از سوی دیگر جذب افرادی چون بیوه جنگ که باید زندگی غمبار خود را ادامه میدادند و با درد و رنج خود کنار میآمدند از تخصصهای حاکم شرع بشمار میرفت انگشت گذاشتن او به افرادی که خود زمانی قربانی جامعه و بدتر از آن والدین خود بودند و حالا به یکباره میدان دادن به چنین افرادی، به غیر از این است که خود حاکم شرع هم یقینا دچار چنین گذشتهی اسفباری بوده است. بیوه که حالا خود تبدیل به ماشین وحشتناک خبرچینی و قربانی کردن دیگران شده بود .
آنچه مسلم است در پس این حرکات، هیچ منطق و درک شعورمندی نهفته نبود بلکه صرفاً خالی کردن عقدههای انباشته شده ای بود که داشتند خود را بروز میدادند و حالا که زوجه فعلی فاتح از آن شرایط غیرانسانی کودکی قدم به این دنیای وحشتناک گذاشته است شاید توان درک این همه پیچیدگی زندگی را نداشت ولی هچکدام از اینها توجیه گر ایفای نقش جاسوس و حتی شکنجهگر بودن را نمیتوانست بکند هر انسانی وقتی به سن بلوغ رسید میتواند راه خود را با تمام بدیها و خوبیهایش انتخاب کند و حتی اشتباهاتی مرتکب شود اما جاسوس و شکنحهگر بودن را نمیشود بپای نادانی گذاشت. هر چند زوجه فاتح میتواند مدعی شود که او هیچچیز را نمیتوانست از همدیگر تشخیص دهد اما صرف داشتن چهر نامعمول که تازه آن هم قابل سئوال است، چرا که هر کس اگر خود را آنطوری که هست آنطوری هم بپذیرد و فرم خیالی و رویایی برای خود تصور نکند و در عالم واقعی زندگی کند و بگذار دیگران هر چه بخواهند بگویند و دیگران نباید تقاص چهره ناخوشایند او را پس بدهند ، مهم این است که آدم خود با خودش کنار بیاید و گرنه در این دنیا بیش از شش میلیارد انسان شاید همه مدعی برتری از دیگران هستند، بگذار باشند. مهم این است که شکنجهگر نباشند این آن چیزی است که زوجه فاتح نتوانست آن را درک کند بلکه سعی کرد زخمهای خود را با زخمی کردن دیگران التیام بخشد آن هم در محدودهای بسیار تأسفبار که نه ابتدا داشت و نه انتها. و وقتی هم که مرد صیغهای او که همان حاکم شرع باشد به او پیشنهاد ازدواج با یک مأمور امنیتی را داد البته بشرط اینکه این مامور امنیتی از جریان صیغه و روابط آنها خبردار نشود، بیوه جنگ همه چیز را با کمال میل پذیرفت و نه تنها پذیرفت بلکه خوشحال هم شد چرا که حالا او میتوانست زهر خود را به هر کسی که بخواهد بریزد و زن کارشناس هم دست کمی از زوجه فاتح نداشت، منتها عقده زوجه فاتح سردرازی داشت که ناپیدا بود یعنی وارد قماری شدن به بهای جان انسانهای دیگر که هیچوقت بخشودنی نیست. زوجه فاتح برخلاف مظلومیت و بیاعتمادی نسب به خود که دچارش شده بود حالا به یکباره تبدیل به آتشپارهای شده بود. زمانی در انزوا و حالا در تحرک بیسابقه که تمام بدبیاریها را در کوتاه مدت جبران کردن و همین او را نخود هر آشی کرده بود او میخواست همه چیز باشد در هر جلدی فرو رود و هیچ مرزی هم برای این قدرتطلبی نمیشناخت مرز او جائی بود که امثال حاجآقای قاضی القضات به او تذکر میدادند و البته با سابقهای که او و حاکم داشتند این مرز هیچوقت گوشزد نشد و زوجه فاتح روز به روز حریص تر از قبل بیرون ریختن عقدههایش را انجام میداد و این عمل بخشی از رفتار جدائیناپذیر او شده بود.بیوه جنگ اگر تا حالا از همه چیز بیخبر بود ولی گمارده شدن او به خبرچینی از زنان و دختران سیاسی که در آن جو التهاب هنوز فعال بودند و رژیم هنوز نتوانسته بود علیرغم شروع جنگ همه چیز را به کنترل خود درآورد، فرصتی بینظیر نصیب او شده بود تا با گوش دادن به سخنان این زنان و خواندن نشریات آنان، صف خود را مشخص کند و اگر چنین هم نکرد حداقل میتوانست از اعمال انسانفروشی دستبردارد اما او چنین نکرد بلکه گاهی در لباس زنان محجبه و گاهی در لباس زنان سیاسی که شامل شلوار سربازی و کفش کوه بود و کولهای به همراه داشت به محل تجمع این زنان سرمیزد و حتی با آنان به کوه هم میرفت گوئی که یکی از آنان شده است.
