رفتن به محتوای اصلی

قصیدة دژخوئی و دژپوئی ما
17.04.2008 - 12:09

عزیزی به نام نظاره
گر سرزنشم کرد که چرا به پرخاش بر می
آیم

و

سامان باربد، که امیدوارم روزی به سخن آید و به جای کامنت نویس مقاله
نویس شود، هم سرزنشم کرد که چرا نام مقاله
ام را گذاشته
ام «آن که با مادر خود زنا کند»

این مثنوی تقدیم به هردوشان باد.

با این توضیح
ها:

۱ ـ می
گویند نام و فعل نباید هم
قافیه شوند: «می
گوئی» و «باروئی» مثلاً

من شاعری نوپردازم و یکی از کارهایم هم غلغلک دادن قواعد شعر کلاسیک است. ردیف عوض می
کنم. نام و فعل را قافیه می
کنم و از این قبیل.

قبول ندارم این حکم ماقبل قرون
وسطائی را: «می
گوئی» هم
قافیة «باروئی»ست.

۲ ـ دیگر پاسخ هیچ دشنام یا هتک حرمتی را نخواهم داد. این قصیده پاسخ همة آنهاست. ولی از کیانوش توکلی درخواست دارم هیچ دشنام و هتک حرمتی را که نسبت به من صورت می
گیرد حذف نکند. بگذار دل وروده
ها بالا بیاید. باکی نیست.

۳ ـ چون این دعواها در ایران
گلوبال بوده
است و این قصیده یک جمع
بندی این ماجراهاست، با اجازة کیانوش در ایران گلوبال درجش می
کنم. به ویژه که فاصلة سطرهای شعر در سایت دختر ایران
گلوبال به خاطر این که سر پاراگراف را فاصله داده
اند نجومی و بسیار ناخوشایند می
شود. وگرنه آنجا درجش می
کردم و جائی می
نوشتم رجوع کنید به فرهنگ و هنر.

۴ ـ بخشی از قصیده نیز استغاثة من است به درگاه شعر که رهایم نکند. هر وقت زیاد وارد مباحث مزخرف سیاسی می
شوم الهة شعر ترکم می
کند. روحم عین کویر می
شود. خدا مرگ!

 

* * *

ستيزه‌جو شده‌ام؟! منتقد! چه می
گوئي؟

ستيزه‌جو تو خودی. دان! بهانه می
جوئی.

صبا!، ببر به منقد تو اين شکايت را:

درّ از خزف نشناسي، هيون ز يابوئي.

منم کسي که اشارت، زابروان خوانم؛

توئي کسي که نبيني به غير ابروئي.

نه جنگ خواسته
ام من، به جنگ خوانندم؛

نه کينه، ره زندم هر کجای کين‌خوئي؛

کسان به خبط و دغا، چابک و توانائي؛

کسان به فهم صفا، ناتوان چو هالوئي؛

کسان به هتک شرف، از کسان، سيه‌کاري؛

کسان ز فرط سيه‌کارگی، سيه‌روئي.

نه جنگ خواسته
ام من، نمی
شود، اما،

که روشني بکند با ظلام، هم‌سوئي.

نگاه کن تو منقد ز جهل شد همه
جا

به پشت‌بام خدائي، چموش يابويي.

به گفت من نشود این که چاره‌ بتوان جست؛

به راه را به سرآوردنی به هم‌گويي.

و چاره چیست برابر چو می
شوی هر جا،

به دسپوتي، به خداوندگارِ تک‌گوئي؟!

و چاره‌ چیست؟ سکونت به کنج سکنائی؟

و کوششي نکنی بهر چاره‌اي
جوئي؟!

دروج خانة ما را کثيف کرده، برآی

ز خویش و خویش بشو، شو نخست خودشوئی.

نگاه ديگري آوربه هرچ باید کرد

که شايدت بنمايد نتاجِ وارويي.

نگاه خود، نه نگاه دگر کسان، بشنو!

ولی نه گوش فقط باش، باش خودگوئی.

به نرمی
ام تو بخوانی به نرمی، اما مرد!

کنار دوزخ خار، آخر از چه می
روئي؟!

چه‌ها ز بودن با خارپشت حاصل توست

جز او اشارت ابرو شود، تو ابروئي؟

که محتواي سخن خار و تو نمود صفا ؟

که دسپوتی به درون و تو نقش باروئی؟

کني به سودنِ حق، از دروغ سوهاني

کني به رُفتن خبط از دروغ جاروئي.

تو که حديث تجاوز، کنون، کني توجيه.

بدان که دست جنايت به عاقبت شوئي.

 

* *

 

هر آن کسی که زبانش بریده از جور است،

نه راه نو بتواند رود به نوجوئی.

بماند او به جهان کهن، بمیرد او

و خویش دشمن خود گردد از کهن
پوئی.

برآرد او ز جهنم یکی خمینی
گون

برآرد او ز جنم، دان! حدیث جن
جوئی.

برآورد به خدائی خری ز خود خرتر.

ز بار سخت بماند به گل چو یابوئی.

 

* *

 

نه! دسپوتی ز حضيضش فرا نخواهد شد؛

تو اين حضيض، به هم
گویگی، فروپويي.

رساندت به کجا اين؟ بدان بدانجا که‌ت،

پشيمني برسد، راه پس نه واجوئي.

به هوش! ديده بيالوده‌اي به بد ديدن

به همرهي‌ى نگاهي عجين به جادوئي.

جهت و طرز قدم، مي‌برد رهت راهي!

نه نيّت ار که گذاري تو گامِ وارويي.

بسا به دوزخ سوزان گدازد آن نيّت

که کرده‌اي که بسازي گزيده مينويي.

 

* *

 

دروغ و شعر نتابند یکدگر هرگز.

به نزد شعر عزيزي اگر که حق‌گوئي.

 

* *

 

حقيقت است بدان گوهري که زيبائي‌ست؛

متاب رو ز حقيقت، که زشت مي‌پوئي.

سراب را تو بدان جاي آب بگرفتي،

بيا به جوي صداقت؛ گر آب اين جوئي.

و گيرم اين که به مردم، دروغ بتوان گفت؛

به جان خويش، چه سان این دروغ می
گوئي؟

 

* *

 

چرا تو شعر! کم آئی دگر به بالینم

رهت زده
ست مگر هر کناره جادوئی؟

مرم زمن تو به باطل، غزال شوريده!

ز لمس دست تو گردم گزیده خوش
خوئی.

نشُسته‌ام ز حقيقت که، دست، می
داني؛

چه دست از من زيبا پرست مي‌شوئي؟!

ز من که ديده نيالوده‌ام به بد ديدن؟

زخشم، گرچه گهی، رفته
ام به بدگوئی؟!

دگر به جنگ روانی درون نخواهم شد،

تو گوی هتک شرف گردم از هیاهوئی.

نه راه جوي شوم من، به شام تاريکم،

به جز به پرتوت ای شعر! ای که مه‌خويي!

نرانده‌ام به خدا مهرباني از جانم؛

به بوي مهر، به سر می
دوم، به هرکويي.

فروگذار گهی این جهان زهرآگین.

شراب تو بچشم، تا، گلاب من بوئی.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.