رفتن به محتوای اصلی

راه حل رضاشاهی دستور تاریخی تجزیه است
04.08.2007 - 12:09

مشکل نشست پاریس

۵

 آقای محمد امینی در مقاله
ای به نام «عذری بدتر از گناه» به قول خودشان به آقای دکتر حسین باقرزاده «پرخاشی» کرده
اند به شرح زیر:

«.....کافی نیست که در لابلای نوشته ای بگوییم که این اندیشه ها برای آینده ایران خطرناک است. باید بی مهابا به این گونه اندیشه ها بتازیم و کارزاری را برانگیزیم که اجازه ندهد، آتش افروزان ستیز قومی، جنبش نیرومند مدنی ایران را که برای دموکراسی، پیشرفت، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و برابری همه شهروندان ایران مبارزه می کند و برآن است که ایرانی متحد و نیرومند یارای شرکت فعال در سیاست و اقتصاد جهانی داشته باشد، به کژراهه کشند....»

نخست این را بگویم که شووینیسم یعنی میهن
دوستی اغراق
شده و پس قصد من از به کاربردن آن تعریف است نه توهین. هر پدیده
ای نامی دارد و ناگزیریم از این که پدیده
ها را با نامهایشان بشناسیم.

باری،

و این نخستین بار نیست که شووینیسم پارسی پرخاش می
کند و بر آنان که آتش
افروزان ستیز قومی می
نامدشان می
تازد؛ اما این بار، نه به نام تمامیت ارضی یا پیشرفت و توسعه یا ایران جاوید و میراث مقدس کوروش کبیر، که به نام جنبش مدنی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و برابریِ همة شهروندان ایران.

نوشته
ام که آقای داریوش همایون دارند از شبکلاه مفاهیم مدرنی همچون دمکراسی و حقوق بشر و حقوق شهروندی مار سرکوب و اختناق و نفی حق شهروندی غیرفارس
های ایرانی (و به تبع آن خود فارس
ها) را بیرون می
کشند و این گونه
ای شامورتی
بازی سیاسی
ست؛ و البته ایشان تنها نیستند. آقای محمد امینی نیز از برکردگان سه
گانة ایشان
اند (در کنار آقای بابک امیرخسروی و آقای حشمت رئیسی) پیش از این که به بحث بیشتر پیرامون این گونة جدید از شامورتی
بازی سیاسی بپردازم، یادی می
کنم از یک نمونة دیگر که به روشن
ترین شکلی راه کار نهائی را نشان داده است: آقای جلال متینی.

ایشان که نشریة پربار ایران
شناسی را درمی
آورند در سیری بر اندیشه
های دکتر مصدق و درگیری
های او با رضاشاه و شاه، بخشی را هم به داستان راه
آهن سرتاسریِ ایران اختصاص داده
اند و ثابت کرده
اند که راه
آهن شمال به جنوب نه خواست انگلیس بوده
است و نه خواست شوروی. بل، خواست خود رضا شاه بوده
است. رضا شاه بیدی نبوده
است که از این بادها بلرزد و با هدف مشخصی راه
آهن را از جاهائی گذرانده
است که خود می
خواسته است. (منظور از بادها هم مخالفت
های دکتر مصدق است با طرح که اولا مخالف احداث راه
آهن بوده
است و ثانیا می
گفته
است اگر می
خواهید الا و بلا بکشید، به جای شمالی جنوبی، شرقی غربی بکشید که ایران بشود پل ارتباط زمینی بین غرب و شرق و کارتان درآمد داشته
باشد.)

