رفتن به محتوای اصلی

یکی از قاتلین رفقایم وزیر شد، تکبیر برادران!
07.08.2013 - 10:57

باران ببار و خیابان ها را غرق کن

فقط لامپ ها را نپوشان

که چهره‌ نوح را ببینیم

ما از جماعت کشتی

فقط ابلیس را می شناسیم!

(شمس لنگرودی)

 کسانی که دوران جنگ هشت ساله با عراق را به یاد دارند حتما این کلام آشنا را بارها به گوش شنیده اند که اگر کسی در جبهه کشته می شد در گفتمان غالب آن روزها به خانواده جانباخته تبریک و تسلیت می گفتند، حال حکایت ماست! تبریک به علی خامنه ای و بیت معظم! و تسلیت به پاره ای مرشدان سیاسی و بخش عمده ای از اپوزیسیونی افلیج و از کار افتاده که نشسته بر روی ویلچر در تبریک گفتن به خلق نسبتا قهرمان! جهت پیروزی بزرگشان! در انتخاب حجة الاسلام کلیدساز از یکدیگر سبقت می جویند! جامعه‌ ایرانی معتاد به هروئینی را می ماند که هر چهار سال یکبار به جهت اوردوز وضعیت مزاجیش بحرانی و شورآباد لازم می شود! سرنوشت این معتاد افتادن کنار خیابان و جوی آب نیست، او  باید خود را تازه کرده و ترک کند تا با بهبود نسبی بتواند از فردای مضحکه‌ انتخابات دوباره شروع به کشیدن کند!

 تاریخ ما دوره ننگینی را از سر می گذراند، تصویری بدیع از جامعه ای غریب، ۳۵ سال پس از استقرار نظامی مبتنی بر آپارتاید دینی و توافقی به ظاهر همه گیر بر سر آینده ای سکولار این بار آخوندی از صندوق بیرون می آید که از قضا هم خودش روحانی است و هم شهرتش! توقع چندانی نمی توان از یارانه بگیرها داشت و نیز جوانانی که بی دغدغه گشت ارشاد در گرمای جهنمی تهران بستنی می خورند و تجریش و سربند خنکشان می کند. ایشان رقص کنان در چهل و‌ هشت ساعتی که مارگیرانِ جماران و جمکران  دهن دره می کنند شعار می دهند: "امشب شب شادیه، جای ندا خالیه!" برای‌ این دسته دمی مفر از جهنم جمهوری اسلامی غنیمت است و گر نه تفاوت چندانی میان مراسم سوگواری فردین و خسرو شکیبائی و همایون خرم یا راهیابی تیم ملی فوتبال به جام جهانی و پیروزی آخوندی که قرار است حافظ قانون اساسی باشد که در آن: "دست قطع می کنند و سنگسار"، وجود ندارد! رقت انگیز‌تر از همه موقعیت مرشدان سیاسیمان که هر اتفاقی بیافتد آن را پیروزی مردم آن هم "نه" از نوع "بزرگ" به ولی فقیه می خوانند!

 جمهوری اسلامی توانسته بخش کثیری از اپوزیسیون ایرانی را به مطربان روحوضی‌ بنگاه شادمانی علی خامنه ای بدل کند! این بخش از اپوزیسیون آن قدر به حجة الاسلام دکتر کلیدساز تبریک گفت که حاج آقا مزدشان کف دست نهاد: وزیر دادگستری مصطفی پور‌محمدی، هوم! نوش جان! گوارای وجود! نه آن که دیگر وزرای پیشنهادی دکان کلید‌سازی ایشان دردانه‌ حسن کبابی باشند، خیر! مکث بر روی پورمحمدی از آن رو ‌است که چندین هزار جان به در ‌برده سال چاقو می توانند در هر دادگاهی شهادت بر قاتل بودن وی دهند، ایشان قاتل است آن هم از نوع رسمیش!

