رفتن به محتوای اصلی

جنبش دمکراسی خواهی و مسله ملی(بروکسل)
10.07.2007 - 17:47

بی شک مسله ملی یکی از مهمترین و حساسترین چالشهای است که جنبش دمکراسیخواهی با آن روبروست که بدون اغراق هر نوع راهبردی خارج از ابزارهای دمکراتیک میتوانند ضربات سنگینی بر پیکر نحیف این جنبش وارد کرده و سایه دیکتاتوری را بر روی این سرزمین طولانی کند.

قبل از پرداختن به نظرات موجود حول مسله ملی ابتدا اشاره کوتاه تاریخی به شکلگیری این نظام در ایران بکنم. فلات ایران که از ديرباز محل سکونت امن و زندگی مسالمت آميز اقوام مختلف بوده است تا اوایل دوره قاجار، سیستم غیر متمرکز و غیر دمکراتیک حاکم بود تا این زمان علیرغم تمام نواقص اساسی این سیستم که ناشی از مناسبات دیکتاتوری حاکم بود، مردمان ساکن این کشور در زمينه فرهنگی و مديريت، با به رسميت شناخته شدن هويت های ملی گوناگون از سوی حاکمان با مشکل چندانی مواجه نبود. ‏تمركز ساختار قدرت در ايران در دوره ناصرالدين‌شاه دست بالا را گرفت و در دوره پهلوی اول و دوم سیستم متمرکز که هویت ایرانی بودن را با نژاد آریایی و زبان فارسی تعریف میکرد به اوج خود رسید و این مدل بعد از انقلاب نه تنها اصلاح نشد بلکه با همان شدت (با صرفنظر از تعدیلهای اوایل انقلاب) ادامه یافت. این سیستم، که با کپی برداری از مدل فرانسه بعد از انقلاب کبیر و با پشتیبانی بخشی از روشنفکران در جامعمان شکل گرفت نه تنها به دموكراسي منجر ‏نشد، بلكه بر رونق استبداد و دیکتاتوری افزود. آنها در دوره پهلوی اول از درک ریشه نارسایی های سیستم حاکم عاجز ماندند و دنبال دیکتاتوری همچون رضا شاه راه افتادند که تحت لوای مبارزه با یاغیان، همه بنای سیستم غیرمتمرکز را از ریشه کند انان نتوانستند درک کنند که ریشه نارسانیهای مدیریت در دیکتاتوری نهفته است و نه در غیرمتمرکز بودن ان.

این روش و تجربه در سوییس هم یک جنگ داخلی تمام عیار به این کشور تحمیل کرد بزرگترین جمهوری این کشور (بنام جمهوری هلوت Helvetische Republik ) که در سال 1798 توسط نماینده گان بیش از ده کانتون پایه گذاری شد و سیستم اداری اش را (مثل مدل فرانسه ) متمرکز اعلام کرد و تمام نمودهای خود مختاری موجود را از بین برد. بعد از ترک نیروهای فرانسوی در سال 1802 ، این جمهوری عملا وارد یک جنگ داخلی تمام عیار (بین فدرالیست ها و سانترالیست ها) شد. در اکتبر 1802 با دخالت نیروهای فرانسه و خلع سلاح شورشان این جنگ خاتمه میابد از آنجایی که ناپلئون به مشکلات سیستم متمرکز در این کشور بنا به تفاوتهای زبانی، فرهنگی ودینی واقف بود یک قانون اساسی غیر متمرکز را برای این جمهوری دیکته میکند که بنام Mediation معروف است و خلاصه در سال 1848 با پشت سر گذاشتن فراز نشیب های زیاد فدرالیسم امروزی سوئیس پایه ریزی شد و این کشور را در مسیر دمکراسی و ترقی اجتماعی هدایت کرد.