باری نه خواست انگلیس و نه شوروی بوده
است این شمالی جنوبی کشیدن راه
آهن. قبول! اما، ببینیم هدف ویژة رضا شاه چه بوده
است از شمالی جنوبی کشیدن راه
آهن و صرف نظر کردن از در
آمد ترانزیت حمل و نقل میان شرق و غرب؛ آن هم در کشوری پهناور ولی فقیر که به قول مصدق یکی از نازلترین تراکم جمعیت
ها را داشته
است؟ آقای جلال متینی چنین می
نویسند: «... بدین ترتیب از یاد نبریم که رضا شاه در سال اول پادشاهی
اش و قطعاً پیش از آن که به پادشاهی برگزیده شود، در بارة راه
آهن سراسری در برابر انگلیسیها سخت مقاومت کرد و سرانجام نقشة خود را عملی ساخت. به احتمال قوی او می
خواست «راه
آهن» به عنوان مظهر قدرت حکومت مرکزی از خوزستان و کردستان و لرستان ـ که تجزیه
طلبی و خانخانی و طغیان علیه حکومت مرکزی در آن نواحی مسبوق به سابقه بود ـ بگذرد تا عشایر و خانهای محلی هر روز با شنیدن صدای سوت راه
آهن و عبور راه
آهن از استانهای غربی ایران بدانند از این پس با شخص وی و با حکومت مرکزی ایران سر و کار دارند نه با انگلستان،.......» (ایران
شناسی، دورة جدید، سال چهاردهم، شمارة سوم ـ صفحة ۴۷۷ و ۴۷۸)

پس به زعم ایشان اصرار رضاشاه بر شمالی جنوبی کشیدن راه
آهن که مصدق آن را خیانت دانسته است، اساسا نه اقتصادی (یا توسعه
ای) که سوق
الجیشی بوده
است؛ آن هم نه علیه بیگانه که علیه خودی: کردها، لرها و عرب
ها (ایشان نامی از آذربایجانیها نمی
برند.) اما، شگفت
آورتر این است که ایشان در یک شمارة دیگر ایران
شناسی، از بیخ و بن نه تنها کثیرالمله بودن ایران که تشکیل شدن ملت ایران از اقوام را نیز افسانه
ای می
دانند ساخته و پرداختة روسها (مقالة پیشنهاد ـ سال دهم ایرانشناسی، شمارة ۲) و توجه کنید که آقای اسماعیل نوری علاء نیز با ذکر این که قوم عقب مانده است و نباید مردمان ایرانی را قوم نامید، هویت کردی، ترکی، بلوچی، عربی، ترکمنی و... را به اصلیت تقلیل می
دهند؛ و یعنی در اصل حتی تشکیل شدن ملت ایران از اقوام را هم منکر هستند.

این درک و دید به کجا راه می
برد؟

توجه کنید به تعریفی که نشریة ایران
شناسی از خود ارائة می
دهد: «ویژة پژوهش در تاریخ و تمدن و فرهنگ ایران و زبان و ادبیات فارسی». باری، قطعاً لازمة پژوهش در تاریخ و فرهنگ ایران، پژوهش در زبان فارسی هم هست؛ اما، آیا تاریخ و تمدن و فرهنگ ایران، تنها، به زبان فارسی محدود می
شود. آقای متینی حق داشته
اند و دارند که مجله
ای خاص پژوهش در زبان فارسی منتشر کنند. اما، هنگامی که نام مجله را ایران
شناسی می
گذارند و در عین حال به حذف همة زیرمجموعه
های زبانی و فرهنگی ایرانی از حیطة پژوهش تاریخ و تمدن و فرهنگ ایران می
رسند، حق است که به ایشان اعتراض شود که چرا نام مجله
تان را فارسی
شناسی نمی
گذارید؟!

و باری، این اگر نفی هویت کردی، ترکی، بلوچی، ترکمنی و عربی (و نیز بهرفرهنگهای دیگری همچون گیلکی و مازندرانی و...) از هویت ایرانی یا ایرانیگی (ایرانیت) نیست پس چیست؟

و چنین حذفی را چگونه می
شود به سرانجامی هرچند موقتی رساند؟

و این راه
حل آقای امینی است ستایش شدة آقای داریوش همایون: «... باید بی مهابا به این گونه اندیشه ها بتازیم و کارزاری را برانگیزیم که اجازه ندهد، آتش افروزان ستیز قومی.....»،

و این راه حل البته که راه می
برد در نهایت به همان راه
حل ستایش شدة آقای متینی؛ راه
حل رضاشاهی یعنی؛ سرکوب، حذف هر صدای مخالف و حتی منتقد تا حد ترور دولتی (کشتن حتی وزیر دربار خود در زندان بدون محاکمه و به خود
کشی واداشتن وزیر دادگستریِ خود).

