رفتن به محتوای اصلی

دموکراتیزاسیون در برابر امامیزاسیون پاسخی به آقای گنجی _2
26.02.2008 - 16:00

بخش دو

 دسامبر 1989 شاهد سپری شدن تاریخ مصرف یکی دیگر از دیکتاتورهائی بود که سقوط سریالی شان با فروپاشی نظام کمونیستی، آغاز گشته بود. این بار نوبت چائوشسکو بود که تازه از سفر سه روزه اش از جمهوری اسلامی باز گشته بود، و آنقدر از اوضاع پرت بود که هو کردن مردم را، نخست به جای هلهله شادی آنها گرفت آنچنان که طی چند دهه مرسوم شده بود.

قریب 45 سال دیکتاتوری حزبی و فردی به نام کمونیسم ، در این کشور همانند بسیاری کشورهای استبداد زده دیگر، محلی برای ظهور نیروهای سیاسی دموکرات وعقلگرا باقی نگذاشته بود. هنگامی که زلزله نیرومند طغیان انقلابی مردم چون موجی پهنه سیستم جهانی کمونیسم را به لرزه در آورده و باروی آنرا فرو ریخت، مردم غافلگیر شده رومانی نیز چون بسیاری دیگر کشورهای اردوگاه سوسیالیستی، فاقد هر گونه نهاد سیاسی و یا حتی مدنی، خارج از دم و دستگاه حکومتی بودند تا دراین گرد باد سیاسی ناگهانی، دست آنان را بگیرد. لذا این مردم که فرصت یافتند تا استبداد را به زمین کشند، به ناچار به دنبال یکی از مهره های همان دستگاه استبدادی سیاسی کهن، از همان حزبی که ظرف 45 سال و با کشتار بیش از 2 میلیون نفر از شهروندان خود بر رومانی فرمان رانده بود، افتادند. شخصی که به علت در افتادن با دیکتاتور چائو شسکو وجاهت یافته بود و به دلیل کشمکش و رقابت شخصی خود با چائوشسکو به سه سال زندان محکوم شده بود و نه به دلیل ضدیتش با رژیم کمونیستی. این شخص که زندانی شدنش به دست چائو شسکو به او اعتبار بخشیده بود......... ایلسکو نام داشت. اولین سخنی که از دهان ایلسکو پس از آزادی از زندان خطاب به مردمی که به قیمت کشته های بسیار، او و بسیاری دیگر را از زندان بیرون آورده بودند این بود که: «... چائوشسکو یک کمونیست دروغین بود..». او با این سخنش بر آن بود تا کمونیسم حقیقی را، و البته با اتکاء به همان تشکیلاتی که، بیش از طی چهار دهه جز نکبت و ویرانی و کوچهای اجباری و دسته جمعی، برای مردم رومانی ببار نیاورده بود و او خود هنوز هم بخشی از رهبری آن بود، بسازد. ولی خوش بختانه فروپاشی فرا قاره ای کمونیسم اجازه چنین آزمون مجدد و پر هزینه ای را به او نداد و نمیداد. این تنها در رومانی نبوده و نیست که مردم به جان آمده یک کشور در قیامی خود انگیخته، استبدادی را به زیر میکشند ولی به علت فقدان سازمان یافتگی، عملاً به عمله بنای مجانی گروه های رقیب در ساختار قدرت و در درون همان نظام سیاسی، و یا حتی، بدتر از آن تبدیل میشوند.

