رفتن به محتوای اصلی

نامۀ پنجم در روز بيستم اعتصاب غذا
02.03.2008 - 22:02

در اعتراض به احکام سنگسار، پرتاب از بلندی، اعدام کودکان و اعدام های پرشمار بزرگسالان،

احکام قصاص منجر به نقص عضو و شکنجۀ مستمر زندانيان

و در حمايت از همۀ زندانيان سياسی

و ديگر مقاومت کنندگان در برابر کودتای مخملين تدارک شدۀ "انتخابات" مجلس

 بانو ندام! بی گناه و حتا باگناه، سزاوار اعدام نيستی،

هيچ اسيری را مرگ نشايد!

 « .....روز۱۱ اسفند ۱۳۶۱ هم آمد. هنور جنگ در ميهنمان بيداد می کند و امسال هم تاکنون روزهای سختی را پشت سر گذاشتيم. در فروردين ماه، با همکاران پزشک ديگری به اهواز رفته بودم و سه هفته ای در بيمارستان مختص درمان سوختگی آنجا خدمت کردم. يک طبقه از اين بيمارستان را تخليه کرده بودند، تا مجروحان عمليات جنگی را به آنجا بياورند و ما به مداوايشان بپردازيم. از بخش سوختگی هم ويزيت می کرديم. يک بار يک مادر که خود و چند فرزندش را سوزانده بود، به آنجا آوردند. تا آمديم بجنبيم، در فاصله کوتاهی چند فرزندش زير دست ما، که در جستجوی رگی برايشان بوديم از دست رفتند و خود او و ديگر فرزندان ديگرش به خاطر سوختگی شديد در ساعاتی بعد از آن. کوچکترين فرصتی نيافتيم تا بدانيم که چرا وی دست به اين خودسوزی و عزيزکشی زده است. روزهای بعد از آن ناگهان تمامی طبقه خالی بيمارستان از مجروح جنگی پر شد. من و همۀ همکارانم، سريع دست به کار شديم. بعضی را به تهران اعزام کرديم. بعضی را همآنجا مداوا کرديم و بعضی را که آسيب کمتری داشتند، پس از درمان اوليه برای مرخصی نزد عزيزانشان فرستاديم. با اين حال در ميان آنان کم نبودند جوانانی که با وجود نقص عضو ايجاد شده، می خواستند دوباره بلافاصله عازم جبهه شوند و به توصيه های پزشکی ما که حداقل مدتی را به خود مرخصی بدهيد، بی توجهی نشان می دادند. ماهی بعد از آن خوشبختانه خرمشهر آزاد شد و در همه شهرها مردم نقل و شيرينی پخش می کردند و اتومبيل ها چراغ ها را روشن کرده، با زدن بوق در شادی ها شريک بودند. آن هنگام زمانی بود که از نظر ما ديگر بايد آتش بس داده میشد و جنگ خاتمه می يافت که نشد و خيل بازگشت کشته ها و زخمی ها از جبهه ها ادامه يافت.

اوضاع که چنين پيش رفت، از جنگ فاصلۀ بيشتری گرفتم و مطابق قرار قبلی ام با خود در امتحان تخصصی شرکت کردم. در آن امتحان ظاهراً با بهترين نمرات آن طور که از زبان ممتحن مکتبی لو رفت قبول شدم، ولی در بخش شفاهی که با تفتيش عقايد همراه بود و پس از تحقيقات محلی صورت گرفت، ره به جائی نبردم. با وجود نياز شديد به متخصص در رشته روانپزشکی، از ميان داوطلبان تنها دو نفر را که ظاهراً کمترين نمرات را هم در امتحان آورده بودند، پذيرفتند. حال نوبت آن بود که خدمت به مناطق محروم کشور را بر مبنای «طرح خدمت خارج از مرکز پزشکان و ....» انجام دهم. آموزه ما در تمام سال های تحصيل اين بود که «بهداشت و پيشگيری مقدم بر درمان است» پس در ميان چند امکان، سرپرستی «اداره خدمات ويژه پزشکی» استان لرستان را قبول کردم و پس از فترتی به فاصلۀ چند نسل، دوباره «لُر» شدم. در بيمارستان ها نياز به پزشک زياد بود. از اين رو تا چند ماه عملاً نتوانستم به «اداره» خود بروم. شوق ديدار عزيزانم در تهران و در «اتحاد پزشکان و داروسازان» هم موجبی بود که چند روز هفته را فشرده در خرم آباد کار کنم و چند روز هفته را به عنوان "مرخصی" در تهران بگذرانم. با اينکه پزشک يک بيمارستان داخلی که نام «مهدی رضائی» آن را تغيير داده بودند، بودم، اغلب به هنگام حملات هوائی عراق به شهر خرم آباد و کشته و زخمی شدن بسياری از مردم، لازم می شد که به بيمارستان جراحی «دکتر هوشنگ اعظمی» که نام آن را هم تغيير داده بودند، بروم و کمکی برای همکارانم در آنجا باشم.

در آن بيمارستان داخلی يک بار هم "درمانگر" يک زندانی سياسی بودم که شکنجه گرانش او را در آخرين ساعات عمرش، برای "درمان" نزد ما آورده بودند. اویی که کليه اش به طور کامل از کار افتاده بود و بدنش آش و لاش و پر از کبودی بود. در پرونده پزشکی و گواهی فوتش، علت مرگ را Crush syndrome که به معنی نشانگان له شدگی يا رفتن به زير آوار می باشد، نوشتم. بعدها ظاهراً در پاسخ به شکايتی از مسئولان زندان خرم آباد، "بازرسانی" از تهران با هيئت و رفتاری عجيب و غريب برای "تحقيق" آمدند و از جمله با من نيز وارد گفت و گو شدند. آنان برای اينکه همجرمان خود را تبرئه کنند و خود قربانی را عامل مرگ بدانند، نظر کارشناسانۀ مرا پرسيدند که آيا ممکن است که مرگ زندانی در اثر استفاده از سيانور باشد؟؟!! من گفتم که با نبش قبر خيلی چيزها روشن می شود و من در پرونده و گواهی فوت علت را نوشته ام و در مدارک بيمارستان موجود است، اما دريغا که بعداً اطلاع يافته ام که ورق های مربوط به علت مرگ از پرونده پاره و ربوده شده بود و به جای اميدواری به امکان پيگيری موضوع قتل او و شناخته شدن مسببان مرگ او، تنها خاطرۀ زجر آن جوان در آخرين ساعات زندگی اش به ياد من ماند.

در فاصله ای کوتاه پس از آن حوادث، پدر بيمارم را که از مهمترين انگيزه های سفرهای مداومم به تهران، ديدار او بود، از دست دادم. پس بيش از پيش در محل مستقر شدم و بالاخره سرپرستی «اداره خدمات ويژه بهداشتی» را در سطح استان گرفتم که مسئوليت ۵ حوزۀ بهداشت بيماری های غير واگير، بهداشت صنعتی، بهداشت دهان و دندان، بهداشت روانی و پيشگيری از سوانح و حوادث را به عهده داشت. به کارخانه ها سر می زديم، نکات ايمنی را گوشزد می کرديم و کارگران را معاينه می کرديم، بعضی از بيماران روانی، قلبی، مبتلا به قند و فشار خون را مداوا می کردم و به روستا ها و شهرهای ديگر استان هم سرکشی هايی می کردم. اين ها وظايفی پر شمار بودند و امکانات من و ما محدود و کار زيادی را طبعاً و تبعاً نمی توانستيم به پيش بريم و تنها به کمک گرفتن از عموم مردم اميدوار بوديم تا بتوانيم به بخشی از وظايفمان برسيم. با ادارات همکار، بهداشت محيط، آموزش بهداشت و بهداشت مدارس و بهداشت خانواده (مادر و کودک) هم برای پيشبرد امور، بايد نزديک ترين همکاری ها را می داشتيم.

علاوه بر آن، ديگر عضو کميته سازمانی يکی از بخش های خرم آباد هم بودم و از رفقا و هواداران زير مسئوليت خود طلب می کرديم که هر چه بيشتر با کارگران و ديگر زحمتکشان پيوند برقرار کنند و با شناسائی مشکلاتشان در طرح و رفع آن ها بکوشند. در جلسات کميته رفقا با لطفی که به من داشتند، همه فارسی صحبت می کردند ولی در زمان استراحت، بايد گوش ها را تيز می کردم تا از ميان صحبت هايشان که با گويش لری ادا می شد، چيزی بفهمم. اين روزها بيش از هر چيز درگير فرمان های متناقض ۸ ماده ای و ۶ ماده ای خمينی و دستورالعمل ۲۴ ماده ای ستاد مرکزی پيگيری اين فرمان ها هستيم که خود در معرض تعابير گوناگون و متناقضی قرار گرفته است و هنوز هم به درستی نمی دانيم که بالاخره اين فرامين، راه را بر ما بيش از پيش می بندد يا باز می کند. طليعه آن که متاسفانه خيلی مثبت نيست. سه هفته پيش بخشی از اعضای کميته مرکزی حزب توده ايران را به شمول رفيق کيانوری دبير اول و رفقا حجری، عموئی، شلتوکی، باقرزاده، ذوالقدر و کی منش که هريک ۲۵ سال در زندان شاه اسير بوده اند، دستگير کرده اند و نمی دانيم که در زندان ها چه بر آنان می گذرد. امسال هم بسياری از رفقايمان را از دست داديم. هر چند زمانی است که بيش از هر وقت، خود را به پيوند بيشتر با زحمتکشان نيازمند می بينيم، ولی شواهد نشان می دهد که بايد برای حفظ دست آورد ها، عقب نشينی برنامه ريزی شده ای را تدارک ببينيم. از اينرو با ظرافت پيشنهاد قبول پست معاونت بهداری استان را رد می کنم.....»