 برای طرح شفاف دیدگاه خود حول مسله ملی در این مقاله کوشش میکنم که این موضوع را در دو بخش بطور محزا مورد بررسی قرار دهم

 1) نظرات و دیدگاهای موجود در این جنبش

 نگرشهای موجود حول مسله ملی را میتوان بطور خلاصه به سه دسته تقسیم کرد.

- طرفداران سیستم متمرکز

- کسانی که سیستم غیر متمرکز را پیشنهاد میکنند.

- آنهاییکه تجزیه کشور را تجویز می نمایند.

 طرفداران هر کدام از این طیفها یک جور فکر نمیکنند و دارای اختلافات معینی بین خودشان میباشند. در بین این گرایشات، طیف تجزیه طلب در درون کشور تاکنون ضیفترین نیرو تشکیل میدهد و از کمترین پشتیبانی توده ای بر خورد است. با وجود آنکه هممیهنان غیرفارس امروز بیشتر از گذشته بر هویت خود برای رفع تبعیض پافشاری میکند ولی هم چنان اکثریت آنها رسیدن به خواستهایشان در چارچوب ایران دنبال میکنند. ما در تاریخ طولانی خود هیچ موقع شاهد جنبش های قوی تجزیه طلب در ایران نبوده و نیستیم حتی ما در مقطع تشکیل جمهوریهای آذربایجان و کردستان نشانی از گرایش جدی در جریانات سیاسی هدایت کننده که تکه تکه کردن کشور را در برنامه خود قرار داده باشد، نمیبینیم و علیرغم تمام انتقادات جدی بر سازمانهای آنموقع و بر خلاف تبلیغات مبلیغین رژیم و طرفداران سیاست دایی جان ناپلیونی، این جنبشها نه از طرف روسها و دست نشاندگانشان در این نواحی شکل گرفت بلکه در وحله اول نتیجه سیاست های شونیستی رژیم دیکتاتور حاکم بود که بنا به درک عقب مانده اش فکر میکرد که با از بین بردن صورت مسله (یعنی با از بین بردن زبان و فرهنگ ملل غیر فارس در ایران) میتواند یک پارچگی جامعه ایران را تضمین کند مسلما از آن رژیم که همه مشکلات جامعه را بزور سرنیزه میخواست حل کند نمیتوان انتظار راهبرد بهتر از این را داشت ولی پافشاری امروز بخشی از نیروهای جامعه بر ادامه همین سیاستهای مخرب در مورد مسله ملی سوال بر انگیز و حماقت محض میباشد سو استفاده کشورهای دیگر از تضادهای درون کشورمان برای پیشبرد منافعشان امری عادی بوده و هنوز هم است اما عمده کردن این موضوع در توضیح وقایع آن موقع یا دلیل ساده انگاری است و یا پرده پوشی سیاست شونیستی حاکم را دنبال میکند مسلما اینها با کمک گرفتن از سیاستهای انحرافی احزابی انموقع وشرایط تاریخی، سعی میکنند که بستر مناسبی برای توجیح اقدامات رژیم بسازند. که بنظر من کاری بیهوده ایست.

با تمام این تفاصیل، ضعیف بودن گرایش تجزیه طلبی در درون حامعه نباید ما را دچار خوش بینی کند و ما را از به چالش کشیدن ان باز دارد. این گرایش در وحله اول برزگترین ضربه را به جنبشهای مدنی رفع تبعیض ملل غیر فارس میزند. هر چند که این حنبشها بطور روشن خواستهای خود را مطرح کرده و میکند و خواسته هایش تا هنوز در حد رفع تبعیض فرهنگی اقتصادی و هویت طلبی در چارچوب ایران میباشد اما رژیم با تمام امکانات قوی تبلیغی خود سعی بر ان دارد که بر این جنبش مهر تحزیه طلبی بزند و با استفاده از نگرانی های مردم از تکه تکه شدن ایران، این جنبش مدنی هویت طلب را ایزوله، و شکاف درون جنبش دمکراسیخواهی را عمیقتر کرده و با دست باز به سرکوب بی امان ان بپردازد تا بتواند کمی بیشتر به زندگی انگلی خود ادامه دهد. در اینجا مواضع تجزیه طلبان بهترین خوراک تبلیغی را برای رژیم مهیا میکند.

