رفتن به محتوای اصلی

مشکل نشست پاریس پارانویای تجزیه
19.07.2007 - 12:09

مشکل آیندة ایران

 4

همة راه ها به رم ختم میشوند!

اگر این واقعیت نداشته باشد، اما، این یک واقعیت دارد که همة راههای شووینیسم پارسی (یا به قولی ناسیونالیسم راست ایرانی) به آقای داریوش همایون ختم میشود؛ ایشان تئوریسین این گونه از ناسیونالیسم هستند؛ در نخستین مقاله ام هم (مشکل نشست.....۱) نوشتم که ایشان بسیار واردند در نعل وارونه زدن؛ از دکترای سیاسیای که گرفته اند و حتما هم برایش زحمت کشیدهاند این را به خوبی آموختهاند که از شبکلاه دمکراسی و حقوق بشر (و به ویژه از عنوان شهروند) مار سرکوب و اختناق و نفی حقوق شهروندی را بیرون بکشند.

نخستین بار این دریافت هنگامی به من دست داد که سلسله مقالات ایشان را در بارة تاریخ مطبوعات ایران در نیمروز خواندم؛ هر زمانی را که مطبوعات ایرانی توانسته بودند نسبتا آزاد باشند، آقای همایون دوران هرج و مرج خوانده بودند و حتما هم مثالهائی در چنته داشتند که این مدعا را ثابت کند؛ طبعا در یک سرزمین دیکتاتوریزده آزادی بیان؛ در آغاز، با سوءاستفادهها و هرج و مرجهائی توأم خواهد بود دیگر؛ ولی آیا می توان به این اتکا، هرج و مرج را همزاد آزادی بیان دانست؟

دومین بار وقتی بود که دو حزب قومیِ کردستان عراق به جان هم افتادند. آقای همایون در مقالهای (در همان نیمروز) نوشتند که دیگر هیچکس نخواهد خواست به کردها کمک کند. باری جنگ میان دو قومـحزب کردستان عراق بسیار مشئوم بود؛ اما، یک ایرانی که دمکراسی و حقوق بشر را تدریس میکند (به سایت تلاشاُنلاین رجوع کنید) و بسیار زیبا از آزادی و دمکراسی سخن میگوید (البته منهای این که ایشان لیبرالیسم فلسفی و اقتصادی را با هم خلط میکنند.) و مهمتر از اینها یک ایرانی که خود را ناسیونالیست میخواند و کردها را هم قومی ایرانی میداند، به جای ارشاد آنها، به جای ابراز تاسف، به جای حتی دشنام به دو حزب آتش افروز کرد عراق، کل مردم کرد را نالایق و ناشایست حتی برای کمک کرده شدن برآورد کرد. در دانشگاه فرانکفورت، پس از سخنرانیشان از ایشان پرسیدم که آقای همایون با توجه به این همه محبتی که به مردم کرد ابراز کردهاید، لطفا یک بار دمکراسی را و گونة دمکراسی خواهی خود را برای ما توضیح دهید و روشن کنید که این دموئی (مردمی) که باید کراسی (سالاری) مورد نظر شما را پایه گذارد از کجا باید بیاید؟ و گفتم آقای همایون شما میگوئید دمکرات شدهاید و از یک سومکائی و وزیر اطلاعات یک سامانة سرکوبگر به یک رهبر آزادی خواه تبدیل شدهاید، قدمتان روی چشم؛ اما بر جنگ مشئوم این دو حزب شما دست افشاندهاید و پای کوبیدهاید؛ این همه نفرت ازمردمانی ایرانی از کجا ناشی میشود؟

چیزی نگفت که من بفهمم کجای کار من اشکال دارد در تفاهم با ایشان.