 امروز در ۱۱ اسفند ۱۳۸۶، بيش از يعقوب مهرنهاد، فرزاد کمانگر، علی حيدريان و فرهاد وکيلی، نگران شهبانو ندام، طيبه حجتی و اکرم مهدوی هستم. از بيدادگران حاکم بر کشور و به خصوص دستگاه قضائی و ضابطان و مجريان فرامين ظالمانۀ آنان همه چيز بر می آيد. می خواهم به خود بقبولانم که برای نجات ۴ برنای يادشده هنوز فرصت داريم، ولی برای نجات جان اين سه زن، مجال چندانی نه. آنان ممکن است اگر در همين چند روز آينده فريادرسی به دادشان نرسد، اعدام شوند و شياطين در جلد انسان فرورفتۀ واضع و مجری "قانون" ، تاب خوردن آنان، آويزان بر طناب را، جشن گرفته، به قهقهۀ سنگدلانه و ابلهانه نشينند. احمق ها با اين همه مدارک و شواهد که در تمام دنيا به ثبت رسيده است، بی آنکه کوچکترين زحمتی به خود برای تجديد نظر در آموزش ها و باورهایشان بدهند، گمان می کنند که گرفتن جان انسان ها، می تواند «عبرتی» برای ديگران باشد تا آنان به نوبۀ خود، جان ديگری را نگيرند. شهبانو ندام، ۱۱ سال پيش به اتهام قتل همسر خويش روانۀ زندان شده است و سال هاست با شکنجه روانی و کابوس اعدام احتمالی خويش مواجه است. او را که مدعی است به ناچار اعتراف به قتل کرده است، می خواهند همزمان با اکرم مهدوی که شريک جرمش با پرداخت ۶۰ ميليون تومان ديه آزاد شده است و به صرف زن بودن و شايد فقيرتر بودن، حکم اعدام گرفته است و همچنين طيبه حجتی که از ۸ سال پيش در زندان به سر می برد و او هم در اين سال ها را با کابوس و شکنجۀ خطر اعدام سپری کرده است، به دار بياويزند. بانو ندام از سازمان ملل و کميساريای عالی حقوق بشر و تمامی سازمان های حقوق بشری استمداد طلبيده است که قبل از سحرگاه چهارشنبه ۱۵ اسفند (عملاً سه روز ديگر) برای نجات جانش اقدام کنند. من از عزيزی خواستم که مطلبی را سريعاً به انگليسی ترجمه کند و به بخش اقدام اضطراری:

urgent-action@ohchr.org کميساريای عالی حقوق بشر بفرستد. اما اينکار را تمام شده و انجام يافته نبايد تلقی کرد. آرزو می کنم که تمامی فعالان حقوق بشر ايرانی، فعاليت روزهای آتی خود در اين عرصه را بر روی اين مهم متمرکز کنند و از ارسال نامه های بيشتر به آدرس فوق و ديگر آدرس هايي که در اختيار دارند، دريغ نکنند. از روز دوشنبه (پس فردا) اجلاس عادی هفتم شورای حقوق بشر که مهمترين اجلاس سالانۀ آن هم به شمار می رود، در ژنو کار خود را آغاز می کند. احتمالاً امسال هم منوچهر متکی در نخستين روزهای اين اجلاس به عنوان ميهمان حضور خواهد يافت. اگر کارکنان کميساريای عالی حقوق بشر و گزارشگران ويژه، گزارش های مربوط به وضعيت اين سه زن در معرض خطر اعدام، به دستشان رسيده باشد، قادر خواهند بود از متکی و "حقوقدانان" عضو هيئت نمايندگی رژيم که به عنوان ناظر در اجلاس شورای حقوق بشر حضور دارند، در اين مورد پاسخ بطلبند و پیگيری بيشتر و دقيق تر پرونده قضائی آنان را خواستار شوند.

 باز هم اندکی از خود برای آنانی که احياناً نگران و يا تنها کنجکاو وضعيت سلامتی ام هستند، بگويم. روز بيستم اعتصاب غذايم را هم بدون کوچکترين ناراحتی می گذرانم. به خاطر آب نمک هایی که می نوشم، ذره ای افت فشار خون و سرگيجه پيدا نکرده ام. تنها حدوداً هر دو ساعت که قند خون پايين می آيد، قدری عصبی و بی حوصله و کلافه می شوم که با چای همراه با حبه قندی رفع می شود. حدود ده کيلوگرمی وزن کم کرده ام و احتمالاً در ۱۳ روز آينده شش هفت کيلوی ديگر هم از وزنم کاسته خواهد شد. سرما را مقداری بيش از پيش احساس می کنم و متابوليسم بدن کاهش يافته است. با اينکه تجربه اعتصاب غذای بيش از ۲۵ روز را ندارم، بعيد می دانم که در روزهای آتی با مشکل خاصی مواجه شوم.

خوشبختانه بابک دادبخش هم به اعتصاب غذايش پايان داد و خود را به پزشکان سپرد. ولی هنوز هم کسی از هويت کامل طيب و يزدان دو جوان ارسنجانی که حکم اعدام از طريق پرتاب از بلندی گرفته اند، خبردار نشده است و هنوز هم نام کوچک قربانيان بلوچ قطع دست و پا را نمی دانيم. نام خانوادگی مهدی، مرد ۶۰ ساله ای که به قطع ۴ انگشت يک دست، تبعيد، زندان و شلاق محکوم شده است، روشن نيست. کارزارهايی برای نجات جان يعقوب مهرنهاد و فرزاد کمانگر، روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشری که به اعدام محکوم شده اند، جريان دارد و اميد آنکه بتوان کاری کرد که حکم ظالمانۀ اعدام آنان لغو گردد، کم نيست. همزمان کارزار دفاعی برای نجات جان بهنام زارع و محمد رضا حدادی، جوانانی که به اتهام ارتکاب جرائمی در سنين کمتر از ۱۸ سال، حکم اعدام گرفته اند، نيز ادامه دارد، ولی افسوس که جوانی به نام جواد در اصفهان بدون آنکه فعالان حقوق بشر از قبل اطلاع پيدا کند، به خاطر قتلی که در ۱۶ سالگی مرتکب شده بود، به دار آويخته شد.

 نمايش "انتخابات" مجلس رژيم، به مراحل انتهایی نزديک می شود. "اصولگرايان" و "اصلاح طلبان" هر کدام خود را برای ارائۀ چند «ليست» که هنوز هم نهايی نشده است، آماده می کنند. دست اصولگرايان بازتر است و قادرند تيم خود را از ميان گزينه های بيشتری انتخاب کنند و حتا گاه در آرايش تيم کشوری خود، نامزدهايي مثل علی لاريجانی را به کمک برادر کوچکتر شورای نگهبانیش صادق لاريجانی که به همراه جنتی به قلع و قمع رقبا کمر بسته است، به شهرستان ها (در اين مورد قم) می فرستند و به اين ترتيب در آرايش کلیشان، «مرکزگريزی» معينی ديده می شود. اينان در تهران، حداقل با سه ليست «جبهه متحد اصولگرائی»، «ائتلاف فراگير اصولگرايان» و «ائتلاف مردمی جنوب شهرتهران» که تفاوت چندانی در برنامۀ خود ندارند، به صحنه بازی وارد خواهند شد. در شهرهای بزرگ ديگر و شهرستان ها نيز احتمالاً در حدی برای تظاهر به «رقابتی» بودن "انتخابات" کانديداهايی را در برابر هم قرار خواهند داد و چه بسا که در بعضی از شهرهای کوچک و غير تعيين کننده، رقابتی ميان کانديداهای اين گروه با "اصلاح طلبان" رد صلاحيت نشده يا افراد "مستقل" شکل بگيرد. ميزان حمايت و سرسپردگی به احمدی نژاد و سپاه، البته تا حدی اختلاف های واقعی درون اين گروه از کارگزاران رژيم را که از جمله به دادن ليست های مختلف منجر شده است نشان می دهد، ولی در مورد مسائل اساسی و اصلی جامعه ما، تمامی اين طيف راهبرد يکسانی دارند و رويکردشان به مسائل اصلی کشور نيز در مجموع يکسان است.

در مقابل "اصلاح طلبان" که شايد خود نيز ندانند که برای اصلاح چه چيز به اين بازی وارد شده و خود را بازيچه کرده اند، در آرايش تيم خود از ميان يک قشون شکست خورده، «مرکزگرائی» معينی را پيشه کرده اند و برای مثال اسدالله کيان ارثی را که شانسی برای انتخاب در اصفهان برايش نمی ديدند، به ليست تهران خود افزوده اند.

کروبی که محمدرضا خاتمی، به خاطر تک روی ها و خود رای های او، اصلاح طلبش نمی داند، با ليست «اعتماد ملی» خود تا به امروز از جمله در برابر «ستاد ائتلاف اصلاح طلبان» صف آرائی کرده است. در اردوی "اصلاح طلبان"، صحبت از ليست های «ائتلاف مردمی اصلاحات» و «ائتلاف اصلاح طلبان جوان» هم در ميان است. اينان بنا به موقعيت دشوارشان قرارشان بر اين بود که تنها يک ليست فراگير داشته باشند. اما ايشان علاوه بر اينکه به اعتراف خود به احساسات جريحه دار شده و فشار برخی از دوستان و دلسوزانشان برای کنار کشيدن از "انتخابات" اهميتی نداده اند، به خواست آنان برای نشان دادن يکپارچگی هم توجهی نشان نداده اند. با اين حال ظاهراً مجيد انصاری از جانب ايشان مأموريت گرفته تا قبل از ۱۴ اسفند و زمان شروع تبليغات "انتخاباتی" در جهت رسيدن به ليست واحدی که در هر حال ترکيب ضعيفی خواهد داشت، تلاش کند.

از ۱۵ اسفند تا ۲۴ اسفند، توده مردم با طيف وسيع و تمايلات گوناگونشان هر روز بيش از پيش، به رغم تمامی برنامه ريزی ها و مديريت های صورت گرفته در اين "انتخابات"، به نقش آفرينی خود خواهند پرداخت.

تظاهرات دانشجويان شيراز با شعارهایی چون «آزادی و عدالت، دوای درد ملت»، «گر تير و فتنه بارد، جنبش ادامه دارد»، «ای ملت آزاده، حمايت حمايت» و .... وارد دومين هفتۀ خود شده است. گسترش موج اعتراضات در سطح دانشگاه ها و حمايت مردمی از آنان در هر سطح می تواند برنامه های تدارک شده ی حکومتيان را مختل کند.

سياست عدم شرکت و تحريم به سياست عام تمامی نيروهای غير حکومتی و حتا اصلاح طلبان در نقاطی که امکان رقابت ندارند، تبديل شده است. در چنين شرايطی، خامنه ای و چشم و گوش های «گمنام»ش به ريسکی بزرگ دست زده اند. اين احتمال که مردم رويکردی مشابه انتخابات دوره دوم شورا داشته باشند، به هيچ وجه بعيد نيست. در آن صورت به زور هزار تقلب و تبليغات وسيع و وارونه هم نمی توانند عدم شرکت وسيع مردم را، «استقبال ميليون ها» قلمداد کنند.

کاش ما نيروهای دموکرات و سکولار نيز به کمک نخبگانی که خود را به مراتب صالح تر از کانديداهای کليۀ ليست های «رسمی» ارائه شده برای حضور در بالاترين ارگان قانونگذاری کشور با مضمونی بسيار فراتر از مجلس مسلوب الاختيار رژيم می دانند، با حمايت از طرح «به موازات "انتخابات" نمايشی مجلس، کانديدا معرفی کنيم!»

 http://www.asre-nou.net/1386/bahman/10/m-be-mowaz…

 http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=13…

 بتوانيم در فرصت اندک باقی مانده، بار ديگر صالح ترين شخصيت ها برای هدايت کشور به مسير تعالی را به جامعه معرفی کنيم تا به جای معمم ها و مکلاهای دست نشاندۀ خامنه ای، تصويری از بديل مردمی آنان در ذهن ها نقش بندد.