این گرایش که بطور عمده بر ایده پانها مختلف متکی است نه تنها از ارایه یک برنامه درازمدت و مشخص که منافع این ملل را در مسیر ترقی و تحول تضمین کند، عاجز است بلکه در کوتاه مدت هم با درک افراطی خود میتواند هزینه های سنگینی بر جنبش مدنی آن ملت تحمیل کند و در به شکست کشاندن آن رل ویژه ای را بازی کند.

همچنان که رژیم برای سرکوب غیر انسانی جنبشهای مدنی ملل غیر فارس به مواضع تجزیه طلبان اتکا میکند؛ مسلما این سرکوبها و همنوایی بخشی از اپوزیسیون با آن و یا سکوت و بایکوت بخشی دیگر از ان بستر مناسبی را برای رشد گرایشات تجزیه طلبی در درون این جنبشها مهیا میسازد.

اما طرفداران سیستم متمرکز که طیفهای معینی از جامعه (از رژیم گرفته تا بخشی از اپوزیسیون) را شامل میشود بر عکس گرایش تجزیه طلبی خیلی قوی و دارای امکانات وسیع میباشد. این گرایش با بد فهمی از واژه دولت – ملت مدرن هویت ایرانی را نه با برآیند هویتهای اقوام ساکن ایران، بلکه با هویت آریایی با زبان فارسی تعریف میکند و برنامه خود را بر پایه ایجاد یک ملت ایرانی با نژاد آریایی و زبان فارسی پایه ریزی میکند. این بینش که شدیدا به شونیسم فارس آغشته است و چندین دهه این کشور را هدایت کرده و میکنند نه تنها تا کنون از ارایه یک راه حل منصفانه و قابل قبول در مورد مسله ملی ناموفق بوده است بلکه يکی از رنج آورترين دوره های تاريخ ايران را ورق زده است. مشخصه بارز سیاست آنها در قبال خواستها بحق ملل غیر فارس چیزی جز سرکوب و انگ زدن نبوده و نیست اینها با درک محدود خود فکر میکنند که یکپارچگی کشور فقط با یک ملت همگون و یک رنگ امکان پذیر است و از زاویه دید مسدود این نگرش وجود ملل مختلف در کشور مانعی است که باید از بین برده شود اینها فکر میکنند که با تحقیر و از بردن زبان و فرهنگ این ملل، میتوانند غیر فارسها را اسیمله کرده و یک ملت آریایی با یک زبان و یک فرهنگ فارسی بوجود بیاورند تا بدین وسیله "یکپارچگی کشور" را تضمین کنند. علیرغم بی ثمر بودن این راهبرد، که خود را در چندین دهه سیاست حاکم به اثبات رسانده است، هنوز هم حاکمیت جمهوری اسلامی باتمام توان بر ادامه آن پافشاری میکند و اکثر طرفداران رژیم پهلوی هم که کوچکترین درسی از گذشته نگرفته اند با رژیم حاکم در مورد مسله ملی هم صدا شده اند و متاسفانه بخشی از اپوزیسیون دمکرات هم که در دام ناسیونالیسم گرفتار آمده، به این ارکستر پیوسته اند. اینان لجوجانه با بی توجهی به چندین دهه تجربه منفی در جامعه خودمان و دهها تجربه مثبت در کشورهای مدرن (مثل سوییس، المان، انگلیس، ایتالیا و ........) همچنان بر ادامه همین سیاست مخرب اصرار میورزند و قادر به درک این واقعیت نیستند که یکسان سازی هویت مردم یک کشور کثیر الملل امکانپذیر نیست و ادامه آن میتواند به وحدت و یکپارچگی آن لطمات جدی برساند. باید از اینها پرسید ایا شما جدا از این همه تجربه منفی در کشور خود، جایی در دنیا سراغ دارید که با این تفکر توانسته باشد یک جامعه کثیر الملل را در مسیر دمکراسی و ترفی اجتماعی هدایت کنند؟