نفرت ایشان از مردمان کرد کردستان عراق، از وحشت ایشان از تجزیة ایران ناشی می شود؛ به این فراز از سخنان ایشان در گفت و گوئی تحت نام «اتکا به نیروهای اجتماعی برای تغییر ـ مندرج در سایت تلاش» توجه کنید:

« ....... من تصور می‌کنم کسانی که در میان ایرانیان آرزومند جنگ هستند و تغییر رژیم ایران به‌دست نیروهای خارجی، در اقلیت بسیار کوچکی خلاصه شده‌اند. بزرگ‌ترین مدافعان این نظریه، حالا اگر ابراز هم نشود، ولی بزرگ‌ترین آرزومندان این راه‌حل را ما در میان سازمان‌های قومی می‌یابیم که هیچ ارتباط مستقیمی احتمالاً با اکثریت مردمی که ادعای نمایندگی آنها را میکنند ندارند،‌ ولی با پیش‌انداختن خودشان و طرح بالاترین درخواست‌هایی که در شرایط کنونی ممکن است،‌ دنبال عملی‌کردن طرح‌هایی هستند که فقط با کمک نیروهای خارجی ممکن است. یعنی کسانی که به‌دنبال جداکردن نهایی استان‌های مرزی ایران هستند و فعلاً به فکر فدرالیسم افتاده‌اند و نامیده‌شدن اقوام ایران، به ملت‌های ایران یا پاره‌‌ملت‌های ایران، که اصطلاح جدیدی است که پیدا کرده‌اند، اینها می‌دانند که تنها امیدشان می‌تواند به مداخله‌ی خارجی باشد و این میل به مداخله‌دادن نیروهای خارجی در امور ایران را بیشتر باید در این گروه‌ها جست‌وجو کرد که دراقلیت هستند........»

در جای دیگری، علت مخالفت خود را با نشستهای برلین، لندن و پاریس به روشنی مادة ۹ میثاق برلین می شناسانند. عین این ماده را می آورم تا بعد بپردازم به علت مخالفت آقای همایون با این ماده.

مادة ۹ از میثاق برلین: « ما معتقد یم به رسمیت شناختن حقوق سیاسی، فرهنگی و اجتماعی اقوام  ایرانی (بر اساس اعلامیه جهانی‌حقوق بشر و ملحقات آن) به تحكیم اتحاد ملی و یكپارچگی كشور ایران مدد خواهد رساند.  ما ضمن باور به حفظ تمامیت ارضی ایران تاكید می‌كنیم كه این امر نباید بهانه ای برای هرچه متمركزتر كردن نظام حكومتی شود. ما معتقد به سازماندهی نظام اداری كشور بر اساس اصل عدم تمركز (= سپردن حدا كثر ممكن امور اداری و چگونگی مصرف بودجه های عمرانی به نهاد های محلی) و رعایت حقوق فرهنگی همه اقوام كشوریم.  تصمیم گیری در باب مناسبترین شكل این گونه نظام به عهده نماینده گان مردم در مجلس موسسان است. (حقوق سیاسی را من برجسته و ایرانیک نوشته ام چرا که همین مورد است که آقای همایون را به دشمنی با جریان این اتحاد کشانده است؛)

ببینیم مشکل آقای داریوش همایون با این بند چیست:

ایشان در مقالة استراتژی نادرست در همگرائی می نویسند:

«..... به هشدار های فراوان توجه ننمودند (منظور کوشندگان نشست برلین است و هشدار دهنده هم لابد خود ایشان.) و در نشست برلين از حقوق سياسی اقوام ايران دم زدند و با همه تذکراتی که پس از آن داده شد باز در لندن بر آن تاکيد نهادند. اکنون آن سازمان های قومی پس از نشست پاريس، واژه قوم را نيز از قاموس خود برداشته اند و ايران برايشان کشوری از مليت يا ملت هاست و مليت يا ملت را زبان و کينه زبانی تعريف می کند. آنها تا جائی می روند که با ناديده گرفتن اعلاميه جهانی حقوق بشر، حقوق شهروندی ايرانيان را انکار می کنند و آن حقوق را برای "ملت" های ايران می خواهند. (باز تاکید از من است.)