 ۱۱ اسفند ۱۳۸۶

 حسن نايب هاشم (فرود سياوش پور)

 www.hambastegi83.blogspot.com

 hambastegi1384@yahoo.com

 ********************************************************

 نامۀ چهارم در روز چهاردهم اعتصاب غذا،

 در اعتراض به احکام سنگسار، پرتاب از بلندی، اعدام کودکان و اعدام های پرشمار بزرگسالان،

احکام قصاص منجر به نقص عضو و شکنجۀ مستمر زندانيان

و در حمايت از همۀ زندانيان سياسی

و ديگر مقاومت کنندگان در برابر کودتای مخملين تدارک شدۀ "انتخابات" مجلس

 بابک عزيز، لب ها را ز هم بگشا!

«دادبخش»ی که به دادش نمی رسند!

 « .....امروز در روز. ۵ اسفند ۱۳۶۰ از چه بنويسم؟ دوران «دانش آموزی» و دانشجوئی تمام شد و اکنون يک پزشک هستم. پايان نامۀ تحصيلي ام را که با توجه به موضوع آن به «کودکان محروم ميهنم» تقديم کرده ام، مدتی است تحويل داده ام. اکنون در انتظار امتحان تخصصی هستم. چون تازه فارغ التحصيل شده ام و «طرح» را نگذرانده ام. در رشتۀ های محدودی که داوطلب چندانی ندارد، می توانم شرکت کنم. بيهوشی، راديولوژی، پزشکی خانواده و روانپزشکی. از ميان آن ها روانپزشکی را انتخاب کرده ام و به زودی امتحان خواهم داد. اکنون در «اتحاد پزشکان و داروسازان ايران» با فرهيختگانی چون دکتر نورالدین فرهیخته، استادی چون دکتر محمدعلی برزگر و همچنين دکتر حسن زهتاب، دکتر مسعود نقره کار و ..... همکاری می کنم. ماهی يک نشريه با تيراژی حدود هزار منتشر می کنيم و به پزشکان، دندانپزشکان و داروسازان در تمام نقاط کشور می رسانيم. دامنۀ جنگ هنوز گستردۀ است. در پشت جلد يکی از شماره های نشريه، عکسی از ويرانی های جنگ و چهرۀ جنگ ديدگان را گذاشته ايم و نوشته ايم: «نفرين به جنگ و مرغوای او » و راستی را، چه جنگ خانمانسوزی هستی مردم ما را تباه می کند. امسال هم ده ها تن از رفقای ما در جبهه های جنگ کشته شدند و باز هم خبر رسيد که تعدادی از پشت گلوله خورده اند يا گوشت دم توپ شده اند.

تنها آن ها را از دست نداديم. گل نوشکفته ميترا صانعی، دختر ۹ ساله ای که با مادر به ميتينگ مسالمت آميز اول ماه مه آمده بود، هم آماج نارنجک يا سه راهی قرار گرفت و کشته شد. رفيق فاطمه زينعلی، مادر ۳۵ ساله ميترا که او هم از ناحيۀ شکم و پا آسيب ديده و يک پايش هم شکسته بود، گفته بود: «..وقتی نارنجک منفجر شد، او در کنار من بود... من ديدم که يک پايش قطع شد. او را بغل کردم و ديگر چيزی نفهميدم...» و در آن هنگام او نمی دانست که عزيزش را ديگر از دست داده است.

۱۴ رفيق ما نيز توسط "دادگاه" های "انقلاب" در تهران و چند شهرستان اعدام شده اند. در تهران رفقا مهرانگيز مسعودی، حميدرضا پريدار و فرزين شريفی اعدام شده اند.

مهرانگيز را نمی شناختم. او فرزند خانواده ای زحمتکش بود که در مدارس جنوب تهران که شاگردانش همه از خانواده های زحمتکش و محروم بودند به مانند صمد بهرنگی، تدريس می کرد. در روزنامۀ اطلاعات روز پنجم آذر ماه آمده است که او را به جرم «ترويج مارکسيسم در مدرسه و اهانت به اسلام در محيط زندان و تحريک زندانيان عليه اسلام و قرآن» کشته اند و همۀ آشنايان او از جمله همکاران مسلمان او می دانستند که او همواره با متانت به سخنان آنان گوش می داد و به عقايد آنان احترام می گذاشت و امکان نداشت که آنچه را که وی نسبت داده اند، انجام داده باشد.

حميدرضا را يک بار ديده بودم. آن جوان ريزنقش، که پس از پلنوم اسفند ۵۹ که در آن حضور داشت، آمده بود تا آنچه را که در آن جمع گذشته بود، بازگو کند. فرزين را بيشتر می شناختيم و مدام ذکر خيرش بود. او در مراحل انتشار و توزيع نشريۀ اتحاد پزشکان و داروسازان همکار ما بود. آن دو را در روز ۳۰ خرداد همراه با گروه گروه از مجاهدين و فعالان ديگر سازمان ها گرفته و به زندان برده بودند و پس از چند ماه با تنی چند از آنان اعدام کردند. حميدرضا از پرشورترين رفقای ما بود که لحظه ای از فعاليت و آموزش باز نمی ايستاد. او با موتور رکس خود که در ميان رفقا به ملخ معروف بود، در اين دو سه ساله مدام در جنب و جوش بود. کارگری که از طريق او به سازمان معرفی شده بود، در شعری در وصف او می گويد: « آزمون بزرگ تاريخ را، معلم ما بودی ...روزها کار می کرديم، کار در کوره گرم، که نفس را پس می زند از گرما، و شبها خط به خط می خوانديم، جزوه ها را و کتاب ها را، اين تو بودی که تا پگاه بيدار می ماندی، و ترجمان معنای پيچيدۀ مبارزه و سوسياليسم را برايمان تفسير می کردی ........»

فرزين، که راه دائی اش، سرهنگ مختاری و برادر، فرامرز شريفی را پی گرفته بود، در وصيت نامه اش خطاب به مادر گفته بود: «چه می توانم بگويم که تنها درد و رنج برای او داشته ام. ... يک بار ديگر از او می خواهم که... در تربيت فرزندم که هنوز او را نديده ام با فرزانه کوشا باشد» و به همسرش فرزانه نوشته بود: «زندگی کوتاهی با هم داشتيم. همراه با فرزندی که از ديدن او بی نصيب ماندم. می بايست که فرزندمان را جانانه تربيت کنی و می دانم که او از زندگی زيبايی بهره مند خواهد شد.» و مادر فرزين با تبسم هميشگی اش با اشاره به عکس های برادر و ديگر فرزند از دست رفته خود گفته بود: عکس فرزين را هم در کنار آنها می گذارم..........»

 امروز در ۵ اسفند۱۳۸۶ می دانم که چه می خواهم بنويسم. اصلاً چند روزی است که اين را می دانم. اما زمان با من و با ما گويی سر جنگ دارد. در اين روزها بسيار گرفتار بودم و نامه ای را که قرار داشتم چند روز پيش به پايانش برم، تا به امروز تمام نکرده ام. نامه ای که بايد آن را به بابک دادبخش، همسرش خديجه ياری و فرزند سه ساله شان بنيامين تقديم کنم. پريروز خبرنامۀ اميرکبير از قول سايت «مجموعۀ فعالان حقوق بشر» خبر داد که بابک دادبخش، يک جوان ۲۸ ساله، از ۴۵ روز پيش با لبانی دوخته در اعتصاب غذا به سر می برد. سه شب متوالی وی دچار تب و لرز و ضعف شديد شده و مسئولان زندان، حتا به او مادۀ ضدعفونی برای التيام لبان زخمی و چرکين شده اش را از او دريغ می کنند. وی در اين ۴۵ روز چندين نامه نوشته است و از مقامات مختلف جمهوری اسلامی خواسته است به خواسته هايش که چيزی فراتر از حداقل هايی چون پايان دادن به تبعيدهای مکرر (۲۱ بار در ۳ سال)، بازگرداندن به زندان اوين و پايان دادن به ممنوعيت تلفن و ملاقات نيست، پاسخ دهند.

او که از ۳ سال پيش به اتهام اقدام عليه امنيت ملی در بازداشت است، در اين مدت عمدتاً با قاتلان مرتکب قتل های فجيع يا مبتلا به جنون آنی و متجاوزان به عنف، هم بند بوده است، قبلاً نيز يک بار اقدام به خودکشی کرده است و اين بار برای اعتراض به وضعيت موجود در زندانی که به گفته او، هر اقدام قانونی در راستای احقاق حقوق، به سرکوب و شدت بيشتر متوليان سازمان زندان ها و تحريک زندانيان شرور به ضرب و جرح.و حتا از بين بردن زندانيان سياسی منجر می شود، راهی به جز دوختن لبانش به ذهنش خطور نکرده است. او بدون آنکه دليل اين همه خشونت رواشده نسبت به خود را درک کند، حدس می زند که احتمالاً صحبت هايش با خبرنگاران يا بازديدکنندگان در مورد مشکلات زندان، يا اعتراض به مافيای زندان و فروشگاه ها و کارچاق کن ها و فروشندگان مواد مخدر موجب آزار بيشتر او شده است. وی در يکی از نامه هايش به ده ها قتل بدون متهم در سلول های انفرادی زندان رجائی شهر اشاره می کند و نگرانی خود را از اينکه با وی نيز چنين رفتاری شود، پنهان نمی کند.

او زندانی سالن ۱۳ اندرزگاه ۵ زندان رجائی شهر است که به گزارش خود او، از مخوف ترين بندهای اين زندان به شمار می رود. وی در نامۀ سرگشادهً روز دهم اعتصاب غذای خويش، با عنوان «من فانوس شما هستم» که از جمله افکار عمومی و سازمان های حقوق بشری داخلی و خارجی را مخاطب خود قرار داده است، از تن دادن هيئت های بازديدکننده از زندان به نحوه هدايتشان توسط زندانبانان و عدم کنکاش آنان برای حضور در همه جای زندان، جاهایی که وی «دخمه» ها و «مسلخ» های زندان رجائی شهر می نامد، شکايت می کند و مهر تأييد ناعادلانۀ آنان بر رفتار زندانبانان را به باد انتقاد می گيرد و آمادگی خود را به نشان دادن تمام گوشه های زندان و فجايعی که قسی القلب ترين افراد را هم منقلب می کند، به مثابۀ «فانوسی» روشنگر اعلام می کند.

او در ۳۷ مين روز اعتصاب غذايش دلايل نرسيدن صدايش به گوش متوليان عدالت را چنين می داند: «...عدالت برای بابک نيست. چون بابک پدری ميلياردر، سياستمدار يا کارچاق کن ندارد و يا پدرش سردار و مادرش نمايندۀ مجلس نيست و از خانوادۀ شهيد و مفقودالاثر يا جانباز نيست...» بابک در اين نامه نوشته که در اين ۳۷ روز ۲۰ کيلوگرم از وزنش کاسته شده است، هر از گاهی سرگيجه دارد و به زمين می خورد و لبانش بر اثر تيزی نخ هايی که با آن به هم دوخته شده اند، بريده است و هميشه خون و عفونت از آن جاريست.

