رفتن به محتوای اصلی

مشکل نشست پاریس 2 پاسخ به چند پاسخ
07.07.2007 - 12:09

مشکل آیندة ایران

چه کار خوبی کرده است ایران گلوبال؛ پای هر مقاله، به خوانندگان امکان داده است نظرشان را بنویسند. این گونه ای دیالوگ ایجاد می کند میان نویسنده و خواننده و نویسنده را راهبری می کند به این که کدام زاویه را نکاویده یا ندیده یا به قدر کافی روشن نکرده است.

در واکنش به مقالة نخستم در مورد مسئلة «بهرملت ها یعنی همان اقوام»، آقای کریم رحیمی دشنام نامه ای نوشته اند (به خط لاتین) و فارسها را همه غارتگر نامیده اند و فرموده اند که ما کردها جز استقلال به هیچ چیزی راضی نمی شویم؛ توجه می دهم که کریم رحیمی می تواند نامی دیگر باشد برای وزارت اطلاعات رژیم؛ به خاطر می آورم که حتی کردهای عراقی به این نتیجه رسیده اند که دست کم اکنون جدا شدن از عراق به صرفشان نیست (مستقیم مورد تهاجم پان ترکیسم تا دندان مسلح و دولتی قرار خواهند گرفت.) این یکی از شگردهای شناخته شدة رژیم است که در برابر هر حرف منطقی ای به رادیکالیسم بی منطق و کور دامن بزند. در ادامة بحث به این خواهم پرداخت که ایران تنها پناهگاه کردهاست از هجوم پان ترکیسم و پان عربیسم.

آقای وهاب انصاری ابراز لطف کرده اند و پیشنهاد داده اند که به جای اقوام از «ملیت» ها استفاده کنیم: ملت ایران تشکیل شده است از ملیت های کرد، ترک، فارس، عرب، ترکمن، بلوچ.

خواهم نوشت چرا ملیت نمی تواند نامی باشد جانشین قوم.

آقای بهزاد از تهران، کف به لب آورده از خشم، ضمن تشکر از ایران گلوبال تکه هائی از مقالة مرا به هم چسبانده اند که جملگی را از همانجا تا آخر نقل می کنم؛ می گویم چرا این نامه را به ویژه اینقدر مهم می دانم، این نامه تبلور شووینیسم پارسی ست و لازم دارم که سرتاپای آن را؛ بی منطقی و احساساتیگیری بی پایه و درک نازل آن را از تاریخ بازنمایم: نیازی هم به حرف اضافه ای از من نیست؛ خود نوشتة ایشان همة اینها را باز می نماید:

ایشان نوشته اند:

اگر دشمن خارجی برای آمدن به خاک ما اين حرفها را بزند تعجبی ندارد و حساب هم با دشمن مشخص.

آما بشنو از دوستان:

و آنگاه تکه هائی ازمقالة مرا آورده اند که آزارشان داده است ؛ همه را تا آخر می آورم: آنچه زیرش خط کشیده شده است.

 

«... اما، ما نه زبانی به نام زبان ایرانی داریم و نه فرهنگی به نام فرهنگ ایرانی؛ ایران، همواره، نامی بوده است برای یک مجموعة زبانی و فرهنگی چند گانه و چند گونه؛ یک جای فلات ایران را نشان بدهید که به ویژه ایران نامیده شود؛ یک زبان از چهل زبان ایرانی را نشان بدهید که به ویژه، زبان ایرانی نامیده شود. »

«...

اگر چنین لایتچسبک به هم چسبانده اندش، آقا! بگذارید جدا شویم؛ در دوران تمدن صنعتی نمی شود پاره های لایتچسبک دوران فئودال را دیگر به زور سرنیزه با هم نگاه داشت؛ همة شان ویران می شوند.»

«...

در نشست لندن یکی از عربهای خوزستان گفت: «ایران باید مرکز فرهنگیِ عرب ها هم باشد؛ این ایران است که باید مدرنیته را به میان عرب ها ببرد." و درست گفت.»

