رفتن به محتوای اصلی

درباره‌ی ترجمه: یک نامه از احمد شاملو
24.07.2013 - 20:32

۱۹ جولاى ۹۲

فیاد عزیزم.

با سلام و خسته نباشى و باقى مقدمات لازم یا نالازم…

این طور که از نامه‌هایت بویش مى‌آید لازم به پرسش حال واحوالت نیست. پیداست که قبراق و کاملا سرحالى و ازاین بابت خوشحالم.

عزیزم. نامه‌هایت مى‌رسد ولى متن انگلیسى اشعارهیوز که درنامه‌ات خبرارسالش را نوشته‌اى تاکنون نرسیده. دریافت ‌آن‌ها بسیارلازم‌ است. نه‌ فقط شعرهاى هیوز بل‌که اشعار همه ‌شاعرانى‌ که ترجمه مى‌کنى. چشم‌بسته کارکردن روى آن‌ها نشانه بى‌مسؤولیتى محض‌است و کاملا دور از شأن آن‌ها و خودمان. در نتیجه تا هنگامى ‌که متن ‌آن‌ها به من نرسیده نمى‌توانم از ماحصل کارمان مطمئن‌ باشم. البته اشعارى که مثلا از پاز به انگلیسى و از آن به فارسى ترجمه مى‌کنیم وضع دیگرى دارد. ما که نمى‌دانیم مترجم انگلیسى آن‌ها چه دسته گلى به‌ آب داده. به متن اصلى‌شان هم‌ که دسترسى داشته‌ باشیم سوادش را نداریم. ممکن ‌است مثلا هنرى کلامى به‌کار زده‌ باشد که در برگردان انگلیسى نمى‌توانسته رعایت شود ولى برحسب‌ اتفاق بتوان در برگردان فارسى رعایتش کرد.

در حقیقت هیچ دورنیست که ‌او فقط یک گزارش۵۰% ازشعراو به‌انگلیسى داده‌باشد وما با نقل۵۰% آن گزارش، خیلى‌که هنر به‌خرج بدهیم فقط چیزى حدود ۲۵% شعرآقاى پاز را به‌ خوانندگان فارسى زبان‌مان ارائه‌ کنیم. این ازشعرهاى دوبارتنور. و اما شعرهاى مستقیما ازانگلیسى برگشته هم به‌عللى مرا نگران کرده‌است. نمونه‌ مى‌دهم: من گزینه‌ اشعارى ازهیوز دارم که متن پاره‌ئى‌ از ترجمه‌هاى تو توش هست. نگاهى ‌بینداز به شعر”درخت سبزکوچولو”.
این شعر ریتمیک‌ است با قافیه‌هاى کاملا خوش‌آهنگ. تو نه فقط این موضوع را به من تذکر نداده‌اى، بندهاى دوم وسومش راهم بى‌فاصله دنبال هم انداخته‌اى.

درست‌ است که در برگردان فارسى موفق نشده‌ام ریتم شعر وآهنگ شیرین قافیه‌ها را کاملا حفظ کنم ولى همین‌قدرهم که ‌شده نشانه ‌توجه ما به کارى‌است که مى‌کنیم و لاجرم اگر اجرمان مأجور نیست کسى‌ هم نمى‌تواند به‌ریش‌مان بخندد.
درشعر”به‌هنگام باران نقره‌فام” لزوم ترصیع حروف ب و الف و ر و نون کاملا محسوس ‌است ولى حضرتت هیچ کوششى نکرده‌اى. تو درهمین شعر”حیات” را “زندگى” ترجمه کرده‌اى بدون این که به نوآنس ظریف میـان این دو مفهوم توجه‌کنى.ـ حیات چیزى‌است که بدون وجود من و تو هم مصداق خودش را دارد ولى زندگى چیزى‌است که تنها در فاصله میلاد ومرگ شخص مصداق پیدا مى‌کند. البته در فارسى متأسفانه نمى‌توان این هر دو مفهوم را از کلمه “زندگى” یا “زندگانى” دریافت، اما خوشبختانه این‌جور مواقع عربى علیه ‌ما علیه به فریاد مى‌رسد!

