رفتن به محتوای اصلی

نامه‌های زندان: منیره برادران
26.01.2012 - 16:44

شنبه, 10/17/1390 
http://persianbok.files.wordpress.com/2011/06/d985d986db8cda98d987-d8a8d8b1d8a7d8afd8b1d8a7d9861.jpg?w=645
منیره برادران -


سعید ملک‌پور در نامه‌ای از زندان، دستگیری و بازجویی‌اش را شرح می‌دهد:
 
"اکثر اوقات شکنجه‌ها به صورت گروهی انجام می‌گرفت و در حالی که چشم‌بند و دست‌بند داشتم چند نفر با کابل، چماق، مشت و لگد و گاهی شلاق ضرباتی به سر و گردن و سایر اعضای بدنم می‌زدند. این کار‌ها به منظور وادار ساختن من به نوشتن آنچه توسط بازجویان دیکته می‌شد و اجبار به بازی کردن نقش در مقابل دوربین طبق سناریو دلخواه و نوشته شده توسط آنان می‌بود. گاهی شکنجه‌ها توأم با شوک الکتریکی بود که بسیار دردناک بوده و تا چند لحظه پس از آن امکان حرکت نداشتم. یک‌بار در اواخر مهرماه ۱۳۸۷ هم مرا در حالی‌که چشم‌بند به چشم داشتم برهنه کرده و تهدید به استعمال بطری آب کردند."

و در نامه عاطفه نبوی از اوین، پاییز ١٣٨٨ می‌خوانیم:

"اینجا زمانی غمگین، مبهوتی که سهیلا قدیری در اوج ناباوری اعدام می‌شود و صبح روز اعدام همه آرام و بی‌صدا، با موهای ژولیده و چشم‌های ورم‌کرده و هر از گاهی سیاه از ریمل‌ها و خط چشم‌های ریخته شده و سیگارهای پیاپی، بی‌خنده و شوخی و دعوا می‌ایستند تا شمرده شوند و سرمای صبح پائیز استخوان‌سوز می‌شود. زمانی که ترس را در چشمان زیر حکمی‌هایی می‌بینی که در روزمرگی زندان آنچه را که انتظارشان را می‌کشید فراموش کرده بودند. و زمانی شادمانه می‌خندی که زنان و دختران شاد و لوده در جشن دهمین روز تولد کودکی که مادرش مظنون به قتل است می‌رقصند و ترانه‌های کوچه بازاری می‌خوانند! و یا قصاصی از بند رسته‌ای که به هیأت مردگان با رضایت شاکی از پای چوبه دار و گویی از سرزمین مرگ بازگشته و با سلام و صلوات و در میان اشک‌ها و آغوش‌ها به بند باز می‌گردانند!"

    عاطفه نبوی - صبح روز اعدام همه آرام و بی‌صدا، با موهای ژولیده و چشم‌های ورم‌کرده و هر از گاهی سیاه از ریمل‌ها و خط چشم‌های ریخته شده و سیگارهای پیاپی، بی‌خنده و شوخی و دعوا می‌ایستند تا شمرده شوند

شبنم مدد‌زاده در نامه‌اش ماجرای دادگاه رفتن خود و برادرش را توضیح می‌دهد:

"دادگاه با حضور نماینده دادستان و بازجوهای اطلاعات برگزار می‌شود. کیفرخواست خوانده می‌شود. اتهامات محاربه و تبلیغ علیه نظام... در مقابل این اتهامات اجازه دفاع از ما سلب می‌شود. در مقابل دفاعیات فرزاد که من در مراحل بازجویی شکنجه شدم، مرا مورد ضرب وشتم قرار دادند، قاضی آثار شکنجه را می‌خواهد! و این در حالی است که یک سال از بازداشت ما می‌گذرد. در طول یک سال هر زخمی التیام می‌یابد الا زخم روح! اما کیست که آن را بشنود یا ببیند؟! در مقابل اعتراض ما قاضی جواب داد مشت و لگد که شکنجه محسوب نمی‌شود. دروغ می‌گویید! شما منافق‌ها همه اینطوری هستید! این چنین بود که قاضی، قضاوت نکرده رأی صادر می‌کرد و این به یقین‌ات می‌رساند که در وجدان قاضی تنها تصویری از دغدغه عدالت کشیده شده است. بازجو‌ها هم در عین نمایش قدرت نه تنها از جانب خود بلکه از جانب تمامی همکارانشان ادعا کردند که هیچگونه شکنجه و هیچ ضرب وشتمی در بازداشتگاه صورت نمی‌گیرد... داگاه تمام می‌شود و قاضی اعلام می‌کند که تا هفته آینده حکم صادر می‌شود. می‌دانیم همه چیز از پیش روشن است و حساب شده و پرده در لحظه‌ معلوم فرو خواهد افتاد. تنها چیزی که راضیمان می‌کند این است که بالاخره بعد از یک سال دادگاه تشکیل شد."