در همان مصاحبة پیش گفته می گویند:

«....... همبستگی بسیار کار خوبی‌ست، ولی در کنفرانس پاریس تا آن‌جایی که من شنیدم، گرایش غالب چنان‌که بحث عمده، بر سر جداکردن همین اقوام از مجموعه‌ی ملت ایران بوده است. یعنی تأکیدی بر این بود که ملت ایران در واقع یک‌پارچه نیست و اقوام مختلفی هستند. حالا آنجا گفتند اقوام لغت خوبی نیست و گویا کمیسیونی را مأمور کرده‌اند که برود یک واژه‌ی تازه‌ پیدا کنند. گفته‌اند قوم را اصلاً برمی‌داریم از واژگان فارسی و به‌جایش پاره‌ملت یا نمی‌دانم، زیرملت و بهرملت می‌گذاریم. منظور البته همه این است که یک هویت تازه‌ای، هویت غیرملی و غیرایرانی اختراع بشود.»

تا عمق فاجعه را بتوانیم دریابیم، کمی باید به عمق واژه ها و تعبیرها بیندیشیم؛ سخن گفتن از این که مردمانی در ایران زندگی میکنند که زبانهای متفاوتی دارند و فرهنگ های بخشی متفاوت (یعنی در عین داشتن ویژگیهای ایران شمول دارای خودویژگیهائی هم هستند) به تعبیر آقای همایون عبارت است از ایجاد کینة زبانی و این هم یعنی نادیده گرفتن اعلامیة جهانی حقوق بشر و این هم یعنی انکار حقوق شهروندی ایرانیان و شگفتا که خواستن حقوق برای زیرمجموعههای ملی ملت ایران، یا به قول آقای همایون اقوام ایرانی، انکار حقوق شهروندی ایرانیان است.

آقای همایون اما، در جای دیگری میگویند:

«......همه آنها (آقای همایون و هم اندیشان چپ و راستشان که نشست پاریس را بایکوت کردهاند) به تمرکز زدائی در حکومت و برقراری حقوق فرهنگی گويندگان زبان های غيرفارسی به موجب پيشرفتهترين ميثاقهای پيوست اعلاميه جهانی حقوق بشر باور دارند، به ويژه آنهائی که قطعنامه حکومت های محلی و حقوق اقوام ايران را به منشور حزب خود پيوست کرده اند و در اين زمينه جائی برای بيشتر خواستن برای هيچ گروهی که خواهان جدائی، در هنگام خود، از ايران نباشد نگذاشته اند.»

ظاهرا، مراد از این آنهائی که حقوق اقوام ایران را به منشور حزب خود پیوست کرده اند، باید خود آقای همایون و هم اندیشانشان باشند؛ و پس چراایشان که خواهان حکومت غیر متمرکز و برقراری حقوق فرهنگیِ گویندگان زبان های غیر فارسی هستند، دیگرانی را که در پی برآوردن همین حقوقاند متهم میکنند که تجزیهطلباند و دارند خواب جدا کردن استان های مرزی ایران را میبینند و حقوق شهروندی ایرانیان را با نادیده گرفتن منشور جهانی حقوق بشر نادیده میگیرند؟

پاسخ روشن است ایشان با قائل شدن حقوق سیاسی برای بهرملت های ایرانی مخالفند؛ یعنی ایشان مخالف این هستند که کرد یا ترک ایرانی به عنوان کرد یا ترک شهروند ایران باشد؛ و از همین هم چنین از پیشنهادهای من (پاره ملت و بهر ملت و پیشنهاد دکتر آهی (زیر ملت) خشمگیناند؛ به زعم ایشان ما میخواهیم هویتی غیرملی و غیرایرانی برای اعضای اقوام ایرانی بسازیم. و فرض کنیم که من و دکتر آهی چنین قصدی داریم؛ این به نشست پاریس چه ربطی دارد؟! ایشان لابد به خوبی میدانند که هیچ پیشنهادی در این مورد هنوز تصویب نشده است.