درهمین شعرlift را “به‌ پرواز درآمدن” ترجمه کرده‌اى!

در شعر “رؤیائى متفاوت” ( که حالا مى‌بینم ترجمه عنوانش‌ هم درست نیست ) سطرهشتمش Dark like me است وسطرآخرش Blak like me .ـ تو هر دو را ترجمه ‌کرده‌اى “سیاه همچون من”!ـ نکته ‌دیگر این‌که شاید لحن اصلى‌ شعر محاوره‌ئى نباشد، ولى ما باید به ‌این نکته توجه ‌داشته ‌باشیم که موضوع شعر آن‌قدر خودمانى است که برگردانش با لحن آرکائیک چیزمضحکى ازآب درمى‌آید. ما ناچاریم در ترجمه حتما به‌ این نکات توجه‌ کنیم، چون در فارسى لحن به‌ شدت مى‌تواند موضوع شعر را تحت سیطره خود بگیرد و نقض غرض کند.

لازم ‌است چند تذکر دیگر هم بدهم.ـ

در شعر “مسیح تو آلاباما” کلمه “مادرقحبه” را به دلایلى که مى‌دانى به “فلون‌فلون‌شده” تغییرداده‌ام. چاره‌ئى‌نیست: به آن مى‌گویند “سب انبیا” و کیفر کوچولویش گردن زده‌شدن به شمشیراست!

این شعرها را به‌سبب بى‌نمکى فوق‌العاده‌شان کنار گذاشته‌ام:
از هیوز: رقص افریقائى، غرب تکزاس، طـرح ، بیدارى، واژه‌هائى مانند آزادى

اما چهارشعردیگرش‌ که نفرستاده‌ام قبلا ترجمه و چاپ و حتا نوارصوتى شده‌است و مى‌توانى همان‌ها را در مجموعه بگذارى. اگرندارى بنویس بفرستم. همه آن مجموعه را مى‌توانى به این ‌اشعار اضافه ‌کنى. قبلا در مقدمه “همچون کوچه‌ئى بى‌انتها” توضیح داده‌ام که پاره‌ئى از آن‌ها ترجمه مشترک من و تست.

شعرهاى دیگرى که چاپ شان بى‌موضوع‌ است این‌ها است:

از لى‌روى جونز: هر دو شعرش.

از جئورجیا داگلاس جانسون: ترانه.

از پل لورنس دانبر: هریت پیچر استو، سلطه‌ ظالمانه.

از کلود مک کى: بردگى.

از هلن جانسون:غزل براى سپاه‌پوستى‌ که…

از کنراد کنت ریورز: آواى خاموش هارلم.

از کانتى کولن: کودک بى‌مادر ( که به مشق خط مى‌ماند!)

زحمت بى‌نتیجه‌ئى کشیده‌اى. این شعرها فقط به‌ درد سیاهان ‌امریکا مى‌خورد و قابلیت تعمیم ندارد. مى‌توانى آن‌ها را جائى زیر چنین عنوانى چاپ کنى:”سیاه از امریکا سخن مى‌گوید”.

ازچاپ این‌ چند شعرهم پیشنهاد مى‌کنم چشم‌ بپوشى، چراکه ‌سخت ارزان‌ است وکودکانه:

۱٫ پمبه‌چین‌ها ۲٫ مرگ در یورک ویل ۳٫ آواز سیاه متفاوت

دیگر این که باید لطفا تحقیق کنى ببینى “سیمون سایرنى” کى‌ بوده. در غیراین صورت ناچاریم براى عنوان شعر فکر دیگرى بکنیم. ضمنا من کلمه مسیح بند آخرش را هم برداشته‌ام. همان صلیب بند دوم براى پى بردن به مرجع ضمیر “او” کافى ‌است.