ایشان، آنگاه، چنین نتیجه گرفته اند:

جسارت من را ببخشید،

در قرن ۲۱ هیچ جوری وصل نمیشوند، فدرالیسم تنها ره رهائی ،مدرنیسم هم را به میان عربها ببرند، کپر بلوچ ج.ا را به کپر بلوچ پاکستان بچسبانن، آذربایجان ایران تورک میشود و چسبانده به جمهوری قلابی آذربایجان که خطشان روسی است...

با این دوستان فکر میکنیم به کچا میرویم؟

آنها که دنبال پیشه وری تا اردوگاه کار اجباری در سیبری رفتند سند است.

آنها که دنبال حزب توده، اکثریت رفتند و توسط ج.ا یا رفقا کشته شدند سند است. (نگارش و جمله بندی و..... همه از ایشان است.)

باری به همین اکتفا می کنم و بعد پیوند شووینیسم و لمپنیسم را به جای خودش شاباش خواهم گفت.

آقای آرمین، ضمن برشمردن گوشه ای از کارنامة فرهنگی وسیاسی من و بذل مهر به من، از آقای توکلی پرسیده اند که آیا به راستی این نامه از نویدی ست؟ این اوست که چنین شمشیر کین آخته است؟

کدام شمشیر کین؟ به این هم خواهم پرداخت.

آقای بهزاد نوشته اند ایران ملک مشاع همة ایرانیان است.

ناصر مستشار مرا آفرین گفته است و مثل همیشه به من ابراز لطف کرده است.

باری،

نخست به این «ملیت» بپردازم: این پسوند «ایت» عربی معادل «ای» یا «گی ـ ایگی» فارسی ست در ترکیب هائی مانند: «دانائی» که اگر بخواهیم فارسعربی بنویسیمش، می شود «دانائیت». یا «فرزانگی» که در فارسعربی می شود «فرزانیت» یا بیگرانگی که در فارسعربی می شود «بیکرانیت».

من در مقالة پیشین نوشتم ایرانیت و کردیت و ترکیت و عربیت و ..... اگر می خواستم اینها را فارسی بنویسم می شدند: ایرانیگی، کردیگی، ترکیگی و عربیگی. کمی دور از ذهن است و ناآشنا، اما، شاید جا بیفتد: زبانهای هند و اروپائی چیزی کم ندارند برای خود بودن. گاه آنقدر مورد هجمة فرهنگی شرق و غرب قرار گرفته اند که داشته های خودشان به نظر دیگر عجیب و غریب می آید.

آیا می توانیم به جای انسان ایرانی بگوئیم یا بنویسیم انسانیت ایرانی؟ اگر چنین کنیم، آیا همة ویژگیها و خوی های انسانی را به جای خود انسان نگرفته ایم.

ملیت در آلمانی می شود Nationalität ـ Nationalität یا ملیت من ایرانی ست. اما من ایران نیستم؛ Nation یا ملت ایران نیستم.

پسوند «ایت» پیوند یا نسبت می دهد خو و ویژگیها را به یک نام؛ این نسبت یا پیوند نمی تواند جایگزین خود نام شود؛ چندان که ملیگی نمی تواند جای ملت قرار بگیرد.

اگر به جای (Iranisch :Nationalität) و یا (ملیت: ایرانی) بخواهند ترکیبی فارسی در پاسپورت من بنویسند، باید بنویسند: (ملیگی: ایرانی)

ملیتِ ایرانی همانند ملیگیِ ایرانی، نسبت یا پیوند می دهد یک فرد را به ملت ایران و جدا می کند ویژگیهای ملی او را از ویژگیهای ملی آمریکائی یا آلمانی و......

و هیچ یک از اینها نمی تواند جایگزین فرد ایرانی یا ملت ایران شود و بنا بر این ملیتهای ایرانی را نمی توان جای اقوام ایرانی گذاشت؛ و از همین است که هنوز بر این باورم که باید ترکیبی معادل Subnation یافت: Sub زیر مجموعه است نه زیر. (به همین علت هم، برنامة کامپیوتری Word من Subnation را غلط نمی گیرد ولی یک خط قرمز می کشد زیر Sub. چرا که این نیم واژه در ترکیب فقط می تواند معنا دهد:(Subnation و Subkultur، مثلا، خودش به تنهائی وجود ندارد) به گمان من یک زیر مجموعه بخشی ست از یک مجموعه که دارای خودویژگی هاست. آن خود ویژگیها او را از سایر بخشهای مجموعه تمایز می بخشند؛ اما، هر زیر مجموعه ای جز آن خودویژگیها، دارای ویژگیهائی ست که همة زیرمجموعه ها را خویشاوند می کنند، یعنی گسترده در همة مجموعه اند.

