رفتن به محتوای اصلی

گرایش
ها و ضد گرایش
ها (۲)
17.04.2008 - 12:09

با شعری کامنتی آغاز می
کنم که پاسخی به قصیدة من بوده
است تا بر دردی تاریک انگشت بگذارم:

سلام بر تو نویدی که خوب و خوش خویی

هزار حیف که گاهی چرند می گویی

نگویمت که الاغی ، خری ، زبانم لال

ولی به حضرت عباس ، یوخده* هالویی

گهی چو گل به مدرنیته و گهی چون خار

کنار خیمهء ایل و قبیله می
رویی

خلاصه گاه مدرنی و گاه مرتجعی

ندانی آن که چه گم کردی و چه می
جویی

به کار ملت ترک و عرب ترا سه نه نه؟

که کُرد زاده و کُردآفرید وکُردویی!

ز تخم باقرف اغلو و خزعلی نسبان

چه می
رسد به تو جز چوب خشک جارویی؟

زبان ملت ایران چرا بهانهء توست؟

به راه تفرقهء جاهلان چه می
پویی؟

ترا چه سود که ایران کثیر ملّه شود؟

مگر نه این که توهم بچهّ ی همین کویی؟

مگر نه این که نیالوده
ای به بد دیدن

همین دو دیده که با اشگ و شعر می
شویی؟

چرا قبیله
گرایان ترا رفیقانند؟

چرا به رسم و ره این قبیله هم سویی؟

رسیده وقت که دست از خرافه برداری

مخر جهنم زشتی به عشق مینویی

نه بره های جوانرود را به گرگان بخش

نه اسب تیز روت را بده به یابویی

 

یوخده به زبان ملت اصفهان (حالا که سولوقون هم برا خودش ملتی شده چرا اصفهان ملت نباشه؟) یعنی یه خورده.

 

اجازه بدهید در چند بیتی جواب سلامش را بدهم (قدما به این جور بده بستان
های شعری می
گفتند اخوانیات) و بعد بروم سر خط.

...........................

سلام بر تو «سحر» باد و ظهر و عصر و 
شبان.

ندانم این که تو شاعر بوی و یا چوپان؟

ز پشت کوه رسیدی دوان دوان به فرنگ.

که در فرانسه چرانی تو گلة گاوان؟

یکی دگر بشناسم که رد گله گرفت

به بختیاری و گم شد به وادی اَلمان.

چه یاد گوی گرفتی ز کشور ولتر

همین که فرق گذاری میانة انسان؟

یکی که کُرد و چو من آریاست بر ببری

عرب و ترک ولی در کنی تو از ایران؟

و تازه دم ز مدرنیته هم زنی، جائی

که
ات نژادگرائی شده
است جان جهان؟!

و خوانی
ام که قبیله
گرای و مرتجعم

چو از زبان بگویم و از جبر نوگری زبان:

که نیست ممکنِ مردم که خویش نو بکنند.

بدون نو شدنی در نگاه و ذهن و بیان.

جهان تصور مایست و دان فسرده شود.

چو نو نگه نکنی، بهره می
شود پژمان.

تو گوئیم که نگویم ز حق ترک و عرب

ز حق بگو تو چه دانی که حق کنی کتمان؟

و گیرم این که نداری تو دوست ترک و عرب

عرب و ترک چرایت نه در کنند از خوان؟

حقوق ملت ترک و عرب ترا سنه
نه
ست؛

ولیک دم ز مدرنیته می
زنی انسان؟

 

ابوالعلای معری هزار بار این دان

که خویش
تر بودم از تو شاعر کم
دان

و خویش
تر بودم شهریار دلتنگم

نسین عزیزترَستم ز هالوئی چوپان

و مانده
ام به خدا من، چه
سان نداری شرم

ز ساعدی و صمد این دو گرد آن سامان؟

ندانی این که ز گفتار و نطق هالوئیت

شرر فتد به وطن، می
شود وطن سوزان؟!

بشوی دیده به شعر و به خون ز بد دیدن

که بره
های گرت لایق دم گرگان.

کمی بخوان تو ز ولتر و یوخده از کامو

کمی بکش تو خجالت به جای خوردن نان.

 

باری،

در ایران
گلوبال دو مقاله یکی در باب پان
ترکیسم و پروژة ترک
سازی و یکی در بارة ترکی
ستیزی درج است. به دوستانی که آنها را نخوانده
اند توصیه می
کنم هر دو را بخوانند. ظاهرا نقیص یکدیگرند. اما در هر دو نکات بسیار درستی هست. جمهوری اسلامی می
خواهد فرهنگ شیعه فارس را بر همة مردم ایران تحمیل کند.

این تحمیل به ضرب و زور کشتار و اعدام و بگیر و ببند دارد صورت می
گیرد. نه این که زبان فارسی را خیلی دوست داشته باشند این حضرات یا حتی خیلی معتقد به معجزات چاه جمکران باشند. آخوندند و لازمة کارشان چاه جمکران است. و اگر زبان مشترک یا رسمی کشور ترکی می
بود، اینها بر فارس
ها یورش می
آوردند که ترکشان کنند. این در جنم توتالیتاریسم است که بخواهد یک قالب فرهنگی و یک زبان و تفکر یونیفورمه شده را بر همة انسانهای حوزة فرمان
فرمائی حقنه کند.

یک طرف دیگر هم ایدئولوژی
های قوم یا نژادگرایانة دیگر است.