و اما برویم سراغ شعرهاى پاز که الحق بسیار زیبااست!ـ:
نخست به دلایلى که قبلا عرض‌شد این که ما اشتباهات یا نارسائى‌هاى کار مترجم انگلیسى را به ‌ترجمه فارسى این شعرها منتقل ‌کنیم کار بنده و سرکار ـ که خردمندانى بیش نیستیم ـ نمى‌باشـد. ( “نمى‌باشد” راتحویل بگیر!)ـ حقش است که مثلا درمقدمه کتاب چنین توضیح مضحکى بیاورى:
“نکته‌ئى که حتما باید متذکر بود این‌است: از آن‌جا که ‌ترجمه پاره‌ئى اشعاراز برگردان انگلیسى آن‌ها صورت گرفته و اصالت شان محقق نیست ناگزیر همه آن‌ها باید اشعـارى تلقى شود که به فارسى بازسازى شده است. بدین جهت مقایسه این برگردان‌ها با اصل‌شان در زبان شاعر، اگرچه خالى از فایده‌ئى نیست راهى به جائى نمى‌برد.”ـ تا ازت بپرسند مگرکسى چاقو زیر گلویت گذاشته بود که همچین‌ کارى بکنى؟ به هرحال درباب چند نکته ازشعرهاى پاز گرفتارمشکلم:

۱٫ در شعر ” میان رفتن وماندن “ـ سطر۱۲: “خون در رگهایم…”ـ

مرجع ضمیـر “خود” که در سطر بعدى آمده چیست؟ آیا همین‌است که من برداشت کرده‌ام یا به ‌اشتباه ‌رفته‌ام؟ و فاعل جمله (که دربرداشت من “خون”است) در واقع “هجاها” بوده نه “خون”، و پاراگراف باید به ‌این شکل تصحیح شود:

” خون در رگانم آرام‌تر و آرام‌تر برمى‌خیزد

و هجاهاى سرسخت، خود را در شقیقه‌هایم تکرار مى‌کند.”

البته از ذکراین نکته چشم مى‌پوشم که ابوى بنده درآمد تا موفق شدم کشف بفرمایم که آنچه مرقوم فرموده‌اید “سرسخت” است و “سرعت” نیست!

۲٫ موضوع شعر” لحظه” به وضوح غیرقابل بازگشت بودن لحظه‌است و این آشکارا با ترجمه نخستین سطورشعردرتضاد قرارمى‌گیرد. نگاهى به ترجمه خودت بکن که نوشته‌اى: “چه ‌کسى آن را ( یعنى لحظه را) باز مى‌آورد.”ـ گمان مى‌کنم شعر با پرسشى آغازمى‌شود که پاسخش خود به‌ خود منفى‌ است. یعنى مى‌خواهد بگوید کسى نیست که به چنین کارى قادر باشد. و به عبارت دیگر صورتى که من به‌ شعر داده‌ام باید به‌ این شکل تصحیح شود:

” کیست که ازآن‌جا، ازآن‌سو، بازش آرد؟
کیست که به‌سان نغمه‌ئى به‌زندگى‌بازگشته
از نه‌توهاى ذهن رهنمونش شود؟ “

مى‌بینى ‌که مى‌خواهد بگوید لحظه چیزى شبیه فلان ملودى نیست که تا به ذهن باز نیاید مرده ‌است و با به‌خاطرآوردن آن مى‌توان زنده‌اش کرد.

به عبارت دیگر، من گمان مى‌کنم تمام افعال این قسمت از شعر باید به صیغه مضارع‌ التزامى باشد هرچند که باز در سطوربعدى اشکالات تازه‌ئى پیش مى‌آید.

شعر پاز پیچیده و مشکل‌است و با بارى به هرجهت نمى‌شود شست و رفت و کنارش گذاشت. به عقیده ‌من بهتراست در برگردان اشعار پاز سختگیرى بیشترى بشود و ازمشورت با دوستان دیگر خوددارى نشود. گمان مى‌کنم راهى جز این وجود ندارد که اسپانیولى‌دانى را پیداکنى و با مقایسه ترجمه‌هاى انگلیسى اشعاراو با متن اصلى‌شان ترجمه پدرمادردارى بفرستى و او را هم در این امر خیر شرکت بدهى. من هم با تلفن ترجمه فرانسویش را خواهم خواست. ولى ترجمه‌ برگردان فرانسوى به ‌تنهائى، بازهمان ‌اشکالاتى را خواهد داشت که ‌ترجمه ‌برگردان ‌انگلیسیش.