سراسرعصر باستان و قرون وسطی شاهد بسیاری قیامهای خونین بردگان و ِسروها ( غلامان و دهقانان) بوده است که در بهترین حالت، وسیله ای برای جابجائی قدرت در درون نظامات حاکم گردیده اند. دلیل طبیعی آن این بوده است که هیچ ساختار نظام مند سیاسی، حاکمیت نیروی کار را نمیپذیرد. مارکسیسم برآن بود که پرلتاریا، آن نوعی از طبقه زحمتکش است که بعلت پتانسیل شعور فردی، طبقاتی و قابلیت سازمان یافتگی و از طریق حزب طراز نوین خود میتواند این ناشده را ممکن سازد. ولی تجربه نشان داد که در این مورد هم جنبش انقلابی و رفرمیستی کارگری، در آنجا که درست پیش رفت به همزیستی بالنده کار و سرمایه، در سیستم ها ی دولت ها ی رفاه ملی ( نوع غربی)، منجر شد و در آنجا هم که به کژراهه رفت به استبداد کمونیستی، دیکتاتوری بر پرولتاریا و سرمایه داری بوروکراتیک، حزبی و دولتی ختم گردید.

نمونه کهن این شورشهای بد فرجام، هم در دنیای معاصر فروان است و هم دنیای کهن و یکی از آنها شورشهای دهقانی، و قیامهای گریز از مرکز درپایان دوران ساسانی است که راه را برای حمله اعراب و تسخیر ایران توسط آنان هموار کرد. شورشهای بعد از آن نیز راه هجوم های هر از گاهی طوایف آسیای میانه و دور را، مغول، تاتار، ترکان سلجوقی ، غزنوی و سر انجام محمود افغان و... هموار کرد.

و شاید بتوان گفت یک از فاجعه بارترین و ضد تاریخی ترین این شورشهای کور انقلاب اسلامی ما بود.

تجربه تلخ و پر هزینه انقلاب اسلامی نشان داد که یک نیروی سیاسی مبارز که رو به سمت آینده دارد، باید! نیروی اصلی، سمت دهنده و تعین کننده تحول را درحرکتی از این قماش به حساب آورد. یک نیروی سیاسی آگاه باید با سنجشگری و ارزیابی عینی ( آبژکتیو) از توازن نیروهای سیاسی که، خود برآیند ی از پارامترهای(مؤلفه های) گوناگون است، راهبردهای استرتژیک و تاکتیکی خود را چنان بر گزیند که نه تنها به تله نیفتد بلکه، با بده بستان های سیاسی حد اکثر امتیازات دموکراتیک را از شرکای و هم پیمانان کمتر دموکرات خود، برای مردم بگیرد.

یک نیروی سیاسی مسئول باید بداند؛ چه نیروئی ابتکار عمل را در مبارزه ائی که، میلیونها انسان، خود انگیخته، نیمه و یا نا سازمان یافته در آن شرکت میکنند، دردست دارند و روند مبارزه، هژمونی چه کس، چه نیرو یا چه طبقه ای را در دستور کار خود قرار داده و ممکن میسازد. بدون پاسخ دهی به این مسائل، کورمالانه سیاست گزینی کردن، پریدن به میدان ناشناخته ایست، که میتواند نه یک بار بلکه ده بار دیگر فاجعه انقلاب اسلامی را تکرار کند.

صرف نظر از اینکه لنین در ایده های کمونیستی خود چه قدر گمراه یا بر حق بوده است، دروس سازماندهی مبارزه او همواره ارزش کلاسیک خود را حفظ خواهند کرد. او در تمام کتاب چه باید کرد خود، بر آنست که پرولتاریا باید از خود حزب مستقل سیاسی با خط و مشئ مستقل خود را داشته باشد. او بر آن بود که حزب سراسری پرولتری باید از طریق روزنامه سراسری خود که نقش بافت مفصلی و عصبی سازمان حزبی را بازی میکند همه واحد های پراکنده حزبی را چون ارگان واحدی سازمان دهد. در غیر این صورت، جنبش خود بخودی کارگری( روس) به دنباله رو ی بورژوازی تبدیل شده و در خدمت مطالبات و اهداف او قرار میگرفت.