نه! من نمی
خواهم از رضاشاه دیو بسازم؛ او نه نوکر انگلیس بود و نه جز به منافع خودش و ایران به منفعت دیگری می
اندیشید (در تمام مدت سلطنت رضاشاه، به طور متوسط روزی ۷ پروندة شکایت برای غصب املاک این و آن توسط وکلای ایشان در دادگاه مطرح می
شد. و آن قاضی مستقلی که جرأت می
کرد علیه ایشان رأی دهد به سرنوشت احمد کسروی گرفتار.) اما، این که آقای داریوش همایون رضا شاه را به عنوان مرد قرن ایران برگزیده
اند و تا به این انتخاب مشروعیت بخشند چند قتلی را که به دستور رضاشاه در زندان صورت گرفته
است و نیز بالا کشیدن زمینهای مردم را هم جارو کرده
اند زیر قالی، نمی
توان حمل بر دمکراسی
خواهی و طرفداری از حقوق بشر و جنبش جامعة مدنی ایران کرد. با این همه باید گفت که آقای متینی یک نکته را درست دیده
اند؛ رضاشاه با خان
ها درگیر بود؛ بخشی از دیکتاتوری او شبیه است به دیکتاتوری بیسمارک در آلمان. در این مورد باید کار بی
غرض کرد. امابی
شک راه حل نهائی پلیسی کردن کل جامعه و اعمال ترور دولتی و شیوه
های سلطانیستی نبوده است؛ آنچه رضاشاه به آن رسید و محمدرضاشاه، با وقفه
ای، ادامه
اش داد.

راه حل رضاشاهی، گاه به واکنش
های مسخره
ای هم می
رسد: به جائی که جعل و تقلب آشکار یک پان
ترکیست مانند آقای دکتر جواد هیئت خریدار پیدا کند میان آذربایجانی
های ایران (شنیده
ام که ایشان هنگام سخنرانی
هاشان اشکی هم نثار می
کنند)؛ به این فراز از سخنان ایشان توجه کنید که از همان مقالة پیش
گفتة «پیشنهاد» آقای متینی آن را نقل می
کنم (چرا که به درستکاریِ آقای متینی اطمینان دارم؛ ایشان تعبیر ـ مصادره به مطلوب یا نامطلوب ـ می
کنند، اما تحریف نمی
کنند.):

«.... زبان فارسی از خارج از ایران، یعنی از آن طرف جیحون به وسیلة ترکان غزنوی و سلجوقی به ایران آمده و با قدرت سلاطین ترک، زبان رسمی و ادب ایران و آسیای صغیر و هندوستان گردیده و بعداً هم با همکاری شعرای کلاسیک ترک
زبان به این پایة ادبی رسیده
است ...... مانند مثنوی مولوی و دیوان غزلیات شمس و دیوان نظامی گنجه
ای، خاقان شروانی و قطران تبریزی و امثال آنها .....»

باری این واکنشی
ست در برابر راه
حل رضاشاهی؛ اما، آیا این تعبیرهای رضاشاهی ما از حق
طلبی
های ترک
های آذربایجانی نیست که به این استعداد کم
نظیر فاشیسم نژادی ـ زبانی زمینة ترک
تازی می
دهد؛ و این راه حل رضاشاهی دو بخش دارد: نخست مهدورالدم دانستن تجزیه
طلب و آنگاه تجزیه
طلب خواندن هرکس که از حق و هویت ترک یا کرد یا... به عنوان بخشی از هویت ملی ایرانی دم بزند.