ما براى ‌این ‌کار ازهرسه متن استفاده خواهیم ‌کرد. مى‌دانى نتیجه‌ کار چه ‌مى‌شود؟ هوا کردن فیل!ـ ترجمه اشعار اکتاویو پاز کارى‌است بسیار ضرورى و همه‌ شعرخوان‌هاى ایران و شخص آقاى پاز که ‌گویا مرا مى‌شناسد به‌ جان‌مان دعا خواهند کرد. راستش در این وضع مشکوک من یکى جرات پدرم هم نیست که بى‌گدار به ‌آب بزنم و گز نکرده پاره ‌کنم و مسؤولیت به‌عهده بگیرم. این کار جز با اتکاى به‌ متن ‌اسپانیولى مطلقا صلاح نیست. حرف مرا قبول‌ کن. ترجمه لورکا را هم من از روى یک گزینه دو زبانى ( فرانسوى-اسپانیولى ) انجام ‌دادم و علاوه براین، صفحه‌هائى را هم که‌ هنرمندان مختلفى اشعارش را به ‌زبان‌هاى اسپانیائى و ایتالیائى و فرانسوى خوانده‌اند گوش دادم تا تکیه‌هاى هرجمله دقیقا برایم مشخص بشود.

عجالتا عرض بیشترى ندارم. ترجمه شعرهاى ژاپنى را هنوز نخوانده‌ام.

همین‌جور ترجمه نرودا را. عجله من، بیشتر، دست یافتن به متن اصلى شعرهاى هیوزاست و بس. یکى یکى.

روى جلد خیلى ارزان و بى‌شکوه‌است . خودم ترتیبش را مى‌دهم. بگذار اول متن را به‌ سامان برسانیم. انگار خیلى عجله‌دارى. شاید براى آگهى زیاد بد نباشد. اما باز هم دست نگه‌دار. دیر نمى‌شود.

حروفچینى و صفحه‌بندى کتاب و انتخاب حروف متن و تیترها مشکل‌است و با نامه و تلفن حل نمى‌شود. من مى‌توانم حروفچینى را این‌جا با نظارت کامل‌ خودم ترتیب بدهم و بسیار ارزان یا اصلا به‌کلى مجانى تمامش کنم و آخرسر دیسکتش را براى شما بفرستم. این‌کار فقط مستلزم آن است که ناشر محترم مسافر زبر و زرنگى معرفى بکند. البته فوقش مى‌شود با پست فرستاد و اگرنرسید دیسکت دیگرى راهى کرد تا بالاخره یکیش برسد. ولى همه این‌ها فروع قضیه ‌است.

آیداى من به‌تو، و من و او براى همه‌دوستان بسیارعزیزمان سلام‌ داریم.

….

یار باقى، صحبت باقى!

ا. شـاملـو

=======

ب.ت.

ــــــ

۱٫ آن موضوع تذکر به خوانندگان راجع به ترجمه از روى ترجمه را فراموش کن، چون درهرحال ما همه شعرها ـ حتا شعرهاى هیوز را هم ـ بازسازى کرده‌ایم. و این شعرهاى بازسازى شده، همین‌جور که‌ مى‌بینى، با این‌که برگردان دقیق کلمه به کلمه نیست به جان شعراو نزدیک تراست . در واقع هم شعر هیوز است هم شعرى است که ‌به ‌فارسى سروده‌ شده و طعم بیگانه ندارد. پس بگذار اگر بلفضولى یک شاهى طلب دارد بیاید دو تا پس‌گردنى تحویل‌بگیرد، یکى‌ از تو یکى‌ از من. چه ‌طوره؟

