگر دروغ گفته نشود، همه چیز حالت طبیعی خود را از دست می‌دهد و خودفریبی فراگیر می‌شود. همین‌ها باعث شده که جوانانی چون قربانی از این فرهنگ کپک‌زده خواستند دور شوند، دنیای دیگری را تصور کنند اما کارشناس‌ها و فاتح‌ها جواب دادند: نه در همان گنداب باید بمانید. قربانی‌ها گفتند: حال که شما می‌خواهید در گنداب بمانید، پس بمانید از ما چنین توقعی را نداشته باشید و جواب شنیدند: یا گنداب یا شکنجه و مرگ. مرگی که هیچکس حق تحمیل آن را به کسی ندارد. درحالی که مرگ گفتن و جان ستاندن از رفتارهای آن جامعه است. بگذار هزاران هزار به مرگ محکوم شوند مهم این است که در عذاب دسته‌جمعی انسان‌ها، عده‌ای دیگر از خلایق لذت را هر روز و هر هفته مزه کنند بدون اینکه با این مظلومان همدردی کرده باشند همین لذت خلایق که سر سفره شام در پای تلویزیون و تاخرخره خوردن و اعترافات محکومان را تماشا کردن نصیب شان میشد نصیب فاتح و کارشناس هم میشد که ترتیب دهندگان این شوی جندش آور بودند بخاطر همین هم بود وقتی فاتح با زوجه خود روبرو شد که نه او را تا به حال دیده بود و نه احساسی نسبت به او داشت فردیت و منیت و تمام آن احساس و غرور و عشق انسانی را فدای شکنجه گر بودن و لذت آن نمود حتی اگر خودآزاری هم بشود به آن نام نهاد برای فاتح تفاوتی نمی‌کرد فاتح و جامعه‌ای که او به آن تعلق دارد، نمی‌توانند از دنیای انسانی و معمولی لذت ببرند، لذت آنان در رنج دیگر نهفته است و این لذت در محدوده ایران نماند بلکه در آنسوی اقیانوسها هم ، حاکمان این سیاره آغشته به خون و جنایت ، آنانی که خود را بسیار مدرن و اومانیست میدانستند پا به پای حاکمان وطنی شادمان گشته و از نابودی انسانها و از لذت آن بهره مند شدند و این دو هر چند رضایت خود را با رفتار متفاوتی بروز دادند یعنی حاکمان وطنی در بارگاه خدایشان زانو زده نماز شکر بجا آوردند در حالیکه در دورستها ، آنسوی اقیانوسها ، از ما بهتران جام شراب شان را بالا برده و جرعه ای را مزه کرده و پیروزی جلادان وطنی را پیروزی خود اعلام کردند و بدین سان از قتل عام انسان ایرانی ، جهانی خود را شادمان ساخت.

 فاتح برای اینکه این لذت را، وقفه در آن پدید نیاید، زوجه خود را وارد بخش زنان خبرچین کرد با مشغول کردن او، هم از شر او خلاص شود و هم هر وقت به همنشینی احتیاج باشد با کسی صحبت و درددل کند. بالاخره فاتح هم به هم‌صحبت احتیاج داشت و چه کسی بهتر از زوجه خودش.

 زمان زیادی طول نکشید که این دو به هم عادت کردند، ساعت‌ها صحبت راجع به کارهایشان آن دو را از همدیگر راضی می‌کرد و فاتح هم دانسته‌های خود را با حوصله به زوجه خود انتقال می‌داد، زوجه او هم چون فاتح هر روز بیشتر از پیش تبحر خود را در جمع کردن خبر به نمایش می‌گذاشت آن دو با اینکه اوایل ازدواجشان با هم خوب نبودند اما زرنگی و آیند‌ه‌نگری او باعث شد تا همه چیز به حالت عادی برگردد. درست است که فاتح از صدا و چهره زوجه خود دلخوشی نداشت و می‌خواست قیافه زنش مثل هرچیز دیگر طبق دلخواه او باشد ولی مهارت خاص زوجه در زمانی اندک رفتار فاتح را عوض کرد و هرچند چهره زوجه فاتح می‌توانست ترحم‌انگیز باشد ولی نهاد او دقیقاً شبیه فاتح بود، فاتح اگر انتقام را منبع الهام خود ساخته بود زوجه او نفرت از همه چیز و همه کس را که برتر از خود می پنداشت پایه رفتار خود قرار داده بود.

 بخش 9

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.