این دو نگرش ؛ علیرغم اینکه شدیدا دشمن یکدیگر میباشد ولی در عمل زمینه های رشد همدیگر را فراهم میاورند و توان ملی جامعه را هدر میدهند و مانع شکلگیری دولت-ناسیون مدرن مثل سوییس و ... میشوند ناسیونی که تبلور اراده همه مردم ساکن این کشور باشد نه بخشی از ان. چیزی که طرفداران سیستم دمکراتیک غیر متمرکز خواهان ان میباشد

 

تمام تجارب نشان میدهد که مدیریت های دمکراتیک غیر متمرکز ظرفیت ها لازم برای به رسميت شناخته شدن واقعی حق تعين سرنوشت برای انسان و اعمال حاکمیت ملی، که بیانگر اراده همه اقوام ساکن باشد و یک پارچگی ان کشور تضمین کند، دارد در ایران هم میتواند به مشکل ما در مورد مسله ملی پاسخی درست دهد. این مدل با تکیه بر ابزارهای دمکراتیک و قبول تنوع زبانی و فرهنگی و تقسیم قدرت، زمینه شکل گیری یک ناسیون ایرانی در جهت رسیدن به زندگی بهتر در چارچوب کشور ایران بوجود آورده و قوام میبخشد و توان ملی ما بالا میبرد.

در بین طرفداران سیستم غیر متمرکز هم درکهای متفاوتی ارایه میشود که بنظر من زیاد دقیق نیستند و بیشتر در حد کپی برداری از یک تجربه مثبت میباشد و بدون داشتن درکی روشن از شرایط مشخص ایران شکل خاصی را تجویز میکنند و اساسا مبارزه نظری خود را بر روی تعاریف ناروشنی مثل فدرالیسم قومی، اداری ، استانی و ... متمرکز میکنند.

فدرالیسم در یک کشور بطور کلی خودرا در یک شکل سازماندهی غیر متمرکز و دموکراتیک تعریف میکند در این مدل اعضای تشکیل دهنده ضمن اینکه در پیشبرد منافع و حقوق منطقه ای خودمختار میباشد ولی در حفاظت از منافع عمومی در مجموع یک واحد بهم پیوسته را تشکیل میدهند. اما در پیاده کردن ان در جاهای مختلف بنا ویژه گیهایشان، تفاوت هایی دیده میشود مثلا در سوئیس تقسیمات کشوری عمدا بر مبنای زبان هست و در المان و امریکا ویژه گی های تاریخی دیگری بر این تقسیمات ناظر میباشد و یا در امریکا این رقابت است که مناسبات بین ایالت ها را توضیح میدهد ولی در سوئیس همبستگی جنبه غالب مناسبات بین کانتون ها است (علیرغم انکه در تعیین مالیات باهم رقابت میکنند) و یا در سوئیس هر نوع تغییر در قانون اساسی کشور باید از طریق رفراندوم انجام شود اما در المان چنین تغییراتی با دو سوم ارای مجلس ممکن است و یا سوئیس دارای یک زبان رسمی و مشترک نیست در حالیکه در اغلب کشورهای فدرال مناسبات دیگر دیگری حاکم است و یا ....

امروز عجولانه خواهد بود اگر ما بدون تحلیلی روشن و جامع از شرایط جامعه و خواستگاه مردم و بدون مطالعه دقیق تجارب مثبت و منفی موجود ، ویا بدتر از ان با کپی برداری از یک تجربه این ویژه گی ها را برای آینده کشورمان نسخه پیچی کنیم.