نامه‌های اعدام‌شدگان

نامه‌های فرزاد کمانگر از زندان مانند زندگی او در تاریخ ماندگار می‌مانند. او آموزگار، فعال سیاسی و اهل قلم بود. نامه‌های او زبان ادبی و شعرگونه دارند و سرشار از جلوه‌های طبیعت‌اند. او حتی در نامیدن مخاطبش از طبیعت و اسطوره بهره می‌گیرد.

"به ققنوس‌های دیار ما - نازنینم سلام، روز زن است،‌‌ همان روزی که همیشه خدا منتظرش هستم. در این روز به جای دستان مهربان تو، شاخه گل نرگسم را آراسته خیال پریشان‌تر از گیسوانت می‌نمایم. دو سال است که دستانم نه رنگ بنفشه به خود دیده است و نه عطر گل یاس (...) نازنینم نه صدای آوازم را می‌شنوی و نه می‌توانم شمعی برایت روشن نمایم، اینجا ارباب «دیوار‌ها» شمع‌ها را نیز به زنجیر می‌کشد شاعر هم نیستم تا به مانند آن پیر عاشق به کالبد باد، روح عشق بدمم تا نوازشگر جامه تنت باشد..."

جایی خطاب به دانش آموزانش در روستاهای کردستان می‌نویسد:

"بچه‌ها سلام، - دلم برای همه شما تنگ شده، اینجا شب و روز با خیال و خاطرات شیرینتان شعر زندگی می‌سرایم، هر روز به جای شما به خورشید روز به خیر می‌گویم، از لای این دیوارهای بلند با شما بیدار می‌شوم، با شما می‌خندم و با شما می‌خوابم. گاهی چیزی شبیه دلتنگی همه وجودم را می‌گیرد. رفیق، هم‌بازی و معلم دوران کودکیتان/ زندان رجایی شهر کرج/۹/۱۲/۱٣٨۶"

     خدیجه مقدم: دلم می‌خواهد همه مردم بدانند که شیرین علم هولی را که دیروز ١٩ اردیبهشت ٨٨ اعدام کردند، بی‌گناه بود. (عکس: شیرین علم هولی)

و جایی به معلمان دربند می‌نویسد:

"این روز‌ها نیازی نیست برای سرودن یک شعر دور دنیا راه بیفتی تا ببینی کجا قلبت به درد می‌آید یا کجا تراوش قلم به فریادت می‌رسد، برای گرفتن یک عکس دیگر نیازی به سرک کشیدن به فلان نقطه بحران‌زده دنیا نیست، برای خواندن یک آواز یا ساختن یک آهنگ نیاز به لمس درد و رنج مردم فلسطین و عراق و افغانستان نیست، نت و ضرب آهنگت را می‌توانی با ضربان قلب مادران نگران این شهر هماهنگ کنی، صدای سنج و طبل آن را همراه با فرود آمدن «چوب الف» بر سر و گرده این مردم هم وزن کنی.... این روز‌ها هوای تموز ناجوانمرده خزانی شده، حکایت بیابان کردن جنگل است، می‌توان همه چیز را دید حتا اگر «تلویزیون کور باشد»، می‌توان همه چیز را شنید حتا اگر «رادیو هم کر باشد»، می‌توان ناخوانده‌ها و نانوشته‌ها را از لای سطور سیاه روزنامه فهمید حتا اگر «روزنامه هم لال شده باشد»، می‌توان همه چیز را لمس و درک کرد حتا اگر پیرامونت را دیوارهایی به بلندا و ضخامت اوین فرا گرفته باشد... این روز‌ها دیگر تنها در کوچه پس‌کوچه‌های شهرمان پرسه نمی‌زنم. دلم در میدان هفت تیر و انقلاب و جمهوری می‌تپد، در دستم شاخه گلی است تا به مادران داغدار این شهر نثار کنم./ زندان اوین، ۱۴ آذر ۱۳۸۸