درست مانند بهرملت های ایرانی و ملت ایران.

بهر نیز شخصیتی همچون Sub دارد؛ به تنهائی بی معناست؛ باید بهر چیزی باشی تا معنا بیابی. «پاره» اما، راست می گویند صاحب یک شخصیت جانبی بد هم شده است: چیزی پاره شده است یعنی پاره است دیگر؛ اما «بهر» به تنهائی هیچ شخصیتی نیافته است؛ فقط، در پیوند معنی می دهد:

بر همین مبنا، بهر را به جای Sub پیشنهاد می دهم: «بهرملت» را نمی توان پاره پوره کرد. و یکی از مهمترین بایستگی های یک نام این است که بدخواهان نتوانند از آن مشتق یا ترکیب یا قرینه ای بدمعنا و بد آهنگ بسازند.

می توانیم هم قرار بگذاریم که همه مان قوم باشیم؛ حرفی نیست؛ حزب دمکرات کردستان ایران هم همین پیشنهاد را داده است؛ ملت ایران تشکیل شده است از اقوام کرد ترک، فارس و............

فارسها قوم نیستند؟!

پس چه اند، اگر بناست دیگران قوم باشند؟

چرا بدتان می آید؟

اصلا، لحظه ای به این اندیشیده اید که اگر روی ترش کنید، هنگامی که قوم می خوانندتان(همانگاه که دیگران را قوم می خوانید)، رک و راست، دارید سروریتان را بر همة بخشها یا پاره ها یا بهرهای دیگر ملت ایران اعلام می کنید؟ همة آن دیگران قومند؛ شما فارسها نه؟! فارسی را هم که شما رو ترش کردگان از قوم خواندگی، اکثرا، مثل عقب مانده ها حرف می زنید و می نویسید. می گوئید نه! بروید سراغ هم آنچه از آقای «بهزاد از تهران» آوردم.

لمپنیسم ـ شووینیسیم پیوندتان مبارک!

گرایشهای رادیکال، همواره رهبرانی دارند که بلدند رطب و یابس را به هم ببافند؛ بلدند نعل وارو بزنند؛ شامورتی بازند و توانا در پشتک وارو زدن و سربازانی نادان، چشم بردوخته به دهان آن رهبران؛ که فرمان که بگیرند برو کلاه بیار! می روند سر می آورند؛ از همین است که هانا آرنت می گوید هر گونه ای از رادیکالیسم متضمن یک پلیدی رادیکال است؛ در هر رادیکالیسمی یک گرایش رادیکال از رطب و یابس به هم بافته می شود؛ آنگاه سربازانی می یابد دهان دریده و بی مغز؛ لمپنیسم، همواره، سپاه ذخیرة رادیکالیسم کور است. شووینیسم پارسی نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ به همین خاطر هم بسیاری شوویونیست های فارس فارسی حرف زدن بلد نیستند؛ لمپن هیچگاه بر زبان احاطه نمی یابد. لازمة احاطه بر زبان حرمت نهادن به کلمه است و اندیشیدن اینها چیزی ست که از لمپن بر نمی آید.

و اما، سر نوشت مشترک همة اشکال رادیکالیسم در جهان ما و در دوران تولید کالائی صنعتی فاشیسم است. چرا؟

این را اوریانا فالاچی با مروری بر همة مصاحبه هائی که با دیکتاتورهای جهان انجام داده بود، در پایانة عمرش گفت: «به این نتیجه رسیده ام که فاشیسم یک ایدئولوژی نیست؛ یک منش است.» (نقل به معنی).