اگر جنبش خود به خودی کارگری روس بدون رهبری حزب مستقل خود به حمال بورژوازی وشورشهای فاقد برنامه ورهبری بردگان تنها ، به دست بدست گشتن ِ قدرت در درون نظام برده داری وقت منجرمیشد و اگر قیام دهقانان به انتقال قدرت سیاسی از این سلسله به آن سلسله پادشاهی می انجامید و اگر به اصطلاح اپوزیسون پراکنده و به خود مشغول رژیم اسلامی ما ، در طول قریب بیست و هشت سال با آهنگ رژیم ، در میدانی که رژیم آن اپوزیسیون را به سوی آن رانده نظم بازی را به او تحمیل کرده، به رقص مبارزاتی مشغول گشته است و اگر اصلاح طلب حکومتی ما در کنار همین رژیم و در خدمت او ساختمان قدرتش را معماری، مهندسی و آزین بندی و مبلمان کرده است، چه دلیلی در دست است که بر عکس همه این تجربیان تاریخی و نظریه های سیاسی مبتنی بر آن، جنبش جمهوریخواهی بی سر سامان، بی بیرق و بی جمعیت و.بی... شما و سایرینی که قبل از شما ورشکست شدند ، دست آورد دیگری جز مشابه آنچه تاریخ نشان داده است داشته باشد.

جناب گنجی، مسئله ما اگر برای حل آن صادق هستیم، یافتن راه، معماری و مهندسی رهبری سیاسی برای یک جنبش ملی است که نه تنها مارا در سرنگونی ای این رژیم هدایت کند بلکه بر؛ زور گوئی، خودمختاری، قانونگریزی و قانون شکنی این ماشین مهیب نظامی اداری به ارث مانده از این رژیم، دهنه بزند و آنرا به اطاعت مردم وادارد.

و بدون چنین رهبریتی، نه تنها هیچ جمهوریتی و مشروطیتی بر قرار نخواهد شد بلکه ، تحت رژیم کنونی، کشور ما در بی قانونی و فساد فراگیری که دامنش را گرفته است غرق و سرانجام متلاشی خواهد شد .

مبارزه کور انفرادی و پراکنده ـ گروهی با رژیم حتی اگر قهرمانانه هم باشد آنچنان که خود شما با اعتصاب غذای خود کردید، میتواند نتیجه ای پارادکسال داشته باشد، یعنی مثلاً اعتبار کسب شده سیاسی در این مبارزات ضد رژیم در عمل برای خنثی و بی اعتبار کردن سایر مخالفین رژیم هزینه شود. هدف گیریهای ناشیانه و نادرست ایدئولوژیک، استراتژیک و تاکتیکی علیه رژیم میتواند به جاده صاف کنی جمهوری مافیای دینی، نظامی و امنیتی حاکم به رهبری دارو دسته سعید امامی ها منجر شود. مفهوم سازی سلطانیزاسیون دقیقاً از این نوع هدف گیری ها ست. جناب گنجی شما نه قلب حاکمیت بر آمده از انقلاب اسلامی، بلکه عمامه سیاه خامنه ائی مردنی را نشانه گرفته اید. عمامه ائی که به آسانی میتواند با کلاه نظامی باند های نظامی و یا ائتلافی از همه کلاهبرداران سیاسی حاکمیت که ابائی از آن ندارند تا در فرصت مناسب، ریش ها را سه تیغه کرده و به جای انداختن شال عربی که رهبر و احمدی نژاد روی شانه می آویزند، کراوت ابریشمی بزنند، تعویض کنند.

در جامعه از نظر سیاسیی وارفته و منفعل شده ی ما، که در آن همه سازمانها و احزاب سیاسی اعتبار خود را از دست داده اند و دقیقاً به خاطر هم پیمانی اشان با خمینی، مبارزه کور و ناهدفمند با ولایت فقیه و تابلو سازی از شخص خامنه ائی در جایگاه ولی فقیه و معرفی او به عنوان عم الفساد، چه وجه اثباتی و ایجابی را در لایه های پنهان خود میپروراند؟ آیا تصور این خیلی دشوار است که خود مافیای قدرت ـ نظامی، دینی، اقتصادی دیوانی ـ آنروز که تاریخ مصرف کل فراساختار ولائی به سر رسد، خود، پرچم جمهوریت را به اهتزاز درآورد و عکس ها و شمایل های امام را روی دست اصلاح طلبان و شرکای غیر خودی شبه چپ وشبه ملی آن بگذارد و ساختار قدرت را دست نخورده و در تمامی عرصه هایش و با تمام فساد و خود کامگی دینی ـ مافیائی و نه سلطانی و اقلاً ملی و زمینی اش، و این بار بنامی نامی و مقدس گشته جمهوری، در کنترول کامل خود نگاه دارد. آیا احزاب و سازمانهای سیاسی ، مدنی ، صنفی پشت سر جمهوریخواهان ما و از آن جمله شما اقای گنجی وسعیتر و مقتدرتر و مجهز ترازتشکیلات مافیای قدرت برای چنین روزیست ؟

