رفتن به محتوای اصلی

تصویر/برای دلارا دارابی
23.04.2009 - 16:52

 شبی خورشید را در خواب دیدم

تویی تعبیر وُ این خوابیست روشن

«خواجو کرمانی»

 خنده اش جادوی عشق

با سرانگشتش چو گلبرگِ بهار

چرخِ دیگر زد قلم

بر بوم، آزادی نوشت

رنگدانه در تَعَب

می تراود همچو تب

از در وُ دیوارِ سردِ این حصار

چشم بستم باز این تصویرِ کیست!

در تلألؤ در تَلالا

رقص رقصان روشنا

بر کتابِ نابِ آب

پشتِ پلکِ پُر شکنجِ لحظه ها

رازِ بیزارِ نگاه

نقش می بندد مقابل هولِ آه...

در شبِ تشویش باغِ شبنمی

خوانده در تاریکنا

دستِ افسوس به هم ساید ماه:

حکایت کرده با دل از رهِ دور

فتادی در سیه چاله چرا خور!

چه سازی چاره ی این ظلمتِ محض

ازین چَه چون برآیی شوکتِ نور!..

دل آرا وُ دل آراما!

تویی اِستاده هر سو در تماشا

مخواب ای غنچه ی نشکفته در غم!

به پرچین ها پرِ بشکسته دارد

هزاران رنگِ رؤیای کبوتر

مخواب ای لاله ی تر!

نگاهت شعله ای افکنده بر،

شامِ مشبک

همه مشاطه ی زشتی ست در سِحرِ ستمگر

ز هم پاشد مگر

از کِلکِ تدبیرِ تو یکدم

خیالِ ترس وُ تندیسِ مترسک

چشم بستم باز این تصویرِ کیست...

 2009-04-23

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تَلالا= آواز

خور= خورشید

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.