 2) متولوژی برخورد گرایشات متفاوت در پیش برد نظرات خود

 اگر دغدغه ما رشد و ترقی جامعه و زندگی بهتر برای ساکنین آن است اجازه نداریم که از اختلافات طبقاتی، سیاسی و فرهنگی خود مانعی برای مبارزه مشترک برای دموکراسی و علیه دیکتاتوری بسازیم. طرح این موضوع بمعنی لاپوشانی کردن اختلافات و راکد گذاشتن آنها در این مقطع نیست بلکه بمعنی روی آوردن به راه کارهای دمکراتیک میباشد.

تجربه همه جوامع مدرن بوضوح نقش پایه ایی دمکراسی را در شکلگیری و تداوم پیشرفت، ترقی اجتماعی و ایجاد یک جامعه مدرن نشان میدهد. در این جوامع تقریبا همه احزاب و گروههای اجتماعی (چه سیاسی و یا صنفی) جدا از اهداف برنامه ای و تعلقات طبقاتیشان در مورد دمکراسی اجماع کرده بر آن پای بند بوده اند و بدین وسیله پایه محکمی برای رشد و ترقی جامعه شان پی ریزی کرده اند. دمکراسی که بر دو اصل زیر :

• تاریخ مصرف دولت ها و قوانین حاکم با اراده اکثریت جامعه مشخص میشود.

• حق و حقوق اقلیت در آزادی بیان و تشکل تضمین میگردد و در تلاش ان برای تبدیل شدن به اکثریت هیچ نوع مانعی بوجود اورده نمیشود.

استوار است امکان تعویض قدرت و قوانین ناظر را بدون خشونت و خونریزی را با اراده اغلب مردم عملی ساخته و روابط احزاب را از دشمنی به رقابت تغیر میدهد و اصل تعین سرنوشت مردم را در آن کشور به واقعیت عینی تبدیل میکند.

شرط اولیه شکگیری و قوام نظام دمکراتیک در یک جامعه منوط به اجماع نظر اکثریت قریب به اتفاق اقشار و طبقات مختلف و نمایندگان سیاسی انها حول دمکراسی(علیرغم برنامه های متفاوت ) و شکلگیری یک جنبش دمکراتیک میباشد. بدون این اجماع ایجاد این نظام ناممکن میباشد و علیرغم کنار زدن یک رژیم مستبد، دیکتاتوری دویاره باز تولید میشود. موضوعی که نسل ما در گذشته به آن توجهی نکرد و علیرعم تمام تلاشها و فداکاری ها نه تنها نتوانست پروسه رشد دمکراسی را در جامعه آغاز کنند بلکه بر عکس نسبت به توان خود با حسن نیت به دوام و باز تولید نطام استبدادی یاری رسانده اند و بقول معروف راه جهنم را با حسن نیت سنگفرش کرد.

از آنجاییکه تا حال اغلب نیروهای جبهه دمکراسخواهی علیرغم تمام تغییرات جدی که در نگرششان شکل گرفته است ولی در عمل همچنان بیگانگی خود را با فرهنگ و روشهای دمکراتیک به نمایش میگذارند و نشان میدهند که هنوز هم با یک پا در گذشته زندگی میکنند و از راه کارهای دمکراسی فرسنگها فاصله دارند و تا کنون گریبان خود را از بیماری سکتاریسم رها نکرده اند، نمیتوان با خوش بینی به آینده جامعمان بنگریم وامیدوار باشیم که این جبنش با این فرهنگ راه خود را برای دمکراسی باز کند. نگرانی من از این روند، نه وجود گرایشها و دیدگاهای متفاوت و حتی متضاد در مورد مسله ملی، بلکه فضای حاکم براین دیالوگها در بین نیروهای طرفدار دموکراسی در ایران و بخصوص در خارج از کشور میباشد. چونکه وجود نظرگاهای متفاوت در درون یک جامعه و از جمله ایران و چالش بین آنها امرست طبیعی، و نشانگر زنده بودن او است. ولی انچه که نگران کننده میباشد این است که این نیروها از دیدگاههای خود دیوارهای بلند و غیرقابل عبوری دور خود میسازند که نتیجه اش جز تقابل و دشمنی این نیروها باهمدیگر نیست. بعضی ها آنقدر راه افراط در پیش میگیرند که سر از زیر عبای دیکتاتور درمیاورند این روند در عمل به سد کردن مبارزه مشترک برای دمکراسی و علیه دیکتاتوری می انجامد که در نهایت دودش به چشم خودمان میرود و خواهد رفت.

