رفتن به محتوای اصلی

آیا تهدید و زیان بخود رساندن در خانه حلال مشکلات است؟
09.09.2008 - 19:24

 پاسخ به پرسش فوق دریک کلام، نه است. حالا چرا مشکلات بوجود می آیند و چرا پاسخ به پرسش نه باید باشد؟ کوشش می شود در زیر توضیحات مختصری در این زمینه داده شود. درواقع هرچه دنیا مدرنتر می شود، ارتباطات سریع تر و دسترسی به اطلاعات آسان تر می گردد. درنتیجه انسانها بیشتر آگاه می شوند و حقوق خود را بهتر می شناسند. بهمین دلیل پرسشها زیاد تر می شوند و احتمالا به دلیل جا ماندن بعضی از ما انسانها در دنیای پیشین، برخی پاسخها نا کافی می مانند. بنا بر این نارضایتی ها و مشکلات تازه ای در خانواده، بین زن و شوهر و فرزندان و حتا همسایه ها و نهایتا در کل جامعه بوجود می آیند. می گویم در کل جامعه، زیرا بنا به تعریف جامعه شناسی، خانواده کوچکترین هسته یک جامعه است که اگر نابسا مانی دراین هسته بوجود بیاید، ویروس آن دامن کل جامعه را خواهد گرفت. لذا هر خانواده دربرابر جامعه یک وظیفه برای انجام دارد. دراین رابطه یک جمله از پروفسور دکتر نوربرت اشمیت ریلنبرگ، استاد علوم اجتماعی و خانواده در دانشگاه گیسن در آلمان، داریم که در کتابی زیرعنوان "جامعه شناختی خانواده"صفحه 15، منتشره در برلین سال 1976 نوشته است که بیشتر مطالب کتاب اکنون نیز درجامعه صدق می کند، می آوریم: "وابستگی اجتماعی خانواده می تواند در دوجمله کوتاه بترتیب زیر بیان شود. اولا، هر جامعه ای بایک تفاوت معین و تأخیر زمانی خاص در مناسبات تولیدی و رشد نیروهای مولده به یک خانواده شباهت دارد. دوما، خانواده در روابط اجتماعی و ثبات آن یک وظیفه و نقش تعیین کننده دارد که انجام دهد". بنا بر این اگر در یک خانواده مشکلی ایجاد شود، بدون شک خانواده نتوانسته یا نمی تواند آن وظیفه اجتماعی خود را انجام داده باشد یا انجام دهد و در نتیجه مشکل خانواده به طور اتو ماتیک گریبانگیر جامعه نیز خواهد شد. بوجود آمدن مشکلات تازه در خانواده، همان طور که گفتیم دراثر پاسخ قانع کننده نگرفتن به پرسشها از طرف آن بخش از نیروی مولده و رشد یافته است و به علاوه این، سخت بودن ترک عادتهای پیشین از طرف حاکم مطلق خانواده یا بخشی از آن نیروی مولده است که ترک نکردن آن خود به مشکلات دامن می زند و بیشتر از پیش باعث اختلافات بین زن، شوهر و فرزندان می شود. قصد ازبیان ونوشتن این مطلب آنست که نتیجه کارها و تجربیات روزمره و بدست آمده خودرا با برخی از افراد وخانواده هائی ازملیتهای گوناگون که داشته ام، قبل ازهمه با هموطنان یاهم قاره ایهای فارسی خوان مقیم خارج ازکشور های خود در میان بگذارم که امید است، خواندن آن سود آور باشد و راه حلی برای برخی از جدلها و مشکلات خود ساخته خانواده نشان داده و ارائه دهد.