 ۲۵ سال پیش به چنین روزهائی در هنگامه‌ مرداد و مجاهد‌کُشی از لا ‌به لای کرکره‌ فلزی پنجره‌ آخرین اتاقِ مشرف به حسینیه خون، در بند هشت که آن را تا سر ‌حد امکان بالا زده بودیم کامیون های یخچالدار حمل گوشت می دیدیم که شبانه چیزی را بار می زدند و به مکانی نادانسته منتقل می کردند، در فاصله سه روز ۱۵ - ۱۸ مردادماه تردد کامیون های یخچالدار را بیش از یکبار در شبانه روز مشاهده کردیم، هیأت مرگ با شدتی افزونتر از پیش به مرگ فروشی مشغول بود! شبانه ترین دوره های زند‌گیمان را تجربه می کردیم، یکی از آن شب های شب که از آسمانِ گوهر کفر می بارید تا صبحدم بیدار ماندیم، آن چه را می دیدیم باور نمی کردیم یعنی نمی توانستیم و نمی خواستیم باور کنیم! نیمه شب پانزدهم مرداد سایه‌ افرادی ماسک زده و سیاهپوش را دیدیم که نزدیک حسینیه در رفت و آمد بودند، مانند سایه های مرگ آثار هیچکاک!

 کامیون رفت و نزدیکی های صبح برگشت، صورتمان را به میله ها چسبانده بودیم، آن قدر پشت پنجره بیدار ماندیم تا صبح شد، رنگ بر رخسار نداشتیم، زردی خورشید و صورتک هایمان با میله یکی شد! خورشید با تپانچه‌ سرخش یک یک شماره ها را فریاد می زد، بعد‌ها زنده ماند‌گان فرعی ۲۰ که موقعیت بندشان به گونه ای بود که در آن هنگامه‌ غارت برخی صدا‌ها را نیز می شنیدند یاد‌آور شدند: از همان انتهای حمام کامیون یخچالداری را که معمولا برای حملِ گوشت استفاده می شد به حیاط زندان آوردند، ما توانستیم هر بار صدای افتادن ۲۰ تا ۲۵ جسد را در کامیون بشماریم! در کمتر از ۲۰ روز دست کم ۴۵۰ مجاهد را تنها در حسینیه گوهردشت طناب کُش کردند و سپس به داخل کامیون های یخچالدار حمل گوشت انداخته و در گم گورهائی ناشناس پنهان کردند! محارب کُشی جزای منافقین بود و این همه تنها سهمیه‌ مرداد شد که شهریور و خاوران خود حکایتی دیگر است! اشک های پنهان و سکته های خفیف و آن همه هق هق و گریه های گلوگیر مادرانی که یک به یک تنهایمان می گذارند.

 اعتراف می کنم حالم خوش نیست! بیست و ‌پنج تابستان است که حالم خوش نیست! خزانیم و در همه تابستان هایم بوی سدر و کافور به ریه می کشم! اشراقی، نیری، پور‌محمدی، نه تنها از آن تابستان که از همه شصت و هفت تابستان تا کنون نیامده نیز بیزارم!

 ششم و نهم شهریور ۶۷ دو نوبتی است که در گوهر‌کُش ترین محبسِ ایام به نزد هیأت مرگ فراخوانده شدم، همه‌ خاطرات پرپر شده ام را در خون دیوارهای شتک زده و راهروهای مملو از چشمبند‌های بی صاحب و عینک های تلنبار شدۀ گوهر‌کُش به یادگار نهاده ام، یکی از آن سه تن اعضاء هیأت مرگ که پرونده ورق می زد و عنوانش "مطلع وزارت اطلاعات" بود و از دو دیگر عضو هیأت و من جوانتر می نمود مصطفی پور‌محمدی بود، با چشمانی وزغ گون و بی روح، بی عبا و عمامه، بیست و ‌پنج سال که هیچ، بیست و ‌پنج قرن هم که بگذرد از یادم نمی کاهد، سیمای بی وجدانی که وهن آدمی بود و با هیچ گسل از خاطر زدوده نمی شود، حال حجة الاسلام دکتر کلیدساز با شعارِ تعامل و بازگرداندن نشاط به جامعه و برداشتن شکاف های اجتماعی و لابد برای دلداری مادرانمان یکی از قاتلان اصلی را وزیرِ دادگسترِی کابینه اش نموده! بلند می گویم: این کلید  زنگ زده تنها قفل جهنم می گشاید و بس!

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تبریزی
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-54139.html

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.