ناصر مستشار ترک آذری. در گفت و گوئی تلفنی نکتة زیبائی بیان کرد که بد نیست بشنویدش: حوزة زبان آلمانی بسیار گسترده
تر از کشور آلمان است؛ و قطعاً میان همة فرهیختگان این گستره تعاطی فرهنگی وجود دارد. رمانی یا شعری که به آلمانی در اطریش یا سویس نوشته یا سروده شود متعلق به همة مردم آلمانی
زبان است؛ اما، هنگامی که آلمانی
گرائی و تمایل به یک
پارچگی آلمانی
زبان بشود ایدئولوژی، از آن هیتلر بیرون می
زند. پان
ترکیسم، همانگونه که پان
عربیسم یا پان
فارسیسم در جنم خود نژادگراست؛ نه فرهنگ
گرا. وگرنه تا آنجا که پای تعاطی فرهنگی در میان باشد، میان مردمان هم
زبان، اما، پراکنده (به لحاظ جغرافیائی) و آن هم در عصر اینترنت، حتماً ارتباط فرهنگی به وجود خواهد آمد و آن مردمان، اما، در سامانه
های سیاسی متفاوتی زندگی خواهند کرد که ضرورت
های دیگری غیر از زبان مرزهای آن را تعیین می
کند: از جمله ریشه
های مشترک فرهنگی، تاریخی و الزامات اقلیمی.

از ریشه
های تاریخی و فرهنگی اینجا دم نمی
زنم؛ کمابیش همه چیزهائی می
دانیم. حتی آذربایجان بالای ارس گرچه به بارة زبان با ترکیه نزدیک است از بسیاری باره
های فرهنگی ایرانی مانده است. اشاره
ای بکنم به این مسئلة اقلیم (که ریشه یا هم
ریشة همان کلیمای فرنگی
ست.) ایران کنونی جز باریکة حاشیة دریای خزر یک اقلیم است؛ در محاصرة کوه
ها؛ آنجاهائی که قابل کنده شدن بوده است (بیرون این چارچوب) یا کنده شده است یا کنده
اندش؛ آن باریکة کنارة خزر را هم سپر همان دریا محافظت کرده است.

این اقلیم الزاماتی را بر زیندگانش تحمیل می
کند؛ از جمله هر طرح بزرگ آب
خوان
داری (کنترل و هدایت آب
های سطحی) در این اقلیم باید سراسری باشد، که مهم
ترین بایستگی آن سرزمین عطش
زده است اگر صاحب داشته باشد. در این مورد کریم قصیم کارهای با ارزشی دارد. اگر حالتان به هم نمی
خورد از پیوستگیش با مجاهدین حتماً در جست و جوگر گوگل زیر نام او چیزهای زیادی خواهید یافت.

اما،

لحظه
ای بیندیشید.

به همة شما ایران
دوستان و ایران
خواهانی می
گویم که بیم تجزیة ایران خوابتان را آشفته است. آخر مردمی که حق نوشتن و سخن گفتن و نام
گذاری بچه
هاشان را به زبان خودشان ندارند چرا بمانند؟

و آخر مردمی که در سرزمینی مشترک به آزادی و خوبی و خوشی، در عین داشتن زبان مشترک امکان آن را دارند که به زبان خود نیز بگویند و بیاموزند و بفرهیزند بی بیم هیچ پادافرهی چرا بروند؟

شما فکر می
کنید می
توان دیگر زبانی را ممنوع کرد و مردمان یک حوزة زبانی را وادشت به زبانی تحمیلی سخن بگویند و بنویسند و بسرایند؛ آن هم در عصر اینترنت؟

و فکر نمی
کنید عقب
ماندگی ناشی از ممنوعیت زبانی عوارضی بسیار بار خطرناک
تر از عوارض آزادی زبان
ها دارد؟ جهل را و تعصب ناشی از آن را بیشتر دامن می
زند و گرایش به بیرون را تقویت می
کند؟ حتی اگر جدائی قطعی
ست بگذارید مردمانی با فرهنگ و مدرن، همسایة هم باشند که مشترکات فرهنگی
شان آنها را به دوستان هم بدل کرده است و نه دشمنان هم.

در روم
هائی که شرکت داشتم، یکی از گله
های هم
میهنان بلوچ و ترک و کرد و ترکمن و عرب از فارس
ها این بود: مگر ما چه می
خواهیم که به جای حمایت دشناممان می
دهید؟ چگونه نام خودتان را فعال حقوق بشری می
گذارید ولی در برابر کشته شدن و آزار و شکنجة فعال سیاسی مردمان غیر فارس خودداری می
کنید؟

و یکی از آذری
ها این شعر سعدی را شبی خواند:

بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

و...................

هم او از این سخن گفت که صرفة مردم آذربایجان جدا شدن از ایران نیست.

سخن او را در نظر داشته باشید و نگاهی دیگر بیندازید به اخوانیه
ای که این شاعر گرامی (که من بسیار هم دوستش دارم) خطاب به من سروده است. و واقعاً درمانده
ام من: آقا! دوست من! چطور نمی
توانی بفهمی که داری آذری و عرب را وادار می
کنی به این بیندیشند که جایشان ایران نیست و البته حق هم دارند بگویند اگر بنا بر رفتنمان باشد سرزمینمان را هم می
بریم. کجا بروند ۲۰ ملیون ترک آذری و سه چهار ملیون عرب که سرزمین اهورائی تو شاعر نژادگرا یک دست آریائی بماند؟

نیما گفت:

راه دشمن همه نشناخته
ایم

تیشه بر راه خود انداخته
ایم.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.