 بارها چه حضوری و چه تلفنی ازبنده، به عنوان مشاور خانواده، پرسیده شده و می شود که چرا جنگ و دعوا و به دادگاه کشیده شدن وحتا جدائی و طلاق و تا پایه ای فرار بچه ها از منزل، در میان مهاجران و بویژه آسیائی ها و قبل از همه در میان هم وطنان خارج از کشور زیاد شده و دارد سیر صعودی را طی می کند؟! هنگامی که در پاسخ می شنوند که متأسفانه این مسئله کاملا طبیعی است، کمی شکه می شوند و اکثرا بدون مکث و وقفه می گویند، اما این مشکلات در وطن وجود نداشت! باز هنگامی که با خونسردی پاسخ می گویم، این مشکلات در بیشتر خانواده ها و در سراسر دنیا و از جمله در هر سر زمینی که انسانها با هم زندگی می کنند، به نسبت کم و زیاد وجود داشته و دارد، این ادعای غیر مترقبه بنده از نو بر تعجبشان می افزاید! و بعضی ها با صداقت می پرسند، پس آیا شما هم که مشاور خانواده هستید، باید گاهی نیز مشکل داشته باشید! مگر نه؟ در پاسخ می گویم: طبیعی است و معلوم است اگربنده و امثال هیچ مشکلی را تجربه نکرده باشیم و راه حلی برای آن مشکل که بی تردید همه داریم، نیافته باشیم، قطعا نمی توانستیم و نمی توانیم گره کور و مشکل دیگران را باز و حل کنیم. پس اگر همه ما یاد بگیریم، مثلا "به خاطر حفظ آبروی خانواده" پنهان کاری نکنیم که همین پنهان کاری ما، روزی منفجر شود و نه فقط اطرافیان خود متوجه گردند، بلکه باعث "آبرو ریزی خانواده" در تمام شهر یا کشور شود، به احتمال قوی، این تعجب کردن ها و چراها، در افکار بسیاری از هموطنان وخوانندگان بوجود نمی آمد. یعنی هنگامی یاد بگیریم که برای خود زندگی کنیم و از جمله دروغ و دزدی و کلاهبرداری و خود فروشی و نظیر آن را عیب بدانیم نه مشکلات خانواده، در آنصورت قادر خواهیم بود با طرح مشکلات خود، نخست با افراد نزدیک و دلسوز و اگرحل نشد با مراجعه به متخصصان امر آن معما و مشکل را بسادگی قابل حل کنیم. در اینجا کوشش می شود، برای توضیح مسئله و پاسخ منطقی به پرسشهای احتمالی، عوامل و دلایل و تا حدودی راه حلی برای آنها طرح شود.

اگر کمی به تاریخ زندگی گذشتگان خویش بنگریم، ملاحظه خواهیم کرد که روابط اجتماعی از دولتهای مرکزی و زندگی قبیله ای گرفته تا شهر نشینی و خانوادگی بر اساس سیستمهای پدرشاهی استوار بوده و معمولا رئیس یک کشور، منطقه، استان، قبیله و یا خانواده، سخن آخررا می گفته است. پیشرفت و تکامل تدریجی جهان همزمان تغییراتی در این روابط یک جانبه و تک بعدی و بدون مشورت، ایجاد نموده که دیگر اعضای یک خانواده، یک قبیله، یک شهر ویک جامعه کورکوران اطاعت نمی کنند. علاوه براین همانطور که گفتم، تداوم رفتار پیشین دردنیای امروز عواملی هستند که باعث جدل و در گیری درمحفل خانواده شده و می شوند. همین خود دو چندان بر بغرنجی مشکلات اجتماعی که از خانواده آغاز می شود، افزوده است و یا به دیگر سخن مشکلاتی که در نهان وجود داشته و ما عادتا "برای حفظ آبرو" بر آن سر پوش می گذاشتیم، بیشتر نمایان می شوند. از آنجا که برخی قادر نیستند طبیعتا به آسانی و به زودی ترک عادت کنند و خودرا بازمان حال تطبیق دهند، مشکل غیر قابل حل بنظر شان می رسد. اگر این عزیزان به خود بقبولانند که بابا، دیگری هم حق دارد، نه فقط من! و کمی با خود بیاندیشند که احتمالا "حرف من" هم می تواند در بعضی موارد نا درست باشد و نا عدالتی بر انگیزد، مسلما نصف معما حل است. البته بفرض آن که آن افراد یک دنده هم بمانند، با این وصف حل مسئله غیر ممکن نیست، اما سخت است و با بغرنجی رو برو می شود. با تأسف باید گفت: اغلب با توجه به این جمله آخری، بیشترین مشکلات سر درگم می مانند و تحمل فرسا و یا به گسترش آنها دامن زده می شود. بهمین دلیل آمار جدائی و طلاق روز بروز بالا میرود. با این وصف من باور دارم هر گره ای را می توان باز کرد، اما نیاز به زمان و کسب آگاهی بیشتر در باره حقوق خود و دیگران داریم. در اینجا با یک مثال زنده کوشیده خواهد شد، مشکل را قابل لمس تر کرد.