ما طرفداران دمکراسی جدا از اینکه به کدامین دیدگاه در این مورد گرایش داریم باید از روشهای سنتی که اختلافات نظر را به دشمنی تقلیل میدهد، فاصله گرفته وضمن سازماندهی رقابت نظری را بین گرایشات متفاوت، ضمینه های مبارزه مشترک برای دمکراسی را تقویت کنیم. ما باید به پذیریم که یک دیدگاه تنها با اراده وخواست اکثریت مردم مشروعیت پیدا میکند و ما تنها بخشی از جامعه بزرگ را تشکیل میدهیم و هنوز داوری مردم با وجود دیکتاتوری حاکم روشن نیست و امروز هر نوع سنگ اندازی در مقابل مبارزه مشترک علیه دیکتاتوری و برای دمکزاسی قابل توجیح نیست.

هر چند که سیستم دمکراتیک و حقوق شهروندی در یک جامعه، با تضمین حقوق همه تشکلهای صنفی سیاسی بستر مناسبی را برای شکوفایی آن بوجود میاورد ولی بخودی خود و ابتدا به ساکن برابر با رفع تبعیض در ان جامعه نیست چنانکه دمکراسی و حقوق شهروندی در امریکا بلافاصله به رفع تبعیض نژادی سیاهان منجر نشد این حاصل مبارزات جنبشهای ضد تبعیض نژادی است که رویای برابری نژادی در این قاره را به واقعیت تبدل کرد و یا برابری زن و مرد در کشورهای دمکراتیک محصول بلاواسطه دمکراسی نبود بلکه حاصل مبارزات وقفه ناپذیر زنان برای حقوقشان میباشد و ما هنوز هم در اغلب این کشورها با وجود دستاوردهای بیشمار، تبعیض اقتصادی را در مورد زنان بوضوح میبینیم مثلا هنوز هم زنان در این جوامع مزد کمتری از مردان برای کار یکسان میگیرند و .....

هر چند که دمکراسی شرط لازم برای شکوفایی و عدالت اجتماعی است اما شرط کافی را جنبشهای رفع تبعیض تشکیل میدهد. درجامعه ی دمکراتیک هم اقشار و طبقات که از امتیازات برتری برخودارند بطور یقین تمام توان خود را برای حفظ امتیازات خود بکار خواهند گرفت و مسلما وجود یک سری قوانین در روی کاغذ بخودی خود در جامعه مادیت پیدا نمیکند تنهای جنبشهای مدنی قوی است که میتواند نقطه پایانی بر این نابرابری ها بگذارد. بر مبنای همین درک است که ما وجود و تقویت جنبشهای مدنی رفع تبعیض ملل غیر فارس در ایران امروز را برای گذار به دمکراسی و تحکیم عدالت اجتماعی حیاتی میدانیم و شرکت فعال این جنبشها را در حرکتهای دمکراسخواهی با حفظ هویت خود ضروری میدانیم .

 ما باید ضمن پافشاری بر مبارزه مشترک علیه تک صدایی و حمایت از همه حنبشهای مدنی، میبایست ظرفیت تحمل نظرات مخالف را در خود بالا برده و بستری مناسب را برای طرح و چالش گرایشهای متفاوت سازمان دهیم تنها با تلفیق درست این دو موضوع است که قادر خواهیم همه نیروهای دمکرات را علیه استبداد هماهنگ کرده و راه دمکراسی را هموار کنیم. بنا به همه تجارب مثبت و منفی موجود، عمده کردن هر کدام از پارامترهای بالا جنبش دمکراسیخواهی را با بن بست روبرو خواهد کرد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.