اما ببینیم راه حل ایشان چیست؟

۱ـ ایشان قبول دارند که غیرفارسها هم هستند در ایران و زبان و فرهنگ ویژة خود را دارند و حق دارند این زبانها و فرهنگ ها را پاس بدارند.

۲ـ ایشان نیز به تمرکز زدائی باور دارند و خود خواهان تمرکززدائی هستند.

۳ـ اما برای ایرانیان فقط به عنوان افراد ایرانی (نه کرد، نه ترک، نه عرب، نه بلوچ و ترکمن و فارس) قائل به حقوق سیاسی یعنی حق شهروندی هستند؛ غیر از این اگر باشد، بنا بر نظر ایشان، حقوق شهروندی ایرانیان و منشور جهانی حقوق بشر نقض شده است.

مقاله ای هم خواندم از آقای امینی در رد فدرالیسم در ایران که مو بر تنم راست کرد؛ (هر چند نوشته اند بعد که طنز بوده است) چه تصویر هول انگیزی از ایران فدرال ارائه دادهاند. کرد به جان ترک می افتد و عرب به جان زابلی و سیستانی و...... و شگفت که ایشان نیز اما، بر تمرکز زدائی، البته از نوع استانی اش تأکید داشتهاند (در چند سخن رانی که از ایشان شنیدهام.)

و اما، نخست بپردازم به این تمرکززدائیِ مورد ادعای آقای همایون؛ به راستی منظور ایشان از تمرکززدائی چیست؟ چگونه می خواهند از نظام سیاسیِ ایران تمرکززدائی کنند، اما، هیچ حق سیاسیای برای مردمان ایرانی بر مبنای تفاوتهای فرهنگیشان قائل نباشند و در عین حال اما، آنها را محق هم بدانند که زبان و فرهنگ خود را نیز پاس بدارند؟ این تناقض بافیها را به چه میتوان تعبیر کرد؟

پاس داشتن زبان و فرهنگ خود بیداشتن حق ممکن نمیشود؛ برای چنین پاسداشتی باید بودجه و امکانات تهیه کرد و برای تهیة امکانات باید حق سیاسی داشت.

بدون شک، تقسیم بندی فدرالی ایران خالی از اشکالاتی نخواهد بود؛ لازم است قطعا که یک گروه کارشناسی که به تقسیمات فرهنگیـاتنیکی ایران کاملا وارد باشد با در نظر گرفتن همة الگوهای فدرال در جهان، مناسب ترین الگو را پیشنهاد دهد؛ لازم است چنین الگوئی به بحث و نظرخواهی گذارده شود و در نهایت این مردمان ایرانی خواهند بود که تشخیص خواهند داد با کدام یک از استانهای ایران فدرال خود را نزدیک تر حس می کنند.

آنان می توانند حتی به لحاط فرهنگی و آموزش و پرورش از یک استان فدرال پوشش بگیرند و به لحاظ مسائل دیگر از استانی دیگر؛ بدون شک، بخشهائی از طرح های توسعه باید سرتاسری باشند و بخشهائی نیز بومی و محلی؛ اما همه این مسائل میتوانند راه حل داشته باشند، اگر که بنا را بر دمکراسی بگذاریم و از وسوسة دیکتاتوری مصلح یا به قول آقای کرمی اعمال اتوریته کوتاه بیائیم.