 اخیرا یکی از خانمهای جوان هموطن که دوسال هم از دختر کوچکم جوانتر بود به دفتر کارم آمد و با احساس مسئولیت و مادر دو فرزند خورد سال بودن، مطلبی را با من در میان گذاشت، مبنی براین که شوهرش اغلب بی جهت عصبانی می شود و قبل از هرچیز مایل نیست و نمی خواهد، من بامادر وبرادرم که دریک شهر هستیم، ارتباط داشته باشم. در ادامه گفت: من هنگامی که شوهرم را در برابر این پرسش قرار می دهم، آخر چرا با مادرم مخالفی؟ او که هیچ گاه بدی ما را نخواسته است! در پاسخ می گوید از او بدم می آید. من می گویم آخر من و بچه ها از او خوشمان می آید، اگر تو از او بدت می آید، چرا با من ازدواج کردی؟! من دختر این مادر بوده و هستم. در پاسخ می گوید، چون من با خانواده خود تماس نمی گیرم، تو نیز حق ندارید به دیدار مادرت بروی و یا او حق ندارد اینجا خانه من بیاید. هنگامی که به او می گویم: اولا این خانه همه ما است و مال تو به تنهائی نیست. دوما بچه ها نیز حق دارند و می خواهند فامیل پدری و مادری خودرا بشناسند و علاقه دارند، مثلا مادر و برادر من که اینجا نزدیک ما هستند، هر از چند گاهی آنها را ببینند. شوهرم بجای پاسخ منطقی از کوره در می رود و می گوید: تو می خواهی برای خودت پشتیبان داشته باشی و پشت گرم شوی و هر چه دلت می خواهد انجام دهی که دیگر من جرأت نکنم چیزی به تو بگویم! هنگامی که می گویم: این طور نیست و من خیلی دلم می خواهد برادران و خواهران تو که اینجا هستند و حتا والدین تو از وطن به دیدار ما بیایند. او چون توجیهی برای این منطق پیدا نمی کند، مجددا عصبانی می شود و هر چه جلو دستش بیاید می شکند. اخیرا با پرت کردن یک بشقاب پر از برنج بر صفحه تلویزیون بیش از دوهزار یورو زیان و خسارت مالی وارد آورد و بعد هم پشیمان شد. سابقا اگر ازجا در می رفت، من و بچه هارا کتک می زد و دق دل خود را خالی می کرد، اما اکنون که من چندبار به او اخطار کرده ام، درصورت جنگ و دعوا بامن وکتک زدن بچه ها به پلیس خواهم رفت، دیگر دق دل خودرا برروی اشیاء خانه خالی می کند و ما باید از نان بچه ها بگیریم و جای گزینی برای وسایل شکسته شده تهیه کنیم. با شنیدن این داستان که برایم زیاد هم تازگی نداشت، زیرا تاکنون نظیر آن را چندین بار شنیده بودم، بیاد جمله ای در یکی از کتاب های زیاد، پروفسور دکتر فریده من شولتز فون تون، استاد روانکاوی خانواده در دانشگاه هامبورگ، زیر عنوان "گفتگو با هم"، (جلد 2) سال 1997 افتادم. او در یک مثال در گفتگو بین زوج و شریک زندگی و اتهامات آنها بهم، همین مسئله فوق را به سبک اروپائی بین زن و شوهری مطرح کرده است. به قول ایشان، زن و شوهر در یک دایره اهریمنی تنگ و بسته بجان هم افتاده که هرکدام دیگری را به عملی نا کرده متهم می کند، گیر کرده اند. رجوع کنید به همانجا صفحه 29.