۲٫ کمى به‌ات غرزده‌ام چون اطمینان داشتم دلگیرنمى‌شوى. داریم با هم به‌طور جدى کارمى‌کنیم و شوخى‌ هم نداریم.
شعرها را که مرورمى‌کردم به ‌یک بهانه‌ دیگر براى غرغرکردن برخوردم که حیفم آمد بى‌نصیبت بگذارم.ـ ببین اخوى: تو همان شعر “به‌هنگام باران…” به یک چنین سطرى برمى‌خوریم که محشراست:

Green Grasses grow

و تو ترجمه‌اش‌ کرده‌اى:”علف هاى سرسبز مى رویند”!

من نه فقط حق دارم به‌ات غر بزنم، بل‌که در مورد این جمله‌ سه ‌کلمه‌ئى حتا حق‌دارم یک مختصرى به قتلت برسانم.

نخست ازبابت فارسى حضرتت: به‌کاربردن صیغه‌ جمع براى چیزهاى غیر ذى روح، یا درست تر گفته ‌باشم: جمع‌آوردن چیزهاى “فاقد اختیار درعمل” به ‌کلى غلط است. مگرمى‌توانیم بگوئیم:”انتخابات شروع شدند؟”ـ مگر مى‌توانیم بنویسیم‌ که:
“اسناد حریف فاقد ارزش‌اند؟”ـ نه. چون شروع شدن یا نشدن انتخابات در اختیار انتخابات نیست. همان‌طور که تعیین ‌ارزش‌ اسناد. مى‌گوئیم انتخابات “شروع شد” و اسناد “فاقد ارزش‌ است”ـ خب، مگر رستن علف به‌ اختیار خودش‌ است که ‌تو جمع‌شان بسته‌اى؟ـ مى‌بایست گفته‌ باشى:”علف هاى سرسبز مى روید.”

این ‌از فارسیش.ـ حالا برویم سر ترجمه‌اش:

سه ‌تا G ى به‌ آن گندگى مثل کلگى گرز سر سه‌ تا کلمه ‌به ‌این کوچکى‌ نشسته و مطلقا توجه تو راجلب نکرده. عزیزم، گاف هاى این سه‌ کلمه انعکاس موسیقائى یکدیگراست. گراس گرین است و فعلشto grow .ـ براى ما هم اگر در انتخاب کلمه دقت کنیم و دم‌ دست ترین معادل را بر نداریم، سبزه( و نه علف ) سبزـ و ازآن بهترـ سرسبز است و فعلش هم سرزدن ( وموزیکال‌ترازآن: سربرزدن ).ـ چرا نباید ارزش‌ها را بسنجیم و بهترین‌ها را مصرف کنیم؟ـ اگر درشعرهیوزگاف ها انعکاس سبز و سبزه‌است و زبانش ‌اجازه گسترش بیشترى به ‌او نداده مى‌بینیم خوشبختانه زبان فارسى به ما اجازه مى‌دهد که تمام فضاى این شعر را سرشار از انعکاس رنگ سبزه کنیم: سبزه، سرسبز، سربرزدن، سربرداشتن، سرتاسر، صحرا، و گستردن… ـ

چند تا شد؟ـ نه تا. سه ‌برابر شعر هیوز! یاد هفت سینى ‌افتادم که درشعرى چیده بودم. نمى‌دانم خوانده‌ایش یا نه: سین هفتم / سیب سرخى‌ست، / حسرتا که مرا/ ازاین سفره سنت / سرورى نیست / و الخ…

این‌ها را مى‌نویسم که سرنخ‌هـا به ‌دستت بیاید. شعر هرتعریفى که ‌ازش داشته باشیم، درهرصورت هنرکلامى‌ است و متکى به‌ شگردهاى کلام. ترجمه کردن شعر هم به سختى آفریدن شعراست جزاین که این‌جا شرافتمندانه باید حقوق شاعر را هم رعایت کنیم.ـ مى‌بوسمت.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار
برگرفته از:
خانه‌ی شاعران جهان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.