در نامه روز ۴۱ ام اعتصاب غذای خود، در حالی که ديگر چند روزی است که چشمانش خوب نمی بيند، از احتمال حضور نزديک يک هيئت بازرسی از زندان رجائی شهر خبر می دهد که زندانبانان را برای تفکيک و جداسازی زندانيان متادونی و ديگر زندانيان، تخريب بعضی از «کپر»ها و «دخمه»های داخل سالن ها، پاکسازی و نظافت دور از انتظار و دور کردن و مخفی کردن زندانيان فراموش شده و مبتلا به بيماری روانی به تکاپو واداشته است تا کوته فکران ظاهربين بازديدکننده را بفريبند. وی در اين نامه آرزو می کند که تا روز آمدن بازديدکنندگان به اغماء نرفته باشد تا راهنمای آنان در «دخمه هزارتو»ی زندان باشد و زندانيانی را که مال و ناموس و شرف خود را در اين «دخمه» ها از دست داده اند يا مبتلا به بيماری روانی شده اند، يا به قصد خودکشی، شاهرگ گردن يا دستهای خود را قطع کرده اند يا شکمشان را پاره و روده های خود را بر روی سنگفرش های زندان ريخته اند، و همچنين زندانيانی را که دست و پاهايشان توسط زندانبانان با لوله های فلزی و دسته کلنگ شکسته شده است يا شهود که از ده ها قتل مشکوک در زندان خبر دارند، به آنان نشان دهد. او در اين نامه اشاره می کند هر کسی که در زندان شناسنامه خود را برای انتخابات بياورد يا در آن شرکت کند، ملاقات تشويقی خواهد گرفت و در اين مورد «حق شهروندی» زندانی بدون در نظر گرفتن جرم و اتهام به او داده می شود ولی از حقوق شهروندی در موارد ديگر خبری نيست. وی در ۴۴ مين روز اعتصاب غذای خود، در يک پيام صوتی با صدای ضعيف خود از تمام کسانی که در اين مدت از او حمايت کرده اند، سپاسگزاری کرد و با توجه به وضعيتش، نه فرياد که «نجوا»ی «زنده باد آزادی» و «زنده باد دموکراسی» را سر داد.

دکتر حسام فيروزی، پزشک انساندوست احمد باطبی و پيگير وضع سلامتی اکبر گنجی در زمان اعتصاب غذای او، با نوشتن نامه ای با توجه به تب و لرز روزهای اخير بابک دادبخش، به سرايت عفونت لب های وی به ساير نقاط بدنش و کاهش چشمگير ذخاير غذایی و املاح و ويتامين های مورد نياز و ضعف سيستم ايمنی او اشاره کرده و احتمال عفونت خون و حمله قلبی به دليل به هم خوردن تعادل يونی را بالا دانسته است. وی به عنوان يک پزشک و فعال حقوق بشر از مسئولان زندان رجائی شهر خواسته است تا دير نشده جلوی اين فاجعه انسانی را بگيرند و از همکاران پزشک خود در داخل و خارج از زندان نيز خواسته است که نجات هر انسان را نجات بشريت بدانند و فارغ از تمام مسائل و جنجال های سياسی، برای نجات جان بابک دادبخش اقدام کنند. او از بابک نيز خواسته است که به اعتصاب غذايش پايان دهد، با پزشکان زندان برای بهبود وضعيتش همکاری کند تا چشم همسر جوان و کودک سه ساله اش به ديدارش روشن شود.

همسری جوان، خانم خديجه ياری که با کمتر از ۲۱ سال سن به تنهايی به مدت سه سال وظيفه دشوار تربيت فرزند را در زمان بودن پدر در زندان بر دوش گرفته و تمام دارائی خانواده را به جز دو قطعه فرش کهنه فروخته و همواره مسافر راه اردبيل و تهران بوده است و حتا تلفن او قطع شده است.

من اما خطابم، بيش از همه به خود تو است، بابک عزيز! بابک جان، لب ها را از هم بگشا و خود را به پزشکان مورد اعتمادت بسپر. اگر اعتصاب غذای تو و اطلاعاتی که تو به بيرون از زندان داده ای، ولوله ای در ميان زندانسازان و زندانبانان انداخته است، پس تو به اهداف اعتصاب غذای خود رسيده ای. اصلاً چه لزومی داشت که هنگام اعتصاب غذا، تو به دوختن لب های خود دست زنی؟ مگر هم بندان و زندانبانانت نمی ديدند که تو لب به غذا نمی زنی و جلوی چشمانشان به تحليل می روی و آب می شوی؟ نمی دانم که آيا تو هم چون من جيرۀ روزانۀ بيست حبه قندی برای خود معين کرده بودی يا نه؟ اگر نه، بايد می دانستی که بدون مصرف حد اقلی از مواد هيدروکربنی، بدن تنها به تحليل نمی رود، بلکه مسموم هم می شود. تو حتماً برخلاف من از نوشيدن آب نمک و قطراتی آب ليمو هم اگر در دسترست بوده است، خودداری کرده ای و برای همين است که مدام دچار سرگيجه می شدی و حتما فشار خونت به شدت افت کرده است. اکنون وقتش است که به اعتصاب غذای ۴۵ روزۀ خود پايان دهی. همانطور که حسام عزيز گفته است، ايران فردا به جوانانی چون تو خواهد باليد.

اميدوارم که نگرانی ام نسبت به جان تو، با پايان اعتصاب غذايت، از فردا کاهش يافته باشد. کاش کسی به ديدار همسرت خديجه خانم رود و تلفن همراهی را به او تقديم کند تا دلواپسان حال تو در همه جای دنيا بتوانند با او تماس داشته باشند و تلاش او را برای نجات جان تو پشتيبان باشند.

اندکی از خود گفتم. اندکی ديگر هم بگويم. امروز ۱۴ مين روز اعتصاب غذای من نيز گذشت. ۳۳ روز آن پر هم که بشود، وضعيت سلامتی ام از وضع امروز بابک به مراتب بهتر خواهد بود. اين روز چهاردهم، از روز چهاردهم همزمان با اعتصاب اکبر گنجی و چهاردهم همزمان با اعتصاب غذای عدنان حسن پور و هيوا بوتيمار، بسيار راحت تر گذشت. شايد بدن در اين مورد نيز مانند بسياری از موارد ديگر، از خاطره و تجارب پيشين خود استفاده می کند و تطبيق بيشتری را تدارک می بيند. شايد هم سرانجام مشخص داشتن آن و عدم وابستگی اين اعتصاب غذا به اعتصاب غذای ديگری، کار را ساده تر کرده است. شايد هم، کمتر بودن استرس ناشی از در خطر جدی بودن جان «همزاد» علت آن باشد که آن هم با توجه به وضعيتی که اکنون بابک دادبخش در آن قرار گرفته است، قاعدتاً چندان نبايد تفاوت داشته باشد. شايد در روزهای آتی اين امر برايم روشن تر شود.

خوشبختانه دکتر مصطفی علوی به اعتصاب غذايش خاتمه داد و اين خبر خوبی در دل خبرهای ناگوار عديده روزهای گذشته بود. هنوز هم کسی از هويت کامل طيب و يزدان دو جوان ارسنجانی که حکم اعدام از طريق پرتاب از بلندی گرفته اند، خبر نداده است و . هنوز هم نام کوچک قربانيان بلوچ قطع دست و پا را نمی دانيم. مرد ۶۰ ساله ای به نام مهدی که نام خانوادگی اش روشن نيست، به قطع ۴ انگشت يک دست، تبعيد، زندان و شلاق محکوم شده است. ابراهيم مهرنهاد، برادر يعقوب مهرنهاد، روزنامه نگار و فعال حقوق بشر بلوچ که به اعدام محکوم شده است، نيز احتمالا به خاطر تلاش برای نجات جان برادر خود دوباره دستگير شده است. خوشبختانه ظاهراً حکم اعدام عدنان حسن پور، همکار يعقوب نقض شده است. ولی از بهنام زارع، جوانی که محکوم به ارتکاب قتلی در ۱۵ سالگی شده است و بيم آن می رود که هر لحظه اعدام شود، خبری در دست نيست. جوان ديگری به نام محمد رضا حدادی نيز به خاطر جرمی که گفته می شود در ۱۵ سالگی انجام داده است، در معرض خطر اعدام در استان فارس قرار دارد. حدادی مدعی است که تحت فشار و تطميع، جرم مرتکب نشده را به گردن گرفته و بعداً اعتراف پيشين خود را پس گرفته است، با اين وجود حکم اعدام او هنوز لغو نشده است. به گفته سازمان عفو بين الملل تا ماه گذشته، حداقل ۸۶ مجرم نوجوان در ايران در معرض اعدام بوده اند..

به گزارش «کميته تلاش برای رهايی دانشجويان در بند» ۳۳ تن از دانشجويان چپ از زندان آزاد شده و ۳۳ نفر ديگر کماکان در زندان به سر می برند. قطعه ۳۳ بهشت زهرا، آرامگاه بسياری از مبارزان چپ و ديگر قهرمانان مقاومت کشور ما در برابر ديکتاتوری است. من نيز با اعتصاب غذای ۳۳ روزه ام، اين را افتخاری برای خود تلقی می کنم که با کسانی که نامشان با اين عدد پيوندی جاودانه يا موقت يافته است، يگانگی بيشتری احساس کنم. باشد که شگون اين عدد، نحسی ۶ فقيه و ۶ "حقوقدان" و اربابشان خامنه ای را از دامان ميهن مان بزدايد.

 در اين مرحله از نمايش "انتخابات" مجلس رژيم، سکانس «تواب يابی» و «تواب سازی» بعضی از کانديداهايی که به زبان خامنه ای، زمانی «گردن کلفتی» کرده بودند، آرام آرام به پايان می رسد و زمان روی به روی صحنه آمدن پردۀ «عفو ملوکانه» به تدريج فرا می رسد، در روزهایی که به ۱۴ اسفند ختم می شود، قاعدتاً بايد شاهد نامه نويسی ها و شکوائيه نويسی های کانديداهای تأييد صلاحيت نشده، وساطت مثلث «کروبی، رفسنجانی، خاتمی» و لابی گری های عديده برای بدست آوردن دل خامنه ای جهت اعطای حق کانديداتوری به بعضی از کانديداهای شناخته شده تر «اصلاح طلبان» باشيم. «اصلاح طلبان» هم که گفته اند به احساسات جريحه دار شده و فشار برخی از دوستان و دلسوزانشان که کنار کشيدن ايشان از عرصه "انتخابات" را طلب کرده اند، وقعی نمی نهند و «مصلحت طلبی» شان حکم می کند که در هرجا که ميسر است، در عرصه حضور داشته باشند.