در این مثال، زن و شوهر اروپائی یک دیگر را متهم می کنند و هیچ کدام از خط خود کوتاه نمی آیند. اما در مثال ما که واقعیت زندگی است، یک طرف جریان (حالا فرق نمی کند زن یا مرد باشد) غیر منطقی است. طرف دیگر با منطق حرف می زند و در پاسخ شکستن صفحه تلویزیون را می بیند. در هر صورت نگرانی این خانم و مشکل بغرنج اما قابل حل ایشان که در برابر خود و دو فرزند و شوهر جوانش احساس مسئولیت می کند، فقط مشکل و نگرانی او به تنهائی نیست، بلکه مشکل برخی از دیگر خانواده هائی هم هست که اجبارا وطن خود را ترک گفته اند و در یک فرهنگ غریب مجبور به زندگی هستند و اغلب شغلی مناسب با تخصص خودرا هم نمی یابند و یا اصلا بیکار هستند. در چنین حالتی مرد خانواده بادو مشکل اساسی رو برو است. اولا شنیدن سر زنش "در لفافه" از برخی از مردمان کشور مهماندار و قبل ازهمه از کارمندان امور اجتماعی که چرا کاری پیدا نمی کند؟! دوما اگر او کاری با مشکل فراوان پیدا کرده که در تخصص سابقش هم نیست اما در آن شغل جدید کار می کند، همیشه با کار فرما در گیری دارد و سوم اینکه از دست دادن آن آتوریته یا تصمیم نهائی است که او دیگر در خانه نمی تواند همانند سابق حرف آخر را بزند. اینها در کنار آن نکاتی که در قبل نام بردیم، عوامل اصلی بوجود آورنده این مشکلات اند. این خانم معقول که اشک هم در چشمانش حلقه زده بود، مشکل خانوادگی خود را این گونه برایم شرح می داد. "من در سنین جوانی قبل از اخذ دیپلم ازدواج کردم و زود هم بچه دار شدم. تا زمانی که در وطن بودیم، به دو دلیل مشکل مان بسیار کم بود. اولا من فقط خانه داری می کردم و عاشق شوهرم بودم و هیچگاه پرسشی نیز مطرح نمی کردم که مشکل ساز باشد و یا استحکاک بوجود بیاورد. یعنی من نا خود آگاه از حق خود می گذشتم و فکر می کردم اگر همیشه یک طرف کوتاه بیاید و از حق مسلم خود صرف نظر کند، بدین ترتیب مشاجره بین زن و شوهر کاهش می یابد. اروپا که آمدیم، اغلب این پرسش به ذهنم می آمد، که چرا باید همیشه زنها کوتاه بیایند؟ چراحتا برای یک بارهم شده، مردها از حق خودشان نمی گذرند؟! دوما او برای هر کاری خودش به تنهائی تصمیم می گرفت و من تابع مطلق بودم. مثلا با وصف این که محدودیتها و مشکلاتی، برای زنان وجود دارد، من هیچ مایل نبودم تمام فامیل و اقوام را ترک گفته و به خارج بیایم. او خودش تصمیم گرفت و من هم تابع شدم. اکنون با وصف داشتن دو فرزند، من یک کار نیم روز دارم، اما او از همان اوایل