فاشیسم دو مؤلفة اساسی دارد: نخست یک کل یکپارچه دانستن ملت و دوم تقدیس دولت به مثابه نماد آن کل یگانه ای که ملت باشد؛ هنگامی که آغاز کنید گرایشها و هویتهای فرهنگیِ گوناگون را در ایران واقعی (نه آن ایرانی که شما از ایرانیهائی که در آینده وجود خواهند داشت، در ذهنتان دارید) به یک گرایش و یک هویت تقلیل دهید، آغاز کرده اید به کل یگانه شمردن ملت. و البته این جز با فرهنگ کشی و سرکوب نامیسر است. آنگاه ناگزیر خواهید شد دستگاه سرکوبگرتان (یعنی دولت فراگیرتان) را نماد آن کل یگانه بگیرید و مقدسش بشمارید و آغاز کنید به این که لشکری از لمپنهای برانگیخته شده از عرق ملی را بیندازید به جان مردم واقعی ایران که چند گونه اند؛ آنگاه ناگزیر خواهید شد مبارزة طبقاتی را هم سرکوب کنید؛ نمی شود فقط جلوی کارگران کرد و ترک و بلوچ را بگیرید در بیان خواستهایشان؛ ناگزیرید همة کارگران ایرانی را از اعتصاب منع کنید؛ سرکوب دیگر یگانه راه شما خواهد بود برای نگاهداشتن مردمانی متفاوت در یک قالب واحد.

روشن بگویم: ناچار خواهید شد ایران واقعی و موجود را پیش پای ایرانی که در ذهنتان دارید بکشید: «سلام مکبث که عاقبت شاه خواهی شد!» این سخن سومین جادوگرست به مکبث. نخستین جادوگر گفته بود سلام مکبث حاکم فلان شهر؛ دومی گفته بود سلام مکبث والی فلان ناحیه. (مکبث را در اختیار ندارم تا نامها را بیاورم؛ ببخشیدم)

و سومی؟ «سلام مکبث که عاقبت شاه خواهی شد!»

امروز از این آغاز کرده اید که مردمان ایرانی نباید دنبال حقوق «قومی»ش شان باشند؛ دنبال چه باید باشند؟

پاسخ این است: حقوق شهروندیشان.

چه شگفتید آقای داریوش همایون در نعل وارونه زدن؟! حقوق شهروندی منهای زبان و فرهنگ خود ویژه؟! شهروندهای مورد نظر شما چه شکلی دارند؟ به چه زبانی حرف می زنند؟ خودویژگی هاشان را چه کنند؟

آهان!

خوب! خودویژگی هاشان را در کاتاگوریِ قومی می گنجانیم. قومند دیگر!

اما،

قوم و شهروند؟!

اعضای قوم نمی توانند شهروند باشند؛ پیوند آنها با هم نه پیوند افراد متساوی الحقوق آزاد که پیوند هم خونهاست با یکدیگر؛ آحاد یک قوم باید همراه پدرشان علیه برادرشان بجنگند؛ همراه برادرشان با عمویشان، همراه عمویشان با برادرزاده؛ همراه برادرزاده با پسر عمو و....... و چنین کسانی نمی توانند شهروند باشند آقا. شهروند کسی ست که در انتخابات برود رای بدهد به دشمن پدرش اگر که این را به صلاح خود و جامعه اش تشخیص می دهد.

حزب دمکرات نوشته است (چنین شنیده ام و نخوانده ام) که ما نه مخالف استقلال کردستانیم و نه مخالف طرح کردستان بزرگ.

و آقای داریوش همایون از ترس تجزیة ایران می نویسد اگر سخن از فدرالیسم به میان آید من می روم و کنار همین جمهوری اسلامی می ایستم.

کنار فاشیسم می ایستید اقای همایون؟

به چه قیمت اما؟

نابودی ایران حتی؟!

شما هم لابد می دانید که تا ده بیست سال دیگر نفتی برای فروش نخواهد بود و آن ساختمان موریانه خورده اگر همینطور ادامه یابد، آنگاه خواهد رمبید.

و آنگاه نیروهای کوری در همة گوشه های ایران سر بر خواهند کرد بازیچة گرایش های «پان» پیرامون ایران؟ (پان ترکیسم، پان عربیسم و پان اسلاویسم.) ـ و البته پان اسلامیسم هم که هم اکنون خورة جان ماست؛ آنگاه اما، سرباز یا مزدور بیشتری در اختیار خواهد داشت. ـ

می گوئید: آخر حزب دمکرات و کومله می خواهند ایرانی را تجزیه کنند. ابایشان از پذیرفتن عنوان قوم هم پیش زمینة همین است.