و تازه بیائیم با تحقیقات قطعا علمی
مان ثابت کنیم ترک
زبانهای آذربایجانیِ ما تا قرن هفتم هجری تات
زبان بوده
اند و پس نژادیک ایرانی
اند؛ با ترکمن
ها و عرب
ها چه می
کنیم؟

آقای ناصر کرمی لطف کرده
اند به من و چون نوشته
بودم پدرم لر بوده
است و مادرم فارس، مرا افتخار بخشیده
اند و شجرة مرا به شجرة کوروش کبیر نسبت داده
اند؛ نهایت چنین نگاهی راه می
برد به این که برای صدور شناسنامة ایرانی به مقایسة ژنتیک همة ایرانیان با «دِ ان آی» کوروش کبیر متوسل شویم؛ چه جهنمی آقایان؟! اجازه دهید من از این افتخار محروم باشم؛ من (این کرد ِ فارسی
نویس) جاروکشیِ چادرهای عرب و ترکمن غیر نژادگرا را بر خویشاوندیِ قلة افتخار نژادگرایان ایرانی ترجیح می
دهم؛ ایران من از بهرملتهائی تشکیل شده
است که در آن خاک ریشه دارند؛ گو پدران آنها زمانی متجاوزان بوده باشند؛ هند و اروپائی
ها، خود، نخستین متجاوزان به آن خاک بوده
اند (تا آنجا که تاریخ داریم.) و اعقاب هیچ یک از متجاوزان، دیگر، متجاوز یا مستأجر نیستند؛ همه صاحب
خانه
اند؛ به آنها و حقوقشان به نام حقوق شهروندی، به نام جنبش مدنی، دمکراسی و حقوق بشر تجاوز نکنیم؛ در خون آنها بشریت (شرقی و غربی
اش) جریان دارد؛ و راه حل هم، دیگر نمی
تواند راه حل رضاشاهی باشد. این فئودال
ها و ملوک
الطوایف نیستند که برابر مایند؛ کودکان کرد و ترک و بلوچ و ترکمنند که از سوادآموزی به زبان مادریشان، زیر ترکة معلمهای رضاشاهی محروم می
شوند و آغاز آموزش برای آنها بدل می
شود به آغاز ویرانی
 شخصیت خودشان، پدر و مادرشان و هستیِ فرهنگی
شان. دختر خود من با اصرارهای یک معلم احمق آلمانی و شتاب پدر و مادر بی دانشش، چنین سرنوشتی یافت؛ بی آن که یک کلمه آلمانی بلد باشد بردیمش سر کلاس اول آلمانی و دیدم من که چگونه یک بچة بااستعداد و عاشق آموختن، بدل به یک نفرت
زدة خرفت شد. (تا حدودی نجاتش دادیم، باری، ولی به چه بهائی؟) و امروز بر مبنای تجربة شخصی
ام حکم می
کنم: نشاندن یک کودک کرد، ترک، ترکمن، بلوچ، عرب و... سر کلاس اول فارسی یک جنایت است علیه بشریت. و در عهد رضاشاه، دست کم در مدارس آذربایجان حتی ترکی حرف زدن کودکان با یکدیگر را نیز ممنوع کرده
بودند؛ دقیقاً همانچه که آمریکائیهای سفید با کودکان سرخ
پوست کردند؛ این سیاست اگر به تجزیه
طلبی ره نبرد به کجا ره می
برد؟

آقای امینی در مقاله
 و سخنرانی
هایشان مثالها آورده
اند از ترکیه که آنجا آموزش هر زبانی غیر ترکی ممنوع است؛ توهین و تردید نسبت به هویت ترکی ممنوع است و...

و چه می
خواهند بگویند؟ دارند اینها را به عنوان الگو مطرح می
کنند یا چه؟

نمی
گویند این را، اما، در سپیدیِ سطرها باید حرف اصلی ایشان را خواند؛ باری، این سیاست
ها الگوی ایشانند و صداهای مخالف را هم منتسب می
کنند به نئوکان
ها؛ انگار نئوکان چیزیست غیر از نئولیبرالیسم اقتصادی که جز سلطة کور سرمایه هیچ چیز را نمی
خواهد؛ و اتفاقاً، مردمانی فرهنگ
باخته و ناتوان از بیان خواستها و شکایت
های خود بهترین کارگران (بردگان) خواهند بود برای سرمایة جهان
گستر.