آقای داریوش همایون، اصرار دارند که زیر مجموعههای ملی ملت ایران را اقوام بنامیم؛ اما، معتقدند که افراد این اقوام در کل سپهر سیاسیِ ایران باید نقش شهروندان را بازی کنند؛ و پرسش من این است آخر چگونه می شود این یک بام و دو هوا را ادامه داد؟ می خواهیم وارد جهان نوین بشویم؛ می خواهیم تمدن صنعتی را در کشورمان مستقر کنیم؛ دریافتهایم که جز این راهی برای بقا وجود ندارد. تا چنین بشویم نیاز داریم که ایرانیان از سپهرهای ناآگاهیِ جمعی ببرند و به افراد بدل شوند؛ یعنی به خودآگاهی فردی برسند؛ اما، در عین حال اصرار داریم که غیر فارس ها فقط حق دارند اقوام باشند؛ به محض این می خواهیم نامی دیگر برای آنان داشته باشیم که مدرنتر باشد، متضمن ناآگاهی جمعی و مناسبات خویشاوندی نباشد، متهم می شویم که می خواهیم هویتی غیر ملی و غیر ایرانی برای آنها بتراشیم!

به راستی این همه تناقض از کجا ناشی می شود؟ از کدام احساس؟

دو پیشنهاد پاره ملت و بهرملت را من مطرح کردهام (پاره ملت را منتفی اعلام کردهام؛ می ماند بهرملت) آیا من دارم خواب تراشیدن هویتی غیرملی و غیرایرانی برای مردم ایران می بینم؟ آیا دارم خواب آن میبینم که به یاری آمریکا استانهای مرزی ایران را از ایران جدا کنم؟ تا با آنها چه کنم؟ بدهمشان دم توپ وموشک پان ترکیستها و پان عربیستها؟

گفته ام بارها و باز میگویم: بهرملتهای ایرانی (چه آنها که در درون مرزهای ایران سکنی دارند و چه آنها که بیرون از این مرزهایند) هیچ متحد تاریخیای جز یکدیگر ندارند. عربهای خوزستان، اگر صدام می توانست خوزستان را از پیکر ایران جدا کند، بدل به شهروندان درجة دوم و سوم عربستان (چنان که صدام خوزستان را می نامید) میشدند (دیدیم صدام چه بر سر کویتیها آورد)؛ دفاع تا پای جان آنان از میهنشان نشان داد که به رغم عرب زبان بودن ایرانیاند.

گفته ام و باز میگویم: جدا کردن زیر مجموعههای ملی ملت ایران از حیطة زبان و ادبیات فارسی گونة دیگری از آسیمولاسیون فرهنگیست چرا که فرهنگ ایرانی (که آقای همایون هم قبول دارند آغازگر شگفتانگیز آن زردشت بوده است) در بخشی عمده از تاریخ میهن ما، عمدتا، به زبان فارسی جریان یافته و منتقل شدهاست. محض اطلاع آقای همایون عرض میکنم که هماکنون در کردستان عراق، گرایش به آموختن زبان فارسی به عنوان حامل فرهنگ ایرانی و نیز مدرنیته، جای گرایش به آموختن زبان عربی را گرفته است؛ تداخل و نیز تعاطی فرهنگی بهرملتهای ایرانی چنان و چندان عمیق است که هیچ ایرانیِ کرد یا ترک یا ترکمن یا بلوچ یا عربی در تهران، شیراز، اصفهان یا تبریز یا سنندج و یا..... خود را بیگانه احساس نمیکند؛ خانه خانة خود اوست؛ هیچ دختر کردی از ازدواج با یک پسر فارس یا ترک یا بلوچ یا عرب ایرانی منع نمیشود و دختر فارس هم از ازدواج با کرد منع نمی شود. حال آن که در عراق یا در ترکیه چنین نیست.

این درست است که زبان عربهای ایرانی همان زبان عربهای عربستان سعودیست؛ این درست است که زبان آذری های ایرانی همان زبان مردمان ترکیه است (و البته با لهجه های بسیار متفاوت)؛ اما، در وجوه دیگر فرهنگی، آنقدر خویشاوندی میان آذری و اصفهانی و تهرانی و سنندجی و.... بالاست که من به ندرت یک آذربایجانی را دیدهام که بگوید خود را در ترکیه راحت تر از تهران یا سنندج حس میکند. و البته نمی گویم به کلی نیست؛ هستند کردهائی هم که بدون توجه به عواقب وخیم جدائی از ایران خواهان جدائی هستند و البته به یمن اندیشهورزانی همچون آقای همایون شمارشان هم بالا و بالاتر خواهد رفت.