بیکار بوده و به غیر از کارهای گاه بگاه باصطلاح دانشجوئی دیگر هیچ وقت کار ثابت نکرده است. من هنگامی بعد از کار بطرف منزل می آیم، باید بچه ها را از کودکستان بردارم و سپس ظرفها را درآشپزخانه که دست نخورده مانده اند، بشویم و برای ناهار یاشام غذا بپزم و خانه را نظافت کنم و غیره. تازه باتمام این تفسیر او از امر و نهی کردن و عصبانی شدن کوتاه نمی آید و مانع هم می شود که من با مادرم و برادرم تماس بگیرم!! او رک و راست می گوید، یا من و یا آنها. من در این میان گیر کرده ام، نه می توانم از شوهر و بچه هایم دست بر دارم و نه از مادر و برادرم. اما هنوز نا امید نیستم و اطمینان دارم که برای سخت ترین مشکلات راه حلی وجود دارد. فقط نیاز به منطقی فکر کردن وکمی احساس مسئولیت کردن، هست. این خانم ادامه می دهد: با وصف این که می دانم درصورت جدائی، شانس بهتری برای زندگی زناشوئی خواهم داشت، اما با اشاره به یک جمله که روی کارت ویزیت و تابلو دفترم نوشته شده، می گوید: شما خودتان روی تابلو دفتر و کارت ویزیتتان نوشته اید، "فرزندان از ما نخواسته اند که آنها را به دنیا بیاوریم، ما خود با عشق و علاقه این کاررا کرده ایم، پس موظف به مواظبت از حتا نا آرام ترین آنان هستیم". او با توجه به حق بچه ها می گوید که منهم به این جمله معتقدم و باور دارم، خواست بچه ها که پدرو مادر را باهم می خواهند، برایم مهم تر است و نمی خواهم، بقول معروف گره ای که با دست باز می شود، به دندان بیاندازمش. یعنی مسئله ای که می شود با منطق و رعایت حقوق طرفین حل کرد، به یک مسئله بغرنج و غیر قابل حل تبدیل کنیم و جدا شویم و همزمان نمی خواهم از حق مسلم خود نیز چشم پوشی کنم. پس باید راه حل منطقی پیدا شود. به علاوه مکررا می گویم: من شوهر و پدر بچه هایم را دوست دارم و می خواهم که او از این نکته سوء استفاده نکند و ما یاد بگیریم که دمکراسی در خانواده را رعایت کنیم که حد اقل وظایف خودرا در برابر بچه هایمان انجام دهیم. این خانم واقعا منطقی، برای اثبات حرفهایش می گفت: حاضرم شوهرم و بچه هایم را نیز اینجا به دفتر شما بیاورم، خودتان از بچه ها در برابر چشم پدرشان بپرسید. در آن صورت ملاحظه خواهید کرد، با وصف اینکه هردو بچه پدرشان را دوست دارند، همه آن حرفهائی را که من بشما گفتم، تأیید خواهند نمود و حتا شوهرم به آنها اعتراف می کند". البته با شنیدن این داستان یک وقت جدیدی به ایشان دادم که همراه شوهر و بچه ها نزد من بیایند.