خانم مهناز نوشته
اند ذیل مقالة من (پارانویای تجزیه):

«.... در ملحقه هجده دسامبر 1992 اعلامیه جهانی حقوق بشرمشخصا آمده است که افراد اقوام قانونا حق مطالبه و فعالیت برای کسب منافع گروه اتنیکی خود را دارند و در بند سوم همان ملحقه به صراحت می گوید که این حق ، نه فقط یک حق فردی که حق جمعی نیز می باشد. حق جمعی افراد یک قوم ، حق قوم است، زیرا قوم جمع افراد قوم است...»

و با این همه حکم کرده
اند:

«...بنظر میرسد که شما مفهوم مدرن "حق شهروندی" را کاملاً درک نکرده اید و همچنان بصورت قوم گرایانه بآن مینگرید. البته این نوع نگرش محدود بافراد غیر فارس نیست، و چنانچه در برخی ازنوشته های این سایت میبینیم نگرش قومی در فارسها نیز گسترش دارد و اکثراً بصورت نژادگرایانه (از نوع نژاد خیالی آریائی) متجلی میشود....»

و افزوده
اند:

«... تنها راه تضمین عدم تبعیض و کوچک بینی یک واحد اجتماعی اینستکه آنها را در یک قالب مجزا نریزیم و (حقوق ویژه) برایشان نطلبیم، بلکه با قبول و احترام به هویت قومی و زبانی، حقوق سیاسی همه افراد را بدون هیچگونه پیشوند و پسوندی حقوق سیاسی و شهروندی ایرانی بدانیم و باین ترتیب بالاترین درجه حق تصمیم گیری بر سرنوشت خود را برای همه مردم بطور مساوی، وبابستن راههای تبعیض سیاسی و اجتماعی، تضمین نمائیم...»

به گمان من اما، مشکل خانم مهناز این است که نمی
توانند این را دریابند که این حق قومی جز با داشتن حقوق سیاسی قابل حصول نخواهد بود. ما نمی
توانیم ادعا کنیم از حقوق شهروندان ایرانی (به عنوان شهروند ایرانی) دفاع می
کنیم نه به عنوان شهروند کرد یا ترک یا......عربِ ایرانی. آنچه من می
گویم این است؛ نفی هویت کردی، ترکی و..... و عربی این انسانها، حذف مهمترین بخش شخصیت آنان است و زایل کردن حقوق شهروندی آنان. ما می
گوئیم بیائید به عنوان افراد رأی بدهید؛ اما اگر به عنوان یک زیرمجموعة ملی خواهان حق باشید آغاز کرده
اید به جداسری.

خانم مهناز که به نظر من نرم
اهنگ
ترین و منعطف
ترین وجه شووینیسم پارسی را نمایندگی میکنند، می
گویند که نباید به یهودی حق بدهیم به عنوان یهودی در بازی دمکراتیک وارد شود؛ او باید بیاید نمایندة مسلمان را هم بربگزیند یا خود نمایندة مسلمان شود؛ این کاملا درست است؛ اما، خانم گرامی بازداشتن یهودی، از یهودیت و بازداشتن او از ساختن تشکیلات ویژة مذهبی
 و فرهنگی
اش مغایر است با نخستین و بدیهی
ترین جنبه
های شخصیت انسانی او و طبعا با حقوق بشر. این آن چیزی
ست که مصوبة مورد اشارة شما؛ ملحقه هجده دسامبر 1992 اعلامیه جهانی حقوق بشر می
گوید؛ نمی
توانید به نام حق شهروندی جلوی مجموعة یک قوم را برای نگاهبانی از فرهنگ و هویت خویش بگیرید؛ این نامش شامورتی
بازی
ست. و بدتان نیاید از این عریان سخن گفتن من: شامورتی
بازی همان چشم بندی
ست. رنگ کردن خلایق: از گوش یکی سکه بیرون آوردن و از جیب آن یکی تخم مرغ بیرون کشیدن.