به زعم آقای همایون، در نظر گرفتن حقوق سیاسی برای زیرمجموعههای ملی ملت ایران آغاز تجزیة ایران است؛ اما، پرسش من از آقای همایون این است: چگونه می توانم من به عنوان ایرانی یک شهروند باشم و به عنوان کرد عضو یک قوم؟ چه رمزی در کار است که شما خودویژگیهای مرا به عنوان عضو یک قوم قبول دارید و به عنوان عضو یک (Subnation) نه؟

آقای همایون دکترای علوم سیاسی دارند (اگر اشتباه نکنم) و بی شک میدانند که معادل ساب ناسیون را در زبان فارسی جستن زبان سازی نیست. ایشان هم میدانند که اطلاق زیر مجموعة ملی بر آنچه ایشان با سماجت و اصراری شگفت آور اقوام می نامندشان، تراشیدن هویت غیر ملی یا غیر ایرانی برای مردم ایرانی نیست؛ تنها تاکید بر خودویژگیهای آنان است به مثابه بخشی از هویت ملی آنها؛ تفاوت این گرایش با گرایشی که غیر فارسها را اقوام می نامد تنها در این است که آنها را عقب مانده و یعنی محتاج به اعمال قیمومیت غیر نمیداند؛ همین!

غیر از این که اطلاق قوم بر غیر فارس ها اساسا غیر علمی ست. چرا که انکار دیگر بودگی یا دگرباشیِ زبانیِ آنهاست؛ نتیجة منطقی از این که فارسها قوم نیستند و دیگران قومند این خواهد شد که دیگران اقوامی هستند از مجموعه ای به نام فارس. نتیجه ای که بسیاری از شووینیست های فارس حتی کوششی در کتمان آن نمیکنند: آقائی در همان نشست پاریس سخنرانی کرد که ما یک زبان داریم در ایران و آن هم زبان ایرانیست. اما، این فقط او نیست که مستقیم چنین می گوید؛ دکتر اسماعیل نوری علا در مقالة مفصلی ضمن تاکید بر این که هیچ تعصبی ندارد و شکل آن گربه هه را هم مقدس نمیشمارد، حتی قومیت غیر فارسها را رد کرد و آن را به اصلیت تنزل داد؛ اصلیت خود ایشان مازندارنیست و پس اصلیت من نیز کردستانی؛ سخن ها را باید ترجمه کرد؛ معنای سخن ها را باید ترجمه کرد: معنای دیگر این سخن همان است که آن آقای محترم در نشست پاریس رک و راست گفت؟ ما همه ایرانی هستیم و یک زبان هم داریم زبان ایرانی. معنای دیگر این سخن انکار هویت ایرانی من نیز هست؛ چرا که من به عنوان یک کرد ایرانیم نه به عنوان یک انسان فاقد خودویژگی و یعنی فاقد هویت. این فقط قرآن نیست که هفت یا به قولی هفتاد معنای باطنی تو در تو دارد. واقعا سخنهای متظاهران به دمکراسیخواهی و در عمل معتقدان به دیکتاتوریِ مصلح هزار توست. معنای باطنی دیگر این سخن آقای نوری علاء این است که تاکید بر کردیگی (کردیت) یعنی تاکید بر غیرایرانی بودن؛ همین تصور تجزیه برانگیز باعث آن شد که در دوران وزارت آقای همایون بیش از ششصدـهفتصد سال پادشاهی ماد و بیش از سه هزار سال پادشاهی ایلام از تاریخ ایران حذف شود و سرآغاز تاریخ ایران بشود آغاز پادشاهی کوروش هخامنشی که وارٍث تخت و تاج ماد بود چرا که نوة دختری آخرین شاه ماد بود؛ آقائی از من به رغم هر نشانهای که از شووینیسم پارسی میدهم باز با دشنام و توهین، نشانه های این گونه از شووینیسم را میپرسند: این هم یک نشانة دیگر آقا!

