رفتن به محتوای اصلی

سکولاریسم علاج عقب
ماندگی دردبار ما
05.04.2008 - 12:09

شوپنهاور اراده را منشأ همه چیز می
داند و تا این حد پیش می
رود که بگوید ارادة خوردن جهاز هاضمه را ایجاد کرده است و ارادة رفتن پاها را.

نمی
خواهم وارد بحث زیست
شناسانه شوم (دانشش را هم ندارم). اگر هم چنین نباشد دست
کم در جهان انسان ارادة آزادی بدل به آزادی می
شود. ارادة عدالت است که عدالتخانه را به وجود می
آورد یا انقلاب مشروطیت را که نخستین درخواست آن اطاق عدالت بود.

این حق هر انسانی
ست که این یا آن گونه بی
اندیشد و بخواهد جامعه
اش را به این یا آن گونه سامان دهد و اداره کند. منع این و فقط همین یعنی تحمیل یک سامانة نادلخواه بر همة انسانها؛ حتی بر کسانی که در آغاز با ما همراه بوده
اند.

یک جمهوری
خواه حق دارد برای هدفش مبارزه کند؛ یک سلطنت
طلب هم. فارس حق دارد برای ترویج زبان فارسی و حتی فارسی یاد دادن به غیر فارسها بکوشد و کرد و ترک هم حق دارند بکوشند زبان خود را نگاه دارند؛ روزی هم اگر فارس شوند (حتی در اثر اجبار) خوب فارس
اند دیگر، آسیمولیده شده
اند؛ درست! ولی دیگر حق دارند همانی باشند که کنون هستند. کدام زبان و فرهنگ آغازین چنان مانده
است که در 
آغاز بوده
است و مگر در آغاز چه بوده
است جز غرش
های حیوانی؟

می
خواهم بگویم:

۱ـ هیچ تقدسی در هیچ زبان و فرهنگی وجود ندارد. هیچ زبان و هیچ فرهنگی بر زبان و فرهنگ دیگری برتری جبلی ندارد؛ برتری
ها حاصل زحمت انسان
ها هستند. زبانی که ادبیات غنی
تری داشته
باشد برای اهالی دیگر زبان
ها هم دلنشین
تر خواهد شد؛ چنین شد که زمانی زبان فارسی شد زبان ادبی دربارهای عثمانی و هند. نگاهی به توزیع جغرافیائی شاعران پارسی
گوی نشان می
دهد که بی
هیچ اجباری آنها به پارسی رو کرده
اند: «بی
دل دهلوی»، «سوزنی سمرقندی»، «نظامی» و «مهستی» گنجوی، «حافظ شیرازی»، «ناصر بخارائی»، «مولانا»ی اگر نه قونیه
ای که در قونیه رشد کرده و بلوغ یافته. زبان هیچ یک از این سامانه
ها یا زبان فارسی نبوده
است یا زبان فارسی
ای نبوده
است که اینان بدان شعر سروده
اند؛ آنچنان که داریوش شایگان می
نویسد، فرهنگ ایرانی همواره خصلتی ریزومی داشته است و نه تک
ریشه
ای.

یعنی چه؟

ریزوم به گیاهان با ریشة رونده گفته می
شود که با قطع ریشه نمی
خشکند. زمینی که از این گیاهان بار بگیرد شبیه به قالی ایرانی خواهد شد؛ در هر کنجش گلی خواهد روئید؛ ریزوم
ها در هم که بتنند فرشی در هم
تنیده از لاجورد و ارغوان و زعفران و ... خواهند گسترد؛ به شرط آن که بنا بر تحمیل نباشد.

می
گویند رضاشاه زبان فارسی را بر دیگر مردم ایران تحمیل کرده
است. مادر و دائی و خالة من در یک روستای کردنشین، پیش از حتی سردار سپه شدن رضاشاه به مکتب رفته
بودند و مکتب
دار هم کرد بوده
است. آنها اما به فارسی آموزش دیده
بودند، نه به کردی. کسروی هم در زندگی
نامه
اش همین را می
نویسد؛ او به فارسی سواددار می
شود. رضاشاه اما، تر و خشک را با هم سوزاند. قضاوت در مورد او و کارهایش بسیار سخت است؛ نیاز دارد به بررسی حوزه به حوزه؛ جاهائی او نقش بیسمارک ایران را داشت و جاهائی نقش هیتلر را بازی کرد. اما، به هر رو دوران او به سر آمده است.