در یک نظام فدرال، زیندگان حیطة فدرال برای انتخاب مجلس و مقامات محلی جدا از گستر
ة سرتاسری رای می
دهند و آنگاه در انتخابات سرتاسری نیز، با حقوق مساوی با زیندگان دیگر بخشهای فدرال رأی سرتاسری می
دهند. گو این که از بنیاد، مقایسة مذهب و بهرملت نادرست است؛ در کردستان ایران یهودی مسیحی و بهائی و زردشتی و یارسان کرد هم زندگی می
کنند؛ هیچ کس از فدرالیسم مذهبی سخن نگفته است؛ بحث بر سر فدرالیسم اتنیک است.

و اما، ترس آقای باقرزاده از فدرالیسم اتنیک بر سر آن است که میان کرد و ترک و دیگر بخشهای اتنیک جامعة ایران اختلاف ارضی وجود دارد. باری چنین است. اما آیا با فدارلیسم استانی مسئله حل خواهد شد یا صدها بار پیچیده
تر؟ اگر بخواهیم بر این نمط حکم کنیم، باید اساسا شعار عدم تمرکز را بازپس بستانیم و چماق رضاشاهی مرکز مقتدر را بر سر همة بخشهای اتنیک جامعة ایران بگیریم. گمان من این است که در این صورت، تنها و تنها راه تجزیه را به عنوان یک راه حل انسانی و مقرون به توسعه پیش پای بهرملت
های ایرانی گذاشته
ایم؛ گو یک دورة ده بیست سالة دیگر هم بتوانیم تمامیت ارضی ایران را چنین نگاه داریم. این آن چیزی
ست که آقای امینی از دریافتش ناتوانند؛ برای نگاه داشتن ایران، البته که باید ایران را دوست داشت؛ اما، هر دوست داشتنی هنگامی که به درجة مذهب برسد، دیگر کور و کر است و خطرناک. به گمان من نگرانی دکتر باقرزاده گرچه بیهوده نیست؛ اما ایشان به همة جوانب ماجرا نیندیشیده
اند؛ هرگونه
ای از تمرکززدائی غیراتنیک تضادهای اتنیک را در واحدهای خردتری بسیار بار غیرقابل
حل
تر خواهد کرد؛ چون حیطة تصمیم
گیری را محلی
تر و خردتر و از حیطة اثرگذاری کلان دورتر خواهد ساخت. با این همه ایشان جرات کرده
اند که در مقالة خود به صراحت تجزیه
طلبی را از عداد گناهان کبیره دور کنند و منطبق بدانند با روح میثاق جهانی حقوق بشر و من به ایشان به خاطر این شهامت تبریک می
گویم.

شووینیسم پارسی نامی
ست برای طیفی از احساساسات ایران
دوستانة انتزاعی (منتزع از موجودیت اتنیکی کنونی ایران)، که البته نمایندگان گوناگونی دارد؛ از انکار لزوم حق سیاسی برای بخشهای اتنیک آغاز می
کند و به نفی حق ملی برای غیرآریائیها می
رسد. از توصیه به دست شستن از هویت ویژه (با کاهش ماجرا به اصلیت) آغاز می
کند و به تهدید به برداشتن چماق رضاشاه می
انجامد. بدون شک این جریان نخواهد توانست بدل به یک پروژة سیاسی همگانی شود؛ بخش متعادل
تر و منطقی
تر آن به سمت رعایت حق انسان ایرانی موجود در قالب آنچه واقعی
ست خواهد رفت و بخش سرازپانشناس آن که تجزیه
طبی را ذنبی لایغفر می
شناسد و حاضر است همة ایران و ایرانی کنونی را پای آرامگاه کوروش کبیر به باد دهد، عنان گسیخته، به سمت هرچه فاشیستی شدن.

فاشیسم اما، راه استقرار تمدن صنعتی نیست و بدون استقرار تمدن صنعتی برای هیچ ملتی تداوم حیات تاریخی مقدر نمانده است.

باز در این باره خواهم نوشت.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.