و فرهاد وکیلی، زندانی کرد دیگر در اوین می‌نویسد:

"یاد اولین روزهای انتقالم به ۲۰۹ را زنده می‌کرد. زمانی که پس از تحمل سخت‌ترین اعمال غیر انسانی اداره اطلاعات در سنندج برای تشدید فشار به اینجا منتقل شدم. با افرادی به عنوان کار‌شناس روبه‌رو شده و آنان پرونده پرافتخار خود را که حکایت از سال‌ها بازجویی‌هایشان بود را برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر برای من تعریف کرده تا من باور کنم در این مکان هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی را برای خود نگه دارد... روز‌ها و هفته‌ها و ماه‌ها تحمل سلول انفرادی، فشار همیشگی بازجویی و بی‌خبری از خانواده و دنیای بیرون از زندان فرصتی را برایم خلق کرد تا بتوانم بر خود و آنچه ایده‌آل وآرمانم بود فکر کنم. من باور کرده‌ام که گاهی اوقات سکوت تأثیری را خواهد داشت که بسیاری از میتینگ‌ها وتجمع‌ها و تحریر مقالات احساسی نمی‌توانند آن‌گونه تأثیری را داشته باشند. در طول مدت زندان بار‌ها خواستم بنویسم و بار‌ها نوشتم. ابتدا نوشتن سخت بود و در ‌‌نهایت از آنچه که صفحه کاغذ را سیاه کرده بود، احساس رضایت نمی‌شد. همیشه می‌دانستم در این نوشتن‌ها چیزی کم است آن هم یک مورد بسیار اساسی بود. من باید به آنچه می‌گفتم و می‌نوشتم خود ایمان داشته باشم که در غیر این‌صورت خود را فردی سست‌عنصر و خائن به تمامی ارزش‌ها می‌دانستم."

    بهمن احمدی امویی:"می‌گویند زندان اوین در دهه چهل شمسی ساخته شده است. و ما، یعنی تمام ساکنان گذشته و حال این زندان، انگار با هم در یک زمان در آن بوده‌ایم، هر گوشه‌اش یاد و خاطره‌ای باید نهفته باشد. می‌نشینم و روی آجرهای سردش دست می‌کشم. شاید چیزی احساس کنم."

از شیرین علم هولی دو نامه در دست است. نامه اول شرح شکنجه و فشار‌ها است و نامه دوم دادخواستی است علیه بی‌عدالتی‌هایی که بر او رفته است. این نامه‌ها سندی است مهم بر جنایت‌های جمهوری اسلامی و نیز نشان مقاومت او:

"من در اردیبهشت ١٣۶٧ در تهران توسط تعدادی از مأموران نظامی و لباس شخصی دستگیر شدم و مستقیماً به مقر سپاه منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هر گونه سؤال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند. من در مجموع ٢۵ روز در سپاه ماندم. ٢٢ روز آن را در اعتصاب غذا به سر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجه‌های جسمی و روحی شدم. بازجو‌ها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آن‌ها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پا‌هایم می‌کوبیدند. من حتا در آن زمان به راحتی نمی‌توانستم فارسی را بفهمم و صحبت کنم. زمانی که سؤال‌‌هایشان بی‌جواب می‌ماند، باز مرا به باد کتک می‌گرفتند تا از هوش می‌رفتم. صدای اذان که می‌آمد برای نماز می‌رفتند و تا زمان بازگشتشان به من فرصت می‌دادند به قول خودشان فکر‌هایم را بکنم و زمانی که بازمی‌گشتند، دوباره کتک، بی‌هوشی، آب یخ و ... /شیرین علم هولی، بند نسوان اوین، ٢٨/١٠/١٣٨٨"

و در نامه دوم به تاریخ ١٣ اردیبهشت ١٣٨٩، پنج روز قبل از اعدام می‌نویسد:

"دوران زندانیم وارد سه سالگی خود شده است، یعنی سه سال زندگی زجرآور پشت میله‌های زندان اوین، که دو سال از آن دوران زندان را بلاتکلیف بدون وکیل و بدون وجود داشتن حکمی مبنی بر قرار بازداشتم گذراندم. به من می‌گویند بیا و کرد بودنت را انکار کن، پس می‌گویم: اگر چنین کنم خودم را انکار کرده‌ام"

فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، علی حیدریان، شیرین علم هولی و مهدی اسلامیان در روز ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۹ اعدام شدند.