آقای گنجی، تئوریزه کردن مفهوم سلطانی عملاً به خراب کردن جمهوری اسلامی که نه، بلکه به زیر سازی جمهوری اسلامی منهای خامنه ای، یا در بهترین حالت منهای ولایت فقیه کمک میکند .

در شرایطی که هیچ نهاد پایدارمدنی، هیچ حزب ریشه دار سیاسی، هیچ سندیکا و اتحادیه کارگری و حتا هیج تشریک مساعی سیاسی بین گروهی، در درون اپوزیسیون وجود ندارد، اهرمن نمائی سلطانی و در برابر آن قداست آفرینی بی بنیاد جمهوریت، یعنی اتوبان سازی برای جمهوریتی از نوع آنچه در سودان هست و لاغیر؟

مارکس در رابطه با استقرار جمهوری(انقلاب 1948 ـ م) در فرانسه چنین مینوسد:

« ..تا نیمروز25 فوریه( انقلاب 1848 ـ م ) دولت موقت که ، ژنرالها ، بانکدارها و حقوق دانان در آن شرکت داشتند و حاکمیت بخشهای گوناگون بورژوازی را نمایندگی میکردند، بر آن نبود تا استقرار جمهوریت را اعلام کند. ولی طبقه کار گر برآن بود تا نگذارد این بار مثل 1830 سرش شیره مالیده شود، کارگران حاضر بودند بجنگند تا جمهوریت را با زور اسلحه بگیرند لذا راپسول ، با این پیام، خود را به مقر دولت موقت در هتل دی ویله رساند:

و بنام پرولتاریای پاریس به دولت موقت فرمان داد تا اعلام جمهوریت کند ؛ اگر ظرف دو ساعت این فرمان خلق به اجرا در نیاید ، او در رأس نفر200.000 نفر باز خواهد گشت. هنوز جنازه های در خیانها افتاده سرد نشده بودند، سنگر بندیهای خیابانی جمع نشده و کار گران خلع سلاح نشده بودند و تنها نیروئی که میتوانست جلوی آنان بایستد گارد ملی بود. تحت چنین شرایطی تمام تردید های حقوقی ناشی از موازین قانون اساسی و ترتیبات تشریفات قانونی، از مخیله دولت موقت محو شد. هنوز اخطار دو ساعته رهبری پرلتاریای پاریس تمام نشده بود که تمامی دیوار های پاریس با کلمات درشت و خیره کننده :

جمهوری ،حق رای همگانی، آزادی، تساوی، برادری ،*

مزین گشت».

ولی همین پرولتاریای مقتدر آنروز پاریس چند ماه بعد توسط بورژوازی فرانسه که قدرت واقعی را در دست داشت سرکوب و نمایندگانش در زندان خوابیده بودند. زیرا، همین پرولتاریای سازمان یافته و مسلح به قدر کافی سازمان یافته و تجربه دیده نبود و متحدینش رهایش کرده بودند. جمهوری، بدست و طبق میل بورژوازی فرانسه که بخش قابل ملاحطه آن را همان سلطنت طلب های سابق تشکیل میدادند تشکیل شد و منها ی نمایندکان پرولتاریائی که قیام کرده، کشته داده و سلطت را برای بار دوم سرنگون کرده بود.