حزب اعتماد ملی که ۱۶۰ نفر از کانديداهايش، تأييد صلاحيت شده اند، در ۵۵ درصد کرسی ها، خود را دارای امکان رقابت می داند و ستاد ائتلاف «اصلاح طلبان» به استثنای شهر تهران، در ۷۰ تا ۸۰ کرسی امکان رقابت برای خود قائل است. اگر به پروژه های مديريت شده ۵۰ درصدی برنامه ريزان اين "انتخابات" باور داشته باشيم، مهره چينی کانديداها در شهر تهران هم از جمله به خاطر اهميت اين حوزه انتخابی، به گونه ای خواهد بود که حداکثر تنها ۵۰ درصد کرسی های آن، برای رقابت در دسترس باشد و به اين ترتيب امکانات رقابت اين جريان کمتر از يک سوم کرسی های مجلس خواهد بود.

ليست های متعدد اصولگرايان نيز هنوز ارائه نشده اند و هر چند که آنان به قول مجيد انصاری همچون بازی فوتبال از مدت ها پيش فرصت تمرين در ميدان چمن را داشته اند و «اصلاح طلبان» را اساساً به استاديوم راه نداده اند، چه رسد به اينکه فرصت تمرين برايشان فراهم کنند، با اين وجود آنان نيز هنوز نتوانسته اند به توافق دلخواهشان دست يابند و ليست های خود را مطرح کنند.

امروز ديگر هيچ عقل سالمی نيست که "انتخابات" مجلس هشتم رژيم را «آزاد، سالم و عادلانه» قلمداد کند. اما در مورد ميزان «رقابتی» بودن آن نيز «اصلاح طلبان» و «اصولگرايان» اختلاف نظر دارند. در حاليکه «اصلاح طلبان» ميزان امکان حضور يا عدم حضور خود را نشانۀ حد رقابتی بودن "انتخابات" می دانند، از نظر اقتدارگرايان همين که در هر حوزه هرگاه تعداد کانديداها اندکی بيش از تعداد کرسی ها باشد، نشان دهندۀ امکان رقابت است.

هرچند که توده مردم کشور از ۱۵ اسفند به بعد نشان خواهند داد که چگونه مهر خود را بر اين "انتخابات" خواهند زد. اما تجمع هزاران دانشجو در شاهرود و شيراز و همچنين درگيری مردم و نيروی انتظامی در آريا شهر با دادن شعار هایی چون «حکومت نظامی، نمی خوايم، نمی خوايم» طليعه خوبی را برای دست اندرکاران رژيم نشان نمی دهد.

قابل تصور است که اين بخش از مردم با چنين روحيه ای، بتوانند تدارکات تبليغی حکومتيان در "انتخابات" پيش رو را بی اثر کنند. با اين حال بايد در انتظار تحولات گوناگون در ۲۰ روز باقیمانده به "انتخابات" ماند.

بحث های مربوط به انتخابات، در بخش های مختلف اپوزيسيون، با موضع عدم شرکت و تحريم به مراحل نهايی خود نزديک می شود و شيوه فعال کردن چنين اقدامی به تدريج در دستور قرار می گيرد.

به نظر من، تا چند روز قبل از "انتخابات" بايد بر «حق انتخاب شدن» پا فشرد و از ۱۵ اسفند، نحوه استفاده از حق شهروندی «انتخاب شدن» به گونه ای که با نفی، طرد و بی اعتنايی به صندوق های رأی حکومتی همراه باشد، می بايست مورد توجه قرار گيرد.

بر اين اساس، من بار ديگر از نخبگانی که خود را صالح برای حضور در بالاترين ارگان قانونگذاری کشور می دانند، تقاضا می کنم که در صورت عدم اطلاع از طرح «به موازات "انتخابات" نمايشی مجلس، کانديدا معرفی کنيم!»

 http://www.asre-nou.net/1386/bahman/10/m-be-mowaz…

 http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=13…

 به آن مراجعه کنند و به اشکال مختلف در صورت موافقت کلی با آن، حمايت خود را اعلام کنند.

 ۵ اسفند ۱۳۸۶

 حسن نايب هاشم (فرود سياوش پور)

 www.hambastegi83.blogspot.com

 hambastegi1384@yahoo.com

 ********************************************************

 نامه سوم در روز ششم اعتصاب غذا، روز اعتراض سراسری برای آزادی همه دانشجويان زندانی

 در اعتراض به احکام سنگسار، پرتاب از بلندی، اعدام کودکان و اعدام های پرشمار بزرگسالان،

احکام قصاص منجر به نقص عضو و شکنجه مستمر زندانيان

و در حمايت از همه زندانيان سياسی

و ديگر مقاومت کنندگان در برابر کودتای مخملين تدارک شده "انتخابات" مجلس

 «تقدیم به دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب ایران»

 « ......۲۷ بهمن ۱۳۵۹ است. دوران انترنی در بيمارستان هزار تختخوابی را می گذارنم. نزديک به يک سال از "انقلاب فرهنگی" می گذرد. "انقلابی" که با يورش تدارک دهندگان آن به دانشجويان در دوم ارديبهشت، آن سه شنبه خونين آغاز شد. البته زمينه چينی برای اين کار را از چند هفته پيش از آن آغاز کرده بودند و "شورای انقلاب" با مصوبه ۳۱ فروردين خود که بايد دفاتر دانشجويی تعطيل و تحويل داده بشوند، عملاً فرمان حمله به دانشجويان را صادر کرده بود. طبيعی است که دانشجويان مقاومت می کردند و از اين رو در دوم اريبهشت يورشی گسترده تدارک ديده شده بود. در آن روز، ما در دانشگاه تهران به موقع عقب نشينی کرديم و گرنه معلوم نبود که چه بر سر دانشجويان و دانش آموزان ما بيايد. دانش آموزان هم بالطبع حامی دانشجويان بودند. من دانش آموزان پيشگام مدارسم را مأمور کرده بودم که به نقاط مختلف شهر بروند و از تحرکات فالانژها خبر بگيرند و در آن بهل بشو هم که شده ارتباطاتمان را حفظ کنيم تا به موقع بتوانيم در مقابل رويدادها عکس العمل نشان دهيم و تاکتيک های مناسب داشته باشيم. چند ساعتی چنين کرديم و شرايط را لجظه به لحظه بررسی می کرديم که حمله به دانشگاه آغاز شد و به دنبال درگيری و مقاومت دانشجويان بر تعداد زخمی ها افزوده می شد. کوشش می کردم ارتباطاتمان حفظ شود اما در ميانه کار ناگهان فرشيد يکی از سرحلقه های ارتباطات زنجيری تدارک ديده شده را ديدم که مصدومی را به ماشينی منتقل می کند تا به بيمارستان ببرد. به او نهيب زدم: مسئوليت تو که چيز ديگری بود. ولی اشک در چشمانش که يکيش هيچ نمی ديد، در عين سکوت به من متقابلاً فرياد زد که اولويت اين کار اکنون برای او در اين لحظه از هر چيز بيش تر است. ارتباطاتمان در آن جمع دانش آموزی هر يک به دليلی از هم می گسلد. من «دانش آموز» دوباره دانشجو می شوم. حال با رفقای دانشجو همفکری می کنم که چه کنيم. در ادامه با شنيدن خبرهای عديده در مورد تدارک حمله گسترده فالانژها از تمام نقاط شهر، دانشجويان در ارتباط با رهبران سياسی شان، گروه به گروه عقب نشينی می کند. ابتدا انجمن های اسلامی که بيشتر طرفدار بنی صدر بودند و فرمان "شورای انقلاب" با عقب نشينی وی به نام او صادر شده بود، بعد دانشجويان دموکرات (هواداران حزب توده ايران)، بعد ما دانشجويان پيشگام در حوالی غروب و نهايتاً دانشجويان پيشرو (هواداران گروه های خط ۳) در ساعاتی بعد از آن. پس از آن سرکوب، شب ناآرامی را از سر می گذرانم. فردايش به بخش انتقال خون جنب بيمارستانمان می روم تا شايد در دريافت خون از اهداکنندگان پرشماری که به اين مرکز آمده اند، کمکی باشم، به مسئول آن مرکز که به شدت بی قرار و عصبی است، خود را معرفی می کنم. نمی داند که چه کند. نهايتاً همکاری ام را پذيرا می شود. از يک سو اهداکنندگان زيادند و از سوی ديگر کمک کنندگانی چون من با اينکه ماه های آخر دانشجوئی را می گذرانيم، آموزش ديده نيستيم و مدام نگران است که مبادا اشتباهاتی را که می تواند به قيمت از دست دادن جان های بيشتری منجر شود، مرتکب شويم. ساعاتی، هم آموزش می بينم و هم کمک می کنم و بعد که اوضاع آرام تر می شود، او مؤدبانه عذرم را می خواهد. به دانشگاه و مدارس باز می گردم و اخبار را دنبال می کنيم. خبر می رسد که در بسياری از شهرهای ديگر و به خصوص اهواز اوضاع به گونه ای ديگر پيش رفته است. جنتی، امام جمعه اهواز روز دوم ارديبهشت، با اينکه می دانست دانشگاه ها مملو از دانشجويان معترض است، به دروغ با اعلام اينکه دانشجويان دانشگاه را تخليه کرده اند، مردم را دعوت به برگزاری نماز در دانشگاه می کند. به همراه او، هم عده ای که واقعاً فکر می کردند دانشجويان از دانشگاه رفته اند و هم چند صد نفری از اعضای باندهای سياه مسلح با آمادگی کامل به دانشگاه می روند. جنتی پس از برگزاری نماز شروع به سخنرانی و تحريک جمعيت می کند که در اثر آن عده ای به دانشجويان حمله می کنند و آنان را به زير باران سنگ می گيرند و پس از مقاومت دانشجويان، صدای کلت و ژ ۳ آن افراد مسلح بلند می شود. بلافاصله بعد از آن، راديوی دولتی اهواز وقيحانه اعلام می کند که دانشجویان به صفوف نمازگزاران حمله کرده اند و پيام کمک خواهی بيشتر جنتی خطاب به طرفدارانش خوانده می شود. خلاصه در آن سه شنبه سياه جنايات بسياری در اهواز صورت گرفت، از زدن دانشجويان با چوب و ميله آهنی تا حد به اغماء رفتن دانشجويان گرفنه، تا کشيدن آنان با زنجير به روی زمين، تا هدف گرفتن پای دانشجويان از فاصله سه چهار متری که رفيق جبرائيل هاشمی در اثر جراحات آن جان داد، تا متوقف کردن يک دانشجوي دختر و شليک گلوله کلت به شقيقه اش، تا حمله و تجاوز به دختران و پيدا شدن جسد ۳ دختر در کارون، تا دستگيری بيش از ۷۰۰ نفر از دانشجويان و غير دانشجويان و زخمی شدن صدها نفر، تا شکنجه دستگيرشدگان اعتصاب غذا کرده، تا کشتار حد اقل ۸ نفر از آن ها با عنوان واهی شورش در زندان، تا دستگيری پزشکان و پرستارانی که به اعمال وحشيانه اعتراض داشتند و در نهايت کشتار سبعانه مهناز معتمدی، دانشجوی دستگيرشده دانشگاه اهواز که پاسداران او و تعدادی ديگر از دانشجويان دختر را به قصد شکنجه با چشمان بسته در مقابل ديواری قرار دادند و برای ارعاب در اطراف سر آنها شروع به شليک گلوله کردند و هنگامی که وی به اين اقدام آنان اعتراض نمود، موهای سرش را گرفتند، او را روی زمين کشيدند، با مشت و لگد به گوشه ای انداختند و به رگبار مسلسل اش بستند. یکی از مسئولان اصلی تمام اين جنايات به نظر من شخص جنتی امام جمعه اهواز است که اميدوارم روزی مکافات جناياتی را که از مسئولان اصلی آن بوده است، ببيند. جنايات در اهواز به آن چند روز منحصر نشد و از جمله دکتر اسماعيل نریمی سا، پزشک مردمی درمانگاه حصيرآباد را که تمام زندگیش را وقف مردم محروم و زحمتکش آن منطقه کرده بود در تيرماه تنها به جرم هواداری از سازمان اعدام کردند. پزشکی که در وصيت نامه اش تنها اين جمله را نوشته بود: «۵۸۰ تومان دارایی مرا به فقيرترين فرد بدهيد». بگذريم، چقدر پرنويسی کردم. حساسيتم به کلمه "انقلاب فرهنگی" علتش بود. در هر حال، من و دوستانم شانس آورديم که انجمن اسلامی دانشکدهمان که بيشترشان هوادار بنی صدر بودند، قصد ادامه تحصيل داشتند. به کوشش آنها، تنها علوم پايه دانشکده های پزشکی تعطيل شدند و ما دانشجويان دوره بالينی حتا توانستيم در تابستان يک ترم عقب مانده به خاطر تعطيلی دانشگاه ها در زمان انقلاب را جبران کنيم و وارد دوره انترنی شويم. ولی چه بد که در اين ماه ها علاوه بر مصيبت های قبلی حالا جنگ خانمانسوزی هم در جنوب کشور شروع شده و ما که دفاع از ميهن در برابر تجاوز را از اهم وظايف خود می دانيم، امسال علاوه بر حدود ۵۰ رفيقی که يا تيرباران شده اند و يا توسط باندهای سياه کشته شده اند، حدود ۵۰ رفيق ديگرمان را در حين مقاومت در مقابل حمله عراقی ها از دست داده ايم. افسوسِ بيشتر آنکه به گواه بسياری از شاهدان عينی، تعدادی از اين عزيزانمان از پشت تير خورده اند و در واقع نه توسط عراقی ها، که به دست "همسنگر"انشان و آن هم نه به اشتباه، بل که به عمد کشته شده اند......»