خبر اعدام آن‌ها خیلی‌ها را در ماتم برد. در کردستان مراسم بزرگداشت برای آن‌ها برگزار شد، به یاد فرزاد کمانگر روز ۱۹ اردیبهشت روز معلم آزاده نام گرفت و نوشته‌های زیادی درباره او منتشر شد. کسانی که در زندان اوین با شیرین علم هولی هم‌بند و هم‌سلول بودند، در رثای او و از خاطراتشان با او نوشتند. سیلوا هارطونیان شیرین را فرشته نگهبان نامید.

خدیجه مقدم نوشت: "دلم می‌خواهد همه مردم بدانند که شیرین علم هولی را که دیروز ١٩ اردیبهشت ٨٨ اعدام کردند، بی‌گناه بود... شیرین را از نزدیک شناخته بودمش. با هم همسفره شدیم و هر روز در حیاط زندان همراه هم قدم زدیم، درد دل کردیم، بحث کردیم، با هم آواز خواندیم، خندیدم، گریه کردیم و به هم امید دادیم که دنیا اینجور نمی‌ماند، دنیا تغییر خواهد کرد زندگی ما هم تغییر خواهد کرد."

و نگین شیخ الاسلامی: "از تیر ماه، هنوز یک ماه از دستگیریم نگذشته بود که شیرین را به بند من آوردند، فقط پوست و استخوان بود. از بس شکنجه شده بود نای حرف زدن هم نداشت. ریه‌هاش خونریزی کرده بود، مرتب دوچار شوک می‌شد... در حیاط بند، در میان لباس‌های شسته‌شده‌ سیلوا بر روی طناب، صلیبی را که خود آن را درست کرده بود، به یادگار برای سیلوا بر جای گذاشت. او به سیلوا نشان داد در کشوری که اقلیت‌ها را نادیده می‌گیرند و در میان زندانی که زندانبانان آن سیلوا و مهوش و فریبا را نجس می‌دانند و به عقایدشان بی‌حرمتی می‌کنند، او از میان سلول‌های آهنی و دیوارهای خاکستری هدیه‌‌ای از صلیب برای او به یادگار می‌آورد."

به رغم دستگیری‌های وسیع بعد از ٢٢ خرداد ۸۸، هنوز اما، نوشته‌هایی که جنبه خاطره‌نویسی داشته باشند، از زندان این دوره بسیار اندک است. سایه زندان در بیرون از زندان هم حی و حاضر است و بی‌انتها. زندان مخوف و مخوف‌تر‌ شده است.‌گاه انسان قادر نیست درد و سوزش زخمی را که هنوز باز و ترمیم نیافته است، توصیف کند. شاید زمان لازم است تا کسانی که این دوره سیاه را از سرگذرانده‌اند و کسانی که هنوز در زندان هستند با احکام حبس‌های طولانی، بتوانند از تجربه‌های پردردشان بنویسند.

در بین اندک زندان‌نگاری‌های دوره اخیر، نامه بهمن احمدی امویی که به تاریخ آبان ۱۳۹۰ از زندان به همسرش ژیلا بنی یعقوب نوشته، تصویری از زندگی زندان را به‌دست می‌دهد. او می‌نویسد که در اتاق ۹، بند ۳۵۰ اوین، ۱۸ نفر با هم زندگی می‌کنند. در همین نامه کوتاه ما با ترکیب زندانی‌ها، بازی‌های جمعی، دلتنگی‌ها و حس‌های زندانی‌ها آشنا می‌شویم. او تسلسل زندان را در دیوارهای اوین می‌بیند و می‌خواهد که آن را حس کند.

"می‌گویند این زندان در دهه چهل شمسی ساخته شده است. و ما، یعنی تمام ساکنان گذشته و حال این زندان، انگار با هم در یک زمان در آن بوده‌ایم، هر گوشه‌اش یاد و خاطره‌ای باید نهفته باشد. می‌نشینم و روی آجرهای سردش دست می‌کشم. شاید چیزی احساس کنم."

در همین زمینه:
::مقالات منیره برادران پیرامون زندان‌نگاری‌های زندانیان سیاسی در دفتر خاک، رادیو زمانه::

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

اقبال اقبالی
http://radiozamaneh.com/

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.