جناب گنجی جمهوریتی که تکیه آن بر روی شانه های توده مردمی که سازمان یافته نشده اند و از سوی ستاد سیاسی خود، یعنی احزاب مدرن سیاسی ( و نه احزاب غسل تعمید یافته با خون جمهوریخواهان سکولار)، هدایت نمیشوند، به کاریکاتوری از یک جمهوری مدرن میتواند شباهت داشته باشد و لا غیر.

جناب گنجی ماکس وبری که شما سلیقه ائی و گزینشی ازاو نقل قول و به او استنادمیکنید ، از قضای روزگار، تزهائی دارد که آدم در تطبیق و مقایسه آنها با ایران دین زده امروز ما به نتایجی خلاف نظر شما میرسد. ماکس وبر بر این عقیده بود که توسعه صنعتی و ایجاد دولت مدرن در آلمان راهی سوای آنچه در انگلیس، فرانسه ، هلند و.. پیمود میپیماید. اشرافیت نظامی ـ فئودالی پروس(یونکرها) به رهبری صدراعظم قدرتمند و مقتدر آلمان، در جریان جنگ های خارجی و در تقابل با دشمنان خارجی توانست آلمان را متحد کند و توسعه صنعتی را پیش برده و دولت مدرن آلمان متحد را ایجاد کند. ولی ماکس وبر در این فرایند، این نقصیه خطرناک را میدید که، بیسمارک از خود یک ماشین نیرومند بوروکراتیک باقی خواهد گذاشت که تحت هیچ کنترول دموکراتیکی نیست. زیرا او اجازه رشد نه لیبرال و نه سوسیال دموکراسی را داده بود. به نظر ماکس وبر سوسیال دموکراسی آلمان ضعیف تر از آن بود که بتواند قدرت دولتی را در دست گرفته و ماشین دولتی بیسمارک ساخته را به کنترول خود درآورد و کلاً، سوسیال دموکراسی را بیشتریک عده آکادمسین میدید تا سیاست ورز. لیبرال ها هم به نظر او وضع بهتری نداشتند. براین مبنا، ماکس وبر خطر این را میدید که دیکتااوری دستگاه بوروکراسی جای دیکتاتوری (پیشروی ـم) بیسمارکی را بگیرد. او راه حل مسئله رادر چنین شرایطی وجود رهبری و رهبران کاریسماتیک که بتوانند این بوروکراسی را مهار کنند میداند. **

و درست در اینجاست که جامعه ایران ، البته با یک تفات بنیادی، شباهت به آلمان پس از بیسمارک دارد. و این تفاوت بنیادی در این است که بیسمارک در پس خود، دولت متحد، آلمان بورژوائی، صنعتی و بوروکراسی مدرن( بعنوان عقلانیت اداری جامعه ـ ماکس وبر) آنرا به جا گذاشت و رژیم خمینی ساخته، دیوانسالاری دینی، آخوندزده ، فاسد ی را برای ملت به ارث گذاشت که هم کوبیدن تمام عیار آن عملی نییست و هم اصلاح آن. اگر ماکس وبر به نقش سازنده کاریسما و شخصیت کاریسماتیک برای گذر از جاده کوهستانی ایجاد دولت مدرن بر شالوده بورکراسی مدرن بورژوائی تأکید میکند و آنرا الزامی میداند ، راه صعب العبور مالروی جنبش ملی ما بیشتر به چنین رهبریتی نیازمند است. و در این رابطه است که جوهر ضد سلطنتی مفهوم سازی آقای گنجی در ذات خود(و، آ ـ پریوریک) اثبات و ایجاب بوروکراسی ماندگار از سی سال حکومت ولائی است به عنوان دستگاه حاکمه و گردانندگان و مدیران مافیائی آن، الیگارشی بدون منازع حاکم.

جمهوری اسلامی و دستگاه های اطلاعاتی آن ، درتسخیر، و در آنجا که تسخیر میسر نبوده تخریب و اهلی کردن سازمانهای سیاسی ، هرگز با مشکل جدی مواجه نبوده است ولی افراد و شخصیت های سیاسی را نه به این آسانی میتوانسته مطیع کند ونه تخریب. به همین دلیل آنها ئی را که میتوانستند بلقوه نقشی این چنینی بازی کنند، اگر توانست ترور کرد و کشت.