 نه، امروز ۲۷ بهمن ۱۳۸۶ است . امروز، روز اعتراض سراسری برای آزادی همه دانشجويان زندانی است. دانشجويان آزاديخواه و برابری طلب دانشگاه های سراسر کشور، که بسياری از آنان به جرم تلاش برای برگزاری مراسم بزرگداشت ۱۶ آذر روز دانشجو در زندان به سر می برند، از بيش از يک ماه و نيم پيش، امروز را روز اعتراض سراسری اعلام کرده اند و از همه آزاديخواهان جهان خواسته اند به هر طريقی که مناسب می دانند، خواهان آزادی فوری همه دستگيرشدگان و توقف سرکوب آزاديخواهان و برابری طلبان شوند.

بسياری از احزاب، گروه ها و فعالان سياسی خارج از کشور به شمول هيئت سياسی – اجرائی سازمان ما به فراخوان اين عزيزان پاسخ مثبت داده اند. اما نشانی از حرکت همآهنگ شده و گسترده در اين ارتباط ديده نمی شود. حرکت گروه های کوچک و افراد پراکنده قطعاً مثبت است ولی اقدامات همآهنگ و با تقسيم کار طبعاً بازدهی بيشتری خواهد داشت. اقدامات اعتراضی صورت گرفته در چند ماه اخير در مخالفت با دستگيری دانشجويان، حتا با محاسبه توان کنونی نيروهای سياسی خارج از کشور در حدی شايسته و متناسب با ظلمی که بر عزيزانمان در زندان می رود، نبوده است. من به سهم خود کوشيدم که با خانم پرتز، معاون کميسيون ايران پارلمان اروپا گفتگو کنم و ضمن اطلاع گرفتن از نتيجه ديدار وی در تهران با کميته تلاش برای آزادی دانشجويان، از او بخواهم که اين مسئله را پيگيری کند و متعاقباً ديداری با او داشته باشم. اما وی اين روزها بيشتر در بروکسل است و بسيار گرفتار. کوشش دفتر او که شايد حتا در زمان کوتاهی در فرودگاه در ميان سفرهايش، بتوان وی را ملاقات کرد، به نتيجه ای نرسيده است. اميدوارم رفقايمان که اين روزها ديدارهایی را در بروکسل داشته اند، از جمله توانسته باشند با ايشان ديدار کنند و خواست های ما و دانشجويان را با او و ديگر نمايندگان پارلمان اروپا در ميان بگذارند. ديدار کوتاهی هم با آقای نواک گزارشگر ويژه شکنجه سازمان ملل داشتم. او اطلاع داد که خبرهای مربوط به اعدام و شکنجه زندانيان به شمول دانشجويان زندانی را که برايش به انگليسی يا آلمانی می فرستيم به دستش می رسد و از آن استفاده می کند. او اين بار نيز تأکيد کرد که گزارش ها بايد هر چه دقيق تر و هرچه سريعتر ارسال شوند تا او و همکارانش بتوانند بلافاصله از مقامات جمهوری اسلامی خواهان توضيح و پاسخگوئی به موارد مطروحه در آن باشند تا با گذشت زمان لطمه ای به سلامتی و جان کسی وارد نشود. او گفت که به رغم درخواست مکررش از جمهوری اسلامی برای ديدار از ايران، هنوز هم به اين خواست پاسخ داده نشده است و وی در گزارشی که در ماه مارس به شورای حقوق بشر خواهد داد، بار ديگر به اين موضوع اشاره خواهد کرد. حتماً می دانيد که جمهوری اسلامی زمانی سرِ کميسيون حقوق بشر وقت را به اين شکل «کلاه» گذاشت که از آنان خواست که مأموريت گزارشگر ويژه ايران را تمديد نکنند و در عوض قول داد که از تمام گزارشگران ويژه موضوعی دعوت به عمل آورد. هرچند در اين مدت بعضی از گزارشگران ويژه چون خانم ارتورک، گزارشگر ويژه خشونت علیه زنان، کوتری گزارشگر ويژه مسکن، ليگابو گزارشگر ويژه آزادی بيان و گروه کار «بازداشت های خودسرانه» در زمان رياست جمهوری خاتمی از ايران ديدار کرده اند، اما دعوت از آقایان نواک گزارشگر ويژه شکنجه و آلستون گزارشگر ويژه اعدام های غيرقضائی، سريع (صحرائی) و خودسرانه که فاحش ترين موارد نقض حقوق بشر در ايران مرتبط با مسئوليت آنان است، از نظر مقامات حاکم بر سرنوشت مردم ما، می تواند با عواقب جدی برای رژيم همراه باشد و از اين رو به رغم خواست مکرر و صريح آنان، دعوت از ايشان تاکنون صورت نگرفته است.

 بهروز کریمی زاده، پیمان پیران، صدرا پیر حیاتی، سعید آقام علی، مهدی الله یاری، بهزاد باقری، بیتا صمیمی زاد، بیژن صباغ، آناهیتا حسینی، سروش دشتستانی، مرتضی اصلاحچی، محمد پورعبدالله، امین قضایی، مرتضی خدمتلو و سروش ثابت، جواد علیزاده و انوشه آزادبر از دانشجويان آزاديخواه و برابری طلب دو ماه و نيمی است که در زندان به گواه همراهان آزاد شده شان تحت سخت ترين شکنجه ها قرار دارند تا مصاحبه تلويزيونی کنند. فشارهایی که به اقدام به خودکشی بهروز کريمی زاده انجاميد. آزادشده ها هم وضع چندان بهتری ندارند. به گفته کاوه عباس پور سخنگوی اين گروه از دانشجويان، شديدترین کنترل های امنيتی در مورد آنان اعمال می شود و همه آنان با تهديد بازگشت مجدد به زندان آزاد شده اند. دکتر ناصر زرافشان، وکيل شجاع پرونده قتل های زنجيره ای، وکالت تمامی دانشجويان زندانی را به عهده گرفته است و طبعاَ تقريباً تمام وقت خود را به اين امر اختصاص داده است. برايش موفقيت و پايندگی آرزو می کنم. ما هم در خارج از کشور بايد او را ياری دهيم. برای آنکه ما بتوانيم بيشتر ثمربخش باشيم، برای ارائه گزارش دقيق به نهادهای بين المللی مسئول، به جدولی که آخرين وضعيت هر گروه از قربانيان نقض حقوق بشر را به طور مداوم تدقيق کند، نيازمنديم. هرگاه هر گروه از فعالان حقوق بشر در داخل کشور که عرصه و افراد معينی را تحت پوشش خود قرار داده است، اين امکان را برای خود ايجاد کند، بازدهی فعاليت کوشندگان حقوق بشر در خارج از کشور به مراتب افزايش خواهند يافت.

امروز نيز می گذرد. ولی کارزار برای آزادی تمامی دانشجويان زندانی آزاديخواه و برابری طلب همچون ديگر دانشجويان زندانی و زندانيان سياسی ديگر از اقشار و لايه های اجتماعی گوناگون کشور تا آزادی همه آنان ادامه خواهد يافت.

 برنامه های مربوط به "انتخابات" مجلس رژيم، بدون مخالفت و مقاومت چشم گيری در حال اجراء است. قرار است تا پايان امروز نام ۳۰۰ نفر از رد صلاحيت شدگان قبلی که پس از نوشتن «توبه نامه» تاييد صلاحيت شده اند، اعلام شود. قول داده شده است که در ميانه هفته، نام عده ديگری به اين جمع افزوده شود تا شايد رضايت "اصلاح طلبان" برای قبول رقابتی بودن "انتخابات" جلب شود. همانطور که انتظار می رفت شورای نگهبان با اين بازی ها، می خواهد اعتباری نزد "اصلاح طلبان" برای خود ايجاد کند و در نهايت احتمالاً شخص رهبری با پروژه «عفو ملوکانه» دست بوسانش نيز به ميدان خواهد آمد تا وامداران به خود را وامدارتر کند. بنابراين گمان می کنم پروژه ای که من «دو پنجاه درصدی» ناميدم و پريروز آن را تشريج کردم، به گواه شواهد، در حال پيش روی است. برنامه ای که اجرای آن و عدم مقاومت در برابر آن، اوضاع نابسامان کنونی را به مراتب بدتر خواهد نمود.