در تمدن
های زراعی سواد نقش چندانی بازی نمی
کرد؛ دبیرانی بودند که آن بالا امور را رتق و فتق می
دادند و پائینی
ها جز کاشت و برداشت که تجربی آموزش داده می
شد کاری نمی
کردند.

نیازی نبود که مردم بدانند در بالا چه می
گذرد؛ چرا که انتخاب با آنها نبود. یا حداکثر در دل روستا و خانوارشان حق انتخاب داشتند.

از مرحله
ای به بعد توسعة اقتصادی، اجتماعی، صنعتی، تکنیکی، جنسیتی و توسعة هر آن مؤلفه
ای که در جامعه وجود دارد ربط می
یابد به سواد: خواندن و نوشتن و خیلی مشکل است یک ملیت (یا قوم یا بهر ملت) را ـ من در این مورد جداگانه خواهم نوشت ـ به زبانی غیر از زبان مادری به گونه
ای توده
گیر باسواد کرد؛ و اگر این تحمیل صورت بگیرد، آن مردم عقب خواهند ماند؛ عقب
ماندگی هم تبعات خودش را دارد؛ یکی هم تعصب، یکی هم آمادگی برای رشد هر گونه
ای از بنیادگرائی: مذهبی یا قومی.

به گمان من، گذشته از همة عامل
های دیگر ـ یکی شکست اردوگاه سوسیالیستی که به معنائی شکست دین نوین یا مارکسیسم بود و یکی هم حاکمیت جمهوری اسلامی با انسان
ستیزی بهیمی
اش ـ، آنچه مردمان را متوجه زبان و فرهنگ و هویت خویش کرده
است، همین توجه به عقب
ماندگی دردباری
ست که از بی
سوادی مردمان ناشی می
شود. نمی
شود کردها، ترک
ها، عرب
ها، ترکمن
ها، بلوچ
ها و دیگر اهالی دیگر حوزه
های زبانی غیر فارسی را با سواد کرد جز با آموزش زبان مادری.

این یک روی سکه است. روی دیگر این که پان
عربیسم بکوشد ( و می
کوشد) عرب
های ایران را به سوی خویش جلب کند؛ پان ترکیسم هم ترکها را و البته، ماجرای دیگری هم نقش بازی می
کند: خویشاوندان اینان و بلوچ
ها و کردها و ترکمن
ها بیرون مانده
اند؛ این دردی
ست که باید برایش درمانی جست: یک راه کشتار (جینوساید) یک راه آسیمولاندن (واژه را فارسی صرف می
کنم ـ فرهنگ
زدائی کردن). اما، دیگر بشریت برای چنین تهوع
هائی ظرف و ظرفیت ندارد. غیر از این که همواره نیروهائی هستند، بیرون از یک سرزمین که می
زنند برای نابودی آن سرزمین (چه قدرت
های جهانی چه منطقه
ای.) و چه راهی بهتر از آنچه آلمانها در جنگ نخست با روسیه کردند؛ در عین جنگ کلاسیک، با چند ده ملیون مارک (سخن از حدود پنجاه ملیون مارک آن دوران است) همة دشمنان داخلی روسیة تزاری را برآغالاندند و آخر تزار آلکساندر دوم و همة خانواده
اش را دادند دم گلولة بلشویکها.

دو گرایش متضاد در این مواقع، هم
زمان و همراه عمل می
کنند: میل به عدالت و نگاهبانی هویت خودی و آنچه می
توان آن را شووینیسم قومی یا ملی نامید. میل به برتری بر دیگران.