خب آقا! چه می توان کرد اگر واقعا کردها و یا ترکها نخواهند با ایران بمانند؟ راه حل پناه بردن به فاشیسم است؟ حتی رفتن و ایستادن کنار همین جمهوری اسلامی؟!

ولی آنها چنین چیزی نمی خواهند. این که من کلا بگویم هر مردمی (حالا قوم یا ملت یا بهر ملت) حق دارد بخواهد جدا زندگی کند؛ فرق دارد با این که عملا هم در این جهت گام بردارم. اگر این حق را نفی کنم، حق شهروندی را نفی کرده ام؛ دمکراسی و حقوق بشر را به سخره گرفته ام. و یعنی دارم نعل وارو می زنم که می گویم درد من دمکراسی و حقوق بشر است؛ نمی شود این آقا! نمی شود دمکراسی را از سرکوب ملتها یا (بهرملتها) یا زیرمجموعه های ملی یا اقوام تشکیل دهندة یک ملت پایه نهاد؛ آنچه پایه نهاده می شود فاشیسم است؛ که در نهایت هم به کشتن همة ملت ختم خواهد شد.

چرا فاشیسم کشندة ملتهاست؟

جای باز کردن این بحث اینجا نیست. تنها بگویم زیرا که فاشیسم هر چند می تواند با برده کردن نیروی انسانی پیش زمینه های صنعتی شدن را به وجود آرد؛ اما، نمی تواند تمدن صنعتی را مستقر کند ـ آنچه که اگر نشود به بحران تمدن ختم خواهد شد ـ و یک ملت بدون تمدن خواهد مرد.

من خواهان ایرانی هستم که هر لحظه بتوان در هر یک از بخشهایش رفراندوم گذاشت بر سر ماندن یا رفتن و در آن رفراندوم رای اکثریت هر بخش بر ماندن باشد؛ آنگاه آن ایران هیچگاه تجزیه نخواهد شد؛ حتی اگر پرزورترین دشمن خارجی این هدف را در سر داشته باشد. و این چگونه ممکن می شود؛ با باز گذاردن در. نه با بستن در. الحاق اجباری، الحاق به زور سرنیزه تمامیت ارضی نیست؛ به هم دوختگی ارضی ست و همة تجربه های تاریخی نشان داده اند چنین به هم دوختگی هائی روزی پاره پوره خواهند شد.

چنین به هم دوختگی هائی اگر در دوران فئودال و تمدن زراعی ممکن بود، در دوران سرمایه داری و تمدن صنعتی ناممکن است. باز ناچارم بگویم جای باز کردن این بحث هم اینجا نیست؛ اما به کوتاهی اشاره می کنم که در تمدن زراعی به رغم دیکتاتوری، هدف سامانة های تولیدی تداوم حیات گروه تولیدگر بود و یعنی از خرد منطقی پیروی می کرد و در دوران صنعت بر همة سامانة های تولیدی خرد کسبی (یا حسی به قول اسپینوزا) حاکم است چرا که تنها هدف سود است. و هر گونه ای از دیکتاتوری به سرمایه امکان گنداندن می دهد؛ یعنی این امکان را که سود را در فعالیت های انگلی و غیر مولد بتواند بیابد و کل جامعه را به نابودی بکشاند (حتی در سرمایه داری دولتی).

«ما مجبوریم آزاد باشیم.»

این سخن آلبرکاموست.

اما این یعنی چه؟

آیا یعنی باید زیر مجموعه های ملت ایران (اقوام به قول شما) از ایران جدا شوند؟

کجا بروند؟

این سخن را پی خواهم گرفت.

تنها بگویم این را که هم اکنون اگر سایة آمریکا از سر کردستان عراق کم شود؛ سرنیزة پان ترکیسم از یک سو و پان عربیسم از سوی دیگر در دل کردستان عراق به هم خواهند خورد؛ و گمان نمیکنم آذریهائی که انقلاب مشروطیت از بلوغ ملی آنها شکل گرفت؛ به این راحتی از تهران و اصفهان و شیراز و مشهد و کردستان و خوزستان دست بکشند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.