بهره گيری از وجود تقابل و تفاوت واقعی ميان خامنه ای با خمينی، موردی است که اگر اصلاح طلبان توان آن را داشتند که به خوبی روی آن کار کنند و از شورای نگهبان و خامنه ای گذر کنند و وی را هدف بگيرند، می توانست معادلات موجود را به هم زند و به امر مقاومت در برابر "انتخابات" کودتاگونه تأثير مهمی بگذارد. علی اشراقی مکلا و حسن خمينی معمم از نوادگان خمينی، می توانند شاخص نمود تعارض ميان خامنه ای و خمينی باشند. باز گذاشتن دست سپاه به دخالت در هر امری و از جمله "انتخابات"، در کنار بسياری ديگر، از بزرگترين «بی تدبيری» های خامنه ای در هدايت کشور است که از جمله بنا به قانون اساسی خود جمهوری اسلامی، وی را فاقد «بينش صحيح سياسی و اجتماعی» و «مديريت و قدرت کافی» نشان می دهد. اگر هر يک از اين دو يا هر دوی اين جوانان با درايت و بی پروایی با استفاده از امکاناتی که وابستگی خانوادگی به خمينی برايشان فراهم می کند، می توانستند بر ضعف های خامنه ای انگشت گذاشته، گذر از وی را علناً مطرح کنند، چه بسا که می توانستند در ميان پايگاه اجتماعی اصلاح طلبان حکومتی، بخشی از محافظه کاران و بخش های پيرامونی معين آن، نقش هدايت کننده ای را پيدا کنند. کاری که خاتمی هرگز نخواست انجام دهد، از کروبی بر نمی آمد و رفسنجانی هم بيش از آن آلوده خامنه ای بوده و هست که می توانست و بتواند چنين برآمدی داشته باشد.

امروز با درگذشت توسلی، وزير دربار وقت خمينی که هم اطلاعاتش و هم امکاناتش می توانست پشتگرم نوه های خمينی برای پيشبرد احتمالی چنين هدفی باشد، ضربه ديگری به جناح "اصلاح طلبی" که می خواهد در هر صورت در اين "انتخابات" شرکت کند، وارد شد. آنانی که سخنگويشان امروز اعلام کرد که هرگز تحريم "انتخابات" را توصيه نخواهند کرد و به هر تعداد، از صفر تا ۲۹۰ کرسی که به آنان امکان رقابت داده شود و کانديدای تأييد صلاحيت شده شان توان رقابت را داشته باشد، به رقابت خواهند پرداخت.

 خانم فاطمه حقيقت جو، مطلبی را که شامل چند پيشنهاد در دفاع از «حق انتخاب شدن» است، منتشر کرده است.

آقای حميد حميدی با نوشتن نامه سرگشاده ای به تمامی حذف شدگان کانديداتوری مجلس هشتم و همچنين تهيه نامه مشترکی خطاب به دبيرکل اتحاديه جهانی بين المجالس با عنوان «ما انسانيم و انتخاب شدن و انتخاب کردن حق ماست» از ايشان خواسته است که از تمامی امکانات اين ارگان برای دفاع از حقوق همه شهروندان ايرانی حمايت کند.

«حق انتخاب شدن» در نظامی متعارف حق بديهی تقريباً تمامی انسان های بالغ هر کشور است که تنها از معدودی از آن ها که جرائم بسيار سنگينی را مرتکب شده باشند يا تنفر نژادی، جنگ و خشونت را تبليغ کنند، سلب می گردد و اين حق از طريق معرفی احزاب، جمع آوری امضاء حمايت کنندگان و راه هایی مشابه آن تأمين می شود. در جمهوری اسلامی، برعکس به جای مردم و احزاب، شورای نگهبان از موضع تعيين و احراز صلاحيت انتخاب شوندگان حرکت می کند و فقط تعداد قليلی از مردم کشور را که نزديک ترين افراد به ايشان و رهبرشان و حاشيه ای از افراد غير تأثيرگذار در روند "انتخاباتی" را شامل می شود، تأييد صلاحيت می کند.

چنين معادله ای را بايد بر هم زد. من ضمن قدردانی از تلاش های کسانی که فعاليتشان را در اين مقطع بر دفاع از «حق انتخاب شدن» کانديداهای رد صلاحيت شده متمرکز کرده اند، از همگان و به ويژه نخبگانی که خود را صالح برای حضور در بالاترين ارگان قانونگذاری کشور می دانند، بار ديگر دعوت می کنم که مقدم بر همه، از حق پايمال شده «انتخاب شدن» خود در سال های بيشتر يا کمتر از عمر ۳۰ ساله جمهوری اسلامی، دفاع کرده و بر مبنای طرح «به موازات "انتخابات" نمايشی مجلس، کانديدا معرفی کنيم!»

 http://www.asre-nou.net/1386/bahman/10/m-be-mowaz…

 http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=13…

 آن را طلب کنند.

 ۲۷ بهمن ۱۳۸۶

 حسن نايب هاشم (فرود سياوش پور)

 www.hambastegi83.blogspot.com

 hambastegi1384@yahoo.com

 ********************************************************

 يادداشتی در روز چهارم اعتصاب غذای ۳۳ روزه

در اعتراض به احکام سنگسار، پرتاب از بلندی، اعدام کودکان و اعدام های پرشمار بزرگسالان،

احکام قصاص منجر به نقص عضو و شکنجه مستمر زندانيان

و در حمايت از همه زندانيان سياسی

و ديگر مقاومت کنندگان در برابر کودتای مخملين تدارک شده "انتخابات" مجلس

 « ...۲۵ بهمن ۱۳۵۸ هم امروز گذشت. چند روزی بود که چيزی ننوشته بودم. امشب جبران مافات کنم. چند روز پيش باز هم چون سال گذشته در دانشگاه تهران به مناسبت سالروز سياهکل جمع شديم. اجتماع امسال خيلی منظم تر و سازمان يافته تر از سال پيش بود. رفقای پيشگام دانشجوئی درضلع شمالی زمين عکس های بزرگی را که از شهدای سياهکل تهيه شده بود، قرار داده بودند. ما هم در پيشگام دانش آموزی، حضور هزاران دانش آموز به تجمع را تدارک ديده بوديم. مراسم با يک دقيقه سکوت به ياد آن شهدا آغ

از شد و با ياد زندگی و مبارزه رفيق قاسم سيادتی که ۲۲ بهمن سال گذشته در جريان رهبری تسخير اداره راديو به شهادت رسيده بود، ادامه يافت. خوشبختانه در تهران، اخلالگران نتوانستند به اجتماع حمله کنند، ولی در گنبد، جنگ افروزان منطقه با سلاح سرد و گرم به اجتماع آرام رفقا حمله کردند که به کشته شدن ۴ نفر و زخمی شدن ۴۰ نفر منجر شد. اين روزها، بحث انتخابات مجلس هم گرم است. از رفراندوم آری يا نه به جمهوری اسلامی (نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر) و انتخابات مجلس خبرگان و رياست جمهوری که تجربه خوبی نداشتيم. حال ببينيم که اين انتخابات چه می شود. در انتخابات مجلس خبرگان که همه اختيارات در دست هيئت های اجرائيه بود که اکثرشان را روحانيان تشکيل می دادند و در نتيجه کانديداهای حزب جمهوری اسلامی و موتلفينش به سهولت به مجلس خبرگان راه يافتند. از اول معلوم بود که قانون اساسی مصوب آنان، چنگی به دل نخواهد زد و از اين رو به آن رأی نداديم. کانديدايِی را هم که ما در انتخابات رياست جمهوری مورد حمايت مشروط قرار داده بوديم، حذف کردند و حالا بحث بر سر اين است که در انتخابات مجلس چه کنيم؟ مهمترين مشکل ما اکنون قانون انتخابات است که بر مبنای تقسيم کرسی ها به نسبت آراء نيست و حائزان اکثريت در هر شهری تمامی کرسی های نمايندگی آن شهر را به دست می آورند و .........»

 ولی امروز ۲۵ بهمن ۱۳۸۶ است . هنوز هم اطلاع دقيقی از دکتر مصطفی علوی ندارم. کاش اعتصاب غذايش پايان يافته باشد. نمی خواهم باور داشته باشم که او سی و هفتمين روز اعتصاب غذایش را می گذراند. هويت کامل طيب و يزدان دو جوان ارسنجانی که حکم اعدام از طريق پرتاب از بلندی گرفته اند، هنوز روشن نيست تا شايد بتوان اقدامی برای نجات جانشان کرد. نام کوچک قربانيان بلوچ قطع دست و پا و يا اطلاع از اينکه بعد از اين عمل وحشيانه، چه بر سرشان آمده است، نيز در دست نيست. عدنان کرد «همزاد» ديگری در شرق کشور پيدا کرده است. يعقوب مهرنهاد، روزنامه نگار و فعال حقوق بشر بلوچ پس از ۷ ماه زندان و شکنجه فراوان به اتهام همکاری با گروه های مسلح و گسترش خط مشی اين گروه ها به اعدام محکوم شده است. بيم آن می رود که بهنام زارع، جوانی که محکوم به ارتکاب قتلی در ۱۵ سالگی شده است، ظرف دو سه روز آينده اعدام شود و هنوز کوشش ها برای کسب رضايت خانواده مقتول به جايي نرسيده است. مگر آن ها دلشان به رحم آيد، و گرنه آنطور که از شواهد بر می آيد، قاضی ها و مأموران خودسر اجرای احکام وحشيانه، حتا به بخشنامه ها و دستورات مبتنی بر توقف حکم شاهرودی رئيس قوه قضائيه که به همراه رهبرش خامنه ای مسئول مستقيم تمام جنايات حکومتی می باشد، وقعی نمی نهند.