امروزه تنها چهره ای که باقی مانده است رضا پهلوی است که بعلت تبار و منش فردی خود میتواند به حلقه اتصال جنبش ملی، سکولار و دموکراتیک ما تبدیل شود. او تنها شخصیتی است که به اشتباه کاریهای سیاسی چند دهه اخیر کشیده نشده، تا خراب شود و بحر طویلهای تکراری و مندرس هم، راجع به استبداد پدرش ، ربطی به او ندارد.

طرح مفهموم سلطانیزاسیون خراب کردن این، اگر نگوئیم تنها شانس، اقلاً یکی از شانسها جنبش ملی ماست. او تنها کسی است که میتواند، چه به صورت شاه ، چه رهبر جنبش و یا یک سیاستمدار مردمی انتی پُد( =قطب کاملاًمتضاد antipode ) رژیم فعلی و دستگاه قدرت آن باشد او میتواند وزنه ی متوازن کننده ای در برابر سپاه و ارتشی که در کوره دین و دستگاه دینی پخته و ساخته شده است و روی دست ملت میماند باشد. و من کس دیگری را نمیشناسم که بتواند این نقش تاریخی را بازی کند.

جناب گنجی! بنا بر این، جمهوریخواهی شما، همانند آنها که پس و پییش از شما آمدند، و از جمهوریت و جمهوری خواهی مدینه فاضله ای چون، جامعه عدل اسلامی یا سوسیالیسم نوع روسی و چینی مراد میکردند عنین و سترون است زیرا در بعد راهبرد استراتژیکی و تاکتیکی، منظورش استحاله همین رژیم است و در بعد نظری و گفتمانی، نه برپایه نفی ، حذف و اوراق کردن دم و دستگاه جمهوری اسلامی بلکه بر نفی رژیم منقرض شده شاهنشاهی است. و دقیقاً و به حکم همین دیالکتیک نفی و تقابل است که هم جمهوری خواهی شما و هم مال دیگران مرده زاد ه شدند، زیرا آنچه را که میگفتند و میگویند، در درون گفتمان جمهوریی اسلامی، بلفعل یا بالقوه گفته شده و هست. جمهوری خواهی در ایران ما، بعلت مواضع دگماتیک ضد پهلویستی به ذخیره گفتمان جمهوری دینی و اسلامی تبدیل شده است و با این استحاله و دگردیسی گفتمانی، از زایش ونوزائی باز مانده است. آری میتوان از جمهوریت در ایران ما دفاع کرد ولی با اتکاء به یک سوسیال دموکراتیسم انقلابی از طراز سوسیال دموکراتیسمی که در بالا و درجریان انقلاب 1848 فرانسه که شرحش رفت. آری میتوان به جمهوری رسید ولی در شرایط فقدان احزاب سیاسی فقط به اتکا به یک شخصیت نیروند کاریسماتیکی که بتواند جای خالی بی سازمانی و بی حزبی را پر کند. نه با سرخاب و سفیداب زدن به عفریته جمهوری اسلامی و شبه احزاب مجاز دولتی آن. جمهوریخواهی میتواند در ایران شکل گیرد به شرط اینکه هدفش را زیرو رو کردن و شخم زدن گندزار جمهوری دینی قرار دهد و نه همچنان تازیانه بر گور سلاطینی بکوبد که ایران امروز را اگر خود نساخته اند، ساختن آنرا مهندسی و مدیریت کرده اند. و در این مدیریت خود همواره در تقابل با فقهائی قرار داشته اند که با چنگ و دندان در برابر هر پروژه خاکی و زمینی می ایستادند. در یک کلام جمهوری خواهی شما و دیگران خود را با نفی سلطنت و در درجه اول سلطنت پهلوی تعریف میکند و در این تعریف روی تکالیف و الزامات متعاقب آن زمین گیر مانده است. این آن دیالکتیک مقدری است که شما ناخواسته در چنبره منطق بی چون و چرایش افتاده اید. نکته دیگری که اشاره به آنرا لازم میدانم، اشاره نوشته شما، در دومین بخش نوشتارتان است به درک لنینی از دولت!