گرایش نخست در همة بخش
های ملت چندین ملیتی (یا چندین بهرملتی)ی ایران هست؛ گرایش دوم در ترکها و عربها می
تواند عمل کند که قدرتهائی بیرون از مرزهای ایران عاملش خواهند بود. کردها جائی را ندارند که به آن تکیه کنند، بلوچها و ترکمن
ها هم حتی. در این میان عرب
ها به کجا رو کنند که اوضاع حقوق بشری
اش ویران
تر از ایران نباشد؟ (اوضاع اقتصادی بحث دیگری
ست) ترکها (یعنی آذریها) اما دارند: اوضاع ترکیه از ایران بهتر است (به هزار دلیل) و آذربایجان شمالی هم هست. خوانندگان توجه کنند که گرایش پان
ترکیستی در آذربایجان ایران زمانی صفر بود. حتی دوآتشه
ترین ناسیونالیستهای ایرانی از آذربایجان بودند؛ حالا اما، چنین نیست. گریز از ایران دارد بدل می
شود به گرایشی مهم (نمی
دانم تا چه حد. اما، دارد همه
گیر می
شود.)

این در حالی
ست که غیر از مردم فارس (گیلانی و مازندرانی و لر را هم در این عداد بگنجانید، چرا که دردسرآفرین نبوده
اند و خویشاوندی بیرون ایران ندارند.)، تنها آذری بخت راه یافتن به حاکمیت را دارد. ـ جمهوری اسلامی در ساختار حکومتی
اش ترکیبی
ست از آخوند فارس و آخوند آذری. ـ

گریز از ایران برای فرد یعنی بستن چمدانش و در رفتن به سوی اروپا یا آمریکا و استرالیا (به این معنی همة ما تبعیدیان تجزیه
طلبیم.) جائی هم می
شود پناه بردن به یک مجموعة نسبتاً خویشاوند غیر ایرانی: ترک
ها با پناه بردن به پان
ترکیسم (گو در خود ترکیه دارد مطرود می
شود.) از جرثومة تباهی جدا می
شوند؟

خیلی هم خشن است این ماجرا: دشنام
گوئی به ایران و ایرانی و فارس و فارسی بخشی از هویت یک پان
ترکیست است.

از همین بود که من تا بیانیة آذربایجانی
ها را در ای
میلم یافتم بردمش روی سایت ایران
گلوبال. (با همة عقب
ماندگی تکنیکی
ام کیانوش توکلی این را یادم داد که گاهی چیزی را که درست می
دانم مستقیم وارد سایت کنم. هیچ اشکال هم ندارد که کیانوش نام همکاران سایت را جائی درج کند. کیانوش
 گرامی این هم پاسخ پرسشت.)

بعد هم پانوشت
ها آمدند؛ می
توانید بروید و آنها را همانجا بخوانید. تا آیدین تبریزی کشف کرد که سایتهای وابسته یا هم
بسته به این ماجرا عبارتند از سایت رضا پهلوی، فرح پهلوی، داریوش همایون و علی میرفطروس.

من دشمن شاه بوده
ام؛ میرفطروس هم (هنوز شعرهای چریکانه
اش را که ارزش هنری چندانی هم ندارند، اینجا و آنجا با افتخار چاپ می
کند. و این شگف
انگیز است از یک سلطنت
طلب.)

آنچه را در پانوشت بعدی آورده
ام اینجا درج می
کنم:

«آقای تبریزی!

دیدم و بسیار متاسفم. برای من درست مثل خوردن پتکی بود بر سرم. این نیز یک نشانة بارز عقب
ماندگی
 سیاسی ما. آقایان خانم
ها! دارید با این شیوه
هایتان ایران عزیزیتان را به مسلخ می
کشانید. کانون نویسندگان درست می
کنیم کمونیست
های ما می
خواهند تبدیلش کنند به کانون نویسندگان کمونیست. بی این که بیندیشتند با این کارشان کانون را می
کشند. جنبش کارگری
مان را تبدیل می
کنیم به دنبالچة این یا آن جریان سیاسی. حرکت ملی
مان می
شود مضحکه
ای از این دست. آقای همایون! آقای رضا پهلوی! خانم فرح پهلوی! آقای میرفطروس هیچ می
دانید که با این کار دقیقاً ضد هدفی عمل کرده
اید که در سر دارید. من تردیدی ندارم که اسماعیل خوئی بدون توجه به این ماجرا امضایش را گذاشته است پای متن. شاید دیگرانی نیز. شما پتانسیل و حرمت و شخصیت غیرپان
تورکیست
های فعال آذری را به بازی گرفته
اید. من هیچ مخالفتی با فعالیت سلطنت
طلبانه ندارم. اما، دیگر برایم یک پرسش است که آیا هدف شمایان واقعا آزادی و نجات ایران است؟

من مخالفتی با این هم ندارم که در میان امضا کنندگان این بیانیه (یا هر بیانیه
ای)شماری سلطنت
طلب هم باشند. اما، یک جو شعور سیاسی کافی
ست که ما بفهمیم در پاره
ای عرصه
ها اصل باید بر بی
طرفی باشد و این بی
طرفی باید اتفاقاً با قاطعیت نشان داده شود.