 سناريوی کودتای مخملين نمایشی کردن هر چه بيشتر "انتخابات" و فرمايشی کردن هرچه بيشتر مجلس حاصل آن، مرحله به مرحله کماکان به پيش می رود. در اين روزها سکانسی پيش بينی شده مبتنی بر اين سناريو، به نمايش درآمد. حسب انتظار تعدادی از رد صلاحيت شدگان که عمدتاً از اصولگرايان هستند، تأييد صلاحيت شدند. برنامه خامنه ای و شورای نگهبان او در مجموع «دو پنجاه درصدی» است و هنوز به نظر نمی رسد که برای ريسکی بيشتر خود را آماده کرده باشند. «يک پنجاه درصد» به اين معنا که خامنه ای قصد دارد مجلس را به مجلسی چون مجلس سنای زمان شاه که در آی نيمی صد در صد انتصابی و نيمی «انتخصابی» بودند تبديل کند. «پنجاه درصد ديگر» هم به اين معنا که با ترکيبی از شرکت بره وار کسانی که شرکت در انتخابات در هر شرايطی را فريضه مذهبی يا ملی يا "اصلاح طلبانه" فرض می کنند و تبليغات آگراندیسمان کننده اين شرکت و تقلب گسترده که اين بار با کامپيوتری شدن بدون نظارت داخلی و بين المللی تسهيل شده است، ادعای شرکت حداقل پنجاه درصد مردم در انتخابات را بکند. تاکنون وی خود را در پيشبرد اين بازی شطرنج برنده احساس می کند و مقاومت را ناچيز ارزيابی می کند. چرا که حريف خود را تنها "اصلاح طلبان" می داند و به تجربه می داند که آنان هر آشی را که او برايشان بپزد، تلخ تلخ يا سرد سرد سر می کشند و از او تقدير هم می کنند. در محاسبات او مقاومت اقشار گوناگون مردم در برابر بازی تدارک ديده شده توسط او جائی ندارد. جرقه هایی از مقاومت غير مستقيم در روزهای اخير زده شد. يک گاف بزرگ ايادی او داشت در اين روزها کار دستش می داد که وی به موقع آن را رفع و رجوع کرد. رد صلاحيت علی اشراقی نوه خمينی که ظاهراً "بررسی کنندگان" او را نشناخته بودند، می توانست خطر بزرگی برای "عمود" خيمه حکومت ايجاد کند که هنوز هم عوارض آن پايان نيافته است. کروبی که هرگز نمی تواند نقشی فراتر از يک وزير دربار مطيع داشته باشد، گفت که هر توهينی را به خود (و شايد هر کس ديگری) قبول می کند ولی به «بيت امام» تحمل نمی کند. حسن خمينی نوه ديگر خمينی هم از حمله نابخرادانه حواريون خامنه ای پس از ابراز نظراتش مصون نماند و خامنه ای هنوز از خود "تدبير" لازم را در اين مورد نشان نداده است. دو بی تدبيری يعنی آزاد گذاشتن اطرافيانش به حمله به «يادگاران» خمينی و همچنين باز نگه داشتن دست سپاه به دخالت مستقيم در انتخابات برخلاف دستورات صريح خمينی در زمان حکومتش، برای خامنه ای می تواند بسيار سنگين تمام شود. عيان ساختن بی تدبيری های خامنه ای در تمام وجوه که به مراتب از بی تدبيری های خمينی در زمان حکومتش بيشتر است، می تواند در اين "انتخابات" کانون برخورد و همآهنگ کننده تمام کسانی باشد که با ادامه سلطه خامنه ای و اطرافيانش در کشور مخالف هستند. با اين حال هنوز مقاومت در برابر نقشه ای که آنان تدارک ديده اند، در حد مطلوب ديده نمی شود.

در اين روزها دوستان ديگری بر مبنای طرح «به موازات "انتخابات" نمايشی مجلس، کانديدا معرفی کنيم!»

 http://www.asre-nou.net/1386/bahman/10/m-be-mowaz…

 http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=13…

 خود را کانديدای نمايندگی مردم در بالاترين ارگان قانونگذاری کشور کرده اند. اما من به سهم خود هنوز انتظار دارم که حق طلبان باز هم بيشتری، از جمله در اين ارتباط، در وهله اول از حقوق پايمال شده خود و در مرحله بعد از حقوق نقض شده ديگران دفاع کنند.

 ۲۵ بهمن ۱۳۸۶

 حسن نايب هاشم (فرود سياوش پور)

 www.hambastegi83.blogspot.com

 hambastegi1384@yahoo.com

 ********************************************************

 اعلام اعتصاب غذای ۳۳ روزه به مردم ايران

از آغاز ۲۲ بهمن تا پايان ۲۴ اسفند ۱۳۸۶

در اعتراض به احکام سنگسار، پرتاب از بلندی، اعدام کودکان و اعدام های پرشمار بزرگسالان،

احکام قصاص منجر به نقص عضو و شکنجه مستمر زندانيان

و در حمايت از همه زندانيان سياسی

و ديگر مقاومت کنندگان در برابر کودتای مخملين تدارک شده "انتخابات" مجلس

 «امروز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ بود. برای امروز سازمان، راه پيمائی بزرگی را تدارک ديده بود. من و ديگر رفقای گروه هوادارمان که پريروز در دانشگاه تهران در گردهمآیی سالروز سياهکل شرکت کرده بوديم، قرار گذاشته بوديم که امروز هم در راهپيمایی سازمان که قرار بود از دانشگاه تهران شروع شود و به سمت ميدان فردوسی برود، شرکت کنيم. برآوردها را نمی دانم که تا چه حد دقت داشته باشد ولی رفقا می گفتند که بايد صد، صد و پنجاه هزارنفری باشيم. شعارهایمان هم مانند هميشه بود. "استقلال، کار، مسکن، آزادی"، "کارگر، برزگر، اتحاد، اتحاد"، "اتحاد، مبارزه، پيروزی"، "همافر، همافر، حمايتت می کنيم" شعارهای "رهبران، رهبران، ما را مسلح کنيد" و "تنها ره رهایی، جنگ مسلحانه" هم بودند. ولی راستش اين شعارها خيلی به دلم نمی نشست و خيلی قوی تکرارش نمی کردم. شعار آن سوئی ها خطاب به ارتش يعنی شعار "ما به شما گل داديم، شما به ما گلوله" بيشتر برایم جاذبه داشت. بگذريم، سرود هم خوانديم. سرود "ای رفيقان، رفقا، قهرمانان، جان در ره ميهن خود بدهيم، بی محابا...." يا سرود "کارگر، برزگر، کارگر، ای کارگر! ما با هم متحد می شويم، تا برکنيم ريشه استبداد..." را و خوب طبعاً سرود انترناسيونال را. با هم می خوانديم و از هم نيرو می گرفتيم. در حدود ميدان فردوسی خبر رسيد که درگيری بين همافران و گارد جاويدان شاه آغاز شده است، به اين ترتيب قرار شد که راهپيمائی متوقف شود و به کمک همافران بشتابيم. رهبران هم که هنوز نتوانسته بودند ما را مسلح کنند. از جمع ما تنها عباس در نزديکی ها بود. قرار گذاشتيم که او به خانه برود تا رولور پدر بازنشسته اش را که از مدت ها پيش برای چنين روزهایی در نظر گرفته بود، بردارد و به صحنه برود و من دانشجوی سال چهارم پرشکی که دو سال بالينی را گذرانده بودم به اميد کمک امدادی اوليه عازم محل درگيری شدم. کار زيادی از دستم بر نيامد. به يکی دو مصدوم خفيف کمک مختصری کردم و آن ها را به آمبولانس های آژيرکش انتقال دادم ولی چون اغلب راه ها به شدت مسدود بود و هرج و مرج عجيبی برقرار بود، کار چندانی نمی شد کرد. ساعاتی بعد فرماندار نظامی تهران در دو اعلامیه پشت سرهم ساعات منع عبور و مرور را از ۱۶ امروز تا ۱۲ ظهر فردا اعلام کرده است ولی گمان نمی کنم که کسی گوشش بدهکار چنين فرمان هایی باشد .........»

 اما نه و افسوس که امروز ۲۱ بهمن ۱۳۸۶ است. امروز هم هنوز اطلاع دقيقی از آخرين وضعيت دکتر مصطفی علوی در دست نيست. اگر به گزارش روز ۱۷ بهمن فعالين حقوق بشر و دموکراسی اتکا کنيم و اگر اعتصاب غذای او ادامه داشته باشد، امروز سی و دومين روز اعتصاب غذای اوست. او به بيماری قند وابسته به انسولين و چند بيماری جدی ديگر مبتلا است و در اين فاصله دو بار به کوما رفته است. با اينکه بسياری نگران آنند که او نيز به سرنوشت ولی الله فيض مهدوی و اکبر محمدی يا زهرا کاظمی، زهرا بنی يعقوب و ابراهيم لطف اللهی دچار شود، هنوز کارزار گسترده و کارسازی برای نجات جان او به راه نيافتاده است. از وضعيت کنونی طيب و يزدان دو جوان ارسنجانی که حکم بی سابقه پرتاب از بلندی برايشان صادر و تأييد شده است، نيز خبری در دست نيست. من که به سهم خود نه نام خانوادگی شان را می دانم و نه نام وکيل يا وکلای احتمالی شان را و نه نام افرادی از اعضای خانواده شان که احتمالاً امکان تجديد نظر در حکم را پيگيری می کنند. از سنگسار، اعدام کودکان و اعدام های پرشمار بزرگسالان اکنون سخنی نمی گويم و شرحی از آن را به بعد وامی گذارم. اما از قربانيان به نقص عضو دائمی محکوم شده موجزی بايد گفت. از حال و روز «م.ع. جلالی»، «ع.ب.ريگی»، «ا. ريگی»، «ع.ر.رودينی» و «د. پهلوان» که اين بار اسم کوچکشان را نمی دانيم، خبری در جایی منعکس نيست. اينان اکنون يک دست و يک پا ندارند. انگار معلولان جنگ ايران و عراق، سوانح حين کار و تصادفات رانندگی کم بودند که دستگاه "قضاوت" هم با خود عهد بسته است که معلولان تازه ای به جامعه عرضه کند.

 سناريوی کودتای مخملين نمایشی کردن هر چه بيشتر "انتخابات" و فرمايشی کردن هرچه بيشتر مجلس حاصل آن، در اثر مقاومت هنوز محدود و کمتر محسوس در مقابل آن، آرام آرام پيش می رود. در اين مرحله که بايد تمام تلاش ها بر روی برخورداری از «حق انتخاب شدن» کسانی که خود را واجد صلاحيت کافی برای در معرض قضاوت مردم قرار گرفتن، می دانند، متمرکز باشد، اقدامات حمايتی برای تحقق اين خواست آنان هنوز در حد شايسته و درخور نمی باشد.

 در چنين شرايطی بار ديگر با تقاضا از کسانی که خود را کانديدای نمايندگی مردم در بالاترين ارگان قانونگذاری کشور در شرايط برگزاری انتخاباتی آزاد و «سالم»، «عادلانه»، «منصفانه» می دانند، به استقبال از طرح «به موازات "انتخابات" نمايشی مجلس، کانديدا معرفی کنيم!»،

 http://www.asre-nou.net/1386/bahman/10/m-be-mowaz…

 http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=13…

 اعتصاب غذای خود را از نيمه شب امشب آغاز می کنم و با اميد افزايش مقاومت لحظه به لحظه مردم کشور در برابر سناريوی "انتخاباتی" تدارک شده برای ايشان، تا پايان روز ۲۴ اسفند ادامه خواهم داد.

 ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

 حسن نايب هاشم (فرود سياوش پور)

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.