جناب گنجی آنها که با زبان سیاسی هم شما و و هم لنین آشنا هستند از این اشاره این را میفهمند ـ و به درستی هم میفهمند ـ منظور شما اینست که: در فکردرهم ریختن ساختار قدرت نباشید همین رژیم را باید اصلاح کرد!!

منهم در پاسخ میگویم این ماشین سرکوب دینی و رانت خوار نفتی باید از زیر تیغ جراحی بگذرد، قسمت های فاسد آن جراحی و قسمت های سالم آن بازسازی شود. و این ممکن نیست مگر اینکه، نظام ِ بعد ِ این نظام، نه به دست عناصر درونی خود رژیم مثل آنکه در روسیه و رومانی رخ داد بلکه بدست عناصر بیرونی نظام، آنسان که در لهستان و چک سلواکی و...و... رویداد، سامان یابد.

و پاردوکس مسئله، دقیقا در اینجاست که از قضای روزگاردر هیچ موردی ، به اندازه مورد جمهوری اسلامی تز لنینی دولت درست و منطبق با رویدادهای زمانه نبوده و نیست!

جناب گنجی با ذکر مثلی به این نوشتارپایان میدهم هر چند میتوان در این زمینه و روی کلمه و کلمه نوشتار شما بسیار نوشت.

در طبقه بندی جانور شناسی و تاریخ تکامل طبیعی از پسوند سانان، برای نام گزاری یک گروه یا طبقه جانور شناختی استفاده میکنند، مثل میمون سانان، انسان سانان، گربه سانان و.... از جمله سگ سانان. حیوانات بر اساس ویژیگیهای اساسی خود، در این نوع طبقه بندی جانور شناختی قرار میگیرند. این سگهای گوگول مگول خانگی ، شیفر، تازی و.. سگ هستند و ازطبقه سگ سانان ولی در این طبقه حیوانی کفتار هم جای میگیرد که خود انواع و اقسام دارد و سمبول درنده خوئی و بیرحمی است. شما از زبان ارزشی و ادبیاتی گوته و خصوصیات فاوستی برای تشریح سلطان استفاده میکنید و منهم به خود اجازه میدهم به مدد این طبق بندی تاریخ طبیعی، کفتار صفتی ولایت فقیهی را قابل تجسم تر و ملموس تر کنم.

جناب گنجی! خصوصیت کفتاری( بیرحمی، درندگی و سبعیت) خصوصیت عمده سگ سانان نیست که با آن تعریف شوند ولی البته این طبقه حیوانی این خصوصیت را هم در کنار بسیاری خصوصیات دیگر به طور پنهان، نیمه پنهان وبلقوه دارا میباشد. ولی این فقط در کفتار است که این خصوصیات دست بالا را گرفته و به خصوصیت عمده و اصلی این نوع از سگ سانان تبدیل میشود. پس خیلی بی ربط است که در توصیف کفتارگی کفتار بگوئیم سگ سان ! این یعنی برگ برائت صادر کردن برای این حیوان درنده خو و بی رحم. شما به یک سگ هار میتوانید بگوئید مثل کفتار است ولی نه بر عکس!

پس، بر این مبنا، یک سطان درنده خو، حریص و بی رحم را میتوان خلیفه نامید ولی نه برعکس!

 

*The class struggles in france 1848 to 1850

progress publishers

moscow 1968

** تمام اشاره هاو نقل قولها از ماکس وبر از کتاب زیر نقل به مضمون شده است . و علت آن بود که ترجمه همه مطلب در گنجایش این نوشتار نمیباشد.

Politics, Sociology and Social Theory Encounter with classical and contemporary social thought

By: Anthony Giddens

P1-78

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.