من متأسفم که بیانیه را با شتاب بردم روی سایت ایران گلوبال.

فقط این را اضافه کنم: شمایان روی پان
تورکیست
هائی را بیشتر کردید که کارشان رسیده است به این که به ایران و ایرانی و فارس و شاعران فارسی
گوی یک
کاسه دشنام
دهی کنند. شما یک ملت را به بازی گرفته
اید.»

آنچه قابل توجه است این است که حتی یکی از کسانی که سایتهایشان به عنوان (در پیوند) آمده است جزو امضا کنندگان نیستند؛ آذریهای ما بیانیه
ای می
دهند ضعیف ولی به هر حال امیدی می
دهند که بخشی از آذری
ها از پان تورکیسم روگردانده
اند؛ سایتی معرفی می
شود برای سازماندهی آذری
ها و چهار سایت در پیوند آن سایت می
شوند چهار غیر آذری (نمادهای سلطنت و دو سلطنت
طلب تابلو.). سایت یکی از امضا کنندگان حتی در بیانیه نیست. مرگ بر که بگویم دیگر؟ جز بر خودم که اینقدر ساده
دلم.

این دیگر تنها عقب
ماندگی نیست؛ بیش از اینهاست: سماجت در وقاحت است.

من نمی
گویم رضا پهلوی و فرح پهلوی از این ماجرا باخبر بوده
اند. نمی
دانم. اگر بوده
اند شرم بر آنها باد.

اما داریوش همایون و علی میرفطروس؟

آقایان، شما اگر دانسته
اید و به این فضاحت رضا داده
اید، دیگر نه در پی نجات ایران بل، در پی اثبات وجود خودید. می
میرید روزی. مثل هر آدمی که می
میرد. اگر چنین بوده
است، شما اجازه داده
اید به این آسانی همة مردم آذربایجان ملعبة نفسانیت بیمار شما شوند؟

نمی
دانید این را که رضاشاه تنها تا حدی که پای بازدارش
های پیشاسرمایه
داری در میان بود دیکتاتور مصلح بود، هیچ! می
دانید دست
کم که دروغ ـ آن هم در این ابعاد سرگیجه
آور ـ در جهان سیاست راه به جائی نمی
برد جز بی
اعتمادی هر چه بیشتر و گریز هر چه بیشتر اهالی دیگر حوزه
های فرهنگی از مرکزیت فارسی. یعنی دیگر دست کم این را باید دانسته باشید.

نه!

حتی شوپنهاور منظورش از اصالت اراده این نبود؛

خواستن توانستن است؛ اما از راه منطقی
اش و تازه در گاه منطقی
اش.

و

سکولاریسم بدرود با هر سپهر قدسی در هستی سیاسی انسان است و رویکرد به اصل اساسی جرمی بنتام: «بیشترین سعادت برای بیشترین مردمان.»

اما آیا شما این
ها را نمی
دانید؟

نمی
دانم.

می
دانم اما:آدمیزاده طرفه معجونی

ست از فرشته سرشته وز شیطان.

اگر حدس من غلط است با ماجرا برخوردی منطقی کنید. همه چیز را روشن کنید. شاید این بیانیه و آن سایت یک ترفند رژیم است. شاید هم مسئول پخش و راه
اندازی سایت خواسته است خوش
خدمتی کند.

این وظیفة همة امضاکنندگان نیز هست. آقایان و خانم که روشن کنند عروسک خیمه
شب
بازی
اند یا انسان
های سیاسی فعال.

علاج عقب
ماندگی دردبار ما سکولاریسم است و سکولاریسم یعنی بدرود گفتن با همة سپهرهای قدسی و پای حقیقت بر زمین واقعیت گذاشتن.

بگذارید!

بگذاریم.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.