و اما، دیگر دلایل من برای به کار بردن شووینیسم پارس به جای شووینیسم ایرانی:

۱ ـ این احساس که خود را با اغراقهای گاه خندآور در بارة گذشتههای پرافتخار توجیه میکند، عمدتا در بین پاره ای از روشنفکران فارس (و نه همة فارسها) ریشه دارد.

۲ ـ این گرایش که با قوم نامیدن غیر فارسها هویت یابی میکند، به شدت از قوم نامیدن فارسها پرهیز دارد و آنها را رک و راست، ساکنان ستر عفاف ملکوت میداند (چرا که نه ملتند و نه قوم.) و همینجا، این را نیز بپرسم از آقای همایون و هم اندیشانشان چرا مردم سنندج یا تبریز را قوم بنامیم، اما، مردم کرمان و اصفهان را نه؟

۳ ـ این گرایش که فارس و فارسی را محور و اصل ایران و ایرانیگی (ایرانیت) میداند در شکل پوپولرش دارای این بیان است: ما همة ایرانی هستیم؛ فارس و کرد و ترک و غیره نداریم و در شکل پیچیده شدة ادبیاش وجود دیگران را به اصلیت ارجاع میدهد؛ یعنی از اساس انکار میکند.

۴ ـ ما از اساس گرایشی شناخته شده و دارای نمایندگان فکری مشخص به نام شووینیسم ایرانی نداریم؛ احساس ایرانی داشتن نیز متعلق به یک قوم یا حیطة فرهنگی و زبانی ویژه نیست و نوشتم قبلا که بسیاری از مردمان بیرون مرزهای کنونی ایران نیز خود را ایرانی می دانند؛ ایران مانند هند یک شبه قاره است.

۵ ـ بر مبنای همة آنچه گفته شد، اگر چیزی به نام ناسیونالیسم ایرانی وجود داشته باشد، باید مشترک همة بهرملت های ایرانی باشد (چه در درون مرزهای فعلی ایران و چه بیرون از آن) و خواهان شکوفائی فرهنگی و اقتصادی و سیاسی همة زیرمجموعه های ملی ملت بزرگ ایران. آنکس که با بافتن رطب و یابس ایران را به حیطة زبان و فرهنگ فارسی تنزل میدهد ناسیونالیست یا شووینیست ایرانی نیست؛ شووینیست پارس است. گمان میکنم مقالهای که آقای ناصر کرمی در نقد مقالة آقای امینی نوشته اند به اندازة کافی آدرس این گونه از شووینیسم را که استعداد بسیار بالائی برای تبدیل شدن به راسیسم عریان دارد نشان داده باشد.

این پارانویاست آقایان. پارانویای تجزیه که دارد هر گونه اتحادی را میان نیروهای اپوزیسیون ایرانی غیرممکن میکند و اتفاقا، زمینهساز گریز از مرکز هر چه بیشتر می شود. آنچه را که جمهوری اسلامی فراهم آورده است شما شوینیست های پارس دارید تشدید میکنید. تکرار میکنم اگر میان کردیگی و ایرانیگی (کردیت و ایرانیت) تناقض ایجاد کنید، معضل به سود بخش آشناتر و خودیتر وجود یک کرد حل خواهد شد یعنی به نفع هویت کردیاش. به جای کرد میتوانید ترک، عرب، ترکمان یا بلوچ بگذارید؛ نتیجه همان خواهد شد.

این بحث را ادامه خواهم داد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.