 دو هفته از این قرار گذشت. روز موعد دقیق سر ساعت معین این خانواده جوان به همراه دو فرزند خود آمدند. همانطور که در پیش عواملی برای عصبانیت و از کوره در رفتن اکثر مردها و بویژه برای مهاجران و یا پناهندگان سیاسی نام بردیم، دقیق در باره این جوان حدودا 44 ساله و خوش رو، صدق می کرد. او در وطن خودش کارمند دولت بوده و در اینجا هر کاری را تجربه کرده است، بجز پشت میز نشینی. از پیتزا و دونر فروشی گرفته تا تره بارکشی باوانت بار و غیره، انجام داده است و درهیچکدام از این مشاغل دل خوشی نداشته و ثابت نمانده است. همینها باعث می شدند که بر اعصاب او فشار بیاید وچون عادت به امر و نهی کردن هم از وطن توشه همراهش بود، کمی مشکل بنظر می رسید که او را قانع کرد. او می بایستی خود را بازمان و موقعیت بوجود آمده تطبیق دهد و بپذیرد که زن و فرزندانش نیز دارای حق و حقوقی هستند و باید آنهارا در تصمیم گیریها سهیم کند و به خواستهای آنان احترام بگذارد. از اول سخت بود، از "حقوقی" که انحصارش را داشت، دست بردارد. اما عاقبت با منطق آنکه اگر به الف بای دمکراسی اعتقاد داشته باشیم، باید نخست آن را در چار چوب خانواده ی خود پیاده کنیم، تا حدودی قانع شد و گفت نیاز به زمان دارد. من یاد آوری کردم که نمی توان در بیرون از خانه گفت: من دمکراتم و از حقوق پای مال شده دیگران دفاع می کنم، اما در درون خانه برای زن و فرزندان دیکتاتور مطلق ماند و تهدید کرد، که اگر حرفت را در بست و بدون چون و چرا، نپذیرند، می روید!! دوستانه و با منطق 2 ضرب در 2 برا بر 4 است، تاحدودی پذیرفت که ترک عادت کند و حقی که برای خود قایل است با زن و فرزندانش سهیم شود. نهایتا بنارا براین پایه قرار دادیم که اگر نا خود آگاه عصبانی شد، نخست به خاطر بیاورد، دیگر در شرایط پیشین زندگی نمی کند که زن و فرزندان از ترس در برابر هر حق کشی از طرف او، سکوت کنند و اگر باز هم نتوانست بر اعصاب و از کوره دررفتن خود تسلط یابد، خانه را ترک گوید و بیرون برود. بعد از آنکه کمی اعصابش آرام شد، بر گردد و از زن و فرزندانش عذر خواهی کند. در مقابل این عمل او ، زن نیز از سر زنش چشم پوشی کند و متانت و گذشت نشان دهد. یکی از راههای ادامه زندگی مسالمت آمیز در خانواده این نسخه است. بدون تردید عذر خواهی من نوعی در برابر زن و فرزندانم، نه اینکه سر شکستگی و ضعف من آنطور که در قدیم می گفتند، نیست، بلکه نشانه فهم و شعور بیدار شده و آگاهی به عشق و علاقه به خانواده در من است. در آینده برای پاسخ به پرسشهای خانوادگی و رابطه بین والدین و فرزندان در حد توانم آماده، هستم. امیدوارم با یاری و کمک هم دیگر بتوانیم بر همه مشکلات خانواده فایق آئیم. در پایان باید یک نکته را یاد آوری کرد که: انسان نباید فکر کند که مثلا "پرسشهای مطرح شده من نوعی، بی اهمیت اند"! و به خود بگوید، "ای بابا این پرسشهائی که در افکار تو دور می خورند، خیلی ابتدائی اند، پس بهتر است که آنها را مطرح نکنید"! نه نباید چنین فکر کرد. پرسش هرچه هم ساده و ابتدائی باشد، باز هم مهم است و امکان دارد که پاسخ به چنین پرسش ساده ای حلال کلی از مشکلات باشد.

هایدلبرگ، 9 سپتامبر 2008 دکتر گلمراد مرادی

Dr.GolmoradMoradi@t-online.de

دفتر مشاور خانواده و حمایت از نوجوانان و دارالترجمه زبانهای انگلیسی، آلمانی، فارسی و کردی

Büro für Familienberatung, Jugendfürsorge

und Übersetzung der orientalischen und

europäischen Sprachen

Kinder haben uns nicht gebeten, sie in die Welt zu

setzen. Wir haben sie gerne produziert. Deswegen

müssen wir uns mit Liebe um sie kümmern

فرزندان از ما نخواسته اند که آنها را بدنیا بیاوریم، ما خود با عشق و علاقه

این کار را کرده ایم، پس موظف به مواظبت از حتا نا آرامترین آنان هستیم

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.