هر انسانی در زندگی دچار اشتباه میشود و همراه آن فرصتهایی دست میدهد خود را تصحیح کند و اشتباهات و کمبودهای خود را جبران کند این بهترین امکانی است که نصیب آدمی میشود اما بیوه جنگ علیرغم این فرصت سعی نکرد از آن استفاده کند بلکه سعی کرد قدم در جادهای بگذارد که امتداد و ختم آن بدنامی بود. او نخواست و یا نتوانست لایق این همه محبت و احترام از سوی زنان و دختران فعال سیاسی باشد و نخواست درک کند تفاوت رفتار اینان با جامعه نسبت به خودش چقدر متفاوت و انسانی است و باز او نخواست خود را از دست عقدههایش رها سازد و راه زندگی شرافتمندانه را در پیش گیرد در حالی که او سعی میکرد با تقلید از لباس پوشیدن زنان سیاسی، خود را به شکل آنان دربیاورد تا هر چه بیشتر، اطلاعات جمع کند و اعمال ننگین خود را استتار کند از سوی دیگر در جلسات دیگر با ماسکی دیگر، کاملاً به جلد دیگری درمیآمد و فقط چشمان او را میشد دید، انگار تازه از حاجیه شدن آمدن است گریههای بلند در دعاهای ندبه و کمیل و دیگر مراسم، او را از هر کسی شاخصتر میکرد و او به هیچ یک از این حالتهای متفاوت به دیده شک نمینگریست و همه را بجای خود طبیعی میدانست به معنی دیگر خود او شانس انسان بودن را از دست داد بود و جای خود را در پیش حاجیآقاها و مأمورین امنیتی انتخاب کرد بود. انتخاب او نه تنها ناآگاهانه نبود بلکه کاملاً حساب شده بود او جانب قدرتمندان را انتخاب کرده بود در حالی که زنان فعال در تجمعات خود بدرستی همه چیز را از سیر تا پیاز بحث و گفتگو و تشریح میکردند و ساعتها راجع به هر مسئلهای بحث مینمودند حتی خود بیوه جنگ هم در این بحثها شرکت فعال داشت ولی این شرکت فعال نه به معنی کسب آگاهی، بلکه کسب اطلاعات شخصی افراد بود تا بر علیه آنان استفاده شود. او نه تنها دیگران را فریب میداد بلکه قبل از همه خود را فریب داده بود. مگر زندگی یک انسان چقدر طول میکشد که آدم بخواهد آن را چنین نفله کند انسان یا مسئولیتی برای خود قائل است آن را متمدانه انجام میدهد، یا میخواهد زندگی آرام و گیاهی خود را ادامه دهد، ولی او چنین نکرد یکی از بدترین حالتها را انتخاب کرد در رنج دیگران خود را خوشبخت احساس کردن، اعمال او را تنظیم میکرد. در تنظیم این اعمال ارزش خود را بعنوان یک انسان در حد بستههای برنج و روغن پائین آورده بود. البته کم نیستند کسانی که هیچوقت نخواستند علیرغم پیبردن به واقعیتها خود را تغییر دهند. تنها کافی بود این افراد به اعتقادات خود به دیده شک بنگرند و دیگران را نیز چون خود گوش فرا دهند اما چنین نشد وشایدهم نخواهد شد.
نمونه بیوه جنگ که قطره ای از دریای پستی و زیر پا نهادن تمام مشخصات انسانی است بخشی از انسانها ی جامعه را چنان فرا گرفت که گویا ویروسی همه گیر جامعه را به تسخیر در آورده است . اینان در رذالت آنچنان پیش رفتند که در نابودی انسانهای غیر خودی حتی مسابقه گذاشته بودند تعداد افراد لو رفته و دستگیر شده توسط خود را ، کارنامه درخشان خودشان محسوب میکردند و آنرا با لذت بیمارگونه و با آب و تاب برای همدیگر نقل میکردند و اینان بودند که جامعه را از هرکسی که نشانی از شعور و انسانیت داشت تهی ساختند و از اینکه خود نمیتوانستند چنین باشند نابودی آنها را در پیش گرفتند .
چنین بود که مفلوکانی که توان درک زمان را نداشتند و همه چیز را آنچنان میخواستند که نه اقتضای زمان بلکه باب مرام آنها بود شروع به تسویه وحشتناکی به وسعت ایران کردند آگاهترین و پرشور ترین انسانها را از جامعه خالی ساخته تا در برهوت مورد قبول خود به حیات ننگین خود ادامه دهند در نتیجه این تسویه خونین ، سفره ای رنگین و پر بها در آرامش برای خود پهن نمودند تا هر بی وجدانی را دور آن جمع کنند که خیلی زود هم دار و دسته اوباشان ، خود را به آن سفره رساندند و گله ای از عقده ایها ، متعصبین ، پریشان حالها و ثروت اندوزان دور هم جمع شدند تا جنایت خود را تحت عنوان انقلاب و دین توجیه سازند . مرز این ددمنشی بی همتا از چارچوب ایران فراتر رفت و گله ای از گله موجود را که تعدادشان نیز به وفور بود به سراسر گیتی روان ساختند تا انسان ایرانی را که از دستشان فرار کرده بودند شکار کنند و چنین هم کردند . همان گونه که در داخل ایران هزاران انسان را در سکوت و تماشای دیگران سلاخی نمودند به همان ترتیب نیز در خارج از ایران در سایه دلارهای حاصل از نفت و بذل و بخشش آن ، خارجیها را نه تنها به سکوت واداشتند بلکه در جنایت خود ، آنان را نیز همراه خود ساختند به این ترتیب نه تنها انسانها را به سلاخی کشبدند بلکه انسانیت را در روح و روان ایرانی نابود ساختند .
قسمت یازدهم ،
پایان فصل دوم از مجموعه « چرا و چگونه وارث جهنم شدیم »
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید